eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
252.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
55 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ســــــلام 🌷اولین شنبه 🌸شهریور ماهتون بخیر و شـادی 🌷یه روز خوب یه حس خوب 🌸یه تن سالم 🌷یه روح آرام و بزرگ 🌸آرزوی قلبی من براى شما 🌷روزتـون سرشـار از زیبـایی 👳 @mollanasreddin 👳
📚فاطمه قرقرو یکی بود یکی نبود غیراز خدا هیچکس نبود . روزی بود روزگاری بود. مردی بود زنی داشت به اسم فاطمه که خیلی بداخلاق بود و همه اش سر هر چیزی قر می زد .همه او را به اسم « فاطمه قرقرو» می شناختند .از بس که شوهرش را اذیت می کرد و قر می زد شوهرش تصمیم گرفت تا او را نابود کند تا بلکه از قرزدن او خلاص شود . روزی رفت بیابان چاهی را نشان کرد و آمد به فاطمه گفت : « پاشو بریم بگردیم » و فاطمه را برد تو بیابان و بدون آنکه فاطمه بفهمد روی چاه را فرش انداخت و بهش گفت :« بیا بنشین » تا فاطمه پاگذاشت روی فرش ، افتاد توی چاه و شوهرش از شر فاطمه قرقرو خلاص شد . دو سه روز بعد شوهرفاطمه رفت سر چاه که ببیند فاطمه زنده است یا مرده ، دید ماری از تو چاه صدا می زند :« منو از قرزدن این زن نجات بده پول خوبی بهت میدم » شوهر فاطمه سطلی با طناب انداخت تو چاه و مار را در آورد وقتی مار آمد بیرون گفت :« من پول ندارم که بهت بدم ، میرم می پیچم دور گردن دختر حاکم هر کس اومد مرا باز کند من نمیگذارم تا تو بیائی اون وقت پول خوبی بگیر و منو باز کن .» مار رفت پیچید دورگردن دختر حاکم هر کی میرفت که مار را باز کند وقتی نزدیک مار میشد جرأت نمی کرد به او دست بزند تا اینکه شوهر فاطمه قرقرو آمد وگفت :« من هزار سکه طلا می گیرم و مار رو وا میکنم» و رفت به مار گفت :« ای مار از دور گردن دختر حاکم واشو » مار بازشد وبه شوهر فاطمه گفت :« دیگه کاری به کار من نداشته باشی » و رفت پیچید دور گردن دختر حاکم شهر دیگری باز جار زدند « هر کی مار رو از گردن دختر حاکم باز کنه هزار سکه طلا انعام میگیره » هر کی آمد که مار را باز کند نتوانست تا اینکه گفتند :« چندی پیش ماری به دور گردن دختر حاکم فلان شهر پیچیده بود یک نفر اونو باز کرد » به حکم حاکم رفتند سراغ شوهر فاطمه قرقرو گفتند :« بیا مار رو واکن هزار سکه طلا بگیر» شوهرفاطمه با عجله آمد پیش مار، مار گفت :« مگه نگفتم دیگه کاری به کارمن نداشته باشی ؟» شوهر فاطمه گفت :« چرا» مارگفت :« خوب پس چرا اومدی اینجا ؟» گفت :« اومدم بهت بگم فاطمه قرقرو داره میاد اینجا !» مار تا اسم فاطمه قرقرو را شنید از ترس از دور گردن دختر حاکم باز شد و رفت . اطرافیان حاکم تعجب کردند و گفتند :« مرد ! توی این کارچه سری است که تا گفتی فاطمه قرقرو داره میاد فوری مار باز شد و رفت ؟» گفت :« زنی داشتم به اسم فاطمه از بس که بداخلاق بود و قر می زد مردم همه بهش میگفتن فاطمه قرقرو . این زن منو خیلی اذیت میکرد تااینکه روزی اونو به چاهی انداختم تو آن چاه همین مار بود که دیدید این مار هم از دست قرزدن فاطمه به تنگ اومده بود ، روزی رفتم که ببینم فاطمه زنده ست یا نه دیدم ماراز ته چاه صدا می زنه منو از دست قر زدن این زن نجات بده پول خوبی بهت می دم منم نجاتش دادم وقتی بالا اومد گفت پول ندارم بهت بدم میرم میپیچم دور گردن دختر حاکم تو بیا منو واکن و پول خوبی بگیر حالا هم این مار همان مار بود و دیدید که باز نمیشد ولی تا گفتم فاطمه قرقرو داره میاد از ترس قرزدن فاطمه واشد و رفت .» 