eitaa logo
منتظران ظهور
573 دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
9.2هزار ویدیو
77 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شب از نیمه گذشته و فرستاده امیر مدینه در جستجوی امام حسین'علیه السلام' است‌. او وارد کوچه بنی هاشم می شود و به خانه امام می رسد. درِ خانه را می زند و سراغِ امام را می گیرد. امام، داخل خانه نیست. به راستی، کجا می شود او را پیدا کرد؟ مسجد پیامبر در شب های پایانی ماه رجب، صفایِ خاصّی دارد و امام در مسجد پیامبر، مشغول عبادت است. فرستاده امیر مدینه، راهی مسجد پیامبر می شود و پس از ورود به آن مکان مقّدس، بدون درنگ نزد امام حسین'علیه السلام' می رود. امام در گوشه ای از مسجد همراه عدّه ای از دوستان خود، نشسته است. فرستاده امیر رو به امام حسین'علیه السلام' می کند و می گوید: _ ای حسین، امیر مدینه شما را طلبیده است. ️_ من به زودی پیش او می آیم. امام خطاب به اطرافیان خود می فرماید:《فکر می کنید چه شده است که امیر در این نیمه شب، مرا طلبیده است. آیا تا به حال سابقه داشته است که او نیمه شب، کسی را نزد خود فرا بخواند؟》. همه در تعجّب هستند که چه پیش آمده است. امام می فرماید:《گمان می‌کنم که معاویه از دنیا رفته و امیر مدینه می خواهد قبل از آنکه این خبر در مدینه پخش شود، از من بیعت بگیرد.》 آیا امام این موقع شب، نزد امیر مدینه خواهد رفت؟ نکند خطری در کمین باشد؟ آیا معاویه از دنیا رفته است؟ آیا خلافت شوم یزید آغاز شده است؟ یکی از اطرافیان امام از ایشان می پرسد:《اگر امیر مدینه شما را برای بیعت با یزید خواسته باشد، آیا بیعت خواهی نمود؟》 امام جواب می دهد:《من هرگز با یزید بیعت نمی کنم. مگر فراموش کرده ای که در پیمان نامه صلحِ برادرم امام حسن 'علیه السلام' آمده بود که معاویه نباید جانشینی برای خود انتخاب کند. معاویه عهد کرد که خلافت را بعد از مرگش به من واگذار کند. اکنون او به قول و پیمان خود وفا نکرده است. من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد، چون که یزید مردی فاسق است و شراب می خورد.》 مامور امیر مدینه، دوباره نزد امام می آید و می گوید: _ ای حسین! هر چه زودتر نزد امیر بیا که او منتظر توست. _ من به زودی می آیم. امام از جای بر می خیزد. می خواهد که از مسجد خارج شود، یکی از اطرافیان می پرسد:《ای پسر رسول خدا، تصمیم شما چیست؟》 امام در جواب می فرماید:《اکنون جوانان بنی هاشم را فرا می خوانم و همراه آنان نزد امیر می روم.》 امام به منزل خود می رود. ظرفِ آبی را می طلبد. وضو می گیرد و شروع به خواندن نماز می کند. او در قنوت نماز، دعا می کند... به راستی، با خدای خویش چه می گوید؟ .... 🌙 💞@MF_khanevadeh
شب از نیمه گذشته و فرستاده امیر مدینه در جستجوی امام حسین'علیه السلام' است‌. او وارد کوچه بنی هاشم می شود و به خانه امام می رسد. درِ خانه را می زند و سراغِ امام را می گیرد. امام، داخل خانه نیست. به راستی، کجا می شود او را پیدا کرد؟ مسجد پیامبر در شب های پایانی ماه رجب، صفایِ خاصّی دارد و امام در مسجد پیامبر، مشغول عبادت است. فرستاده امیر مدینه، راهی مسجد پیامبر می شود و پس از ورود به آن مکان مقّدس، بدون درنگ نزد امام حسین'علیه السلام' می رود. امام در گوشه ای از مسجد همراه عدّه ای از دوستان خود، نشسته است. فرستاده امیر رو به امام حسین'علیه السلام' می کند و می گوید: _ ای حسین، امیر مدینه شما را طلبیده است. ️_ من به زودی پیش او می آیم. امام خطاب به اطرافیان خود می فرماید:《فکر می کنید چه شده است که امیر در این نیمه شب، مرا طلبیده است. آیا تا به حال سابقه داشته است که او نیمه شب، کسی را نزد خود فرا بخواند؟》