eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
245.1هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
63 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 حضرت ‌حق در قرآن٬ در باب شکر بشر٬ بیشتر از این عبارت استفاده کرده است: لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون (شاید شکرگزار شوید.) انسان هر چقدر هم که در توان دارد، اگر بخواهد نعمت‌های خداوند را سپاس گوید، عاجز است و نمی‌تواند در مقام شکر واقعی قرار بگیرد؛ چرا که بر اساس کلام وحی، انسان حتی از شمردنِ نعمت‌های الهی هم عاجز است چه رسد که بتواند شکر آن نعمت‌ها را بجای آورد. در آیات متعددی خداوند، خود را «شاکر» معرفی می‌کند: «اِنَّ اللهَ شَکُورٌ حَلیم» یا «اِنَّ اللهَ غَفُورٌ شَکُور» این بدان معنی است که خداوند در قبالِ کوچک‌ترین کار خیر و حتی نیّت خیر انسان، به او خیر کثیر عطا می‌کند و این سپاس‌گزاری واقعی است. 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌸🍃🌸🍃 ﻗﺮﺁﻥ ﻣﺠﻴﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ « ﻓﺨﺴﻔﻨﺎ ﺑﻪ ﻭ ﺑﺪﺍﺭﻩ ﺍﻻﺭﺽ»( ﻗﺼﺺ / 81) ﺍﻭ ﺭﺍ ﻭ ﺛﺮﻭﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺮﺩﻳﻢ. ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﻫﻼﻙ ﺷﻮﺩ ﺩﺭﺳﺖ، ﻭﻟﻲ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﺎﻙ ﻓﺮﻭ ﺭﻭﺩ ﺑﺎ ﻋﻘﻞ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﻧﻴﺴﺖ. ﭼﺮﺍ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﻱ ﻧﺸﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺭﺍﺳﺘﺎﻱ ﻣﺼﺎﻟﺢ ﻋﺎﻣﻪ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺑﻬﻴﻨﻪ ﻧﺸﻮﺩ؟ ﻧﮑﺘﻪ ﻣﻬﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺪﻑ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﻧﺎﺳﭙﺎﺱ ﻭ ﺣﻖ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﻣﺘﮑﺒﺮ، ﺩﺭﺱ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺍﻭ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺩﺭﺱ ﻋﺒﺮﺕ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﺪﻑ ﻣﻬﻢ ﺑﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻭ ﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﺣﺎﺻﻞ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻧﻪ ﺑﺎ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺍﻭ ﻭﺻﺮﻑ ﺁﻥ ﺩﺭ ﻣﺼﺎﻟﺢ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﻭ ﯾﺎ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﻣﺤﺮﻭﻣﯿﻦ . ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻨﺒﻪ ﺗﺮﺑﯿﺘﯽ ﻭ ﺩﺭﺱ ﺁﻣﻮﺯﯼ ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻬﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺍﻭ ﻭ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﻣﻔﺴﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺫﯾﻞ ﺁﯾﻪ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻦ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﺩﻋﺎﯼ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻓﺮﻭ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﺑﻪ ﺩﻋﺎﯼ ﺣﻀﺮﺕ ﻫﻼﮎ ﺷﺪ ، ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﺳﯽ ﺭﺍ ﻣﺘﻬﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺧﻮﯾﺸﺎﻭﻧﺪﯼ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ، ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﺗﺼﺎﺣﺐ ، ﺍﺭﺛﺶ ﺍﻭﺭﺍ ﻫﻼﮎ ﻧﻤﻮﺩ ، ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻬﺖ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻫﻼﮐﺖ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ. 