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منتظره فقط یکبار دلتــ بشکنه وآه بکشے تاهزاران گناه تـو روفراموش کنه ... 👈🏻 این کلیپ رو از دست ندین فوق العــاده است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ 👳 @mollanasreddin 👳
هرگز از حرف هايی كه مردم درباره تو می‌گويند نگران نشو هيچ گاه كوچك ترين توجهی به آن نشان نده هميشه فقط به يك چيز فكر كن : داور خداست آيا من در برابر او روسفيدم؟ بگذار اين معيار قضاوت زندگی تو باشد تا بی راهه نروی... تو بايد روی پای خودت بايستی و تنها ملاحظه‌ات اين باشد كه:‌ هر كاری انجام می‌دهم بايد مطابق شعور خودم باشد. تصميم گيرنده بايد آگاهی و شعور خودم باشد آن گاه خـدا داور تو خواهد بود... ‎‌ 👳 @mollanasreddin 👳
🌹 پارسایی از بنی‌اسراییل در حال مناجات با خداوند ناگاه الاغش را میبیند که در حال چرا است. در همان حال با خدا میگوید خداوندا اگر تو هم الاغی داری حاضرم آنرا با الاغ خودم به چرا ببرم و اینکار برایم زحمتی ندارد ! این سخنان به گوش پیامبر وقت میرسد و پیامبر، او را به سبب چنین سخنانی سرزنش میکند و مرد اندوهگین میشود. خداوند به آن پیامبر وحی میکند که وی را به حال خود بگذار تا با ما راز و نیاز نماید که هر کس به میزان درک و فهم و تواناییش سنجیده میشود. 📙(کتاب عقدالفرید ابن عبدربه) 👳 @mollanasreddin 👳
اهمیت رفتن سر قبر اموات! ✍بهترین زمان زیارت اموات عصر پنجشنبه است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله ) فرموده است، شاید بهتر از آن صبح جمعه بین الطلوعین باشد. از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد که: اگر شخص سر قبر کسی برود، آیا او به درد آن شخص می‌خورد؟ امام فرمود : بله. این مثل هدیه ای است که به زنده‌ها می‌دهید و او را کاملاً خوشحال می‌کنید. یکی از نزدیکان رجبعلی خیاط می‌گفت: ما با ایشان به قبرستان ابن‌بابویه رفته بودیم و قبر مادر من هم آنجا دفن بود. من سر قبر مادرم نرفتم. سر چند تا قبر فاتحه خواندیم. وقتی می‌خواستیم از قبرستان بیرون بیاییم، ایشان گفتند که مادر شما اینجا دفن است؟ گفتم: بله. گفت: مادر شما در عالم برزخ داشت از شما گله می‌کرد. برگشتیم و سر قبر مادرم رفتیم. اگر کار خیری که می‌کنیم، به تعدادی از اموات هدیه کنیم آیا از ثواب آن کم می‌شود؟وخیر.اگر شما یک صلوات به کل اموات مؤمنین و مؤمنات هدیه کنید به خاطر کار ارزشمندی که شما کردید و همه را در نظر گرفتید و بخل نورزیدید، خدا ثوابش را به همه می‌دهد و از هیچ کس هم ثوابی کم نمی‌شود. 🌹 پیامبر فرمود : وقتی انسان آیت الکرسی را بخواند و ثوابش را برای همه‌ی اهل قبور مومنین و مؤمنات بفرستد خدا ثواب را به هر کدام از اموات می‌دهد. 👳 @mollanasreddin 👳
🔹️ شهید هادی می‌گفت؛ چادر یادگار حضرت‌ زهرا «س» است. ایمان‌ یک‌ زن‌ وقتی‌ کامل‌ می‌شود که‌ حجاب‌ را کامل‌ رعایت‌ کند.. اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋 •┈┈••✾🍃💞🍃✾••┈┈• 👳 @mollanasreddin 👳
