eitaa logo
امتداد حکمت‌ و فلسفه
841 دنبال‌کننده
406 عکس
22 ویدیو
128 فایل
#اِمتدادِحِکمت‌وَفَلسَفِه، از ضرورت جریان یافتن اعتقادات تا عمل در مقیاس جامعه، بحث می‌کند. همان دغدغه‌ای که فَقیه‌ِحَکیم‌ِحاکمِ‌انقلاب از اهالی فلسفه مطالبه می‌کند.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺نقد اول؛ غیبتِ‌هویتِ‌ایرانی در اندیشه‌ایرانشهری 🔸طباطبائی در ، تاریخ ایران را دوره‌بندی می‌کند. در این دوره‌بندی با اینکه، تصریح می‌کند که؛ «مشکل عمده دوره‌بندی تاریخ ایران به قدیم و جدید، این است که مبدأ تاریخ جدید ایران‌زمین را به درستی نمی‌توان معلوم کرد.» اما در پایان سخن می‌گوید: «من در اینجا برای اینکه بتوانم ویژگی‌های این سه سده را به دقت مورد بررسی قرار دهم، این دوره طولانی میان شکست ایران در جنگ چالدران تا شکست ایران در جنگ‌های ایران و روس را که حلقه رابط «سده‌های میانه» ایران و آغاز دوران جدید است، خواهم نامید، دوره‌ای که در واقع، نه با اسلوب دوران قدیم ایران می‌تواند مورد بررسی قرار بگیرد و نه با ضابطه‌های دوران جدید.» مطالعه درآمد این کتاب، مرا متعجب ساخت که کسی که، او را فیلسوف می‌شناسند، چگونه مبتلا به تعجیل در قلم شده است و بناچار به آنچه که از آن عبور کرده است و آن را مشکل می‌خواند باز می گردد. ایشان تصریح می‌کند که با ضابطه‌های دوران‌ِجدید نمی‌توان تاریخ ایران را دوره‌بندی نمود و لیکن در انتها از طرح سخن می‌گوید که به نوعی عبور از دوران قدیم و ورود در دوران جدید است. اگر ضوابط این دوران برای تطبیق بر تاریخ ایران روشن نیست، چگونه می‌توان از دوره‌گذار سخن گفت؟ با چه معیاری می‌توان اثبات نمود که حدفاصل شکست چالدران تا شکست در برابر روس دوران عبور از قدیم و ورود در جدید است؟ آیا این معیار برخوردار از است یا اینکه معیار برساخته دوران جدید اروپایی است که بر تاریخ ایران تطبیق می‌شود؟ اصلاً چرا این دوره، دوره گذار است؟ گذار از چه چیزی و ورود در چه چیزی؟ آیا آن «قدیم» و «جدید»ی که می‌گویید، قدیم و جدید ایران است یا قدیم و جدید اروپایی است که با آن ایران را می‌سنجید؟ 🔸 او در فصل دوم که به «طرحی از نظریه دولت در ایران» می‌پردازد چنین می‌گوید: «ابهام وضعیت ایران در این دوره که ما از آن به «دوره گذار» تعبیر می‌کنیم، ناشی از این واقعیت پرتعارض است که از سویی، ایران، یکی از قدرتهای کمابیش بزرگ درگیر در مناسبات سیاسی جهانی بود، اما از سوی دیگر، در برابر سیطره منطق مناسبات جدید از خود پایداری نشان می‌داد. در این دوره، ایران زمین، در درون دنیای جدید و در عین حال، در بیرون آن قرار داشت.» با توجه به چنین نگرشی است که، صفویه را فاقد دولت به معنای جدید آن - state- می‌داند. اما از سوی دیگر، دوران هخامنشی تا پایان ساسانیان را دوران تحقق ایرانشهری یا همان دولت_ملت در ایران می‌داند که با محوریت شاهنشاهی به انجام رسیده است. در پی‌جویی از ریشه‌های چنین اعتقادی به این کلام از او برمی‌خوریم: «ایران باستان در فلسفه تاریخ هگل، جایگاه ویژه‌ای داشت و او کوششی اساسی برای تبیین نظام سیاسی ویژه ایرانیان کرده و برخی مفاهیم ضروری برای توضیح آن نظام را تدوین کرده است.» او در این بیان با تکیه بر انگاره «وحدت در کثرت» و اعتقاد به این نکته که هگل چنین انگاره‌ای را در فلسفه خود توضیح داده و بر فرمانروایی ایرانیان تطبیق داده است، از فلسفه هگل وام می‌گیرد تا دوران باستان ایران را توضیح دهد. 🔸آنچه که از طباطبائی مشهود است این است که، از موضع ایران باستان را تحقق دولت_ملت می‌داند و از موضع دوران جدید اروپایی نیز عصر صفویه یا همان دوره گذار را دولت می‌داند. در هر دو قضاوت، از بیرون به ایران می‌نگرد و با ایران ندارد. او ایران را آنگونه که هست نمی‌خواند و ایران را آنگونه که می‌باید می‌خواند. از این روی می‌توان گفت؛ ایران برای او «موضوع اندیشیدن» است تا فلسفه هگل یا معیارهای جدید فلسفه سیاست اروپایی را بر آن تطبیق نماید. به همین اندازه او از ایران دور است هرچند سودای ایرانشهری داشته باشد. ایرانشهری او فلسفه هگلی است که لباس ایران را پوشیده است و این یعنی . @monir_ol_din