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌸🍃🌸🍃 پدري ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮒ به فرزندش گفت : ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻡ! امیدوارم ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯽ! ١) ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﻠﮑﯽ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻭ ﺭﻭﯾﺶ ﺑﮑﺶ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺵ! ٢) اﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ! ٣) ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﯾﺎ ﺍﻓﯿﻮﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺴﺎﻟﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ! ﻣﺪﺗﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﭘﺪﺭ، ﭘﺴﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ. ﭘﺲ ﺑﻪ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪر، ﺁﻥ ﻣﻠﮏ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ ﭘﺲ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ! ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﺪ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ، ﺩﯾﺪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ! ﻋﻠﺘش را ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ: "ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍﯾﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ!" ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﻧﺼﺎﯾﺢ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﯽ ﺑﺮﺩ... میخواست ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺩ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ ﻣﻮﺕ ﯾﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﻣﻮﺍﺩ ﻣﺨﺪﺭ ﺑﻮﺩ! ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﺷﺪ... "ﮐﺎﺵ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻗﻄﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﻄﺮﯼ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﯿﺎﺩ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﻧﻪ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺭفتني! 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 مردی از بنی اسراییل در جزیره ای سرسبز و خرم به عبادت خدا مشغول بود . یکی از فرشتگان وقتی عبادت های زیاد او را مشاهده نمود از خدا خواست که او را از میزان و مقدار ثواب های این مرد آگاه سازد . هنگامی که این فرشته ثواب های مرد را مشاهده کرد ، تعجب نمود . خدا هم برای اینکه فرشته به راز این موضوع پی ببرد او را همنشین آن مرد کرد . هنگامی که فرشته به صورت انسان نزد او ظاهر شد گفت: چه مکان خوبی را برای عبادت برگزیده ای ! مرد عابد گفت : تنها یک عیب دارد . فرشته پرسید : چه عیبی ؟ عابد گفت : در این جزیره گیاهان و علف های زیادی روییده است و ای کاش ! خدا دارای الاغی بود تا ازاین گیاهان تغذیه نماید . در این لحظه خدا به فرشته وحی نمود : هرکس را به اندازه عقلش پاداش می دهیم. 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ شتاب و شکیبایی ✨ دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت. اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را. اولی گفت : " آدمیزاد در شتاب آفریده شده ، پس باید در جستجوی «حقیقت» دوید آنگاه دوید و فریاد برآورد : " من شکارچی ام ، «حقیقت» شکار من است." او راست می گفت : زیرا حقیقت غزال تیز پایی بود که از چشم ها می گریخت . اما هرگاه که او از شکار حقیقت باز می گشت ، دست هایش به خون آغشته بود . شتاب او تیر بود . همیشه او پیش از آنکه چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد او را کشته بود. خانه باورش مزین به سر غزالان مرده بود . اما «حقیقت» غزالی است که نفس می کشد . این چیزی بود که او نمی دانست. دیگری نیز در پی صید حقیقت بود . اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت: خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است پس من دانه ای می کارم تا صبوری بیاموزم. و دانه کاشت، سال ها آبش داد و نورش داد و عشق داد . زمان گذشت و هر دانه ، دانه ای آفرید . زمان گذشت و هزار دانه ، هزاران دانه آفرید . زمان گذشت و شکیبایی سبزه زار شد. و غزالان «حقیقت» خود به سبزه زار او آمدند . بی بند و بی تیر و بی کمان! و آن روز ، آن مرد ، مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود ، معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید . پس با دست خونی اش دانه ای در خاک کاشت! 