❌کلاغی که مامور خدا بود!😳 آقای شیخ حسین انصاریان می‌فرمود: یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن. سفره ناهار چیده شد ماست، سبزی،نون . دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی.. گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار،توکوه گشنه بودیم همه ماست و سبزی خوردیم. خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی در اصل ناراحت بودن. وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن، دیدیم دیگ که خالی کردن یه عقرب سیاهی ته دیگ هست! و اگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود. اگر اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمونو گرفت.. حالتو نگرفت، جونت رو نجات داد! خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه. ⚜امام حسن عسکری فرمودند: هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است. چقدر به خدا حسن ظن داریم؟! 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـدایـا...🙏 در ششمین روز ماه شهریور درهای رحمتت را بروی دوستانم بگشا خیر و برکت ، سلامتی آرامش و خوشبختی را در زندگیشون جاری کن بارالها...🙏 برای همه دوستانم شروع بهترینها مقدر فرما 👳 @mollanasreddin 👳
📚ملاصدرا و عشق پسر جوان یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست . زمانی که فیض کاشانی در قمصر کاشان زندگی می کرد ، پدر خانمش ، ملاصدرا ، چند روزی را به عنوان میهمان نزد او در قمصر به سر می برد .در همان ایام در قمصر ، جوانی به خواستگاری دختری رفت . والدین دختر پس از قبول خواستگار ، شرط کردند که تا زمان عقد نه داماد حق دارد برای دیدن عروس به خانه عروس بیاید و نه عروس حق دارد به بیرون خانه برود . از این رو ، عروس و داماد که عاشق و شیدای همدیگر بودند و می خواستند همدیگر را ببینند ، به فکر چاره ای افتادند که نه با شرط مخالفت بشود و نه والدین عروس متوجه بشوند . لذا عروس حیله ای زد و گفت : من فلان موقع به قصد تکاندن فرش به پشت بام می آیم و تو هم داخل کوچه بیا ، همدیگر را ببینیم .در آن وقت مقرر ، دختر فرش خانه را به قصد تکاندن به پشت بام برد و فرش را تکان می داد و داماد هم از داخل کوچه نظاره گر جمال دلنشین عروس خانم بود و مدام این جملات را می خواند : اومدی به پشت بوندی اومدی فرش و تکوندی اومدی گردی نبوندی اومدی خودت و نشوندی در این حال ، عارف بزرگوار ، ملاصدرا از کوچه عبور می کرد و این ماجرا را دید و شروع به گریه کردن کرد .او یک شبانه روز بلند گریه می کرد تا این که فیض کاشانی از او پرسید :چرا این گونه گریه می کنی ؟ ملاصدرا گفت : من امروز پسری را دیدم که با معشوقه خود با خوشحالی سخن می گفت . گریه من از این جهت است که این همه سال درس خوانده ام و فلسفه نوشتم و خود را عاشق خدای متعال می دانم اما هنوز با این حال و صفایی که این پسر با معشوقه خود داشت من نتوانستم با خدای خود چنین سخن بگویم . لذا به حال خود گریه می کنم . 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 همیشه از شکستن دل آدمایی بترس که بدون انتقام گرفتن ولت میکنن میرن...! •••انتقام اونارو خدا ازت میگیره••• 👤دکتر انوشه 👳 @mollanasreddin 👳
