🔸️ کتاب باید قلاب داشته باشد، قفل شود در قلبت، بگیرد، بکشد، ببرد با خودش در سرزمینی که نزیستهای، اما حس کنی بودهای آنجا.
#عکس_آخر این قلاب را ندارد اما؛ انگار کن پدربزرگ سرد و گرم چشیدهات نشسته گوشه اتاق، برایت میگوید از روزهایی که آفتاب با ماجراهایی عجیب و غریب بَرَش غروب کرده. همانقدر ساده و خطی و بیبالا پایین. نه اینکه نخواهی دنبال کنی ماجراها را. خستگی، سروصدا یا کار واجبِ سرزده، میتواند شل کند قلاب نیمبند گیرافتاده در دل و جانت را. خیلی از جزئیات تاریخی را میفهمی، چراغ ذهنت چالهچولههای گذشته را روشن میکند و ماجراها را پشت هم میچیند؛ اما روح ندارد ماجراها. سرد است و گاهی شعاری، حس در اتفاقات نخوابیده، هیجانِ خواننده را بیدار نمیکند. انگار کن ضبط صوتی یک سری اتفاقات را برایت تعریف کند. انتظار تغییر راوی، یک نقطه اوج دلچسب یا رسیدن به اوج عرفان و تصمیم سرنوشت ساز از این سبک متن نباید داشته باشی.
🔸️ اگر روی جلد بهجای اسم نویسنده اسم گردآورنده را نوشته بودند تکلیف مخاطب با متن پیش رویش معلوم میشد.
القصه؛ اگر نفسکشیدن در دوران پدربزرگهایتان را دوست دارید یا کوچکترین ارادتی به تاریخ، حالتان با خواندن این کتاب خوش خواهد شد، حتی اگر تمامش نکنید!
✍️ #زکیه_دشتیپور
🆔️ محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
بعضی کتابها را باید خواند. حتی اگر به جذابیت رمانهای عاشقانه یا پلیسی، طناب نیانداخته باشد دور قلبت و نکشیده باشد دنبال خودش؛ نمکگیر حتما از این دست کتابهاست.
نمکگیر میکند روح را، میبرد به خشت خشت برگزاری مجالس اباعبدالله. میبینی آنچه بزرگترها در خشت خام دیدهاند، میفهمی چه بوده پشت اسمی که برای شهرمان گذاشتهاند؛ حسینیه ایران.
قدم به قدم میروی با پیرغلامی که شغلش، عمرش و لحظه لحظه زندگیاش گره خورده با روضه و مراسم اباعبدالله؛ میچشی شیرینی به کار بردن ترکیبات و جملات قدیمی و منسوخ شده یزدی را، با قلم زیبا و هنرمندانه زهرا عوض بخش.
کتاب را که میبندی دهانت شیرین شده به طعم شیرین نوکری. حس میکنی تو هم نمکگیر این خاندانی و چه چیز از این شیرینتر؟
✍️ #زکیه_دشتیپور
🆔️ محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
بسم الله
رفیق شهید داشتن یک زمانی مد بود. من آن روزها عموی شهیدم را رفیقم گرفتم. کارهای کم و بیارزشی که آن روزها به چشمم زیاد میآمد را بهش هدیه میکردم و منتظر بودم سر بزنگاه دستگیری کند یا لااقل از گوشه کنار یکی از خوابهایم بگذرد.
عمو رضا اما قابل نمیدانست، کوچکترین اثر از دیدن کارهایم یا بودنش در کنارم نمیدیدم. از خیر هرچه رفیق و شهید بود گذشتم. گذری در هر برنامه و مناسبت با یکی بُر میخوردم و از ترس آن تجربه ناکام به قول امروزیها زود کات میکردم.
هفته پیش، جایی گله کردم از بی معرفتی عمو نسبت به قوم و خویشها و غریبهنوازیاش، که به گوشم رسیده بود واسطه شده برای شفای پسر یک مسافر گذری.
وقتی امر پدر رسید کلاسهای فردا را تعطیل کن و بیا برای دانشآموزان مدرسه ایکس از عموی دانشآموز شهیدت بگو، شهابی از ذهنم گذشت. خودم را سرگرم مقدمات و گیفت اهدایی از خانواده شهید کردم و همه صداهای وجدان و وَرِ بیدار دل و ذهن بهانهگیر را در پستوی مغزم پنهان و درش را سه قفله کردم.
