📌 به چشمانمان باید شک کنیم...
▪️ «ابوبصیر» میگوید: با امام باقر به مسجد مدینه وارد شدیم. مردم در رفت و آمد بودند. امام به من فرمود: «از مردم بپرس آیا مرا می بینند؟» از هر که پرسیدم آیا ابوجعفر را دیده ای؟ پاسخ منفی شنیدم، در حالیکه امام در کنار من ایستاده بود.
▫️ در این هنگام یکی از دوستان حقیقی آن حضرت «ابوهارون» که نابینا بود به مسجد آمد. امام فرمود: «از او نیز بپرس.» از ابوهارون پرسیدم: آیا ابوجعفر را دیدی؟ فورا پاسخ داد: مگر کنار تو نایستاده است؟ گفتم: از کجا دریافتی؟ گفت: چگونه ندانم در حالیکه او نور درخشنده ای است.
📚 بحار الانوار، ج ۴۶، ص ۲۴۳؛ به نقل از خرائج راوندی
🔺 و اما...
چرا چشمان ما نمیبیند اماممان را؟
چرا گوشهای ما نمیشنوند صدای (هل من ناصر) او را؟
فقط بگذریم و گذر کنیم از سالهای عمرمان و او را نبینیم
جز این انتظاری نمیرود...
◾️ شهادت #امام_باقر علیه السلام را به محضر امام زمان عجل الله فرجه و شما عزیزان تسلیت میگوییم.
☑️ @montazar
1_90141287.mp3
13.49M
🌹بگو که برام گریه کنن توی منا...
◾️مداحی حاج میثم مطیعی به مناسبت شهادت #امام_باقر #صلوات الله علیه
☑️ @montazar
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
4_5778410341037769717.mp3
7.8M
#فایل صوتی
🔊 غربال بزرگ الهی هنگام به ولایت رسیدن امیرالمومنین امام علی علیه السلام #عید_غدیر
🔺شیعه یعنی جا پای مولایت بگذار
👤استاد #رائفی_پور
✅ @montazar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بشارت امام باقر (ع) درباره آینده ایران از زبان #استادعالی
☑️ @montazar
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 دستخط رهبر انقلاب بر تصویر شهید محسن حججی
🌷 سالگرد شهادت #شهید_محسن_حججی
📥 مجموعه بیانات رهبرانقلاب درباره شهید حججی ➕ کلیپ و لوح👇
http://farsi.khamenei.ir/tag-content?id=15398
✨﷽✨
💠 مقدمات نماز 💠
#پرتوی_از_اسرار_نماز
🍁 آثار سجده 🍁
☘️ امام صادق علیه السلام فرمود: سجده هاى خود را طولانى كنید، زیرا سخت ترین ناراحتى را بر شیطان، سجده انسان وارد مى كند. چرا كه او خود، مأمور به سجده بر آدم شد و نافرمانى كرد ولى انسان، اطاعت كرد و رستگار شد. (بحارالانوار، ج82، ص163)
پیامبر اسلام به یكى از یاران خود فرمود:
«اِذا اَرَدْتَ اَنْ یَحشُركَ اللّهُ مَعىَ فَاَطِلِ السُجودَ بَیْنَ یَدَىِ اللّه» (بحارالانوار، ج82، ص164)
اگر مى خواهى در قیامت با من باشى، در پیشگاه خدا سجده هاى طولانى داشته باش.