💠 عنوان داستان: اثر شایعه زنی شایعه ای را در مورد همسایه اش مدام تکرار می کرد.ظرف چند روز همه ی محل موضوع را فهمیدند.شخصی که شایعه در مورد او بود،به شدت رنجید.بعدها زنی که آن شایعه را پخش کرده بود،متوجه شد که اشتباه کرده است.او خیلی ناراحت شد و نزد پیر فرزانه ای رفت و از او پرسید برای جبران اشتباهش چه باید بکند. پیر فرزانه گفت:«به فروشگاهی برو و مرغی بخر و آن را بکش.سر راه که به خانه من می آیی،پرهایش را بکن و یکی یکی در راه بریز.»زن با آنکه تعجب کرده بود،اما به گفته ی او عمل کرد. روز بعد پیر فرزانه گفت:«اکنون برو و تمام پرهایی را که دیروز در راه ریختی جمع کن و نزد من بیاور.» زن در همان مسیر به راه افتاد،اما به ناامیدی دید که تمام پرها ناپدید شده اند.پس از چند ساعت تلاش،با سه پر نزد پیر فرزانه بازگشت. پیرمرد گفت:«می بینی؟انداختن آنها ساده است اما جمع کردن شان غیر ممکن است.شایعه پراکنی نیز همین طور است.شایعه پراکندن آسان است،اما به محض آنکه این کار را می کنی،دیگر نمی توانی آن را جبران کنی.» ‎‌‌‌‎‌‌‎ 👳 @mollanasreddin 👳
مهم نيست چه مشکلاتی داری؛ اميد راهش را از لابلای كوچیک‌ترين روزنه‌ها پيدا می‌کند 👳 @mollanasreddin 👳
تعدادی حشره کوچک در یک برکه، زیر آب زندگی می کردند. آنها تمام مدت میترسیدند از آب بیرون بروند و بمیرند. یک روز یکی از آنها بر اساس ندای درونی از ساقه یک علف شروع به بالا رفتن کرد، همه فریاد می زدند که مرگ و نیستی تنها چیزی است که عاید او میشود، چون هر حشره ای که بیرون رفته بود باز نگشته بود. وقتی حشره به سطح آب رسید نور آفتاب تن خسته او را نوازش داد و او که از فرط خستگی دیگر رمقی نداشت روی برگ آن گیاه خوابید. وقتی از خواب بیدار شد به یک سنجاقک تبدیل شده بود. حس پرواز پاداش بالا آمدنش بود. سنجاقک بر فراز برکه شروع به پرواز کرد و پرواز چنان لذتی به او داد که با زندگی محصور در آب قابل مقایسه نبود. تصمیم داشت برگردد و به دوستانش هم بگوید که بالای آن ساقه ها کسی نمی میرد ولی نمی توانست وارد آب شود چون به موجود دیگری بدل شده بود. شاید بیرون رفتن از حصار دنیای فعلی ترسناک باشد، . اما مطمئن باشید خارج از این پیله ی وابستگی ها، جهانیست ورای تصور... 👤ابراهیم امینی 👳 @mollanasreddin 👳
💎احساس نباید از رابطه پیشی بگیرد و جلوتر برود "شما" به "تو" نرسیده، احساس نباید هواییِ رویاهای عاشقانه بشود قبل از صمیمی شدنِ رابطه، احساس اگر زیادی جلو برود و صمیمی بشود، دیگر نمیشود ابرازش کرد نمی‌شود میان رابطه‌ای که هنوز حرفی از علاقه درش زده نشده، حرف از رویاهای عاشقانه زد نمیشود به کسی که تمام مکالمه‌ات با او به چند کلمه‌ی رسمی در روز ختم میشود، بروی بگویی دیشب توی خواب بوسیدمت، دیروز سرِ تو با فلانی دعوایم شد و امروز تو خیابان همه‌اش خیال میکردم تو کنارمی و دستم را گرفته‌ای و با من قدم میزنی و درمورد آینده و ازدواج و بچه‌هایمان حرف میزنیم نمیشود. نمیشود از احساساتِ فراتر از صمیمیتِ رابطه حرف زد و به جبر غرق میشوی در سوءتفاهم‌ها اگر حرف نزنی. نه خودت میتوانی بگویی در دلِ لاکردارت چه میگذرد و نه میتوانی بفهمی آن لعنتی چه حسی به تو دارد یک روز خیال میکنی عاشقِ توست و رویایی میشوی و یک روز شک برت میدارد که نه فلانی را میخواهد و جهنم میشوی و خب هنوز رابطه‌تان به جایی نرسیده که بروی سروقتش که هی... بالاخره چه احساسی به من داری؟ یا فلانی کجای زندگیِ توست؟ یا یک فلانی دیگر بدجور دارد سرِ تو مرا میجزاند ... قیچی‌اش کن لطفا! شاید اگر احساس، حواسش بود که هوایی نشود و پر نزند و مثل رابطه روی همین زمین راه برود تا به مقصدش برسد، این همه غرق نبودیم در سوتفاهم... معلق نبودیم بین زمین و آسمان و عشق سر به سلامت میبرد بین دل‌های عاشقمان 👳 @mollanasreddin 👳
من، انسانی ثروتمندم! داشتن هر چیزی که به آن نیاز داری، تعریف ثروتمندی است... 🕴 لی چایلد 📚 دوازده نشانه 👳 @mollanasreddin 👳
📚 در روزگاران قدیم، جوانی که در شهر به فساد معروف بود از دنیا رفت عده ای از اطرافیانش او را غسل داده و کفن کردند در شهر، پیرمرد ریش سفید و دنیا دیده‌ای بود که معمولا بر کسانیکه از دنیا می رفتند نماز می خواند یک نفر به خدمت او رفت و گفت: "فلان جوان از دنیا رفته است و ما او را غسل داده و کفن کرده‌ایم، حالا جنازه اش روی زمین مانده است و از شما میخواهیم بر او نماز بخوانید تا دفنش کنیم" پیرمرد با گوشه چشم نگاهی به آن مرد کرد و پاسخ داد: "همان جوان یاغی را میگویید که 365 روز سال را مست بود عربده کشی می کرد و همیشه مزاحم مردم بود؟!" مرد، خجالت زده سرش را پایین انداخت و آهسته گفت: "بله، حالا که هر چه بود مرده است" پیر مرد بدون آنکه به آن مرد نگاه کند ادامه داد: "من با این همه سن و سال نمی آیم بر مرده ای لاابالی و بی سر و پا نماز بخوانم هیچ، فکرش را کرده ای مردم پشت سرم چه حرفهایی خواهند زد ؟ بهتر است بروی شخص دیگری را پیدا کنی که البته با این سابقه ای که دوست شما دارد بعید میدانم کسی خودش را بد نام کند و بر او نماز بخواند" مرد دلشکسته از خانه آن پیرمرد بیرون آمد و در راه با خود میگفت: "چقدر این آدم ها دست به قضاوتشان خوب است آنچنان حکم صادر میکنند که انگار جای خدا نشسته اند" مرد به نزد دوستانش برگشت و ماجرا را برای آنان تعریف کرد و گفت: "شاید به هر کس دیگری هم رو بزنیم همین حرف ها را بزند بهتر است تا شب نشده و جنازه روی زمین نمانده است خودمان بر او نماز بخوانیم و دفنش کنیم" اطرافیان با این پیشنهاد موافقت کردند و خودشان بر مرده نماز خواندند و جنازه را دفن کردند. همان شب پیرمرد، خواب آن جوان مرده را دید که با لباس سفید و تمیز در قصری زیبا و سر سبز زندگی میکرد پیرمرد با تعجب از او پرسید: "تو با اینهمه گناه چطور به این مقام رسیدی؟! تو باید الان در آتش جهنم باشی نه در این قصر" جوان پاسخ داد: "وقتی تو مرا از خود راندی و در میان آن همه جمعیت، کوچک و خارم کردی و از گناهان من گفتی، داشت شب می شد و نزدیک بود جنازه من روی زمین بماند، تو دل من و دوستانم را با حرفایت سوزاندی، من از آن کرده‌هایم پشیمان بودم، خداوند که دل سوخته ام را دید بر من مهربانی کرد و از گناهانم گذشت" پیرمرد وقتی از خواب بیدار شد از رفتار خود بسیار شرمنده بود اما دیگر راه جبرانی نداشت با خود گفت: "تو که اینقدر ادعای بزرگی داری همان بهتر که بر هیچکس نماز نخوانی، تو با این همه سابقه ای که از آن حرف میزنی هنوز نفهمیده ای که خدا بر هر کس که بخواهد و مصلحت ببیند می‌بخشد و حساب خدا با بقیه جداست، تو به جای عیب جویی از دیگران برو و خویشتن را اصلاح کن" 👳 @mollanasreddin 👳
