💢دیگران را خفیف نشماریم
شهید بهشتی فلان قاضی را توبیخ کرده بود..
وقتی دلیل این کار را پرسیدند ،
گفت :
شنیدهام که در ماموریتها کیفش را میدهد مردم بیاورند ، توبیخش کردم تا دیگر آنها را خفیف نشمارد ...!!
👳 @mollanasreddin 👳
💢کلاغ حیله گر
روزی کلاغی بر درختی نشسته و تمام روز خود را بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد!
خرگوشی از آن جا عبور می کرد
از کلاغ پرسید: آیا من هم می توانم مانند تو تمام روز را به بیکاری و استراحت بگذرانم؟
کلاغ حیله گرانه گفت : البتّه که می تونی..!خرگوش کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد ، ناگهان روباهی از پشت درخت جَست و او را شکار کرد
کلاغ خنده زنان گفت :
برای این که مفت بخوری و بخوابی و هیچ کاری نکنی باید این بالا بالا ها بنشینی ...
👳 @mollanasreddin 👳
به ساز زندڪَــی سوزے ...
به سوز زندڪَــی سازے...
چه بےدردانه مےسوزد...
چه بیتابانه مےسازد....
#اقبال_لاهوری
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
💢آفرین به مرغ
شخصی تیری به مرغی انداخت خطا رفت رفیقش گفت احسنت !
تیر انداز بر آشفت که مرا ریشخند می کنی؟
گفت : نی می گویم احسنت اما به مرغ!
✍عبید زاکانی
👳 @mollanasreddin 👳
💢در حد و اندازه خود ببخشیم
روزی یک کشتی پر از عسل در ساحل لنگر انداخت وعسل ها درون بشکه بود...
پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت: از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی تاجر نپذیرفت و پیرزن رفت...
سپس تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد
آن مرد تعجب کرد و گفت: از تو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی و الان یک بشکه کامل به او میدهی؟
تاجر جواب داد: ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند و من در حد و اندازه خودم میبخشم...
👳 @mollanasreddin 👳
💢داشت آب میخورد❤️
تک تيرانداز را صدا زدم
گفتم: اوناهاش، اونجاست، بزنش!
اسلحه اش را برداشت،
نشانه گرفت،
نفسش را حبس كرد،
ولی ناگهان اسلحه اش را پايين آورد!
گفتم: چرا نزدی؟
گفت: داشت آب می خورد...
👳 @mollanasreddin 👳
در این شب زیبـا🌸🍃
مے سپارمتان به
اون ڪسـے ڪـہ تـو دیـار
بـے ڪسے بین همہ ی
دلـواپسے هـا مـونـس 🌸🍃
و هـمدممـان اسـت
شبتون در پناہ خـدا🍃
شب شنبتون بخیر🍃🌸💫
👳 @mollanasreddin 👳
سلام
صبح زیباے یکشنبه تون بخیــــ❤️ـــــر
روزے پر از آرزوهاے زیبا
و معجزه هاے قشنگ را برایتان خواهانم...
روز و روزگارتون خــــــــــوش...
خوشے هایتان بادوامــــــ..
یکشنبه تون زيبــ🌸ـا
👳 @mollanasreddin 👳
💢سرمایه ات چقدر است؟
می گویند روزی مردی بازرگان خری را به زور ميكشيد، تا به دانايی رسيد
دانا پرسيد چه بر دوش خَر داری كه سنگين است و راه نمی رود؟
مرد بازرگان پاسخ داد يك طرف گندم و طرف ديگر ماسه
دانا پرسيد به جايی كه ميروی ماسه كمياب است؟
بازرگان پاسخ داد خير، به منظور حفظ تعادل طرف ديگر ماسه ريختم
دانا ماسه را خالی كرد و گندم را به دوقسمت تقسيم نمود و به بازرگان گفت حال خود نيز سوار شو و برو به سلامت
بازرگان وقتی چند قدمی به راحتی با خَر خود رفت، برگشت و از دانا پرسيد با اين همه دانش چقدر ثروت داری؟
دانا گفت هيچ ، بازرگان شرايط را به شكل اول باز گرداند و گفت من با نادانی خيلی بيشتر از تو دارم، پس علم تو مال خودت و شروع كرد به كشيدن خَرش🌷
👳 @mollanasreddin 👳
💢خدا خودش شنید
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت :
بشکن و بخور و برای من دعا کن
بهلول گردوها را شکست و خورد
اما دعا نکرد
مرد گفت :
گردوها را می خوری نوش جان
ولی من صدای دعای تو را نشنیدم ..؟
بهلول گفت :
مطمئن باش اگر در راه خدا
داده ای، خدا خودش صدای شکستن گردوهارا شنیده است...
