eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
245.6هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
63 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 دو نکته حکیمانه امام علی علیه السلام فرمودند: لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ بَلْ لاَ تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ، آنچه نمی دانی مگو. بلکه همه آنچه را که می دانی نیز مگو. ۳۸۲ اگر چیزی رو که نمیدونی بگی، ممکنه خبر دروغ رو به دیگران گفته باشی که باعث تهمت هم بشه. ولی اگر چیزی رو میدونی و مطمئنی که درسته، بازم حق نداری بگی چون ممکنه گفتنش باعث بشه؛ راز مؤمنی فاش بشه. غيبت بشه. عيبجويى بشه. باعث اختلاف بین دیگران بشه. باعث اشاعه فحشاء بشه. پس هر حرفی رو به راحتی به زبون نیار 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 در زمان حضرت صادق آل محمد (ص)، ابن ابی العوجاء كه یكی از ملحدین بود، با سه تن دیگر نظیر خودش كه ادیب و در نهایت فصاحت و بلاغت بودند توافق نمودند و تصمیم گرفتند كه كتابی در برابر قرآن بیاورند، به این ترتیب كه هر یك از آنان نظیر یك چهارم قرآن را بیاورند. آنان این پیمان را در مكه معظّمه با یكدیگر بستند، و بنا نهادند كه یكدیگر را سال آینده در مكه ملاقات كنند. «و قرآن جعلی و ساختگی خود را به یكدیگر عرضه بدارند»، وفت موعود فرا رسید. آنان وارد مكه شدند و در مقام حضرت ابراهیم با یكدیگر ملاقات كردند. یكی از ایشان گفت: وقتی من به این آیه برخوردم كه می‎گوید: «یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَكِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ».[هود-۴۶] به زمین خطاب شد كه فوراً آب را فرو بر و به آسمان امر شد كه باران را قطع كن و آب به یك لحظه خشك شد و حكم «قهر الهی» انجام یافت، دریافتم كه نمی‎توان با قرآن معارضه نمود، لذا دست برداشتم. دومین نفر گفت: هنگامی كه من به آیه ذیل رسیدم كه می‎گوید: «فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا».[یوسف۸۰] چون برادران یوسف از پذیرفتن خواهش خود مأیوس شدند با خود خلوت كرده و سخن سر خود به میان آوردند. نا امید شدم و از معارضه با قرآن دست برداشتم. در همین هنگام بود كه امام جعفر صادق (ع) از نزد آنان عبور كرد، و آیه ذیل را از باب معجزه برای ایشان تلاوت كرد وفرمود: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ».[اسراء٨٠] بگو اگر انسانها و پریان اتّفاق كنند كه همانند این قرآن را بیاورند همانند آن را نخواهند آورد. هنگامی كه آنان این معجزه را از امام صادق (ع) دیدند متحیّر و ناامید و محكوم گردیدند. 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 عوالم 4 گانه هستی عالم ناسوت: عالمی است که ناس یا انسان‌ها٬ اجنه٬ حیوانات٬ جمادات و نبادات در آن قرار دارند. عالم ملکوت: عالمی است که مالک دارد و جسم برزخی به آنجا می‌رود و وقتی خواب می‌بینیم به آن عالم می‌رویم و روح انسان وقتی می‌میرد وارد آن عالم می‌شود. به عالم ملکوت عالم مثال هم می‌گویند که موجود است و واقعیت دارد ولی کسی نمی‌داند کجاست و از چه جنسی درست شده است. عالم جبروت: عالم جبر است که در آن فرشتگان مجبور به عبادت خالق یکتا هستند. هزاران فرشته که عقل محض و بدور از هر گونه شهوت هستند٬ در آن قرار دارند که خدا را تسبیح می‌گویند و اوامر او را بی‌چون و چرا و بی‌کم و کاست اجرا و اطاعت می‌نمایند. عالم لاهوت: همان عالم الوهیت و الله است که در آن عالم، صفات و ذات و جمال و معرفت خدا قرار دارد و برای کسی فهم کامل آن ممکن نیست. 