🌷السلام علیک یا محمد ابن عبدالله، یا رسول الله (ص)
🌷وقتی حضرت رسول(ص)، #شهیدمطهری را بوسید!؟👈 #مژده_شهادت👇
«روز اول عید بود که به منزل ایشان [شهید مطهری] رفته بودیم. خانم مطهری صحبت می کرد و می گفت که دو شب قبل از شهادتش، ایشان برخاست برای نماز شب و آن شب زودتر از شب های قبل برخاسته بود. قبل از برخاستن دائم پاهایش را می زد به زمین. من به صدای پای ایشان بیدار شدم. یک حالت خاصی در او دیدم. پرسیدم چیست؟ گفت من الآن خواب عجیبی دیدم، دیدم که من و امام دو تایی در مسجد الحرام هستیم و درِ بیت شریف باز شد، پیغمبر از آنجا آمد پایین و آمد طرف من و مرا بوسید. من خدمت امام بودم، قدری دست پاچه شدم و گفتم: یا رسول الله ایشان فرزند شما هستند، پسر شما هستند. حضرت فرمود بله، و رفت طرف امام و امام را نوازش کرد و امام را بوسید و مجدداً برگشت به طرف من و لب هایش را روی لب های من گذاشت و الآن من گرمی لب های پیغمبر را روی لب هایم احساس می کنم. خانم مطهری گفتند: من به ایشان گفتم که این خواب را چطور توجیه می کنید؟ ایشان جواب داد: یک تغییر بسیار بزرگی در زندگی من به وجود می آید.»
#کتاب_شهداواهل_بیت #ناصرکاوه
راوی: آیت الله موسوی اردبیلی در سال 1361 در مصاحبه ای نقل نموده اند: (ویژه نامه شهادت شهید مطهری، روزنامه جمهوری اسلامی، 12/2/1361)
🌷دکتر مجتبی مطهری (فرزند استاد شهید) هم در همین رابطه گفته اند: «در قم به دیدن امام (رضوان الله علیه) رفتیم. چشم هایشان پر از اشک بود. تازه جنازه را دفن کرده بودیم که حاج احمد آقا دنبال ما آمدند و گفتند که امام (ره) منتظر شما هستند. مادر هم بودند.
... مادرم خوابی را که پدرم دیده بودند نقل کردند و آن هم خوابی بود که در آن امام (ره) و پدر به حضور پیامبر (ص) رسیده بودند.
... امام (ره) به هیچ وجه توصیفی که در مورد خودشان بود تکرار نکردند و گفتند: "این خواب از عالم بالاست و پیامبر از عالم بالا خبر داده اند.» ... مادر گفتند که پدر همیشه در روضه امام حسین (ع) بی تاب می شدند و آرزوی شهادت داشتند و امام گفتند: مطمئن باشید که خواب پیامبر (ص) نشانه استجابت دعای ایشان است.»
#کتاب_شهداواهل_بیت #ناصرکاوه
(استاد مطهری از نگاه خانواده، انتشارات صدرا، صفحات 21 و 22)
✅ وای به روزی که بگردی و یک وجدان پیدا نکنی
🔸شهید مطهری: وای به روزی که بگردی و یک وجدان پیدا نکنی، نه یک عقلی که بگوید خدا، نه یک عقلی که بگوید عدالت، عقل و زبان کار درستی نمیکنند برای آدم. وای به حال آن روزی که روحی که روح خدا در آن باشد، وجدانی که در آن وجدان عدالت باشد پیدا نشود...
☀️همسر شهید مطهری می گفت: ۲۶ سال با مرتضی زندگی کردم، توی این مدت نیم ساعت هم بی وضو نبود. همیشه تاکید می کرد که با وضو باشید...
☀️استاد مطهری طی نامه ای به فرزندش نوشت, حتی الامکان روزی یک حزب قرآن بخوان و ثوابش رو تقدیم کن به روح #پیامبر_اکرم(ص) چون موجب برکت عمر و موفقیت میشه...
