eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
240.1هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
66 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
حرف هایش تند بود، گذاشتمشون قاتی فلفل زرد چوبه ها 👳 @mollanasreddin 👳
شش ماه و خرده‌ای می‌شود که ساعت مچی‌ام خوابیده است. عقربه‌ها سرِ ساعت هشت و بیست دقیقه متوقف شده‌اند. چرا باطری‌اش را عوض نمی‌کنم؟ چون این ساعت اصلا باطری ندارد و با حرکت مچ دست شارژ می‌شود. چرا تعمیرش نمی‌کنم؟ چون هزینه‌ی تعمیرش کمی کمتر از قیمت خودش است. چرا ساعت جدید نمی‌خرم؟ چون ساعت را صاحبِ زلف مشکین به من هدیه داده و وظیفه‌ی این ساعت بیشتر از این‌که یادآوری زمان باشد، یادآوری صاحب آن زلف مشکین است. همین است که شش ماه خرده‌ای است که ساعت روی مچم به خوابی عمیق فرو رفته است. شکایتی هم ندارم. اصلا حق عقربه‌های ساعت است که بعد از این همه سال بی‌صدا دویدن دنبال همدیگر و بازیچه‌ی دست زمان شدن، حالا بایستند و به خوابی عمیق فرو بروند. حالا نوبت زمان است که دنبال این عقربه‌ها بدود و خودش را با آن‌ها تطبیق دهد. خیلی هم سخت باید باشد. زمان هر دوازده ساعت فقط یک بار می‌تواند با عقربه‌ها هماهنگ می‌شود. ساعت هشت و بیست دقیقه. اصلا لابد یکی از دلایل دیگری که ساعت را هنوز به مچم می‌بندم همین است. لاکردار درس آزادگی داده. شش ماه و خورده‌ای پیش‌تر، ساعت هشت و بیست دقیقه، احتمالا عقربه‌ی کوچک به عقربه‌ی بزرگ تشر زده که گور بابای زمان و تکانِ مچِ دست آقای عطار و گردش زمین به دور خورشید و تقویم جلالی و ابر و باد و مه و غیره. من دیگر از جایم تکان نمی‌خورم. از حالا به بعد کائنات باید به دور من بگردند و برسند به زمانی که من می‌گویم. هشت و بیست دقیقه. احتمالا عقربه‌ی بزرگ هم همانجا دست از خدمت کشیده و زیر لب زمزمه کرده که: مهتاب به نور دامن شب بشکافت | می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت. | فهیم عطار | 👳 @mollanasreddin 👳
دو تا بچه بسیجی یه عراقی درشت هیکل رو اسیر کرده بودند های های هم می خندیدند بهشون گفتم این کیه؟ گفتند: عراقیه دیگه گفتم : چطوری اسیرش کردین؟ باز هم زدند زیر خنده و گفتند: مث اینکه این آقا از شب عملیات یه جایی پنهون شده بوده تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی خودمون اومده ایستگاه صلواتی گفتم: خب از کجا فهمیدین عراقیه؟ گفتند: آخه اومد ایستگاه صلواتی ، شربت که خورد پول داد اینطوری لو رفت .. 👳 @mollanasreddin 👳
گذار/ گزار بخش پایانی ۲) معنای دوم گزاردن «برگرداندن از زبانی به زبان دیگر یا از بیانی به بیان دیگر یا، به تعبیر این زمان، از نظامی (سیستمی) به نظام دیگر» است. بنابراین، مترادف است با «ترجمه‌کردن» (گزارنده و گزارش به معنای «مترجم» و «ترجمه» بوده است) یا «تعبیر کردن» و «شرح دادن» (خواب‌گزاری یعنی «تعبیر خواب» و خواب‌گزار). 👳 @mollanasreddin 👳
ملانصرالدین👳‍♂️
⭕️ مرکز فرهنگی رسانه‌ای هاتف برگزار می‌کند: 💠 مسابقه بزرگ کتابخوانی 🔹 با موضوع منطق مقاومت 🔸 همرا
🔹بعد از ورود اطلاعات جهت ثبت نام در مسابقه کتابخوانی، دکمه ثبت نام نهایی را بزنید و منتظر بمانید تا به کانال مسابقات هاتف منتقل شوید. ♦️سپس در کانال عضو شده، مطالب آن را به دقت بخوانید و فایل pdf کتابچه تبیین منطق مقاومت را از داخل کانال دانلود کنید.