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ناتوانی ما ✨ در یک رستوران، یک سوسک ناگهان از جایی پر می‌زند و بر روی یک خانمی می‌نشیند. آن خانم از روی ترس شروع به فریاد زدن می‌کند. او وحشت‌زده بلند می‌شود و سعی ‌می‌کند با پریدن و تکان دادن دست‌هایش سوسک را از خود دور کند. واکنش او مسری بود و افراد دیگری هم که سر همان میز بودند وحشت‌زده می‌شوند. بالاخره آن خانم موفق می‌شود سوسک را از خود دور کند. سوسک پر می‌زند و روی خانم دیگری نزدیکی او می‌نشیند. این بار نوبت او و افراد نزدیکش می‌شود که همین حرکت‌ها را تکرار کنند! پیشخدمت به سمت آنها می‌دود تا کمک کند. در اثر واکنش‌های خانم دوم، این بار سوسک پر می‌زند و روی پیشخدمت می‌نشیند. پیشخدمت محکم می‌ایستد و به رفتار سوسک بر روی لباسش نگاه می‌کند. زمانی که مطمئن می‌شود، سوسک را با انگشتانش می‌گیرد و به خارج رستوران پرت می‌کند. در حالی‌که قهوه‌ام را مزه مزه می‌کردم، شاهد این جریان بودم و ذهنم درگیر این موضوع شد. آیا سوسک باعث این رفتار عصبی شده بود؟ اگر اینطور بود، چرا پیشخدمت دچار این رفتار نشد؟ چرا او تقریبا به شکل ایده‌آلی این مسئله را حل کرد، بدون این‌که آشفتگی ایجاد کند؟ این سوسک نبود که باعث این ناآرامی و ناراحتی خانم‌ها شده بود، بلکه عدم توانایی خودشان در برخورد با سوسک موجب ناراحتیشان شده بود. من فهمیدم این فریاد پدرم، همسرم یا مدیرم بر سر من نیست که موجب ناراحتی من می‌شود، بلکه ناتوانی من در برخورد با این مسائل است که من را ناراحت می‌کند. این ترافیک بزرگراه نیست که من را ناراحت می‌کند، این ناتوانی من در برخورد با این پدیده ‌است که موجب ناراحتیم می‌شود. من فهمیدم در زندگی نباید واکنش نشان داد، بلکه باید پاسخ داد. آن خانم‌ به اتفاق رخ‌داده واکنش نشان داد، در حالیکه پیشخدمت پاسخ داد. واکنش‌ها همیشه غریزی هستند در حالی‌که پاسخ‌ها همراه با تفکرند. 💡نحوه واکنش‌های ما به مشکلات - و نه خود مشکلات- است که می‌تواند در زندگی بحران ایجاد کند. این مفهوم مهمی در فهم زندگی است. آدمی که خوشحال است به این خاطر نیست که همه چیز در زندگیش درست است. او به این خاطر خوشحال است که دیدگاهش نسبت به مسائل درست است. 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌸🍃🌸🍃 وقتی که در جنگ احد، دندان حضرت محمد (ص) شکست و صورتش مجروح شد، اصحاب ایشان، ناراحت شدند و عرض کردند: یا رسول الله!دشمن را نفرین کنید. پیامبر فرمودند: خدايا قوم مرا هدايت كن زيرا نا آگاه هستند. یکی از اصحاب برآشفته شد و به پيامبر گفت : اى رسول خدا ! حضرت نوح علیه السلام بر قوم خود نفرين كرد و گفت: "پروردگارا در روى زمين احدى از كافران را زنده مگذار" حالا كه صورتت مجروح و دندانهايت شكسته شده به جاى نفرين، براى دشمن دعا مى كنید؟ حضرت محمد فرمودند: من برای نفرین کردن مبعوث نشده ام بلکه مبعوث شده ام برای دعوت مردم به سوی حق، و رحمت برای آنها . ۱۸ص۲۴۵ 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
✅ کانالی ویژه 🔰 برای و کودک و نوجوان و خصوصا دلسوز : 👈 گلستان کودک و نوجوان 👉 👈 تصویری انواع ها 👈 ارائه 👈 رنگ آمیزی 👈 کاردستی 👈 جذاب و سرگرم کننده 👈 و و ... ویژه مربیان و مبلغان کودک و نوجوان و والدین بزرگوار 🌐 http://amoobahreman.ir ✅ کانال ما در ایتا: 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf 📌 با ما همراه باشید...
