#ضرب_المثل
شغالی از روستایی رانده شده بود. در معدن گوگرد خود را به رنگ زرد درآورد و دوباره به آن روستا برگشت.
این بار هرکه او را در روستا میدید این طور میپنداشت که سگ زردی است که ولگرد است و بیآزار.
بارش باران راز #شغال را بر ملا کرد، رنگ زردش را پاک کرد و دوباره شد همان شغال گذشته.
مردم ده که او را برادر شغال مینامیدند با دیدن این اتفاق دریافتند که این #سگ زرد نه برادر شغال، که خود شغال است.
👳 @mollanasreddin 👳
📚دعایی که هدر رفت !
خداوند به يكى از پيامبرانش #وحى فرمود كه در ميان قومت سه دعای فلان شخص #مستجاب است.
پیامبر آن شخص را مطلع کرد و آن مرد نیز این قضیه را به همسرش اطلاع داد ، همسر مرد از وی درخواست کرد که یکی از دعاها را مختص او قرار دهد و مرد نیز پذیرفت.
#همسر آن مرد از وى خواست تا #دعا كند كه او زيباترين #زن روزگار گردد ، مرد نیز دعا کرد و دعایش مستجاب شد ، ولى زيبايى زن چنان كرد كه پادشاه و درباريان و جوانان بسيارى به او دل بستند.
كار به جايى رسيد كه آن زن ديگر به #شوهر پيرش علاقهاى نداشت و خشمگينانه با او رفتار مىكرد ولى آن مرد پيوسته با زنش #مدارا مىكرد. اما بلاخره طاقتش به سر رسید و مرد از خدا خواست كه زنش را به شكل سگى درآورد.
فرزندان آن مرد به نزد وی آمدن و گفتند مردم مارا سرزنش می کنند که مادر شما #سگ است و ... زارىكنان به پدر التماس کردند تا برای حفظ آبروى خانواده، مادرشان را به چهرۀ نخست درآورد؛ پدر نيز قبول كرد و دعا کرد؛ همسرش به چهرۀ پيشين بازگشت و اينگونه دعا های این مرد ضایع شد.
📚منبع :بحار الأنوار, ج 14 , ص 485
👳 @mollanasreddin 👳
#طنز_جبهه
#صدای_حیوانات
😂 #صدای #خروس #سگ #الاغ ...
شلمچه بودیم!
شیخاڪبرگفت:«امشبنمیشهڪارڪرد. میترسم بچههاشهیدبشن».
تو تاریڪیدورهم.ایستادهبودیموفڪرمیڪردیم
ڪهصالحگفت:یه فڪری!
همهسرامونوبردیمتویهم.
حرفصالحڪهتمومشد،زدیمزیرخندهو راهافتادیم.
حدودیهڪیلومترازبلدوز هادورشدیم.
رفتیمجاییڪهپرازآبوباتلاقبود. موشیهمپیدانمیشد.
انگاربیابونارواحبود.فاصلهمونبا عراقیاخیلی ڪمبود؛اماهیچسروصدایینمیاومد.
دورهمجمعشدیم.شیخاڪبرڪهفرماندمون بود، گفت:یڪ،دو،سه.
هنوزحرفشتمومنشده بودڪهصدایدوازدهنفرمون زلزلهایبپاڪرد.
هرڪسیصداییازخودشدرآورد.
😂صدایخروس،سگ،بز،الاغ و...
چیزینگذشتهبودڪهتیربارا وتفنگایعراقیابهڪارافتاد.
جیغودادمونڪهتمومشد؛پوتیناروگذاشتیم زیربغلمونودویدیمطرفبلدوزرا.
مامیدویدیموعراقیاآتیشمی ریختند.
تاڪناربلدوزرایهنفسدویدیم.
عراقیااونشبانگار بلدوزرا رو نمیدیدند.
تاصبحگلولههاشونو تو باتلاقحرومڪردندومابهڪیفوحالو خیالآسودهتاصبحخاڪریز زدیم.
👳 @mollanasreddin 👳
#حکایت
دست خط کدخدا
دو نفر از مأمورین حکومت، سواره در زمین زراعی تاختند و مقداری از آن مزرعه را پایمال کردند.
زارع بیچاره گفت آخر چرا به این کشت و زرع خرابی می آورید؟
گفتند از کدخدای ده، دست خط داریم.
گفت باکی نیست.
سپس سگش را رها کرده و به طرف آن دو مأمور اشاره کرد.
#سگ نیز به آن دو پرید و لباسشان را درید.
التماس کردند که بیا سگت را بگیر.
گفت دست خط کدخدا را نشانش بدهید می رود.
👳 @mollanasreddin 👳