شش عضو اصلی شورای دانشآموزی روز اول شروع به کار، به مناسبت روز دانشآموز به خانه برادر شهید آمده بودند. چشمان منتظر و ذوق نگاهشان وقت شنیدن خاطرات و شیرین کاریهای شهید زندگیبخش بود.
از شهید شنیدند، کتاب و گلهای اهدایی را در آغوش میفشردند و سر مزار شهید عکس یادگاری گرفتند. قرارمان شد رفیق شهید انتخاب کنند و گرهگشایی ازش بخواهند.
رفیق جینگ قدیمیام مرا صدا زده بود. شاید رفیق
جدید گرفته باشد اما هم من میدانم هم او که رفیق، قدیمیاش بهتر است.
✍ #زکیه_دشتیپور
https://eitaa.com/monaadi_ir
بسم الله
قلم زدن وقت مناسب میخواهد و ذهن آرام. همین که قریحهات بو ببرد کوچکترین عجلهای برای نوشتنِ موضوعی داری لج میکند، رو میگیرد و دست به سینه، دهنکجی میکند به آدم.
شهادت حضرت زهرا و نوشتن مطلب مرتبط برای کانال، دست قریحه، ذوق و تجارب را از پشت بسته و ذهن را قفل میکند.
هرچه فکر میکنم اولین روضهی مادر را به یاد نمیآورم. اولین گریه بر امیرِ مومنان، اولین محرم و اولین رمضان را به یاد دارم، ولی اولین فاطمیه را نه.
سال دوم دبیرستان، تازه با پدیدهای به نام هیأت آشنا شده بودم. اولین مراسم دانشآموزی خیلی بهم چسبید؛ اولین گریه بلند برای مادر.
امروز شروع فاطمیه اول است و ذهنم هزارتوی خاطرات سالیان را میجورد. هر چه بیشتر میگردد کمتر نشانی از مادر سادات در سبک زندگیمان پیدا میکند. همین کمرنگ بودن دلیلی بر خشکی قلم هم هست لابد.
نگاهم به گوشِ بدون گوشوارهی دختر هشت سالهام میافتد، او هم با رویِ گشاده، تنها طلای اهدایی تولدش را برای کمک به شیعیان لبنان هدیه کرد؛ حتما این بخششهای کوچک، وامدار بخشش بزرگ مادرمان در شب عروسیست.
ذهنم هزارجا میرود، انگار امشب غم عجیب بیمادری بیشتر در ذهنم تکرار میشود. شاید دخترم از همهی خواستههایش بگذرد چون من را دارد. چون دلش به آغوش من گرم است. دلم آتش میگیرد وقتی به یاد نگاههای هراسان و دل لرزان زینب میافتم آنگاه که مادرش را برای همیشه شب از خانه بردند.
✍ #زکیه_دشتیپور
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
بسم الله
لابد شما هم دور و برتان دیدهاید آدمهایی که تا پا از کشور بیرون میگذارند حتی آب خوردن خارجیها برایشان عجیب است، به یاد دارم وقتی برای اولین بار سرسبزی و جذابیتهای شمال را دیدم انگار در یک کره جدید قدم میزنم. همهچیز، آدمها، خانهها و حتی مسجدهاشان برایم جدید و جالب بود.
کازوئو ایشی گورو در کتاب «بازمانده روز» از بیرون نگاه کرده به انگلیس، آداب و رسوم و مناسباتشان. حتما اصالت ژاپنی و فرهنگ جاری در خانوادهشان در این بازبینی موثر بوده.
کتاب بازمانده روز را که میخوانی به یاد لابی آبدارچیهای ادارات دولتی میفتی. در پایینترین سطح مراتب شغلی باشی و برای خودت دم و دستگاه و انجمن داشته باشی. هرچه در صفحات کتاب غور کردم این ضربالمثل بلندتر در سرم پیچید:« از کی تا حالا پیاز قاطی میوهها شده؟»
کازوئو در کتاب از زندگی یک بعدی سرپیشخدمت خانه بزرگ اشرافی دارلینگتنهال سخن گفته و مناسبات اشراف انگلستان. از اتفاقات پشت پرده تصمیمات بزرگ دولتی و موجهای سرنوشتساز جهان و جالبتر حس لذت نسلی است که برای خدمت به بزرگزادههای همه چیزدان حاضرند تمام داشته هایشان را بدهند؛ حتی عشقشان را.