روزگار عجیبی شده است، حتی وقتی می‌خندیم منظورمان چیز دیگریست، وقتی همه چیز خوب است می‌ترسیم، ما به لنگیدن یک جای کار عادت کرده‌ایم... 👳 @mollanasreddin 👳
4_6041938169836869558.mp3
6.86M
آمدم فراموشت کنم، پاییز شد. ╔🎻═🎹═🎸╗ 👳 @mollanasreddin 👳
بار دیگر هم شبم، با نور چشمت صبح شد ای یگانه آفتاب شهر دل، صبحت بخیر صبح زیباتون بخیر 👳 @mollanasreddin 👳
بايد یک‌بار به خاطر همه چيز گريه كرد. آن قدر كه اشک‌ها خشک شوند، بايد اين تن اندوهگين را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چيز ديگری فكر كرد. بايد پاها را حركت داد و همه چيز را از نو شروع كرد... 📕 ✍🏻 👳 @mollanasreddin 👳
مامانم زن خیلی خوبیه از اون خوبایی که واسه خودش یه پا خانوم خونه‌ست. از اونا که آشپزی و کدبانوییش بیسته. از اون زنایی که با حرف زدن با مرد غریبه لپشون گل میندازه و چادرشو سفت می‌گیره مامانم خیلی زن خوبیه از اون خوبا که بابام دوست داره و هی قربون صدقش میره و هی دورش می‌گرده. چند سال پیش یه روز داداش بزرگم اومد و گفت عاشق شده! می‌گفت طرف دختر خیلی خوبیه! از اوناست که تو دانشگاه جزء نمره اول‌هاست! از اونا که تَهِ منطقن و میشه یه عمر زندگیو باهاشون ساخت! از اونا که حرف نمی‌زنن هرجا، و هر چیزیو نمیگن! خلاصه اینکه خیلی دختر خوبیه! وقتی اینا رو تعریف می‌کرد داداش کوچیکم اخماش تو هم بود! وقتی ازش پرسیدم چته، با حرص گفت خب آخه چه جوری میشه عاشق همچین دختری شد؟! یه هفته پیش واسه همین داداش کوچیکم رفتیم خواستگاری... دختری که با سینی چایی اومد داخل، شیطنت از چشاش می‌ریخت! بوی عطرش کل اتاق رو گرفته بود... از اون دختر حاضرجوابا بود که اگه تو یه جمع بود صدای قهقه‌اش همه‌جا پخش می‌شد! که دل داداش کوچیکه منو با همون نگاه‌های دلرباش برده بود... داداش کوچیکم می‌گفت خیلی دختر خوبیه! می‌دونی... خوبِ آدم‌ها با هم فرق میکنه! مردم به خوب بابام میگن آپدیت نشده! مردم به خوبِ داداش بزرگم میگن از دماغ فیل افتاده! مردم به خوبِ داداش کوچیکم میگن سرکش! از من می‌شنوین بگردین دنبال خوبِ خودتون... با خوبِ خودتون زندگی بسازین و زندگی کنین، نه خوبِ مردم. نه داداشِ من می‌تونه با یه زن مثل مامانم به تفاهم برسه، نه بابام میتونه کنار دختر مورد علاقه‌ی داداشم آرامش داشته باشه! بچسبین به خوبِ خودتون، حتی اگه از نظر بقیه خوب نباشه! 👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از قاصدک
چیزی تا شب یلدا نمونده🍉🌒 پسته شب یلداتو با «قیمت مناسب و با کیفیت » از اینجا بخر 🌱🧑‍🌾 👇 https://eitaa.com/joinchat/3530818355Cba4ae99cb0
بزن حرفی، بخوان شعری، مرا هم یاد کن گاهی اگرچه غرقِ اندوهم دلم را شاد کن گاهی بیا تا سنگفرشِ خیسِ باران خورده و دلتنگ هوایِ برگِ زردی که به خاک افتاد کن گاهی غروبی بس غم انگیزم، از آه و غصه لبریزم شبِ هوهویِ پاییزم گله با باد کن گاهی نه بیش از این، به قدری که سرم بر شانه ات باشد برایِ گریه کردن فرصتی ایجاد کن گاهی 🍃🌺 👳 @mollanasreddin 👳