سلام به آنها که وجودشان به ما ثابت کردآدم های خوب، افسانه نیستند...
-صبحبخیر
👳 @mollanasreddin 👳
روزی یک بار هم که شده
درخیالت…
به من سر بزن
فکر کن
گلدانی هستم
پشت پنجره ات
که دل اش
پر می زند
برای دست های تو ...
#محمدشیرینزاده🍃🌺
👳 @mollanasreddin 👳
#ضربالمثل
«چاه نکنده منار را می.دزدد»:
ضرب المثل چاه نکنده منار را می دزدد به افرادی گفته میشود که قبل از مقدمات کار شروع به کار میکنند.
زمینه پیدایش
در روزگاران قدیم مردمی از اهالی روستاهای کویری ایران سخت تلاش کردند تا توانسته بودند در روستای خود چاهی بکنند. مردم از این چاه برای آبیاری زمینهای کشاورزی خود استفاده میکردند. این آبیاری صحیح باعث شد آنها محصولات خوبی برداشت کنند و سود خوبی نیز نصیبشان شود. سال به سال وضع مردم این روستا بهتر شد تا اینکه شروع کردند به ساختن خانههای جدید برای خودشان و چون برای خانه سازی نیاز به آجر داشتند ، تصمیم گرفتند یک کورهی آجرپزی بسازند تا با خاکهای همانجا آجر تولید کنند و خانه بسازند.
با ساختن این کوره با آن منارهی بلندش کار ساخت و ساز روستای آنها سرعت گرفت و کم کم در طی چند سال تبدیل به شهر کوچکی شد و سطح زندگی مردم نیز بالاتر رفت ، به طوری که رشد و ترقی این روستا زبان زد روستاهای اطراف شد. بعضی از روستاها رشد آنها را ناشی از همکاری و پشتکاری که داشتند میدانستند. ولی مردم یکی از این روستاهای اطراف عامل پیشرفت آنها را فقط ساخت مناره آجرپزی میدانستند و میگفتند اگر ما هم چنین مناری داشته باشیم رشد میکنیم.
یک روز عدهای از مردم این روستای فقیر و کم درآمد جمع شدند و تصمیم گرفتند ، راه پیشرفت آنها را به هر روشی شده طی کنند و به این نتیجه رسیدند بهترین راه داشتن مناره است.
برای به دست آوردن مناره همه با هم تصمیم گرفتند به آن شهر کوچک بروند و شبانه بدون اینکه کسی بفهمد مناره را بدزدند و به شهر خود بیاورند. همان شب چندین مرد قوی هیکل و صد تا الاغ برای حمل کردن مناره و آوردن آن تا آن روستا به طرف روستای دیگر به راه افتادند ، وقتی آنها وارد آن روستای آباد شدند مردم همه خوابیده بودند و شهر در سکوت بود. روستاییان از فرصت استفاده کردند. طنابهایی به دور منار بستند و شروع به کشیدن کردند تا منار را از جا بکنند ، الاغها را هم طوری قرار دادند تا منار یکراست روی آنها بیفتد و بتوانند به راحتی به روستای خود برگردند و منار را با خود ببرند. ولی هرچه تلاش کردند و زور زدند فایدهای نداشت. مردها خیس عرق شدند ولی مناره ذرهای تکان نخورد. از صدا و همهمهی مردم پیرمردی که در کورهی آجرپزی کار میکرد و شبها همانجا استراحت میکرد بیدار شد. سرکی به بیرون کشید و فهمید مردم روستای کناری به قصد دزدی مناره دارند تلاش میکنند ، در دل شروع به خندیدن کرد.
مناره چندین متر در داخل زمین پایه داشت و به این راحتیها حتی تکان هم نمیخورد. اول فکر کرد اصلا" خودش را نشان ندهد ، تا آنها تلاش خود را بکنند و هر وقت خسته شدند بروند.
مدتی گذشت و مردان قوی هیکل هرچه توان داشتند برای تکان دادن مناره به کار بردند خسته هرکدام به کناری افتادند تا استراحت کنند. پیرمرد که این رفتار آنها را دید دلش سوخت و خواست به آنها کمک کند. چند سرفه کرد و آرام از مناره خارج شد. چند نفر از آنها آمدند پیرمرد را گرفتند تا مبادا داد و فریاد به راه بیندازد و همهی مردم را از حضور آنها مطلع کند. پیرمرد گفت : نیازی به این کارها نیست. من از کار سخت داخل این کوره داغ آجرپزی خسته شدهام ، من خوشحال هم میشوم شما این کوره را با خود ببرید. فقط یک سوال ، اگر شما این مناره را دزدیدید میخواهید چه کارش بکنید؟ یکی از مردان روستا گفت : خوب در روستای خود نصب میکنیم تا باعث ترقی ما هم شود. پیرمرد گفت : خوب این آنقدر بزرگ است که مردم اینجا سریع میفهمند که شما دزد آن بودهاید و به سراغتان میآیند ، شما بهتر نیست ابتدا چاهی بکنید به این اندازه که مدتی این مناره را داخل آن پنهان کنید.