✍ #زکیه_دشتیپور
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
بسم الله
مزه گس اسپرسو دهانم را تلخ میکند اما شیرینی شکلات کاکائویی بعدش تلخی را میشوید. شنیدهام از آبجو خوران، تلخی اول این زهرماری را مستی بعدش میشوید و خواندهام در کتاب «خونخورده» تلخی پوک اول را، آدرنالین ترشح شده در خون میشوید.
خواندن کتاب خونخورده مهدی یزدانیخرم حالی است بین تلخی و لذت بعد از هرکدام از مثالهای بالا، یا هرچه ذهن خلاق شما میتواند تصور کند. موضوع و جزئیات خوابیده در سطر سطر کتاب، مثل اسمش حال همزن است؛ مثل شیرینی کاکائو هم لذت میبری از نثر پخته و چینش حرفهای کلمات.
جانم برایت از عجایب این کتاب بگوید که یزدانیخرم به تمام گوشه و کنارهای کلیساهای دور و نزدیک سر زده، تا دلت بخواهد ازمناسک و اِلِمانهای مسیحیت گفته، همه اتفاقات مهم داستان را به کلیسا پیوند زده و به مخاطب خورانده، ولی در تمام 344 صفحه کتابش چارپنج بار فقط اسم یک مسجد را آورده است، حتی در اوج بحبوحه جنگ.
هرچه در برگ برگ کتاب پیش میرفتم حس میکردم اتفاقات تلخ، لحظات سیاه و کلمات غرق شده در بوی خون و تاریکی، به تنهایی دلیل ادامه خواندن کتاب نبود، اعجاز کلمات و نثر جذاب جاری در سطور بود که ته کامم را شیرین میکرد و دلم را راضی به چشیدن این تلخی.
القصه این نویسنده توانمند روزنامه شرق از شرق و غرب ماجراهای واقعی پیدا کرده، آسمان و ریسمان بافته انگار که میخواسته قطعهای ماندگار بسراید در رسای مسیحیت و پیروانش.
✍ #زکیه_دشتیپور
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
2.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله
تا دنیا دنیا بوده زن و سختی مثل دو انگشت اشاره و وسط از هم جدانشدنی بودهاند. جنگ مال مرد است اما نفس کشیدن در هوای پرغم و سنگین بیسروسامانی بعد از جنگ سهم و نصیب زن.
مرد یک جان دارد در میدان فدا میکند و خونبهایش را خود خدا نقد میپردازد؛ زن اما در این گرسنگی و ترس و ناامنی باید به فکر ادامه نسل و نیرو برای جبهه مقاومت هم باشد.
زندگی بیسر و همسر، بچههای شیر به شیر و ساکهای دستی که باز مایحتاج بچهها را حمل میکند میشود همه زندگی زن.
در همه تاریخ زن سنگ زیر آسیاب بوده، مزد اصلی را به خط مقدم دادهاند. هیو گاه آوارگی و خفت زن برای خالی نشدن پشت جبهه دیده نشده.
تنها یک ولی مهربانتر از مادر میتواند گرد غم، غربت و آوارگی را از تن و روح زنان ظلم دیده تاریخ پاک کند، مزد بدهد همه دستان تاول زده از حمل ساکهای دستی و طفلان گریان، تن خسته و روح ضجر دیده آنها را. اشک از صورت خاکی و ترسیدهشان پاک کرده در آغوششان بکشد...امید غریبان خسته کجایی؟
✍ #زکیه_دشتیپور
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
4.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای بلند رعد و برق یا دیدن کابوس تمام بدنم را از ترس میلرزانَد؛ و هیچ چیز آرامشبخشتر از آغوش مادر نیست به وقت ترس. گرمای وجودش گردش خون را آرام میکند، جان را به بدن بازمیگرداند و ترس را در پستوهای ذهن زندانی.
مادر نماد محبت است، نماینده رأفت خالقش. برای میوه دلش بی هیچ چشمداشتی از راحتی و آرامشش میگذرد و برای داشتنش هست و نیستش را فدا میکند.