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌸🍃🌸🍃 بدی کردن با والدین، در همین جهان کیفر دارد مخصوصا اگر آن بدی العیاذ بالله - کشتن والدین باشد. حتی اگر پدر و مادر انسان فاسق و یا کافر هم باشند باز هم بدی نسبت به آنها بی عکس العمل نمی ماند. منتصر عباسی پدرش متوکل را کشت و پس از مدت کوتاهی خودش نیز کشته شد، در حالی که متوکل مرد بسیار خبیث و ناپاکی بود، متوکل در محافل انس و سرگرمیش امیرالمؤمنین علی ( ع ) را به مسخره می گرفت، دلقکهایش خود را به قیافه آن حضرت می ساختند و تقلید در می آوردند و مسخرگی می کردند و در اشعار خویش به او اهانت می کردند. گویند منتصر از او شنید که حضرت فاطمة سلام الله علیها را دشنام می دهد، از بزرگی پرسید که مجازاتش چیست؟ وی پاسخ داد قتلش واجب است ولی بدان که هر کس پدرش را بکشد عمرش کوتاه خواهد شد. منتصر گفت من باکی ندارم که در اطاعت خدا عمر من کوتاه گردد. پدرش را کشت و پس از وی هفت ماه بیشتر زنده نماند. ۱۰ص۲۹۶ ۲۰۴ 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌸🍃🌸🍃 در زمان ساسانيان، هفت پادشاه صاحب تاج بودند؛ يکي از آنها هرمزان بود که در اهواز حکومت مي کرد. وقتي مسلمانان اهواز را فتح کردند، هرمزان را دستگير کردند و نزد خليفه دوم آوردند. خليفه گفت: اگر واقعا امان مي خواهي ايمان بياور، و گرنه تو را خواهم کشت. هرمزان گفت: حالا که مرا خواهي کشت، دستور بده قدري آب برايم بياورند که سخت تشنه ام. خليفه امر کرد که به او آب بدهند. آب را نزد هرمزان آوردند، آن را گرفت و همچنان در دست خود نگه داشت و لب به آن نمي گذاشت. عمر گفت : با خدا عهد و پيمان بستم که تا اين آب نخوري تو را نکشم. در اين هنگام، هرمزان جام را بر زمين زد و شکست و آب ها روي زمين ريخت. خليفه، حيران از حيله او، رو به علي (عليه السلام) کرد و گفت: اکنون چه بايد کرد؟ حضرت فرمود: چون قتل او را مشروط به نوشيدن آن آب کردي و پيمان بستي، ديگر نمي تواني وي را به قتل برساني، اما بر او ماليات مقرر کن. هرمزان گفت: ماليات قبول نمي کنم و با خاطري آسوده و بدون ترس مسلمان مي شوم. سپس شهادتين را گفت و اسلام آورد. ٥٠٠داستان 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ریشی بجنبان ✨ می گویند شاه عباس گاه و بی گاه لباس پر زرق و برق پادشاهی را از تنش در می آورد و لباس مردم عادی را می پوشید. بعد هم شبانه راه می افتاد توی کوچه و بازار تا ببیند مردم چگونه زندگی می کنند و چه درد و مشکلاتی دارند. یکی از شب ها که شاه عباس به صورت ناشناس از قصر بیرون آمده بود، چیز عجیبی دید: سه نفر دزد، بیرون از قصر، مشغول سوراخ کردن زیر دیوار قصر بودند و می خواستند هر طور شده به خزانه ی شاه دست پیدا کنند و طلا و جواهرات آن را بردارند و با خود ببرند. شاه عباس که سر رسید، دزدها دست از کار کشیدند. شاه عباس پرسید: «چه می کنید؟» دزدها گفتند: «چاه می کنیم.» شاه عباس گفت: «چاه کندن، آن هم در شب تاریک و زیر دیوار قصر! فکر می کنید من دیوانه ام و حرف شما را قبول می کنم؟ حتما شما دزدید.» دزدها که دیدند نقشه هایشان نقش بر آب شده، دست به یکی کردند تا شاه عباس را با جنگ و دعوا از صحنه دور کنند اما شاه عباس که متوجه نقشه ی آن ها شده بود، گفت: «چرا جنگ و دعوا؟ من هم شریک! هر چه از قصر دزدیدیم، میان هر چهار نفرمان تقسیم می کنیم.» یکی از دزدها گفت: «این طوری نمی شود. هر کدام از ما هنری داریم که به درد کارمان می خورد. اگر تو هم کاری بلد باشی، می توانی با ما شریک بشوی.» شاه عباس پرسید: «هنر شما چیست؟» یکی از دزدها گفت: «من هر کسی را حتی در تاریکی شب یک بار ببینم، بار دیگر هر جا ببینمش می شناسم.» دزد دومی گفت: «من می توانم هر قفل بسته ای را باز کنم.» دزد سومی گفت: «کار من هم مهم است. من می توانم تمام سگ ها را برای مدتی آرام کنم و تمام نگهبان ها را به راحتی خواب کنم.» دزدها رو به شاه عباس کردند و گفتند: «حالا نوبت تو است. بگو ببینم تو چه هنری داری؟» شاه عباس گفت: «کارهای شما مهم است اما باز هم ممکن است گیر بیفتید و زندانی شوید. من هنری دارم که به درد این جور وقت ها می خورد. من ریشی دارم با جنباندن آن می توانم هر زندانی یا اسیری را آزاد کنم.» دزدها که حوصله ی دردسر نداشتند، قبول کردند که مرد ناشناس شریکشان باشد با هم سوراخ را کندند و به قصر شاهی رسیدند. دومی کاری کرد که هیچ سگی واق، واق نکرد و هیچ نگهبانی بیدار نماند. سومی هم کاری کرد که همه ی قفل ها باز شدند. آن ها به خزانه ی شاهی راه پیدا کردند. هر چه طلا و جواهرات به دستشان رسید، جمع کردند و بردند اما چون کارشان طول کشید، زمان خواب سگ ها و نگهبان ها تمام شد. هنوز دزدها از قصر خارج نشده بودند که سگ ها واق واق کردند و نگهبان ها از خواب پریدند و همه را دستگیر کردند و به زندان بردند. صبح روز بعد، شاه عباس لباس شاهیش را پوشید و دستور داد دزدها را برای محاکمه بیاورند. او رو به دزدها کرد و گفت: «با چه جرأتی به قصر ما دستبرده زده اید؟» مردی که گفته بود هر کس را یک بار در هر لباسی ببیند باز هم می تواند او را بشناسد، تا شاه عباس را دید، شناخت و با خود گفت: «چشم که توی چشم افتاد، حیا می کند.» آن وقت صدایش بلند شد که: «ای شاه! یکی از دوستانم می تواند همه ی سگ ها را آرام کند و همه نگهبان ها را بخواباند. او دیشب کار خودش را کرد، اما کارمان طول کشید و نگهبان های تو از خواب پریدند. یکی از دوستانم هم می تواند هر قفل بسته ای را باز کند. او هم دیشب کار خودش را کرد و ما به راحتی وارد قصر شدیم. من دیشب کاری نکردم، اما حالا می توانم چهره ی شریک دیشب خودمان را که در تاریکی دیده ام، شناسایی کنم. با این حساب، من هم همین الان کار خودم را کردم و باید بگویم: هر یکی کردیم کار خویش را نوبت تو شد، بجنبان ریش را شاه عباس خنده اش گرفت و گفت: «آزادشان کنید.» از آن به بعد، هر وقت در یک کار گروهی، یکی از افراد کار خودش را به خوبی انجام ندهد، به او می گویند: «ما کار خودمان را کرده ایم؛ نوبت تو شد، بجنبان ریش را.» 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌸🍃🌸🍃 اسحاق بن عمار از امام صادق (ع) راجع به مردی که لباس های مختلفی دارد و چند تای از آنان را برای پوشاندن بدن خود و چند تا برای زینت کردن و شیک شدن قرار داده پرسید آیا اسراف است؟ امام فرمود خیر، اسراف نیست. زیرا خداوند در قرآن کریم فرموده است هر که زندگی اش وسعت دارد، به اندازه توانایی اش خرج کند. 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌸🍃🌸🍃 فیلسوفی ستمدیده برای دادخواهی نزد پادشاهی رفت و هر چه التماس کرد، موثر نشد. ناچار بر قدم های پادشاه افتاد و دادخواهی را تکرار نمود. شاه خشنود شد و حاجت او را برآورده ساخت. جمعی به ملامت فیلسوف لب گشودند و او را سرزنش کردند که از مانند تو حکیم و شخصیت بزرگی، این چنین کاری سزاوار نبود. او در جواب گفت: شما نمی دانید که گوش پادشاه ، در پایش بود؛ از این جهت، مرا چاره ای جز این نبود! 