🌸🍃🌸🍃 حضرت امام صادق (ع) به يكى از مردم فرمودند: إنْ أرَدْتَ أنْ يُخْتَمَ بخَيرٍ عَمَلُكُ حتّى تُقْبَضَ و أنتَ في أفْضَلِ الأعْمالِ فعَظِّمْ للّه ِ حَقَّهُ أن تَبْذُلَ نَعْماءَهُ في مَعاصيهِ ، و أنْ تَغْتَرَّ بحِلْمِهِ عَنكَ ، و أكْرِمْ كُلَّ مَن وَجَدْتَهُ يُذْكَرُ مِنّا أو يَنْتَحِلُ مَوَدّتَنا اگر مى خواهى كه عملت ختم به خير شود و هنگام مردن با بهترين اعمال بميرى، حقّ خدا را پاس داشته نعمتهايش را در راه معصيت صرف نكن و به سبب بردباريى كه نسبت به تو نشان مى دهد دچار غرور و غفلت نشو و هر كس را كه ديدى از ما به نيكى ياد مى كند يا از محبت ما دم مى زند گرامى بدار ۲ص۴ 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 فرعون دلقکى داشت که از کارها و سخنان او لذت مى برد و مى خندید. روزى به در قصر فرعون آمد تا داخل شود، مردى را دید که لباسهاى ژنده بر تن ، عبایى کهنه بر دوش و عصایى بر دست دارد. پرسید: تو کیستى ؟ گفت : من پیامبر خدا موسایم که از طرف خداوند براى دعوت فرعون به توحید آمده ام . دلقک از همانجا بازگشت ، لباسى شبیه لباس موسى پوشیده و عصایى هم به دست گرفت ، نزد فرعون آمد. از باب مسخره و استهزاء تقلید سخن گفتن حضرت موسى علیه السلام کرد. آن جناب از کار او بسیار خشمگین شد. هنگامى که زمان کیفر فرعون و غرق شدن او رسید و خداوند او را بالشکرش در رود نیل غرق ساخت ، آن مرد تقلیدگر را نجات داد. موسى عرض کرد: پروردگارا! چه شد که این مرد را غرق نکردى ، با این که مرا اذیت کرد؟ خطاب رسید: اى موسى ! من عذاب نمى کنم کسى را که به دوستانم شبیه شود، اگر چه بر خلاف آنها باشد. ۳۵۴ 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
اشاعه‌فحشاء اگر روی فرشی آتیشی بیفته همه‌ی ما تلاش می کنیم که خاموشش کنیم چون اگر اون رو بلند کنیم و پرتابش کنیم یه جای دیگه، همه جا آتیش میگیره و پخش میشه گناه هم مثل آتیشه. گناه نباید پخش بشه باید فورا خاموشش کنیم. یعنی اینکه؛ اگر کسی رو دیدیم که گناهی رو انجام داد، باید بپوشونیم تا کسی از گناهش باخبر نشه باید سعی کنیم طرف رو متوجه خطاش کنیم تا بتونه توبه کنه. نه اینکه بریم جار بزنیم که همه بفهمند. اگر همه بفهمند کم‌کم اون گناه، عادی میشه و قُبح و زشتیش از بین میره وقتی زشتیِ گناهی از بین رفت، بین دیگران هم پخش میشه به همین علت امام علی (ع) فرمودند: مُذیعُ الْفاحِشَةِ كَفاعِلِها. فاش كننده زشتى‌ها، همانند انجام دهنده آنهاست. با فاش کردن گناهِ دیگران، گناهی رو زیاد و زیادتر نکنیم. 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 حضرت محمد (ص) از امام علی (ع) پرسیدند : اگر مردی را در حال ارتکاب فحشایی ، گناهی دیدی چه می‌کنی ؟ مولا امیرالمؤمنین پاسخ دادند : او را می‌پوشانم رسول الله پرسیدند : اگر دوباره او را در حال ارتکاب گناه دیدی چه ؟ مولا باز هم جواب دادند : او را می‌پوشانم . رسول الله سه مرتبه این سوال را پرسیدند و مولا امیرالمؤمنین هر سه بار ، همان پاسخ را دادند . حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند : جوانمردی جز علی نیست . آنگاه رسول الله رو به اصحاب کردند و فرمودند : برای برادران خود پرده پوشی کنید . ۱۲ص۴۲۶ 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌾🌾🌾 ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻮﯾﺪ: رﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ بوﺩﻡ🌾 ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩ بوﺩﻧﺪ. ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ. ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺮاﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﭘﺮﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ. ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺭﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍند... 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌸🍃🌸🍃 نبی مکرم اسلام (ص) می‌فرمایند: چهار چیز دل را می‌میراند: شنیدنِ سخن بیهوده، دشنام‌دادن، رفتن به دربار پادشاه، صیدکردن 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌸🍃🌸🍃 به حضرت داوود وحی آمد که : ای داوود خانه ای برای من پاکیزه کن تا بدان خانه آیم . داوود گفت : بار خدایا کدام جا و چه خانه ای گنجایش تو را دارد ؟ که عظمت و جلال تو را شاید ؟ ندا آمد : آن خانه دل بنده مومن است . گفت خداوندا چگونه آنرا پاکیزه کنم و پاک گردانم ؟ پاسخ شنید : عشق در او بزن ....تا هر چه به ما نسبت ندارد سوخته گردد . ای داوود از آن پس اگر سرگشته ای در راه طلب ما بینی آنجا نشان ده که بارگاه ما آنجاست . 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 در جنگی که میان لشکر اسلام و روم صورت گرفت عبداللّه بن حذافه که از یاران و فرماندهان دلاور پیامبر(ص) بود به همراه گروهی دیگر اسیر شدند و آن‌ها را به نزد قیصر روم بردند. قیصر روم به او گفت: آئین مسیحیت را بپذیر وگرنه تو را در دیگ جوشان می‌اندازم. عبداللَّه گفت: مسیحی نمی‌شوم. قیصر دستور داد دیگی آوردند و بر آتش گذاردند و در آن روغن زیتون ریختند تا به جوش آمد آن‌گاه به یکی از مسلمانان اسیر گفت: مسیحیت را بپذیر! او که از پیشنهاد قیصر سرباز زد دستور داد وی را در آن دیگ انداختند و گوشت از استخوان‌های او جدا شد. آن‌گاه به عبداللَّه گفت: مسیحی شو وگرنه تو را هم در دیگ خواهم انداخت. او هم پیشنهاد قیصر را نپذیرفت و دستور داد وی را در دیگ اندازند. عبداللَّه در این هنگام گریه کرد. گفتند: او گریه و بی‌تابی می‌کند. قیصر گفت: او را برگردانید. وقتی او را برگرداندند گفت: من از این‌که در دیگ می‌افتم گریه نمی‌کنم بلکه به‌خاطر این می‌گریم که چرا به اندازه موهای بدنم جان ندارم که در راه خدا فدا کنم! قیصر از این سخن در شگفتی فرو رفت و علاقمند شد او را آزاد کند. سپس به عبداللَّه فرمانده رزمندگان گفت: سر مرا ببوس تا تو را آزاد کنم. عبداللَّه گفت: نمی‌بوسم. قیصر گفت: مسیحی شو تا دخترم را به عقد تو در آورم و حکومتم را با تو تقسیم نمایم. عبداللَّه نپذیرفت. قیصر گفت: سر مرا ببوس تا تو و هشتاد نفر از مسلمانان اسیر را آزاد کنم عبداللَّه که دید آزادی مسلمانان در کار است پیشنهاد سلطان را پذیرفت و با هشتاد نفر از مسلمانان آزاد شد. امیرالمؤمنین‌علیه السلام فرمود: مَنْ سَلا عَنْ مَواهِبِ الدُّنیا عَزَّ. کسی که از بخشش‌های دنیا بگذرد عزیز می‌شود. اسدالغابه‌ج۳ص۱۴۳ 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌸🍃🌸🍃 "روزی چـــهارشــمع درخانه ای تاریک روشن بودند" اولین آنها که ایمان بود گفت:دراین دور و زمـــانه مردم دیگر چندان ایمان ندارند و با گفتن این جمله خاموش شد. شمع دومی که بخـــشش بود،گفت:دراین زمانه مردم دیگر به هـــم کـــمک نمی کنند و بخشش ازیاد مردم رفته است.و او هم خاموش شـــد. شمع سوم که زندگی بود،گفت: مردم ،دیگر به زندگی هم ایمان ندارند و با گفتن آن خاموش شد.درهمین هنگام پسرکی وارد اتاق شد و شمع چهارم رابرداشت و سه شمع دیگر را روشن کرد. سه شمع دیگر از چهارمین شمع پرسیدند تو چه هستی؟ گفت:من امیدم.وقتی انسانها همه درهارابه روی خود بسته می بینند من تمام چراغهای راهشان را روشن می کنم تا به راه زندگی خودادامه دهند... دوست خوب من :خوشبختی نگاه خداست ،آرزو دارم ،خداوند هرگز از تو چشم بر ندارد،و شعله شمع امیدت همواره روشن بماند... 