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
خاطره ای از زندگی روحانی شهید, استاد #شهیدمرتضی_مطهری
💐 امام رضا(ع) فرمودند: هرگاه که بندگان، گناهان تازه ای پدید آورند که سابقه نداشته است، خداوند بلای تازه ای برایشان پیش می آورد که قبلا نمی شناختند. وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۲۷۰
#شهدای_امام_رضایی(۴)
🌹شهید روح الله. قربانی برای من هدیہ امام رضا (ع) بود👇 همسری کہ امام هشتم بہ ادم هدیہ بدهد وامام حسین (ع) او رابگیرد وصف نشدنی است. من عروس چنین مردی بودم با بچہ های دانشگاه رفتہ بودیم مشهد انجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا کردم گفتم: یا امام رضا (ع) اگر مردی متدین واهل تقوا به خواستگاری ام بیاید قبول می کنم یک ماه بعداز اینکہ از مشهد برگشتم روح الله امد خواستگاری ام... و شدم عروس امام رضا(ع)...
🌹شهید مهدی صابری توی وصیت نامه اش نوشته بود: رسیدن به سن 30 سال، بعد از علی اکبر (ع) برایم ننگ است.... مادرش می گفت: آخرین بار که از سوریه برگشت ایران، با هم رفتیم مشهد. بعد از زیارت دیدم مهدی کنار سقا خونه ایستاده و می خنده. ازش پرسیدم: چیه مادر؟ چرا می خندی؟...گفت: مادر! امضای شهادتم رو از #امام_رضا (ع) 💕 گرفتم... بهش گفتم: اگه تو شهید بشی من دیگه کسی رو ندارم. مهدی دستش رو به سمت آسمون بلند کرد و گفت: مادر خدا هست🌷
🌷امام رضا (ع) به من فرمودند:
«من ضامن احمد هستم!»👇
💥 ناگهان انگار کسی در گوشم نجوا کرده باشد، فهمیدم او شاه خراسان و ایران امام رضا(ع) است. خوب توجه کردم، این چشم و چراغ ملک ایران را کجا زیارت کردم، به یادم آمد که ایشان همان کسی است که احمد را در چهار ماهگی در آن بیماری سخت ضمانت کرد و دست راست مبارکش را بر روی سینه نهاده و فرمود: «من ضامن احمد هستم!» از جا بلند شدم تا عرض ادب و ارادتی بکنم، هنوز سخن آغاز نکرده بودم که در دستان مبارکش پروندهای دیدم. رو به من کرد و فرمود: «این پرونده عمر احمد است. عمر احمد در دنیا تمام شد، او 27 سال دارد!»فغان زدم و از آقا خواستم ضمانتی دیگر کند. فرمود: «ناراحت نباش، مدتی بر ضمانت خویش میافزایم.»... گویا همان روز احمد میخواست به شهادت برسد، اما نشد و امام هشتم(ع) یک هفته دیگر برای احمد مهلت گرفت. دیدم فردای آن روز احمد به کیاکلا آمد. او را دیدم در آغوشش گرفتم و بوسههای مادرانه نثارش کردم. این بار من به مانند آن زمان احمد را کنارم نشاندم و خوابم را برایش گفتم. چون موضوع تمدید عمر را شنید لبخندی زد و به من نگاه کرد و گفت: «مادرجان!ناراحت نباش.!»
💥احمدم آن روز با تک تک اعضای خانواده عکس یادگاری گرفت. حرکاتش برایم اسباب نگرانی و تشویش بود؛ اما او چیزی به ما نگفت تا اینکه هنگام عزیمت به ایلام، به پدرش گفت: «باباجان! این آخرین دیدار است و شما دیگر مرا نمیبینید، اگر کوتاهی داشتم مرا ببخشید و حلالم کنید.»... با شنیدن این جملات قطرات اشک از چشمان پدرش سرازیر شد. دست روی کمرش گذاشت و گفت: «پسرم کمر مرا شکستی؟»... احمد چون اشک و حالت پدر را دید دست در گردن پدر انداخت و دست و روی پدر را بوسید و گفت: «بابا شوخی کردم، من که پیش شما هستم.»... بعد خداحافظی کرد و از ما جدا شد. در کوچه نگاهش میکردیم تا از ما دور شد. یاد آن شعر افتادم که سعدی بزرگ از زبانِ دل بیبی زینب سروده بود:
ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود. و با یاد زینب(س) به خود تسلی میدادم. دو سه روز مانده به شهادت احمد، پدرش خیلی بیتاب بود و بیقراری میکرد. نگران بود و حس پدرانه به او نهیب زده بود که احمدش پر کشیدنی است و دیگر پا به کیاکلا نمیگذارد. همان شب در خواب دیدم که خانه پر از نور شده و چهار زن با چهرههای نورانی آمدند و در اتاق نشستند. دو تن از آنها که با حجاب بودند قیافهای غمگین و محزون داشتند. بانویی که بالای سرم بود، یک پیراهن مشکی به دستم داد و گفت: «بپوش، مگر نمیدانی احمدت شهید شده است؟»...