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌸🍃🌸🍃 نبی مکرم اسلام (ص) می‌فرمایند: شش گروه از مردم با شش معصیت وارد جهنم می‌شوند: 1) پادشاهان بخاطر ستم‌شان 2) اعراب بخاطر تعصبات جاهلیت‌شان 3) ثروتمندان به دلیل تکبرشان 4) تاجران بخاطر دروغ و خیانت در اموال 5) مردم عامی به دلیل جهل‌شان 6) علما بخاطر حسادت‌شان این شش گروه را این خطرات بسیار تهدید می‌کند. ۲ص۶۰۹ 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"کتلت برشته" دوست داشتنِ مادرم را وقتی دیدم که در حالِ درست کردنِ کتلت بود و برای من سه تا برشته شده کنار گذاشت. یا وقتی که ادکلن‌ام را سمتِ چپِ آینه گذاشت می‌دانست که دوست دارم آنجا باشد. یا آلبالو پلوهایش برای پسری که از راهِ دور رسیده و بوی غذا مستش می کند. یا صدای پدرم که وقتی به خانه می‌آید و می‌گوید باباجان از آن آلو‌ها که دوست داری خریدم. این هم بیسکوئیت‌های چای عصرت. چون تو که قند نمی‌خوری. یا اصلا همان وسطِ هندوانه که مال من است. حتی سهمِ ته دیگِ سیب زمینی‌اش! بی آنکه بخواهم بی آنکه بر زبان آورم می‌دانی که چه می‌خواهم بگویم؟! دوست داشتن همین ریزه کاری‌هاست همین کتلت‌ها و هندوانه‌ها همین بیسکوئیت چای عصر. دوست داشتن همین عمل کردن‌هاست همین "حواسم هست‌ها"... حرف را که همه بلدند بزنند. 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
✍️چند تن از دوستان نقل کردند که درباره امام راحل (ره) که خیلی مقید به اول وقت بود خواستیم آقا را امتحان کنیم. مثلا سفره غذا را درست اول وقت نماز می انداختیم، یا وقت رفتن به مسافرت را درست اول وقت نماز قرار می دادیم. اما حضرت امام (رض) در این گونه موارد می فرمودند: شما غذایتان را بخورید و من هم نمازم را می خوانم هر چه بماند من می خورم یا در موقع مسافرت می فرمودند: شما بروید من هم می آیم و به شما می رسم! مدت ها از این مسأله گذشت و نه تنها نماز اول وقت حضرت امام ترک نشد بلکه ایشان ما را هم حساس به خواندن نماز اول وقت کردند. 📚 داستان های نماز، ص 106 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 شدید برادر شداد از پادشاهان عدالت گستر روی زمین بود، در زمان او نقل کرده اند به طوری مردم به آرامش زندگی می کردند که شخصی را برای قضاوت بین آنها تعیین کرده بود از تاریخ تعیین او تا مدت یک سال هیچکس برای رفع خصومت بدارالقضا نیامد روزی به شدید گفت من اجرت قضاوت را نمی گیرم زیرا در این یک سال حکومتی نکرده ام پادشاه گفت ترا برای این کار منصوب کرده ایم کسی مراجعه کند یا نکند. پس از یک سال دو نفر پیش قاضی آمدند یکی گفت من از این مرد زمینی خریده ام در داخل زمینش گنجی پیدا شده اینک هر چه به او می گویم گنج را تصرف کن چون زمین تنها از تو خریده ام قبول نمی کند فروشنده گفت من زمین را با هر چه در آن بوده به او فروخته ام گنج در همان مکان بوده متعلق به خریدار است قاضی پس از تجسس فهمید یکی از این دو نفر دختری دارد و دیگری پسری دختر را به ازدواج پسر در آورد و گنج را به آن دو تسلیم کرد بدین وسیله اختلاف بین آنها رفع شد : روضة الصفا، احوال هود(ع) داستانها و پندها، ج۲، داستان ۷۸ 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌸🍃🌸🍃 امام صادق(علیه السلام ) فرمودند : مردی در میان بنی اسراییل ذکر"الحمدلله رب العالمین و العاقبه للمتقین" را زیاد بر لب جاری می ساخت . ابلیس از این کار او خشمگین شده بود یکی از شیاطین را مامور نمود تا به او القاکند که پایان خوش و عاقبت از آن ثروتمندان است .اما مامور ابلیس در ماموریت خود موفق نشد و کار به دعوا و مرافعه کشید تا اینکه تصمیم گرفتند برای پایان دادن به دعوا از کسی بخواهند که میانشان داوری نماید و هر کس مغلوب شد دستش بریده شود . آن دو، شخصی را به عنوان داور برگزیدند اما حق را به مامور ابلیس داد و پایان خوش را از آن ثروتمندان دانست بدین ترتیب یکی از دستان عابد بریده شد . ولی مرد عابد باز ذکر شریف را زمزمه نمود . مامور ابلیس که از سخت ورزی عابد خشمگین شده بود برای رهایی از دست او پیشنهاد کرد فردی دیگر را در میان خود حاکم سازند تا هرکس مغلوب شد گردنش زده شود . عابد نیز قبول کردو این بار مجسمه ای را میان خود به عنوان داور قرار دادند . در این هنگام مجسمه به اذن خدا بر محل بریده شدن دستان عابد دست کشید و دستانش را به او بازگرداند آن گاه ضربه ای سنگین بر گردن مامور ابلیس وارد کرد و او را به قتل رساند . مرد عابد با تماشای این حادثه گفت : این چنین است پایان خوش و عاقبت از آن متقین است. 