No one sees how much you do for them , they only see what you don't do . هیچ کس کارایی که براش می‌کنی و نمی‌بینه همه فقط کارایی که براشون انجام نمیدی و می‌بینن . 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای امروزتون زيبـاترين حسها رو خـواهـانم حس قشنگ آرامـش حس لطافت گـلها حس آرامش در وجودتون حس خـوب زنـدگى🌸🍃 👳 @mollanasreddin 👳
📝داستان فرشته بیکار و شکرگزاری به درگاه خداوند 🔷 روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید: شماها چه کار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر. 👳 @mollanasreddin 👳
📚آب حيات و بختک مى‌گويند اسکندر که بر عالم حکم مى‌کرد، شنيد که آب حيات هست و هر کس از آن بخورد؛ عمر جاويدان مى‌کند. عزم کرد که آب حيات را به‌دست بياورد. با سپاه بسيار به‌سمت ظلمات حرکت کرد. چون راه، سخت و ناهموار بود بيشتر لشکريان او در راه تلف شدند تا به دهانهٔ غار رسيد. هر چه کوشش کردند اسب‌ها به غار نرفتند زيرا تاريک بود و مى‌ترسيدند. درصدد چاره برآمدند. هر کار کردند مفيد واقع نشد تا اين که به سراغ پدر پير خود رفت که او را در صندوقى گذاشته بود و با خود آورده بود. پير گفت: ”ماديان‌ها را جلو بکشيد تا اسب‌ها به‌دنبال آنها بروند“. همين کار را کردند و نتيجه داد. اسکندر گفت: ”بى‌پير مرو به ظلمات - گرچه اسکندر زماني“ بعد از رسيدن به آخر غار ظلمات، چشمه آب حيات نمايان شد. خود اسکندر مشکى را از آب پر کرد و به‌دوش خود آويخت و به‌همان طريق که رفته بود برگشتند. آمدند تا به مرتعى رسيدند و اتراق کردند. اسکندر که مشک آب را نمى‌بايست زمين بگذارد که مبادا اثر آن از بين برود، آن‌را به درختى آويخت. غلام سياه گردن کلفت حبشى خودش را مأمور کرد که از مشک آب محافظت کند و خودش رفت بخوابد و استراحت کند. غلام بيچاره هم بعد از مدتى خسته شد و خوابش برد. کلاغى که از آنجا مى‌گذشت، مشک را ديد. آمد و روى مشک نشست و با نوک تيز خودش آن‌را سوراخ کرد و آب حيات گران‌قيمت‌ را به زمين ريخت. غلام بيدار شد و ديد مشک پاره شده و آب آن ريخته و فقط چند قطره آب باقى مانده که آن چند قطره را هم او خورد. اسکندر بيدار شد و ديد تمام زحمات او به هدر رفته. غلام را به قصد کشت زدند و گوش و بينى او را بريدند اما چون آب حيات خورده بود نمرد و زنده ماند و به‌صورت بختک و شوه (کابوس: بختک) درآمد که روى جوان‌ها مى‌افتد اما چون دماغ او بريده نمى‌تواند کسى را خفه کند و به کسى آزارى برساند اما جوان‌ها نبايد توى اطاق‌ها تنها بخوابند چون که شوه و بختک آنها را مى‌گيرد. خلاصه کلام اين که فقط دو نفر جاندار توانستند آب حيات بخورند که يکى از آن غلام سياه بود و بختک شد و هميشه هست. دومى هم کلاغ است که آب حيات از گلوى او پائين رفت و عمر پانصدساله پيدا کرد. ولى اسکندر حريص، هيچ‌چيز گيرش نيامد و گرفتار مرگ شد تا خاک گور چشم او را پر کند 👳 @mollanasreddin 👳