شروع کردم به گریه و بیقراری کردن و احمد را صدا میزدم که ناگاه از خواب بیدار شدم. از اینکه همة اینها را در خواب دیده بودم، خیالم راحت شد. اما روز بعد ماجرای خواب را برای روحانی مسجد بازگو کردم و او گفت: «آن چهار زن حضرت آسیه، حضرت خدیجه، حضرت مریم و حضرت فاطمه(س) بودند و برای پسر شما عزاداری میکردند!»... دو سه روز بعد از آن خواب، گوینده تلویزیون اعلام کرد که یکی از خلبانان دلاور هوانیروز در ایلام به شهادت رسید...ِ برای حفظ روحیه بچههای ارتش و نیروهای دیگر نظامی و مردم نامی از احمد نبردند. به همسرم گفتم:«این خلبان احمد بوده است. بیتابیهای پدر احمد صد چندان شده بود. دوباره ساعت ده شب تلویزیون خبر شهادت خلبان دلاور هوانیروز را اعلام کرد. من گریه میکردم تا این که ابراهیمی استاندار ایلام زنگ زد و گفت: «مادر! احمد به سمت کربلا و هدفی که داشت، پر کشید»
راوی; مادر #شهیدکشوری
#کتاب_شهداواهل_بیت #ناصرکاوه.
#کشکول_۱۴۰۳_۶
#مثل_امام_حسن(ع)
🌹 آیت الله خامنه ای: «چیزی که امام حسن مجتبی (ع) را شکست داد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود. مردم، تحلیل سیاسی نداشتند.» 1372/08/12
#روایت_حسنی💚
«کانَ الْحَسَنُ علیه السلام جَوادا، کَریما، لایَرُدُّ سائلاً، وَ لا یَقْطَعُ نائلاً…»
امام حسن علیه السلام بخشنده و با کرامت بود و هیچ سائلى را ردّ نمى کرد و هیچ امیدوارى را ناامید نمى گردانید…
📚مسند امام المجتبی؛ص۱۳۴،ج۱۸
🌹 آیت الله خامنه ای: «چیزی که امام حسن مجتبی (ع) را شکست داد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود. مردم، تحلیل سیاسی نداشتند.» 1372/08/12
🏴مظلومیت امام حسن (ع) #بی وفایی اصحاب 👈 هنگامی که اميرالمؤمنين (ع) با معاویه اعلام جنگ کردند، هزاران نفر برای جنگ صفین جمع شدند. بعد از شهادت امام علی (ع) معاویه لشکری برای جنگ با امام حسن (ع) اعزام کرد. امام خطبه مفصلی خواندند که معاویه عازم جنگ با ما شده، برای دفاع آماده شوید؛ اما یک نفر بلند نشد. آیا این مظلومیت نیست؟ علی بن حاتم طایی خطبهای خواند :«که چرا این طور میکنید؟ ایشان امام زمان شماست، فرزند اميرالمؤمنين (ع) است. دشمن، حمله کرده است. بیایید دفاع بکنید». عده کمی بلند شدند و اصحاب، خیلی سستی کردند. چندی طول کشید تا چهار هزار نفر جمع شدند و به جنگ معاویه رفتنند...🎩 معاویه به سران آنها وعده داد که اگر به ما بگروید، دختر به شما میدهم، مقام و حکومت فلانجا را میدهم. فرماندهان سپاه حضرت، به طرف معاویه رفتند. سربازان صبح بیدار شدند و دیدند فرمانده نیست؛ لذا لشکر هم متفرق شد 📣قدرت شایعه👈 بنابراین خود حضرت به خط مقدم آمدند. معاویه دید چارهای ندارد، چه کار کند که اینها متفرق شوند؟ شایعه کرد: 👈(حسن بن علی به من پیغام داده که بیایید میخواهیم صلح کنیم). اینجا بود که اصحاب به خیمه امام حسن(ع) حمله کردند و میخواستند ایشان را بکشند. چند نفر از اصحاب دفاع کردند. حتی یک نفر خنجر به ران حضرت زد. اینها دوستان حضرت بودند!