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ ترمان دیوانه ✨ گویند قبل از انقلاب مردی در شهر خوی بود که به او تِرمان می‌گفتند . او شیرین‌عقل بود و گاهی سخنان حکیمانه‌ی عجیبی می‌گفت . روزی از او پرسیدند : « مصدق خوب است یا شاه ؟ بگو تا برای تو شامی بخریم . » ترمان گفت : « از دو تومنی که برای شام من خواهی داد ، دو ریال کنار بگذار و قفلی بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزنی !!! » مرحوم پدرم نقل می‌کرد ، در سال ۱۳۴۵ برای آزمون استخدامی معلمی از خوی قصد سفر به تبریز را داشتم . ساعت ده صبح گاراژ گیتیِ خوی رفتم و بلیط گرفتم . از پشت اتوبوسی دود سیگاری دیدم ، نزدیک رفتم دیدم ، ترمان زیرش کارتُنی گذاشته و سیگاری دود می‌کند . یک اسکناس پنج تومانی نیت کردم به او بدهم . او از کسی بدون دلیل پول نمی‌گرفت . باید دنبال دلیلی می‌گشتم تا این پول را از من بگیرد . گفتم : « ترمان ، این پنج تومان را بگیر به حساب من ناهاری بخور و دعا کن من در آزمون استخدامی قبول شوم . » ترمان از من پرسید : « ساعت چند است ؟ » گفتم : « نزدیک ده . » گفت : « ببر نیازی نیست . » خیلی تعجب کردم که این سؤال چه ربطی به پیشنهاد من داشت ؟ پرسیدم : « ترمان ، مگر ناهار دعوتی ؟ » گفت : « نه . من پول ناهارم را نزدیک ظهر می‌گیرم . الان تازه صبحانه خورده‌ام . اگر الان این پول را از تو بگیرم یا گم می‌کنم یا خرج کرده و ناهار گرسنه می‌مانم . من بارها خودم را آزموده‌ام ؛ خداوند پول ناهار مرا بعد اذان ظهر می‌دهد . » واقعا متحیر شدم . رفتم و عصر برگشتم و دنبال ترمان بودم . ترمان را پیدا کردم . پرسیدم : « ناهار کجا خوردی ؟ » گفت : « بعد اذان ظهر اتوبوس تهران رسید . جوانی از من آتش خواست سیگاری روشن کند . روشن کردم مهرم به دلش نشست و خندید ، خندیدم و با هم دوست شدیم و مرا برای ناهار به آبگوشتی دعوت کرد . » ترمانِ دیوانه ، برای پول ناهارش نمی‌ترسید ، اما بسیاری از ما چنان از آینده می‌ترسیم و وحشت داریم که انگار در آینده دنیا نابود خواهد شد ؛ جمع کردن مال زیاد و آرزوهای طولانی و دراز داریم . از آنچه که داری ، فقط آنچه که می‌خوری مال توست ، سرنوشتِ بقیه‌ی اموالِ تو ، معلوم نیست . 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌸🍃🌸🍃 ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏ ﻗﺼﺺ ﺍﻟﻌﻠﻤﺎﺀ ﻧﻘﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ: ﻭﻗﺘﻰ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻠﺎﻛﻮﺧﺎﻥ ﻣﻐﻮﻝ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻓﺖ ﻋﺎﻟﻤﻰ ﺍﺯ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﺭﻭﻯ ﺭﺷﻚ ﻭ ﺣﺴﺪ ﺑﻪ ﻫﻠﺎﻛﻮﺧﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﻗﺒﺮ، ﻧﻜﻴﺮ ﻭ ﻣﻨﻜﺮ ﺍﺯ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺳﺆ ﺍﻝ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﻤﺎ ﺑﻰ ﺳﻮﺍﺩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﺮﺭﺷﺘﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻧﺼﻴﺮﺍﻟﺪّﻳﻦ ﻃﻮﺳﻰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﻭ ﻛﻨﻰ ﻛﻪ ﺑﺠﺎﻯ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﻜﻴﺮ ﻭ ﻣﻨﻜﺮ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﻳﺪ! خواﺟﻪ ﻧﺼﻴﺮ ﻛﻪ ﺣﻴﻠﻪ ﻭ ﺗﺮﻓﻨﺪ ﺁﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻓﻮﺭﺍً ﺑﻪ ﻫﻠﺎﻛﻮﺧﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺍﻣّﺎ ﺳﺆ ﺍﻝ ﻧﻜﻴﺮ ﻭ ﻣﻨﻜﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺳﺆﺍﻝ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ. ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺳﺆ ﺍﻟﺎﺕ ﺟﻮﺍﺏ ﮔﻮﻳﺪ! ﭘﺲ ﻫﻠﺎﻛﻮﺧﺎﻥ ﻣﻐﻮﻝ ﺁﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﻛﺮﺩ!!! 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌷جوان و تفکر درباره لذات 🌷یکی از کتاب های بسیار مفیدی که برای جوانان نوشته شده است، کتاب «حکمت نامه جوان» به قلم آیت الله ری شهری است. 🌷یکی از بخشهای این کتاب، پیرامون «اندیشیدن بسیار درباره لذتها و شهوات» است. 🌷این که کسی در ذهنش پیرامون مسائل شهوانی بسیار بیاندیشد، برایش آفت خواهد داشت. 🌷حضرت علی علیه السلام می فرمایند: 🌷«مَنْ کَثُرَ فِکرُهُ فی اللَّذّاتِ غَلَبَتْ عَلَیْهِ»؛ 🌷هر که زیاد درباره لذتها بیندیشد، آن لذتها بر او چیره شوند. 📚[غررالحکم، ح ۸۵۶۴] 🌷داستانک: 🌷امام صادق علیه السلام می فرمایند: 🌷روزی حضرت عیسی (علیه السلام) در جمع حواریون نشسته بودند. 🌷حواریون به عیسی علیه السلام عرض کردند: آموزگار راه هدایت! ما را از نصایح و پندهایت بهره مند ساز. 🌷عیسی علیه السلام فرمودند: پیامبر خدا موسی علیه السلام به اصحاب فرمود؛ سوگند دروغ نخورید، ولی من می گویم سوگند – خواه دروغ و خواه راست نخورید. 🌷آنها عرض کردند: ما را بیشتر موعظه کن. 🌷حواریون از ایشان به حواریون فرمود : برادرم موسی میگفت :‌ زنا نکنید ولی من به شما میگویم : حتی فکر زنا نکنید ؛ زیرا فکر گناه مثل این است که در اتاقی آتش روشن کنند که اگر خانه را هم به آتش نکشد، دیوارها را سیاه میکند. 📚[سفینه البحار، ج ۳، ص ۵۰۳] 🌷کسی که فکر گناه می کند، کم کم قلبش سیاه می شود. 🌷وقتی از آیت الله العظمی بهجت(رحمت الله علیه) پرسیدند برای درمان وسواس های ذهنی چه کنیم فرمودند: 🌷بسیار ذکر «لاإله إلا الله» بگویید. 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌸🍃🌸🍃 دو نکته حکیمانه امام علی علیه السلام فرمودند: لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ بَلْ لاَ تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ، آنچه نمی دانی مگو. بلکه همه آنچه را که می دانی نیز مگو. ۳۸۲ اگر چیزی رو که نمیدونی بگی، ممکنه خبر دروغ رو به دیگران گفته باشی که باعث تهمت هم بشه. ولی اگر چیزی رو میدونی و مطمئنی که درسته، بازم حق نداری بگی چون ممکنه گفتنش باعث بشه؛ راز مؤمنی فاش بشه. غيبت بشه. عيبجويى بشه. باعث اختلاف بین دیگران بشه. باعث اشاعه فحشاء بشه. پس هر حرفی رو به راحتی به زبون نیار 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 در زمان حضرت صادق آل محمد (ص)، ابن ابی العوجاء كه یكی از ملحدین بود، با سه تن دیگر نظیر خودش كه ادیب و در نهایت فصاحت و بلاغت بودند توافق نمودند و تصمیم گرفتند كه كتابی در برابر قرآن بیاورند، به این ترتیب كه هر یك از آنان نظیر یك چهارم قرآن را بیاورند. آنان این پیمان را در مكه معظّمه با یكدیگر بستند، و بنا نهادند كه یكدیگر را سال آینده در مكه ملاقات كنند. «و قرآن جعلی و ساختگی خود را به یكدیگر عرضه بدارند»، وفت موعود فرا رسید. آنان وارد مكه شدند و در مقام حضرت ابراهیم با یكدیگر ملاقات كردند. یكی از ایشان گفت: وقتی من به این آیه برخوردم كه می‎گوید: «یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَكِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ».[هود-۴۶] به زمین خطاب شد كه فوراً آب را فرو بر و به آسمان امر شد كه باران را قطع كن و آب به یك لحظه خشك شد و حكم «قهر الهی» انجام یافت، دریافتم كه نمی‎توان با قرآن معارضه نمود، لذا دست برداشتم. دومین نفر گفت: هنگامی كه من به آیه ذیل رسیدم كه می‎گوید: «فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا».[یوسف۸۰] چون برادران یوسف از پذیرفتن خواهش خود مأیوس شدند با خود خلوت كرده و سخن سر خود به میان آوردند. نا امید شدم و از معارضه با قرآن دست برداشتم. در همین هنگام بود كه امام جعفر صادق (ع) از نزد آنان عبور كرد، و آیه ذیل را از باب معجزه برای ایشان تلاوت كرد وفرمود: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ».[اسراء٨٠] بگو اگر انسانها و پریان اتّفاق كنند كه همانند این قرآن را بیاورند همانند آن را نخواهند آورد. هنگامی كه آنان این معجزه را از امام صادق (ع) دیدند متحیّر و ناامید و محكوم گردیدند. 