مادران شهدا در همه تاریخ یکسانند. اشک ریختن برای فرزند و تا پای جان گشتن به دنبال پیکرش به امید دیدن حتی یک لحظه روی ماهش.
مادری در سال ۶۱ هجری به دنبال خبری از امام زمانش چشم از ورودی شهر برنمیداشت و حتی یک خبر از چهار دسته گلش نمیگرفت. یَلانش فدای پسر بانوی دو عالم شده بودند و باز، نگران غم و غربت مولایش وقت جان دادن بود.
ادب کرده بود همان روزهای اولِ تازه عروسی که فاطمه صدایش نزنند؛ غم نباید در چشم بچههای زهرا لانه میکرد، حتی قدر شنیدن اسم مادرشان در خانه. پسرانش هم، اسوه ادب شدند در رکاب مولایشان. شاید این ادب به دلش اجازه نمیداد خبر از میوههای دلش بگیرد قبل از اینکه برای پسر زهرا نگران باشد.
✍ #زکیه_دشتیپور
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
بسم الله
همیشه نباید اتفاق خوبی برای خودت بیفتد تا خوشحال باشی؛ گاهی شادی اعضای خانواده پیچک می شود، تار میتند در دل تکتکمان. قبولی کنکور،ازدواج موفق یا افتخار نوکری برای ارباب. موفقیت برای یکی است اما همه خوشحالند، کأنه مرغ آمین روی شانه خودشان نشسته.
خانواده الا و لابد به همخونی نیست، میتوان همه کسانی که بند محبتِ شاهمهرهای از دلشان رد شده را، اعضای یک اَبَر خانواده دانست؛ شاهمهره خالق رحمان.
شیعیان اعضای یک خانوادهاند و امروز همه شادند به شادی خاتم المرسلین؛ امیرالمومنین و اولاد پاکش؛ همه شادند به یمن میلاد دردانه خلقت.
بهانه دیگری هم برای شادی ما هست اما؛ بهانه بخشش گناهان ریز و درشتمان در صحرای محشر. فرمانروای آن روز بانو را صدا میزند در آن بلبشو؛ چه کنم که راضی باشی؟ و بهای رضایتش بخشش شیعیانش است.
ما شادیم نه فقط به شادباش آمدن بهانه بخششمان! به شادی دل مولای متقیان.
جایی نخواندهام اما حسی بهم میگوید دلم شاد است امروز از ذوق برخواسته از دل رسولالله است، از دیدن نور چشمش، از دیدن اولین لبخند میوه دلش. از دل غرق محبت حضرت خدیجه به وقت نوشاندن شیره وجودش به یکییکدانهاش.
از چشمههای شوق و شعف جوشیده در دل حضرت علی، به وقت در آغوش کشیدن این نوگل تازه رسیده. و چه ذوقی در نگاهش نشسته با دیدن نگاه ناب و زیبایش، کانه مرج البحر یلتقیان.
✍ #زکیه_دشتیپور
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
بسم الله
✨همیشه با خودم فکر میکردم خوش به حال آدمهایی که زیاد اهل سفرند، هم صبح و شام در زمان و مکان جدید جان و دل تازه میکنند، هم به قول قرآن عبرت میگیرند از سرگذشت اقوام و نسلها.
یک هفتهایست منادی تکلیف کرده بود بر گُردهمان خواندن کتاب کاملا غریبه و متفاوت «مثلا برادرم» را. برای منِ گزیدهخوان، سختخوان بود کتابش. لاکپشتی پیش میرفت. یک عالمه میخواندی، بیل میزدی تا بفهمی نویسنده چه میخواسته بگوید که این همه جایزه برده؛ تازه میدیدی سه صفحه پیش رفته.😳
✨با هر جان کندنی بود تمامش کردم. خیلی جاهایش را نفهمیدم اما دلم تکهتکه شد در بعضی قسمتهایش. برای ما که هنوز نیم قرن از جنگ در کشورمان نگذشته اما اسمش را هم دفاع مقدس نامیدیم فهم اتفاقات آلمان سخت است. اینجاست که نتیجه نیت در عمل خودش را نشان میدهد. دفاعی که ما انجام دادیم، هدفش، مدلش و نتیجهاش کجا؛ جنگی که بر اساس نژادپرستی و ژن برتر و بدون رعایت کوچکترین نکات انساندوستانه جهانی را به خاک سیاه نشاند کجا!