"امثال و حکم"
👳 @mollanasreddin 👳
🍁🍂
جان میدهم از حسرت دیدار تو چون صبح
باشد که چو خورشید درخشان به درآیی
چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت
کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآیی
بر رهگذرت بستهام از دیده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی
#حافظ
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
💢میگذرد
عارفی راپرسیدم :
روی نگین انگشترم چه حک کنم که وقتی شادم به آن بنگرم وهروقت گه غمگین هستم به آن نظر کنم
،گفت:حک کن "
میگذرد"!🌷
👳 @mollanasreddin 👳
💢کم است...😂
کودکی با مادر خود برآشفته و هنگام شام به قهر خفته بود. هر چند او را به خوردن خواندند امتناع کرد.
مادر از ماحضر در ظرفی میکشید تا مگر صباح خوردن خواهد. کودک که از زیر چشم میدید سر برداشت و گفت:
من که نمیخورم، اما برای هرکه میکشید کم است...
( برگرفته از امثال و حکم فارسی )
👳 @mollanasreddin 👳
آنان که محیطِ فضل و آداب شدند
در جمعِ کمالْ شمعِ اصحاب شدند
ره زین شبِ تاریکْ نبردند بُرون
گفتند فِسانهای و در خواب شدند
#خیام
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
💢وطن
از بزرگی پرسیدند : پست ترین انسانها چه کسانی هستند ؟
گفت : کسانی هستند که در تصرف کشورهایشان ، با بیگانه ها همکاری می کنند ، زیرا که میهن مادر است و آنها زمینه سازی کردند تا بیگانه بر مادرشان مسلط شود ... !🌷
👳 @mollanasreddin 👳
💢غلام عجمی
پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد چندان که ملاطفت کردند آرام نمیگرفت و عیش ملک ازو منغص بود چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامُش گردانم گفت غایت لطف و کرم باشد
بفرمود تا غلام به دریا انداختند باری چند غوطه خورد مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند بدو دست در سکان کشتی آویخت چون بر آمد گفتا ز اول محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمیدانست همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید
ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشتست
فرقست میان آن که یارش در بر
تا آن که دو چشم انتظارش بر در
👳 @mollanasreddin 👳
💢ماشین یا همسر؟😂
آقایی، خانمش رو گم کرده و مراجعه میکنه به پلیس:
شوهر:من همسرم رو گم کردم، رفت خرید و هنوز برنگشته.
.
بازرس: قدش چقدر است؟
شوهر: هیچوقت چک نکردم.
.
بازرس: لاغر یا سالم؟
شوهر: لاغر نیست، باید سالم باشه.
.
بازرس: رنگ چشم؟
شوهر: هیچوقت توجه نکردم.
.
بازرس: رنگ مو؟
شوهر: با تغییر فصل عوض میشه.
.
بازرس:چی پوشیده بود؟
شوهر: یادم نیست که پیراهن پوشیده بود یا کت شلوار.
.
بازرس: رانندگی میگرد؟
شوهر: بله
.
بازرس: رنگ ماشین؟
شوهر: آئودی A8، سیاه رنگ، با سوپرشارژ 3 لیتر، موتور6 سوپاپ، که 333 اسب بخار قدرت داره و با گیربکس 8 دنده ایی اتوماتیک به علاوه حالت تغییر دنده دستی، و نور تاجی ال ایی دی داره، و با دیودهای محو شونده مجهز شده و یک خراش خیلی نازک و جزئی روی در سمت چپش داره...
.
در همین حال شوهر شروع میکنه به گریه 😢😢
.
بازرس:
نگران نباشید جناب، ماشین تون رو پیدا خواهیم کرد!!
👳 @mollanasreddin 👳
هیچ شبی💫
پایان زندگی نیست
از ورای هر شب دوبارہ
خورشید طلوع میڪند🌸🍃
و بشارت صبحی دیگر میدهد
این یعنی امید هرگز نمیمیرد
شبتون بخیر ودر پناه حق🌟
👳 @mollanasreddin 👳
سلام
صبح زیباتون بخیر 🌸
امیدوارم خدا
به زندگَیتون برکت🍃🌸
به قلبتون مهربانی
به روحتون آرامش
به جانتون سلامتی بده
و از نعمتهای بیکرانش
همیشه بهره مندتون کنه
در پناه لطف خدا
دوشنبه تون زیبا 🌸
👳 @mollanasreddin 👳
💢حرف حکیمانه
هارون بر خود قرار داد که هرکس حرف حکیمانه و شیرینی زد به او کیسه ی زری ببخشد، روزی دید پیرمردی پشت خمیده، با حالت زار، مشغول کاشت درخت زیتون است!!!