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 عوالم 4 گانه هستی عالم ناسوت: عالمی است که ناس یا انسان‌ها٬ اجنه٬ حیوانات٬ جمادات و نبادات در آن قرار دارند. عالم ملکوت: عالمی است که مالک دارد و جسم برزخی به آنجا می‌رود و وقتی خواب می‌بینیم به آن عالم می‌رویم و روح انسان وقتی می‌میرد وارد آن عالم می‌شود. به عالم ملکوت عالم مثال هم می‌گویند که موجود است و واقعیت دارد ولی کسی نمی‌داند کجاست و از چه جنسی درست شده است. عالم جبروت: عالم جبر است که در آن فرشتگان مجبور به عبادت خالق یکتا هستند. هزاران فرشته که عقل محض و بدور از هر گونه شهوت هستند٬ در آن قرار دارند که خدا را تسبیح می‌گویند و اوامر او را بی‌چون و چرا و بی‌کم و کاست اجرا و اطاعت می‌نمایند. عالم لاهوت: همان عالم الوهیت و الله است که در آن عالم، صفات و ذات و جمال و معرفت خدا قرار دارد و برای کسی فهم کامل آن ممکن نیست. 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ناتوانی ما ✨ در یک رستوران، یک سوسک ناگهان از جایی پر می‌زند و بر روی یک خانمی می‌نشیند. آن خانم از روی ترس شروع به فریاد زدن می‌کند. او وحشت‌زده بلند می‌شود و سعی ‌می‌کند با پریدن و تکان دادن دست‌هایش سوسک را از خود دور کند. واکنش او مسری بود و افراد دیگری هم که سر همان میز بودند وحشت‌زده می‌شوند. بالاخره آن خانم موفق می‌شود سوسک را از خود دور کند. سوسک پر می‌زند و روی خانم دیگری نزدیکی او می‌نشیند. این بار نوبت او و افراد نزدیکش می‌شود که همین حرکت‌ها را تکرار کنند! پیشخدمت به سمت آنها می‌دود تا کمک کند. در اثر واکنش‌های خانم دوم، این بار سوسک پر می‌زند و روی پیشخدمت می‌نشیند. پیشخدمت محکم می‌ایستد و به رفتار سوسک بر روی لباسش نگاه می‌کند. زمانی که مطمئن می‌شود، سوسک را با انگشتانش می‌گیرد و به خارج رستوران پرت می‌کند. در حالی‌که قهوه‌ام را مزه مزه می‌کردم، شاهد این جریان بودم و ذهنم درگیر این موضوع شد. آیا سوسک باعث این رفتار عصبی شده بود؟ اگر اینطور بود، چرا پیشخدمت دچار این رفتار نشد؟ چرا او تقریبا به شکل ایده‌آلی این مسئله را حل کرد، بدون این‌که آشفتگی ایجاد کند؟ این سوسک نبود که باعث این ناآرامی و ناراحتی خانم‌ها شده بود، بلکه عدم توانایی خودشان در برخورد با سوسک موجب ناراحتیشان شده بود. من فهمیدم این فریاد پدرم، همسرم یا مدیرم بر سر من نیست که موجب ناراحتی من می‌شود، بلکه ناتوانی من در برخورد با این مسائل است که من را ناراحت می‌کند. این ترافیک بزرگراه نیست که من را ناراحت می‌کند، این ناتوانی من در برخورد با این پدیده ‌است که موجب ناراحتیم می‌شود. من فهمیدم در زندگی نباید واکنش نشان داد، بلکه باید پاسخ داد. آن خانم‌ به اتفاق رخ‌داده واکنش نشان داد، در حالیکه پیشخدمت پاسخ داد. واکنش‌ها همیشه غریزی هستند در حالی‌که پاسخ‌ها همراه با تفکرند. 💡نحوه واکنش‌های ما به مشکلات - و نه خود مشکلات- است که می‌تواند در زندگی بحران ایجاد کند. این مفهوم مهمی در فهم زندگی است. آدمی که خوشحال است به این خاطر نیست که همه چیز در زندگیش درست است. او به این خاطر خوشحال است که دیدگاهش نسبت به مسائل درست است. 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️
🌸🍃🌸🍃 وقتی که در جنگ احد، دندان حضرت محمد (ص) شکست و صورتش مجروح شد، اصحاب ایشان، ناراحت شدند و عرض کردند: یا رسول الله!دشمن را نفرین کنید. پیامبر فرمودند: خدايا قوم مرا هدايت كن زيرا نا آگاه هستند. یکی از اصحاب برآشفته شد و به پيامبر گفت : اى رسول خدا ! حضرت نوح علیه السلام بر قوم خود نفرين كرد و گفت: "پروردگارا در روى زمين احدى از كافران را زنده مگذار" حالا كه صورتت مجروح و دندانهايت شكسته شده به جاى نفرين، براى دشمن دعا مى كنید؟ حضرت محمد فرمودند: من برای نفرین کردن مبعوث نشده ام بلکه مبعوث شده ام برای دعوت مردم به سوی حق، و رحمت برای آنها . ۱۸ص۲۴۵ 👳‍♂️ @mollanasreddin 👳‍♂️