✨سخت است حال و روز مردمی که جان و مال و عزیزانشان را فدای راهی کردهاند که چند صباح بعد ورق برگشته و همه ارزشها ضد ارزش شده. ساک نبستم، خستگی و گرد سفر بر چهرهام ننشست، اما در دلِ ورقهای کتاب ترجمه شده «مثلا برادرم» سفر کردم به دوران جنگ جهانی دوم و کشوری غریبه و دور از دسترس مثل آلمان.
✍ #زکیه_دشتیپور
🆔محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
بسم الله
✨ تا حالا برایتان پیش آمده چیزی را دوست داشته باشید اما در زمانی یا مکانی خاص داشتنش زهرتان شده باشد؟
بگذارید روشنتر بگویم، لیموشیرین برای این حالت بهترین تشبیه است. یک لیموی پر آب و شیرین را جلویتان تصور کنید. نه از آنهایی که مزه آب هم نمیدهند، شیرین، انگار شکر ریخته باشب رویش. تکه آخر را که میخوری اما، دهنت گس شده و تلخ. حال این روزهای من اینطوری است.
✨در دنیا هیچ چیز را به اندازه خواب بعد نماز صبح دوست نداشتهام، حتی شیرینی خامهای را! هرچه پستوهای ذهنم را میگردم صبحی را به یاد نمیآورم که بیدار مانده باشم. همه کارها حتی شده تا نیمه شب تمام شده و بعد از نماز، خواب را با پتوی مخمل نرم، در آغوش کشیدهام.
مهمان عزیز و بزرگوار دوشنبههای همخوانی منادی، ساعت جلسه را از پنج صبح به نه شب موکول کرد و روزش از دوشنبه به چهارشنبه افتاد.
✨ابر و باد و مه و خورشید دست به دست هم دادند و چهارشنبه هم کلاس تشکیل نشد. جشنواره پلک و امر استاد برای شرکت حداکثری هم مزید بر علت شد.
✨حالا سه هفته میشود آلارم گوشی را از ساعت پنج صبح دوشنبهها برداشتهام. دیگر نباید یکشنبه شبها حواسم به شارژ گوشی و اینترنت باشد. این خوابِ عزیزتر از همه چیز، دوشنبهها دهانم را تلخ میکند و روحم را خطخطی.
✨هیچ وقت باورم نمیشد دلم برای بیدار شدن کله سحر و نشستن سر کلاس مجازی تنگ شود. شد آنچه نباید و دل از کف رفت؛ دلم میخواهد صبا خبر به دوست رساند که دلمان برای همخوانی دوشنبههای منادی تنگ است...
✍ #زکیه_دشتیپور
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
بسم الله
🔸پیش آمده برایتان حتما، تدارک دیدهاید، برنامهها را چیدهاید، همهچیز را آماده کردهاید اما کسی خبر ندارد؛ قرار است همه سورپرایز شوند، همان غافلگیری.
🔸امروز هم روز غافلگیری بود برای عالم. امیر مومنانِ سه روزه از پسرعمویش پرسید حالا که از مهمانی سه روزه خانه خدا بیرون آمدهام چه بخوانم برای منتظران؟ از انجیل، تورات یا قرآن؟ و خواند ده آیه اول سوره مومنون را.
🔸برنامهها چیده شده بوده، خدا کارهایش را راست و ریس کرده بود و منتظر زمان مناسب نشست. زمان آبستن بزرگترین اتفاق از اول خلقت بود و امروز زمان زایش. دنیا و مافیها آماده شد و جبرائیل در گوش ختم المرسلین خواند اقرأ.
🔸روز مبعث روز حضرت امیر هم هست، در دعاهای وارده از خدا میخواهیم معرفت به مقام ولایت نصیبمان کند. عربها هم شب و روز مبعث دخیل حرم حضرت علی علیه السلام میشوند؛ به امید شفا.
🔸 حاج آقا نخودکی بهمان یاد داده مثل امروز این دو بیت را بخوانیم و مدد بخواهیم از حضرت امیرالمومنین، شاید نگاهی کند و دلمان را شفا دهد؛
زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی
مدد ز غیر تو ننگ است یا علی مددی
دلم برای تو تنگ است یا علی مددی
کُمِیت ما همه لنگ است یا علی مددی
✍ #زکیه_دشتیپور
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir