گاهی اوقات از عالم و ادم خسته میشوی...
دوست داری مدتی از همه چیز جدا شوی و جانمازت را پهن کنی بشینی رو به قبله چراغ اتاقت را خاموش کنی و گریه کنی..
گریه کنی و حرف بزنی با خدا
گِله کنی شکایت کنی از دنیای بی رحمی که درش قرار داری..از ادمهای بی خدایی که بخاطر خیلی چیزهایی که دست خودت نبوده تورا اذیت کردن
گاهی اوقات دوست داری فقط خودت باشی و او...
گاهی اوقات سنگینی قلبت را دوست داری فقط به او بگویی
دوست داری برطرفش کنی دوست داری با کسی صحبت کنی که سنگینی قلبت را درک کند و چه کسی بهتر از ان که تورا افریده از احساسات عواطف روحیات تو خبر دارد!؟
چه کسی بهتر از او؟
گاهی اوقات به این فکر میکنم اگر اورا نداشتم چه میکردم گاهی اوقات فکر میکنم کاش زمان بیشتری را میتوانستم با خدایم خلوت کنم
کاش او را اولین رتبه قلبم بگذارم و موجودات اضافی که در قلبم هستن و روی قلبم سنگینی میکنند را بردارم و فقط او را نگه بدارم
فقط او را تنها دوست بدارم چون وقتی با او هستم حالم بهتر است...)):
قلبم احساس سبک بودن میکند..
کاش همیشه همینطور بود کاش هیچوقت او را فراموش نکنم کاش میفهمیدم او تنها همراه و یاور من است
آری...خدای من...تو تنها دوست و همراه من هستی❤️🥲
نویسنده: M.G
#دلنوشته
@monster80_90
بعضی شب ها ناخوداگاه دلت میگیرد و دوست داری ساکت به گوشه ای خیره شوی و اشک بریزی...
دوست نداری با کسی حرف بزنی فقط دوست داری کمی تنها گوشه ای از اتاق با خودت و افکارت خلوت کنی
با خود دو دوتا چهارتا کنی این احساسات بهم پیچیده در من چیست؟
گاهی اوقات انقدر فکر میکنی که زمان از دستت در میرود..
به خودت می آیی و میبینی 1 یا 2 ساعت است که داری به مسائل مغزت جواب پس میدهی..
احساسات بهم پیچیده ای که باعث میشود دائم از خودت سوال کنی..این چه حسی است که به سراغم امده!؟ این چه احساسی است که همراهم است!؟
میدانم حداقل یک بار در عمر خود هرکسی این سوال را از خود میپرسید
دقیقا از آن سوال هایی است که گاها دوست ندارم به ان پاسخ بدهم...گاها ترجیح میدهم چشمانم را ببندم و بگویم
نه! نه! نه!
اما اینگونه نمیشود که بشود!
نویسنده: M.G
#دلنوشته
@monster80_90
این روزها از ان روزهایی است که دائم روی دلم سنگینی حس میکنم
از اون روزهایی که روی قلبت فشار شدید حس میکنی و دوایی پیدا نمیکنی
از ان روزهایی که دوست داری سرت را روی یک بالشت بگذاری و انقدر گریه کنی تا سبک شوی...
ولی زورت نمیرسد که بغض شدیدت را به گریه تبدیل کنی درد شدیدی روی گلویت حس میکنی سرت را بین دو زانو میگیری و اروم به خودت میگویی..اروم باش دختر کوچولو چیزی نیست..چیزی نیست اروم بگیر اما با شنیدن این کلمات به خودت بغضت شدید تر میشود
اروم اروم گلوله های اشک را روی گونه ات حس میکنی و میفهمی بغضت را بالاخره شکستی..
ارام ارام گِله میکنی تو دلت از عالم و ادم...هرازگاهی هم چشمانت را پاک میکنی تا رد اشک روی صورتت نماند و زودتر تمام شود گریه ات
اما تمام نمیشود که نمیشود
با خودت میگویی مگر من چقدر تحمل غم را در قلبم دارم؟
اروم زمزمه میکنی ذکر های خدارا بلکه ارامش به دلت برگردد..همینطور است
ارام ارام دخترک کوچک ما قلب کوچکش ارام میشود..اما دیگر دلش نمیخواهد با هیچکس سخن بگوید دوست دارد از همه فاصله بگیرد و دلش را ارام تر کند
نویسنده: M.G
#دلنوشته
@monster80_90
به نام خدای بخشنده...
من هیچوقت ادم بدی نبودم یعنی سعی کردم بد نباشم..!
نوجوان بودم گاهی اوقات سر به هوا میشدم و شیطنت میکردم..اما همیشه سعیمو کردم حرف خدارا زمین نندازم و پیرو راه اهلبیت باشم مادرم چادر سر کردن را یادم داد و نان حلال پدرم هم باعث شد چادر را خودم بر سرم بزارم و عاشقش شوم
همیشه سعی کردم بهترین در نوع خودم باشم هرچند گاهی وقت ها خطاهایی هم از من سر میزد اما بعدش پشیمان میشدم و باز به همان خدا پناه میبردم
همیشه سعی داشتم حق الناس نکنم ..تلاشم را کردم نمیدانم توانستم انطور که میخواهم زندگی کنم تا به الان یا نه..
خوشحالم از اینکه توانستم همیشه پدر و مادر خود را راضی نگه دارم و دوستان خوبم را در شرایط دشوار زندگیشان همراهی کنم..
خوشحالم که توانستم محفلی درست کنم تا با نوجوانان خوش برخوردی همچون شما دوست باشم و اطلاعاتم را با ان ها به اشتراک بگذارم
هیچوقت خودم را بالا تر ندیدم و هیچوقت سعی نکردم خودم را برتر جلوه بدهم..اما اگر احیانا رفتارم جوری شد که شما اینگونه برداشت کردید بنده شرمنده ام
اما سخن اصلی بنده...
اگر این روزها حقی نا حق شد از طرف بنده..
ناراحتی پیش امد از مطالبی که گذاشتم..
دلی شکستم بی اطلاع..
یا توهینی شد از طرف بنده
من عذر خواهم ..هرچند در تمام عرصه های زندگی ام سعی داشتم اینطور نباشد! اما باز هم اگر جایی از دست بنده در رفت من عذر میخواهم...
نویسنده: ادمین کوچک شما M.G
#دلنوشته
@monster80_90
خب که چی؟!
این روزها از ان روزهایی است که دائم روی دلم سنگینی حس میکنم از اون روزهایی که روی قلبت فشار شدید حس
کمی روی پای خود ایستادن بد نیست..!
همیشه متکی بودن به کسی خوب نیست! هر موجود زنده ای بالاخره روزی تورا ترک خواهد کرد و تو میمانی و وابستگی زیادت که سر اخر برایت دردسر درست خواهد کرد!
همادرم یادم داد هرطور شد بتوانم با توسل به اهلبیت(ع) و خدا از پس کارهایم بر بیایم ..پدرم یادم داد به هرکسی اعتماد نکنم و تا جای ممکن روی پای خودم به ایستم
همیشه اینگونه بودم و سعی کردم همینگونه بمانم
اما...
امان از اینکه غمی روی دلت بیاید...
دیگر نمیشود که نمیشود میخواهی حرف بزنی اما چون عادت کرده ای درون خودت نگه داری نمیتوانی به کسی غیر از خدا بگویی..
سجاده ات را پهن میکنی و دار و ندارت را میریزی روی سجاده و برای خدا میگویی انقدر میگویی که سرت کم کم گیج میرود..و پایت خواب میرود
نگاه ساعت میکنی و میبینی 2 ساعت است نشستی و داری با خدا حرف میزنی ساعت از نیمه شب هم گذشته و خسته ای...
گوشه ی سجاده ات سرت را میگذاری و میخوابی
و اون خواب بهترین خوابی است که در عمرت تجربه خواهی کرد!)):
نویسنده: M.G
#دلنوشته
@monster80_90
خب که چی؟!
کمی روی پای خود ایستادن بد نیست..! همیشه متکی بودن به کسی خوب نیست! هر موجود زنده ای بالاخره روزی تو
اونیکه درس خونده به جایی نرسیده
میگه درس و دانشگاه وقت تلف کردنه
اونیکه تو رشته تحصیلیش موفق بوده
میگه فقط با درس پیشرفت میکنی
اونیکه ازدواج ناموفق داشته
میگه ازدواج نکنیا بدبخت میشی
اونیکه همسر خوبی نصیبش شده میگه زود ازدواج کن خوشبختی تو ازدواجه
میبینی ؟
هرکس براساس شرایط و موقعیت خودش برای تو هم نسخه میپیچه...