(بحارالانوار، ج44، ص44)
💎 توصیهای از امام حسن مجتبی (ع)
🔻امام حسن مجتبی (ع):
❗️آماده شو برای مسافرتت! و بار و بنهات را قبل از اینکه ناگهان وقت رفتن برسد، مهیا کن؛ و بدان که تو در پی دنیا میگردی؛درحالیکه مرگ در طلب تو میگردد.
📚 دانشنامه امام حسن(ع)، جلد ۱، ص ۲۵۲
🅾️خوراکِ فکر👈شما غذای مسموم نمیخورید که معده آسیب نبینه .پس چرا غذای روح را کنترل نمیکنید.؟؟؟ فیلم ،موسیقی،کلام حرام و....
❇️ حضرت امام حسن مجتبی ع فرمودند:
♦️در شگفتم از کسی که دربارهی خوراکِ جسمِ خود میاندیشد ولی دربارهی خوراکِ فکرِ خود نمیاندیشد! شکمش را از آنچه زیانبار است، پرهیز میدهد، اما در سینه خود، چیزهایی میسپارد که مایهی نابودیاش میشود
📚 بحار الأنوار، ج۱، ص۲۱۸،شماره۴۳
🎈امام حسن علیه السلام بخشنده و با کرامت بود و هیچ سائلى را ردّ نمى کرد و هیچ امیدوارى را ناامید نمى گردانید…
📚مسند امام المجتبی؛ ص۱۳۴، ج۱۸
#سالگردشهادت_بچههای_تخریب!
🌷۶ فروردین ۱۳۶۷ منطقه عملیات بیتالمقدس ۴، گردانها ی لشگر ۲۷، برای انجام عملیات در منطقه تجمع کرده و آماده برای دستور بودند. بخشی از بچههای تخریب به گردانها مأمور شده بودند و تعدادی هم برای مأموریتهای بعدی مهیا میشدند. حاج منصور رحیمی فرمانده تخریب لشگر ۲۷ با سه تا فرماندهان گروهان تخریب جلسه مشورتی داشت که سر و کله هواپیماهای دشمن پیدا شد. بمبها و راکتهای دشمن جمع بچههای تخریب رو نشانه گرفت و از این جمع، سه فرمانده گروهان به معراج رفتند. شهید سیدحسن موسویپناه، شهید ابوالقاسم کندی و شهید علیرضا سلطانمحمدی و سردار حاج منصور رحیمی فرمانده گردان تخریب لشگر ۲۷ در روز ۶ فروردین به مقام جانبازی مفتخر شد
🌹از شماميخواهم كه جنازه مرا گلباران نكنيد, چون كه پیکر "امام حسن (ع)" را تير باران كردند... در تشييع جنازه ام آواي قرآن سر دهيد تا منافقين از صداي آن گوش شان كر و چشم شان به خاطر شما كور شود... نكند كه براي من با صداي بلند گريه كنيد و دشمن را شاد كنيد و اگر هم گريه مي كنيد آهسته، شهادت كه اصلا گريه ندارد... موقعي كه من شهيد شدم دست هايم را از تابوت بيرون بگذاريد كه بدانند من با خود چيزي نبرده ام و چشم هاي مرا باز بگذاريد كه بدانند كه من كوركورانه به جبهه نرفته ام و عكس اما عزيزمان را بالاي عكس كوچكم جلو تابوتم بزنيد كه بدانيد كه در خط امام بودم و كتاب قران روي تابوتم بگذاريد تا ببينند كه پيرو اسلام وقران بودم... ودر ضمن كسي كه امام را قبول ندارد درتشييع جنازه من شركت نكند وبر من نماز نخوانند. امام قلب من است. مادر چشم من است بدون چشم مي شود زندگي كرد بدون قلب زندگي ممكن نيست...
#کتاب_شهداواهل_بیت #ناصرکاوه
خاطره ایی از #شهیدحسين_سلیمانی