هارون گفت :
ای پیرمرد تو با این سن و سال زیتون می کاری و حال آنکه عمر تو کفاف برداشت میوه ی آن نمیکند؟
پیرمرد گفت:
ای خلیفه! دیگران کاشتند و ماخوردیم ما میکاریم، دیگران بخورند!!!
هارون خوشش آمد بدره ی زری به او داد...
پیر مرد گفت :
درختان مردم بعد از سالها میوه میدهد ولی درخت ما در حال میوه داد!!!
هارون بیشتر خوشش آمد کیسه ای دیگر زر به او داد...
پیر مرد گفت :
درختان دیگر سالی یکبار میوه میدهد اما درخت ما دوبار به بار نشست!!!
هارون بیشتر خوشش آمد کیسه ی زری دیگر به او داد و زود از آنجا عبور کرد و میگفت : اگر بایستیم خزانه را خالی خواهد کرد.🌺
👳 @mollanasreddin 👳
💢وجود...؟
ابوسعید ابوالخیر با پیری در حمام بود. پیر از گرمای دلکش و هوای خوش حمام فصلی تمام گفت. ابوسعید گفت: می دانی چرا این جایگاه خوش است؟ پیر گفت: چون شیخی مثل تو در این حمام است.
چون در این حمام شیخی چون تو هست
خوش شد و خوش گشت و خوش آمد نشست
شیخ گفت: من جواب بهتری دارم. پیر گفت: بگو که هرچه تو بگویی عین صواب است.
شیخ گفت: حمام از این جهت خوش است که از مال دنیا فقط یک سطل و یک پارچه بیشتر نداری که آن هم عاریت حمامی است...
✍مصیبت نامه عطار
👳 @mollanasreddin 👳
با باده وضو گیر که در مذهب رندان
در حضرت حق این عملت بارور افتاد
دیوان شعر امام خمینی(ره)
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
💢او نیاز دارد
فردی میگوید:
یک روز سر تئاتری با دوستم حسین
بودیم،
هوا هم خیلی سرد بود.
از ماشین پیاده شد بدون کاپشن!!
گفتم: حسین!
این جوری اومدی از خونه بیرون؟
سرما نخوری؟
کاپشن خوشگلت کو؟
گفت: کاپشنم خوشگل بود نه؟
گفتم آره!
گفت: منم خیلی دوسش داشتم...
ولی سر راه یکی رو دیدم،
که هم دوسِش داشت و هم احتیاجش داشت...
ولی من فقط دوستش داشتم..!🌺
👳 @mollanasreddin 👳
💢محبت از که آموختی؟
عارفی را گفتند محبت را از که آموختی؟
گفت از درخت شکوفه.
پرسیدند چگونه؟
گفت هر موقع به او
لگدی زدم به جای
تلافی بر سرم شکوفه ریخت🌺
👳 @mollanasreddin 👳
سر و عقل گر خدمت جان کنند
بسی کار دشوار ک آسان کنند
بکاهند گر دیده و دل ز آز
بسا نرخها را که ارزان کنند
چو اوضاع گیتی خیال است و خواب
چرا خاطرت را پریشان کنند
دل و دیده دریای ملک تنند
رها کن که یک چند طوفان کنند
به داروغه و شحنه جان بگوی
که دزد هوی را بزندان کنند
نکردی نگهبانی خویش، چند
به گنج وجودت نگهبان کنند
چنان کن که جان را بود جامهای
چو از جامه، جسم تو عریان کنند
به تن پرور و کاهل ار بگروی
ترا نیز، چون خود تن آسان کنند
فروغی گرت هست ظلمت شود
کمالی گرت هست نقصان کنند
هزار آزمایش بود پیش از آن
که بیرونت از این دبستان کنند
گرت فضل بوده است رتبت دهند
ورت جرم بوده است تاوان کنند
گرت گله گرگ است و گر گوسفند
ترا بر همان گله چوپان کنند
چو آتش برافروزی از بهر خلق
همان آتشت را بدامان کنند
اگر گوهری یا که سنگ سیاه
بدانند، چون ره بدین کان کنند
به معمار عقل و خرد تیشه ده
که تا خانه جهل ویران کنند
برآنند خودبینی و جهل و عجب
که عیب تو را از تو پنهان کنند
بزرگان نلغزند در هیچ راه
کاز آغاز تدبیر پایان کنند
#شعر
#پروین_اعتصامی
👳 @mollanasreddin 👳