اما هیچ نسخه ای وجود نداره که برای همه یکسان باشه!
تو برو سراغ درست و غلط خودت
این انتخاب های تو ان که خوب و بد رو تعیین میکنن:))))
#دلنوشته
دیدم رسیدنم به تو هی سخت میشود. در گیر و دارِ نرسیدنت؛ شاعرت شدم.
میخواهم برای شما بنویسم.
از محبتِ عمیقی که از شما در جانِ رنجورم رشد یافته و مانند برگی، سبز و بزرگ شده است. حالا من انسانی نحیف اما عاشقام. عاشقِ مسیرِ بیانتهایی که شما روزگاری در آن قدم گذاشته و انتخابش کردهاید. من عاشقم. عاشقِ شما و راهتان و فکرتان و کسانی که دوستشان داشته اید. شاید این محبت، بزرگترین افتخارِ من در این جهان باشد. هرکجا که رفتم، به هر آدمی که رسیدم خودم را مُحبِ شما معرفی کردم. زیرا که وجودِ من سرشار از یادِ شماست. و یادِ شما حیاتیتر از هر نیاز دیگری، نفس کشیدن را برای من راحت میکند.
برای معشوق دردآور تر از فاصله هیچ چیزی نیست. اگر حیران و سرگردان و مدهوش، به هر سوی قدم میگذارم و نمیدانم تکلیف زندگانیام چیست؛ همهاش برای خاطر آن است که از شما دورم. و این سخت ترین امتحان خداوند از انسان لطیفی چون من است.
حقیقت آن است که اگر محبت شما را در دل نداشتم، این روزها حیاتِ دنیایی ام تا به این اندازه لذتبخش نمیشد.
حالا اگر زندهام و نفس میکشم، به امید آن است که روزگاری زیر سایهی پر مهر شما و در جوارِتان سکونت یابم. تا لااقل هفتههایم با زیارتِ شما به سرآید... من با صبر و لبخند این فاصله را به جان میخرم. به امید همان روزی که این دوری به سر آید و برای همیشه در آغوش شما بمانم .
#طلبهیجوانِحزباللهی
#دلنوشته
M.G
آدمیزاد اگر عاشق باشد
همهاش را فدای معشوق میکند.
اگر غیر از این بود یا عاشق نیست و یا چیزی از آن سر در نمیآورد.. نمیشود صبح تا به شب قربان صدقهی معشوق بروی و به هنگامِ اثبات آن محبت، شانه خالی کنی! نمیشود به کسی بگویی دوستت دارم اما پشیبان و تکیهگاهِ او نباشی..
مرزِ بین ایمان و کفر هم در همین نوع ابراز و اثبات عشق است! آنان که به حقاند، پای حقیقتشان و اعتقادشان، تا پای جان میایستند. حتی اگر دستشان را، پایشان را قطع کنند. زبان به دروغ یا نفی مبانی فکری و باورشان باز نمیکنند.
میشوند شهدای گرانقدری که در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی توسط منافقین به شهادت رسیدند! ما کجا و آنها کجا !؟ ما اگر یک روز خدایی ناکرده واریزِ حقوقمان پس و پیش بشود دیگر حتی خدا را نمیشناسیم چه برسد به راه و منطق و خواستهی او را ...
عاشق اگر شیفتهی محبوب باشد؛ جز او را نمیبیند و غیر را حذف میکند. از همه چیز عبور میکند و چشم میپوشاند تا بلکه زودتر به دلدار برسد. میشود قاسم سلیمانی، مردی که سی سال خواب آسوده نداشت و یک عمر در حال مجاهدت بود. سرداری که ماجرای حیاتش سرمشقیست برای تمام آن آدمهایی که بعد از او ماندهاند و میخواهند عاشقی کنند.
شرح حیاتِ سید حسن نصرالله و ابراهیم هنیه و یحیی سنوار هم بماند برای بعد. خواستم بگویم تکلیف روشن است. مسیر دشوار و پر پیچ و خم و سهمگین است. برای آنان که عاشقند عاقبتی جز شهادت و بخشیدن جان به معشوق وجود ندارد و تکلیف دیگران که بویی از عاشقی نبردهاند مشخص است. بروند و بیایند و به روزمرگیهایشان بچسبند که تکلیف جهاد بر گردنشان نیست.