روزي زني عقربي را ديد درون آب دست و پا مـيزند ...! تصميم گرفت عقرب رانجات دهد؛ اما عقرب انگشت او را نـيش زد ؛ زن باز هم سعي كرد تا عقرب را از آب بيرون بكشد، اما عقرب بار ديگر او را نـيش زد. رهگذري او را ديد و پرسيد : براي چه اصرار داري عقربي را كه مدام تو را نـيش ميزند نجات دهي؟ زن پاسخ داد : اين طبيعت عقرب است كه نيش بزند ولي طبيعت من *عـــشق ورزيدن* است؛ تقديم به كساني كه نيش عقربها را خوردند و باز هم *عـــشق* ورزيدند!👌🏻👌🏻👌🏻 👳 @mollanasreddin 👳
💡آدم ها را نه در کلام، که در عمل بشناسیم... یکی از اتفاقات رایج در روابط این است که افراد بسیار خوب صحبت می کنند، کلمات، عبارات و جملات دلنشینی به کار می برند که بر دل هم می نشیند و تاثیر گذار است. با کلامشان می توانند افراد را متقاعد کنند و خوب فکر می کنند و تحلیل می کنند. اما همین افراد به ندرت پیش می آید که وقتی پای عمل می رسد، درست و سالم و سازگارانه و بالغانه رفتار کنند. اینجاست که تصویری که از طرف مقابل داشتیم در هم می شکند و فرو می ریزد و ما می مانیم و شوکی بزرگ از آنچه تا کنون شنیدیم و آنچه به واقع دیدیم. آنچه که حائز اهمیت است عمل، رفتار، واکنش و عملکرد افراد در موقعیت های مختلف است. در ابتدای رابطه اگر دیدید دلتان دارد می لرزد و‌ می رود، همانجا ترمز دستی احساس تان را بکشید و عقل و دل را توامان کنید... با دل لذت آن لحظه را ببرید و تجربه اش کنید، با عقل بگویید شناخت آدمیان در امتداد زمان و بر اساس رفتار و عملکردشان است. مهم توامان کردن این دو باهم است. بدون نادیده گرفتن جنبه دیگری. می توان گفت منظور از عقل، خودآگاهی، و شناخت جنبه های آشکار و پنهانِ خویشتن است. در ابتدای رابطه با سر پرواز نکنید، چون ممکن است همانطور هم با سر سقوط کنید در واقعیت های تلخ. "اگر به‌ سراغ تفکر می‌روید، قلب خویش را نیز با خود ببرید. اگر به نزد عشق می‌روید، سر خود را نیز با خویش همراه کنید. چون عشق بی‌حضور عقل تهی‌ و عقل بدون عشق پوچ و توخالی‌ست". 👳 @mollanasreddin 👳
فروتنی یعنی پذیرفتن معایب خود قوی باشیم، اما نه گستاخ... مهربان باشیم، اما نه ضعیف...... جسور باشیم، اما نه زورگو...... فروتن باشیم، امانه ترسو... مغرور باشیم، اما نه خودبین ... بی توقع مثل خـــدا مهربان باشیم با هـــمہ ...♥️ ⁩ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌ 👳 @mollanasreddin 👳
‌ 📚تلخکامی دنیا،شیرینی آخرت،و شیرینی دنیای حرام،تلخی آخرت است. اشاره به اين ‌كه بسيارى از طاعات و عبادات و انجام دادن دستورات الهى تلخ ‌كامى‌هايى دارد؛جهاد فى سبيل الله،جهاد با هواى نفس و...تلخى‌ها و مشكلاتى براى انسان دارد؛ولى به يقين اين تلخى‌ها سبب شيرينى در سراى آخرت و بهشت برين است.نعمت‌هايى كه نه چشمى آن را ديده و نه گوشى سخنى از آن شنيده و نه به خاطر انسانى خطور كرده است.به عكس،بسيارى از گناهان ممكن است لذت‌ بخش باشد.پيروى از هوا وهوس و عيش و نوش‌هاى گناه‌آلود و اموال فراوانى كه از طرق نامشروع تحصيل مى‌شود براى صاحبان آن‌ها لذّتى دارد؛ولى اين لذّات، تلخ ‌كامى‌هايى را در آخرت به دنبال دارد عذاب‌هايى كه بسيار شديد و طولانى است و حتى يك روز آن را نمى‌توان تحمل كرد تا چه رسد به ساليان دراز. 📚حکمت۲۵۱ 👳 @mollanasreddin 👳