📚 کتاب پرتوی از اسرار نماز، محسن قرائتی
♻ #باعلماء 👇
✅ @montazar
پسرفاطمه(عج)
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت۵۸ .اواخر سال60 13 بود. ابراهيم در مرخصي به سر مي برد آخر شــب بود كه آمد خا
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت۵۹
ابراهيم در موارد جدّ يت كار بســيار جدّي بود. اما در موارد شوخي و مزاح
بسيار انسان خوش مشرب و شوخ طبعي بود. اصاً يكي از دلائلي كه خيلي ها
.جذب ابراهيم مي شدند همين موضوع بود
ابراهيم در مورد غذا خوردن اخاق خاصي داشت! وقتي غذا به اندازه كافي
،بــود خوب غذا مي خورد و مي گفت: بدن ما به جهت ورزش و فعاليت زياد
.احتياج بيشتري به غذا دارد
.با يكي از بچه هاي محلي گيان غرب به يك كله پزي در كرمانشــاه رفتند
!آن ها دو نفري سه دست كامل كله پاچه خوردند
6 يــا وقتي يكي از بچه ها، ابراهيم را براي ناهار دعوت كرد. براي ســه نفر
عدد مرغ را سرخ كرد و مقدار زيادي برنج و...آماده كرد، که البته چيزي هم
!اضافه نيامد
٭٭٭
در ايام مجروحيت ابراهيم به ديدنش رفتم. بعد با موتور به منزل يكي از رفقا
.براي مراسم افطاري رفتيم
صاحبخانه از دوستان نزديك ابراهيم بود. خيلي تعارف مي كرد. ابراهيم هم
كه به تعارف احتياج نداشت! خاصه كم نگذاشت. تقريباً چيزي از سفره اتاق
!ما اضافه نيامد
جعفر جنگروی از دوســتان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق
.مجاور مي رفت و دوستانش را صدا مي كرد
يكي يكي آن ها را مي آورد و مي گفت: ابرام جون، ايشــون خيلي دوست
...داشتند شما را ببينند و
،ابراهيــم كه خيلي خورده بود و به خاطــر مجروحيت، پايش درد مي كرد
مجبور بود به احترام افراد بلند شــود و روبوسي كند. جعفر هم پشت سرشان
.آرام و بي صدا مي خنديد
وقتي ابراهيم مي نشست، جعفر مي رفت و نفر بعدي را مي آورد! چندين بار
.اين كار را تكرار كرد
ابراهيم كه خيلي اذيت شده بود با آرامش خاصي گفت: جعفر جون، نوبت
!ما هم مي رسه
آخرشب مي خواستيم برگرديم. ابراهيم سوار موتور من شد و گفت: سريع
!حركت كن
جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زياد
!شد. رسيديم به ايست و بازرسي
!من ايستادم. ابراهيم باصدای بلند گفت: برادر بيا اينجا
.يكي از جوان هاي مسلح جلو آمد
ابراهيم ادامه داد: دوســت عزيز، بنده جانباز هستم و اين آقاي راننده هم از
...بچه هاي سپاه هستند. يك موتور دنبال ما داره مي ياد كه
بعد كمــي مكث كرد و گفت: من چيزي نگم بهتــره، فقط خيلي مواظب
!باشيد. فكر كنم مسلحه
بعــد گفت: بااجازه و حركــت كرديم. كمي جلوتر رفتم تــوي پياده رو و
.ايستادم. دوتايي داشتيم مي خنديديم
!موتور جعفر رسيد. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند
بعد متوجه اسلحه كمري جعفر شدند! ديگر هر چه مي گفت كسي اهميت
...نمي داد و
تقريباً نيم ســاعت بعد مســئول گروه آمد و حاج جعفر را شــناخت. كلي
معــذرت خواهي كــرد و به بچه هــاي گروهش گفت: ايشــون، حاج جعفر
.جنگروي از فرماندهان لشگر سيدالشهداء7 هستند
بچه هاي گروه، با خجالت از ايشــان معذرت خواهي كردند. جعفر هم كه
خيلي عصباني شده بود، بدون اينكه حرفي بزند اسلحه اش را تحويل گرفت و
.سوار موتور شد و حركت كرد
!كمي جلوتر كه آمد ابراهيم را ديد. در پياده رو ايستاده و شديد مي خنديد
.تازه فهميد كه چه اتفاقي افتاده
ابراهيم جلو آمد، جعفر را بغل كرد و بوســيد. اخم هاي جعفر بازشد. او هم
.خنده اش گرفت. خدا را شكر با خنده همه چيز تمام شد
💕join ➣ @montazar
❣ سهم تبلیغی شما: حداقل ارسال به یک نفر❣