مجاهدت اختصاص دارد به مجنونهای زمانه تا حبیبانه به پای حسین ع زمانشان بمانند و سربازی کنند. بقیهی آدمها بروند پول روی پول بگذارند و خانهشان را آباد کنند.
یک طلبه دهه هشتادی
نویسنده: M.G
#دلنوشته
⇨@monster80_90
و نگاهی غمزده به عزیز قلبمان
مکتوباتِ ننوشتهتان را خط به خط خواندیم و از بیهوده منتظر ماندنِ خود خونِ دل خوردیم
به گفته ی شاعری در همین حوالی همچون انار خون دل از خویش میخوریم که به خدای لبخندتان سوگند این ناملایمات به شما نمیآید. مهابا داریم و بی پروا برایتان مکتوب میکنیم که :
ما نیز دل داریم و دل هم که یکجا نشین نیست؛ میگیرد، خراش برمیدارد، اصلا میشکند. آدمیزاد است دگر، خسته و درمانده میشود. دل نگران و زار میشود
از گزندِ عاشقی گفتید همه را به جان خریدیم که مبادا قدری از گزند به شما برسد. ما رسمِ عاشقی را از ازل آموخته بودیم.
حال انتخاب با شماست که با دلمان همچون برگِ لطیفِ شمعدانی رفتار کنید یا سنگِ افتاده در گوشۀ خیابان؛ ولی عاشقی را چه کار به چیزهای سفت و سخت؟ سراپا لطافت است این قصۀ دور و دراز؛ دلِ ما هم که از برگِ گل نازکتر و زودرنجتر.
گاهی دل ما به سان گل ناز میشود، ولیک کجاست مجنونی عاشق پیشه برای ما؟ تصدقتان برویم فدای سرتان
ما به بی مهری شما عادت کرده ایم:)
اما میشود
قدری به فکرِ احوالِ ما هم در این پاییز باشید؟ پاییز است دگر خزان و ویرانی و حیرانی با خودت دارد:)
دوست دار شما؟ M.G
نامه ای به عزیز قلبم امام زمانم... ((:
#دلنوشته
⇨@monster80_90
؛
من سوریه نبودهام ؛ هیچ کاسهی آبی پشت سرم ریخته نشده، هیچکس مرا به حضرت زینب نسپرده ، هیچ پلاک دوقسمتیِ کُدداری از گردنم آویزان نیست . هیچوقت پایم به سرزمین شام نرسیده است ، سوار هواپیمای نظامی نشدهام و هیچ فرودگاهی را به مقصد دمشق پرواز نکردهام . کوچههای باریک منتهی به حرم را با قدمهای سنگین طی نکردهام ، من دستم به آن ضریحی که ستونها احاطهاش کردهاند نرسیده است و پای ضریح عمه جانمان خون گریه نکرده ام . پوتین هایم ریف جنوبی حلب را قدم رو نرفته . فِرنچِ نظامی نپوشیدهام ، کلاش دو خشابه دستم نگرفتهام و پشت هیچ بیسیمی نام ابو نرجس را فریاد نزدهام . موج هیچ کورنِتی مرا نگرفته است ، و پایم از هیچ ترکشی لنگ نمیزند . با اسم رمز "یازهرا" به دل تکفیریها نزدهایم ، من روی تپههای خانطومان نبودهام ، آن تویوتای سفید پر از جنازه و مجروح را ندیده ام . قطع شدن دست و سر بچههایمان را ندیدهام . با اولین پرواز ، کنار تابوت رفیقهایمان برنگشتهام . بقیه الله بستری نشدهام و هیچ دکتری بالای سرم گریه نکرده است . من سوریه نبودهام ، وصیتنامهای میان قرآن نگذاشتهام ، با هیچ وداعی دلم نلرزید . در هیچ قرارگاهی قرنطینه نشده ام ، اسمم در هیچ لیست اعزامی نبوده است ، پشت هیچ تیرباری احساس غرور نکرده ام و با صدای صوت خمپاره ای دلهره نگرفتهام . من شهادت را به چشم ندیدهام ، هرچه بود و ماند برایم ، حسرت بود و
داغی که مرهمی جز خون ندارد .
تنها برایِ من ، هیچ ماند و هیچ و هیچ ..
#طلبه_دهه_هشتادی
#دلنوشته
⇨@monster80_90