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨دانش آموز نمونه ✨ 🌾 خانم معلمی تعریف می‌کرد: در مدرسه ابتدایی بودم ، مدتی بود تعدادی از بچه‌ها را برای یک سرود آماده می‌کردم به نیت این که آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان. 🍁 پدر و مادرشان هم دعوت مراسم اند و بچه‌ها در مقابل معلمان و اولیا سرود را اجرا کنند. چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند. ✏️ روز مراسم بچه‌ها را آوردم و مرتبشان کردم. با هم در مقابل اولیا و معلمان شروع به خواندن سرود کردند. ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع.دست و پا تکان می‌داد و خودش رو عقب جلو می‌کرد و حرکات عجیبی انجام می‌داد. بچه‌ها هم سرود را می‌خواندن و ریز می‌خندیدند ، کمی مانده بود بخاطر خنده‌شان هرچه ریسیده بودم پنبه شود. سرم از غصه سنگین شده بود و نمی‌تونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم. خب چرا این بچه این کار رو می‌کنه ، چرا شرم نمی‌کنه از رفتارش؟ این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!! نمونه خوبی و تو دل بروی بچه‌ها بود!! 🌾 رفتم روبرویش ، بهش اشاراتی کردم ، هیچی نمی‌فهمید به قدری عصبانی‌ام کرده بود که آب دهانم را نمی‌توانستم قورت دهم. 🍁 خونسردی خود را حفظ کردم ، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم ، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرف‌تر و دوباره شروع کرد! فضا پر از خنده حاضران شده بود ، همه سیر خندیدند. نگاهی گرداندنم ، مدیر را دیدم ، رنگش عوض شده بود ، از عصبانیت و شرم عرق‌هایش سرازیر بود. از صندلیش بلند شد و آمد کنارم ، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود ، ببین با این بچه چکار کنم؟! اخراجش می‌کنم ، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه ، من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانش‌آموز حتمی شود. ✏️ حالا آنی که کنارم بود زنی بود ، مادر بچه ، رفته بود جلو و تمام جوگیر شده بود. بسیار پرشور می‌خندید و کف می‌زد ، دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود. 🌾 همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم: چرا اینجوری کردی؟! چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟! دخترک جواب داد: آخر مادرم اینجاست ، برای مادرم این‌کار را می‌کردم!! 🍁 معلم گفت : با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم : آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست ، چرا آنها این چنین نمی‌کنند و خود را لوس نمی‌کنند؟! چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت: آموزگار صبر کن بگذار مادرم متوجه نشود ، خودم توضیح می‌دهم ؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست ، مادر من " کرولال " است ، چیزی نمی‌شنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه می‌کردم. تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود ، این زبان اشاره است ، زبان کرولال‌ها... ✏️همین که این حرف‌ها را زد از جا جهیدم ، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم ، و دختر را محکم بغل کردم!! 🌾 آفرین دختر... چقدر باهوش ، مادرش چقدر برایش عزیز ، ببین به چه چیزی فکر کرده! 🍁فضای مراسم پر شد از پچ‌پچ و درگوشی حرف زدن و... تا این که همه موضوع را فهمیدند... نه تنها من که هر کس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!! ✏️ از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانش‌آموز نمونه را به او عطا کرد! با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند ، گاهی جلوتر از مادرش می‌رفت و برای مادرش جست و خیز می‌کرد تا مادرش را شاد کند! 