اهالی روستا که دیدند پیرمرد راست میگوید به روستای خود برگشتند و شروع به حفر چاهی کردند که مناره داخل آن جا شود. آنها تصمیم گرفته بودند هرچه سریعتر روستای خود را رشد دهند. چند روزی که چاه را کندند به آب رسیدند. وقتی به آب رسیدند ، فکر دزدیدن مناره را کنار گذاشتند و از آب که مایع اصلی آبادانی است استفاده کردند کشاورزی خود را وسعت دادند و روستای خود را آباد کردند. و دیگر کار سخت دزدیدن مناره را فراموش کردند.
👳 @mollanasreddin 👳
Innocence_-_Giovanni_Marradi.mp3
3.34M
#موسیقی_بیکلام
گويی به خواب بود
جوانیمان گذشت
گاهی چه زود
فرصتمان دير ميشود
کاری ندارمت كه
کجايی چه ميکنی
بی عشق سر مکن که
دلت پير ميشود
قیصر امين پور
👳 @mollanasreddin 👳
«من گمان میکنم هرکسی در ته دلش یک باغی دارد که پناهگاه اوست.
هیچکس از آنجا خبر ندارد.
کلیدش فقط در دست صاحبش است.
آنجا، آدم هر تصور ممنوعی دلش بخواهد میکند.
عشقهای محال،
هر آرزوی ناممکن و هر خواب و خیال خوش،
هر چیز نشدنی،آنجا شدنی است؛
یک بهشت- یا شاید جهنم ـ خودمانی و صمیمی که هرکس برای خودش دارد.
این باغِ اندرونی چه بسا از دید باغبانش هم پنهان است.
اما یک روزی و یک جوری آن را کشف میکند.»
✍🏻 #شاهرخ_مسکوب
👳 @mollanasreddin 👳
#تیکه_کتاب
آدمی به مرور آرام میگیرد، بزرگ میشود، بالغ میشود و پای اشتباهاتش میایستد، آنها را به گردن دیگران نمیاندازد و دنبال مقصر نمیگردد گذشتهاش را قبول میکند، نادیدهاش نمیگیرد و اجازه میدهد هر چیزی که بوده در همان گذشته بماند.
آدمی از یک جایی به بعد میفهمد که از حالا باید آینده اش را از نو بسازد، اما به نوعی دیگر میفهمد که زندگی یک موهبت است، یک غنیمت است، یک نعمت است و نباید آن را فدای آدمهای بی مقدار کرد.
اصلا از یک جایی به بعد، حال آدم خودش خوب میشود...
📕 #جای_خالی_سلوچ
✍🏻 #محمود_دولت_آبادی
👳 @mollanasreddin 👳
چند جایگزین فارسی
شانس 👈بخت
شجاعت 👈دلیری
صداقت 👈راستگویی
سمبل 👈 نماد
سهم 👈بهره
شغل 👈پیشه
فوروارد 👈بازنشر
#غلط_ننویسیم
👳 @mollanasreddin 👳
#اندکی_تفکر
داشتم یک جزوهای که به دستم رسیده بود رو مطالعه میکردم که توش هفتصدتا از لذتهای رایگان دنیارو جمع کرده بود: بوی بدن نوزاد، خاروندن جای کش جوراب، خنکی اون طرف متکا، وقتی میرسی یکجای شلوغ و همون موقع یکی از پارک در میاد، وقتی میرسی به چراغ راهنما همون موقع سبز میشه، وقتی توو جیب شلوار پارسالت پول پیدا میکنی و...
اما راز پشت تمام این هفتصدتا نکته این بود که تو تووی اون لحظه درگیر لحظههایی؛ اگه در همون لحظه تو به گذشته یا آینده فکر میکردی لذتش خراب میشد؛ زندگی هم همینه؛ زندگی هنر زندگی کردن در لحظهست هیچکس نمیدونه فردا رو میبینه یا نه و اگه کسی اینو بدونه که شاید فردایی نباشه، معنی زندگی رو میفهمه!
دکتر مجتبی شکوری
👳 @mollanasreddin 👳
ماهيان از آشوب دريا به خدا شكايت بردند،
دريا آرام شد و آنها صيد تور صيادان شدند !!
آشوبهاي زندگي حكمت خداست.
ازخداوند ، دل آرام بخواهيم، نه درياي آرام !!
👳 @mollanasreddin 👳
#طنز_جبهه
رفتم اسم بنویسم برای اعزام به جبهه
گفتند سنّت کمه
یه کم فکر کردم
یه راهی به ذهنم رسید...
... رفتم خونه و شناسنامه خواهرم رو برداشتم
« ه » سعیده رو با دقت پاک کردم شد سعید
این بار ایراد نگرفتند و اعزامم کردند
هیچ کس هم نفهمید
از آن روز به بعد دو تا سعید توی خونه داشتیم..
👳 @mollanasreddin 👳
خار و میخك - قسمته ۱۰.mp3
9.81M
🎙#روایت_شب| شکستن بندها
🔸در اعماق تاریکترین زندانها، گروهی از زندانیان با شکنجههای وحشیانه روبهرو میشوند، اما روحیۀ آنها هرگز شکسته نمیشود...
🖼 قسمت دهم کتاب خار و میخک، نوشتۀ شهید یحیی سنوار
👳 @mollanasreddin 👳