. همه در تعجّب هستند که چه پیش آمده است. امام می فرماید:《گمان می‌کنم که معاویه از دنیا رفته و امیر مدینه می خواهد قبل از آنکه این خبر در مدینه پخش شود، از من بیعت بگیرد.》 آیا امام این موقع شب، نزد امیر مدینه خواهد رفت؟ نکند خطری در کمین باشد؟ آیا معاویه از دنیا رفته است؟ آیا خلافت شوم یزید آغاز شده است؟ یکی از اطرافیان امام از ایشان می پرسد:《اگر امیر مدینه شما را برای بیعت با یزید خواسته باشد، آیا بیعت خواهی نمود؟》 امام جواب می دهد:《من هرگز با یزید بیعت نمی کنم. مگر فراموش کرده ای که در پیمان نامه صلحِ برادرم امام حسن 'علیه السلام' آمده بود که معاویه نباید جانشینی برای خود انتخاب کند. معاویه عهد کرد که خلافت را بعد از مرگش به من واگذار کند. اکنون او به قول و پیمان خود وفا نکرده است. من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد، چون که یزید مردی فاسق است و شراب می خورد.》 مامور امیر مدینه، دوباره نزد امام می آید و می گوید: _ ای حسین! هر چه زودتر نزد امیر بیا که او منتظر توست. _ من به زودی می آیم. امام از جای بر می خیزد. می خواهد که از مسجد خارج شود، یکی از اطرافیان می پرسد:《ای پسر رسول خدا، تصمیم شما چیست؟》 امام در جواب می فرماید:《اکنون جوانان بنی هاشم را فرا می خوانم و همراه آنان نزد امیر می روم.》 امام به منزل خود می رود. ظرفِ آبی را می طلبد. وضو می گیرد و شروع به خواندن نماز می کند. او در قنوت نماز، دعا می کند... به راستی، با خدای خویش چه می گوید؟ .... 🌙
☕🍁 الله الله برس سم سی س ریسه سر در بر توجه به سوسن خانم و دخترش راهشان را رفتند. کمی جلوتر وقتی که از آن دو دور شده بودند مبینا با حرص سمت عاطفه برگشت و گفت: وای وای این دختره چقدر پرو عه! وای عاطی اصلا فهم و شعور نداره، جلوی من هرچی از دهنش در میاد به بابام می گه. -مبينا اگه دفعه اول که گفته بود، این رو سر جاش می نشوندی، دیگه از این حرف ها نمی زد. راست می گی؛ ولی دیگه باهاش نمی رم مدرسه، بابام من رو می رسونه. بابای اون هم زهرا رو می رسونه. - خوبه. سر جاده که رسیدند هر دو حسابی عرق کرده بودند. مبينا بسته ای دستمال از کیفش در آورده و یکی از آن ها را به عاطفه داد. -بگیر صورتت رو پاک کن، کلی عرق کردی. - دستت درد نکنه. ماشینی چراغ زد که عاطفه دستش را تکان داد، ماشین کمی جلو تر ایستاد. مبينا گفت: خب می مرد همین جا می ایستاد؟ عاطفه همین طور که به غر غر های مبینا می خندید در ماشین را باز کرد و بعد از گفتن سلام و خسته نباشیدی سوار شد. مبينا هم سلام کوتاهی زیر لب گفت و کنار عاطفه جای گرفت. هر دو بی حرف به پنجره نگاه می کردند. که می دانست در دل هر یک چه می گذرد؟ شاید عاطفه در فکر آقای میمش بود و مبینا در فکر امتحانات فردایش. با بلند شدن صدای آهنگ هر دو نگاهی به هم انداختند و اخم کردند، مبينا با اخم رو به راننده گفت: ببخشید آقای محترم امروز روز اول محرمه، می شه آهنگ رو خاموش کنین؟ - چهارصد سال از این اتفاق می گذرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 موضوع : اهمیت تحقیقات (قسمت دوم) 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های مهارت‌های زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 موضوع : اهمیت تحقیقات (قسمت دوم) 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های مهارت‌های زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