📝 درس این داستان این بود : زود عصبانی نشو ، زود از کوره در نرو ، تلاش کن زود قضاوت نکنی ، صبر کن تا همه‌ی زوایا برایت روشن شود تا ماجرا را درست بفهمی!! 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌸🍃🌸🍃 دانشمندى آموزگار شاهزاده اى بود، و بسيار او را مى زد و رنج مى داد، شاهزاده تاب نياورد و نزد پدر از آموزگار شكوه كرد. شاه ، آموزگار را طلبيد و به او گفت : ((پسران مردم را آنقدر نمى زنى كه پسرم را مى زنى ، علتش چيست ؟ )) آموزگار گفت : به اين علت كه همه مردم به طور عموم و پادشاهان بخصوص ، بايد سنجيده و پخته سخن گويند و كار شايسته كنند، كار گفتار شاهان و مردم دهان به دهان گفته مى شود و همه از آن آگاه مى گردند، ولى براى كار و سخن شاهان اعتبار مى دهند، و از آن پيروى مى كنند، و به كار و سخن ساير مردم ، اعتبار نمى دهند. بنابراين بر آموزگار واجب است كه در پاكسازى و رشد اخلاقى شاهزادگان بيش از ساير مردم بكوشد. شاه پاسخ نيك و تدبير سازنده آموزگار را پسنديد و جايزه فراوانى به او داد، به علاوه او را سرپرست يكى از مقامات كرد. 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌸🍃🌸🍃 دزدی کیسه زر ملّانصرالدین را ربود‌، وی شکایت نزد قاضی برد تا خواست ماجرا را شرح دهد! مردی وارد شد و نزد قاضی نشست ملّا متعجب شد و هیچ نگفت و از محضر قاضی بیرون امد؛ روز بعد مردم دیدند که ملّا فریاد میزند که آی مردم کیسه ام ... کیسه ام را یافتم ، از او سوال کردند که چطور بدون حکم ‌قاضی کیسه را یافتی ؟! ملّا خنده ای کرد وگفت : «در شهری که داروغه دزد باشد و قاضی رفیق دزد » بهتر دیدم که شکایت نزد قاضی عادل برم منزل رفته و نماز خواندم و از خدا کمک خواستم امروز در بیابان‌دیدم که داروغه از اسب افتاده ، گردنش شکسته ، و کیسه زر من به کمر بسته... ! پس کیسه ام را برداشتم 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨چیزهایی که نمی دانیم ✨ سه ماه قبل از فوتش گفت میخواهم برای آخرین بار بروم مشهد. رفتیم... آخرین بار که رفتیم زیارت، صبح زود بود. هوا تازه داشت روشن میشد. بعد از زیارت آمدیم داخل صحن گوهرشاد. هوا از صبح و فواره خنک بود. خلوت بود. کبوترها بودند. فیروزه‌ایِ کاشی‌های قدیمی بود. ذکر و زمزمه بود. معجون غریبی بود از آرامش و حال خوش. چیزی که سالها بود مثلش را ندیده بودم. هرکسی یک‌گوشه‌ای تکیه داده بود و در حال خودش بود. تک‌وتوک بچه‌هایی که تازه داشت خوابشان میپرید بازی میکردند... بابا از روی ویلچر بلند شد که کمی روی زمین بنشیند. سرش گیج رفت. گرفتمش. دستش را تکیه داد به دیوار و نشست. هنوز دکترها نگفته بودند سرطانش برگشته، ولی در همان لحظه فهمیدم چرا بابا میگفت "میخواهم برای آخرین بار بروم مشهد"... بابا، این مهمان بی‌آزارِ دنیا داشت میرفت و من این را در همان لحظه فهمیدم... کمی که حالش جا آمد از خاطره‌ی اولین باری که در کودکی به مشهد آمده بود گفت. چیزی حدود هفتاد سال پیش... از این‌که با هم‌دهاتیها چند گونی نان آورده بودند که خرجشان کمتر بیفتد گفت و خندیدیم... به آسمان نگاه کردم. هنوز صبح بود. هنوز قشنگ بود... در دلم گفتم "ای صاحب حال خوش این لحظه، آخرین زیارت پدرم را بپذیر"... بابا سه ماه بعد، اوایل پاییز، رفت... چند روز بعد از فوتش، یکی از اقوام گفت خواب بابا را دیده. در خیابان منتهی به حرم. به بابا گفته "علی آقا، اگر جایی نداری بیا پیش ما". بابا گفته "ممنونم. امام رضا همینجا یک‌جایی بهم داده"... چیزهایی هست گمانم. چیزهایی هست که نمیدانیم... امیدوارم یک روز دوباره همدیگر را ببینیم. جایی که رنجهای زنده بودن نباشد. جایی که همیشه خنکای صبح باشد و فواره باشد و صدای بال کبوتر باشد زیر طاق ایوان صحن گوهرشاد... حمید باقرلو 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌸🍃🌸🍃 آیا شخص میفهمد که مرده است؟؟ برخی میفهمند که مرده اند و برخی در بهت ناگهانی به سر میبرند مثل کسی که دچار شوک شده و تا مدتی وضعیت خود را نمی فهمد «فَتَبهَتُهُم بَغتَةً». این گروه یک دفعه می‌بینند صحنه عوض شد اما نمی فهمند مرده اند. مدت‌ها می‌گذرد تا این را بفهمند، برای همین به میّت تلقین داده می‌شود. در جریان مرگ کسانی که روحشان به کمال رسیده و انتقال و هجرت خود را تحت اشراف علمی خویش قرار می‌دهند، انتقال خود را به عالم آخرت می‌فهمند اما کسانی که از هجرت‌ها و انتقالات خود غافلند نمی فهمند که به عالم آخرت سفرکرده اند مگر وقتی که تمام تعلقات دنیایی رخت بربندد و کاملاً صحنه برزخ برای آن‌ها شناخته شود. در این موارد پس از مرگ، مدت‌ها طول می‌کشد تا فرد بفهمد که مرده است. درست مثل حالت خواب، که شخص وقتی می‌خوابد و خواب می‌بیند نمی داند که در حال خواب دیدن است. کما اینکه موارد قلیلی برای برخی افراد پیش می‌آید که در حال خواب متوجه اند که خواب می‌بینند. 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨خاک بر سر شدن✨ در دوران خلافت " عبد الملک " ، قطری ، رئیس خوارج از ترس " حجاج بن یوسف" والی عراق به طبرستان گریخت و به حاکم گیلان" اسپهبد فرخان" پنا ه آورد. اسپهبد فرخان فرمان داده بود که کسی به قطری که در دماوند اقامت کرده بود، آزار نرساند و نیازمندی های او را بر آورده سازند. پس از زمستان، قطری حق نمک به جا نیاورد و رسولی نزد" اسپهبد فرخان" فرستاد و پیام داد که باید به آیین ما در آیی و گرنه برای جنگ آماده باش. پس از آن هم با دستبرد زدن به آبادی ها و روستاهای اطراف دارای قدرت بسیاری شد. " حجاج بن یوسف" چون از قدرت یافتن قطری آگاه شد، " سفیان کلبی" را با لشکری بزرگ فرستاد. اسپهبد در نامه ای به سفیان پیشنهاد داد که در جنگ با قطری او را یاری دهد، قطری چون از جریان آگاه شد، بی درنگ از دماوند به سمنان عقب نشست. ولی اسپهبد او را دنبال نمود و در نبردی بر او چیره شد و سرش را از تن جدا کرده و تحویل سفیان کلبی داد. " سفیان" نیز آن را همراه با غنایم بدون آن که نامی از رشادت و دلیری اسپهبد بیاورد به نام خود برای " حجاج بن یوسف" در کوفه فرستاد. " حجاج بن یوسف" چندی بعد که شنید این کار در واقع به دست اسپهبد انجام گرفته است از " سفیان کلبی" به خشم آمد و رسولی با یک خروار " زر" و یک خروار " خاک" به ری فرستاد و فرمان داد رسیدگی کنند که اگر این پیروزی بدون کمک اسپهبد انجام گرفته است این زر را به سفیان بدهند و اگر این کار به دست اسپهبد پایان گرفته است، زر را به اسپهبد بدهند و آن خاک را در وسط بازار شهر بر سر سفیان بریزند. و چون رسول بیامد و حقیقت آشکار شد، در اجرای فرمان زر به اسپهبد دادند و سفیان در وسط بازار " خاک بر سر شد" 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨خواجه نصیرالدین طوسی ✨ سه داستان زیبا از «» 🔸خواجه‌ نصیرالدین‌ و مرگ‌ مادر هلاکوخان وقتی‌ مادر هلاکوخان‌ از دنیا رفت، بعضی‌ از دانشمندان‌ که‌ مخالف‌ حضور خواجه‌ نصیر در دربار هلاکوخان‌ بودند به هلاکوخان گفتند: تو میدانی‌ که سؤال‌ قبر هست‌ و نکیر ومنکر در قبر از هر مرده‌‌ای سؤالاتی می‌‌‌کنند و مادر تو بی‌‌سواد می‌باشد و از پاسخ‌گویی‌ به آنها عاجز است. بهتر است خواجه‌ نصیر که عالمی‌ دانشمند است‌ را با مادرت‌ دفن کنی‌ که‌ از پاسخ‌ سؤالها بر آید و مادرت‌ عذاب‌ نکشد! هلاکو، خواجه‌ نصیر را خواست‌ و مطلب‌ را با او در میان‌ گذاشت.‌ خواجه‌ فهمید که‌ توطئه‌ در کار است‌ و در حق او بدگویی شده است. لذا با زیرکی‌ خاصی ‌جواب‌ داد که‌: سؤال نکیر و منکر در قبر برای هر کس ثابت است، و برای شما پادشاهان نیز هست، پس بهتر است‌ بنده‌ را برای‌ خودتان‌ نگهدارید چون‌ از شما سؤالهای‌ بیشتری‌ می‌کنند، پس کسی که‌ چنین‌ پیشنهادی را کرده‌ است‌ با مادرتان‌ دفن‌ کنید که او نیز از عهده سؤال و جواب خوب بر می‌‌آید. پس هولاکو حکم کرد که یکی از آن دانشمندان را در قبر مادرش گذاشتند و خاک مذلّت بر سرش ریختند. 🔶خواجه‌ نصیرالدین‌ و آسیابان‌ مشهور است‌ که‌ خواجه‌ طوسی‌ در یکی‌ از مسافرتهای‌ خود به‌ آسیابی‌ رسید. از آسیابان‌ درخواست‌ کرد که‌ شب‌ را در آنجا بیاساید و صبح‌ حرکت‌ کند. آسیابان‌ با ماندن‌ خواجه‌ در آنجا موافقت‌ کرد. خواجه‌ می‌خواست‌ که‌ بر بالای‌ بام‌ آسیاب رود و در آنجا استراحت‌ کند. آسیابان‌ به ‌خواجه‌ اظهار کرد که‌ امشب‌ باران‌ خواهد آمد، خوبست‌ شب‌ را در داخل‌ آسیاب بسر برید و در این ‌امر اصرار ورزید. خواجه‌ هر چه‌ آسمان‌ را نگاه‌ کرد، چیزی‌ که‌ دلیل‌ بر آمدن‌ باران‌ باشد ندید و قبول‌ نکرد و شب‌ را پشت‌ بام‌ خوابید. ناگهان‌ نیمه‌‌های‌ شب‌ باران‌ شدیدی‌ بارید که‌ خواجه‌ نصیر بالاجبار به‌ درون‌ آسیاب آمد. از آسیابان‌ پرسید از کجا دانستی‌ که‌ امشب‌ باران‌ خواهد آمد؟ آسیابان‌ گفت‌ هر وقت‌ هوا تغییر می‌‌کند، سگم‌ در درون‌ آسیاب می‌‌خوابد و بیرون‌ نمی‌‌رود. خواجه‌ فرمود: افسوس‌ عمر بسیاری‌ فانی‌ ساختیم‌ و بقدر إدراک‌ و فهم‌ سگی‌ تحصیل‌ نکردیم‌. 🔶خواجه ‌نصیرالدین‌ طوسی‌ و نجات‌ جان‌ «عطا ملک‌ جوینی» «عطاملک‌ جوینی‌» که‌ یکی‌ از وزیران‌ دربار هلاکو می‌باشد و کتاب‌ «تاریخ‌ جهانگشای» او معروف‌ است‌، روزی‌ گرفتار غضب‌ پادشاه‌ می‌‌شود برادرش‌ به‌ خدمت‌ خواجه‌ نصیر رسید و او را از مسئله‌ آگاه‌ کرد و گفت‌ اگر هلاکو امری‌ را صادر کند دوباره‌ نقض‌ کردن‌ آن خیلی‌ مشکل‌ است‌. باید چاره‌‌ای‌ اندیشید. خواجه برخاست و در حالی که‌ عصا و تسبیحی‌ در دست‌ داشت‌ و در دست ‌دیگرش‌ اسطرلاب‌ و پشت‌ سرش‌ شخصی‌ با منقلی‌ پر آتش‌ که‌ دائما بخور می‌‌ریخت‌، بطرف‌ دربار رفت‌. خواجه‌ از ملازمین‌ پادشاه‌ پرسید که‌ حالش‌ چطور است‌؟ آنها گفتند خوب‌ است. ‌ خواجه‌ گفت‌ می‌‌خواهم‌ پادشاه‌ را به‌ چشم‌ خود ببینم‌. اجازه‌ ورود داده‌ شد. خواجه‌ بمحض‌ اینکه ‌چشمش‌ به‌ پادشاه‌ افتاد، فی‌‌الحال‌ به‌ سجده‌ طولانی‌ رفت‌. وقتی سر از سجده‌ برداشت‌ هلاکو پرسید چه‌ اتفاقی‌ رخ‌ داده‌ است‌؟ خواجه‌ گفت‌: در این‌ موقع‌ در طالع‌ شاه‌ سانحه‌ بدی‌ دیده‌ می‌‌شود، بنده ‌ادعیه‌ خوانده‌ و بُخور سوزانده‌‌ام‌ و از خداوند مسئلت‌ کرده‌‌ام‌ که‌ این‌ بلیه‌ را از شاه‌ دور کند. بر پادشاه‌ لازم‌ است‌ که‌ هر چه‌ زودتر امروز زندانیان‌ را آزاد کند و کسانی که‌ فرمان‌ قتلشان‌ صادر شده‌ عفو نمائید، تا شاید خداوند این‌ بلیه‌ بزرگ‌ را دفع‌ نماید. هلاکوخان‌ بفرموده‌ خواجه‌ عمل‌ کرد و فرمان‌ آزادی‌ زندانیان‌ و کسانی که‌ قرار بود کشته‌ شوند را صادر کرد، که‌ در این‌ ضمن‌؛ «عطاملک‌جوینی» نیز از مرگ‌ نجات‌ یافت‌. منابع: زندگی‌ خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ - قصص العلماء. 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️