eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
298 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی #اللّهم_عجِّل_لولیِّک_الفرج مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 منتظران ظهور 🌹
💢💢💢 💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح ✒قسمت نهم از پله ها داشتیم می‌رفتیم بالا فرزانه دستم رو محکم
💢💢💢 💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح ✒قسمت دهم فرزانه یک آن کنترل خودش رو از دست داد وگفت: برای رسیدن به بهشت! مگه برای رسیدن به بهشت، راه درست نیست مگه مسیر مشخص نشده بود. شما از چنین راهی رفتین؟! خانوم مائده که کمی از تندی صحبت فرزانه جا خورد! گفت: بهر حال هر آدمی توی زندگیش دچار اشتباه یا بهتر بگم عدم درک درست از مسائل میشه و من هم از این قضیه مستثنا نیستم.... من گفتم: بله گاهی انسان دچار خطا میشه ولی هر خطایی مستلزم برگشت نیست گاهی انسان با یک خطا تا قهقرا فرو میره... خانوم مائده نگاهی به قاب عکس روی دیوار کرد و در حالی که سرش رو انداخت پایین گفت: بله بعضی فرصت ها که از دست بره دیگه قابل برگشت نیست... و دوباره سکوت کرد... هر بار سکوت کردنش نشان از خاطره‌ی تلخی میداد که دلش نمی خواست به خاطر بیاره.... ولی چاره‌ای نبود باید مصاحبه رو ادامه میدادم. گفتم: کمی از تفکرات گروه دوستانتون برامون بگید... گفت: مقتضای دوره نوجوانی شور و احساسه و ما با منطقمون از این شور و احساس استفاده می‌کردیم. گُذشت توی بچه ها موج میزد. واقعا همشون اهل فداکاری بودند در اون دوره از زندگی این رو خوب درک کرده بودیم برای رسیدن به بهشت باید روی خودمون و تفکراتمون کار کنیم تقریبا اطرافیانمون کاملا متوجه تغییر در رفتار ما شده بودن .... فضای صمیمی و پر نشاطی بود اما غافل از این بودیم که تفکراتمون به صورت تک بعدی داره شکل می گیره .... پرسیدم یعنی چی تک بعدی؟؟؟ گفت: خودمونی بگم یادمون رفته بود ما دختریم ... هنوز حرفش تموم نشده بود آیفون زنگ خورد... فرزانه هراسان پرسید منتظر کسی بودید؟؟؟ خانم مائده گفت: نه منتظر کسی نبودم! ببخشید تا شما چاییتون رو بخورید من برم در رو باز کنم. برمی‌گردم خدمتتون... بعد از اینکه از اتاق رفت بیرون، فرزانه مضطرب گفت: وای دو تا دختر تنها تو خونه‌ی یه داعشی. یاخدا! خودش رحم کنه ... بعد از داخل کیفش اسپریی آورد بیرون، زیر چادر محکم گرفت دستش... منم استرس گرفتم گفتم: فرزانه این چیه آوردی بیرون؟ گفت: اسپری گاز فلفله! بعد در کیفش رو باز کرد و داخل کیفش رو نشون داد... گفتم: چاقو! چاقو برا چی همرات آوردی دختر! مگه بار اولته میای مصاحبه بگیری؟ همون‌طور که اضطراب داشت گفت: بالاخره داریم با یه مجاهد مصاحبه می کنیم. شاید لازم بشه ... بهت‌زده داشتم نگاش می‌کردم! یه لحظه به خودم اومدم. گفتم: فرزانه چرا همه چی رو بهم می‌بافی؟ آقای جلالی هماهنگ کرده می‌دونه ما اینجایم این کارا چیه می کنی؟ در حین بحث با هم بودیم که صدای یه آقایی رو شنیدیم ... داشت با خانم مائده بحث میکرد می گفت: من کاری بهشون ندارم .... نفس تو سینه هر دوتامون حبس شد... دیگه نمی‌تونستیم حرف بزنیم فقط با نگاه‌های مبهم به در خیره شدیم... فرزانه با یک دستش دست من رو محکم گرفته بود و با اون دستش اسپری گاز فلفل رو! از شدت استرس، تمام بدنش مثل بید می‌لرزید... البته حال منم دست کمی از اون نداشت... همینطور که مضطرب نشسته بودیم که صدای یاالله ... یاالله... یک مرد از توی پله ها بلند شد... ◀️ ادامه دارد ... https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💢💢💢>> 💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح ✒قسمت یازدهم رنگ صورت فرزانه عین گچ سفید شده بود... ازصدای پاها معلوم بود چند نفر دارن بالا میان... در اتاق پذیرایی باز بود اولین مرد از جلوی در رد شد ... دومی... سومی.... فرزانه گفت چه خاکی تو سرمون کنیم؟؟ من هم مستاصل گفتم الان زنگ میزنم جلالی... فرزانه گفت تا جلالی بیاد... اشک از گوشه چشمش سرازیر شد روی گونه هاش... توی دلم گفتم خدایا ما دختریم... خدایا تورو به حضرت زهرا ... به اون لحظه توی کوچه.... خدایا بلایی سرمون نیاد... اشک روی صورتم چکید روی کاغذها... تو اون لحظات زجر آور که داشتیم به تمام هویتمون فکر میکردیم از استرس و ترس فقط نگاه های خیس بود که بین من و فرزانه رد و بدل می شد... بعد از چند لحظه فرزانه چاقو را از توی کیفش در آورد بیرون... گفت: به مولا بیان داخل با همین چاقو میکشمشون!!! بعد گریه اش شدت گرفت و گفت اگه نتونم خودمو میکشم... منم در حالی که اشک میریختم با سر کارش رو تأیید کردم... با این حرف فرزانه یاد شهیده معصومه آرامش افتادم... دختری که سال ۶۹ برای حفظ عفت و حیا حاضر شد بدنش تکه تکه بشه ولی عفت و تقواش را نفروشه ... خدایا...خودت مواظب ما باش... با توجه به مکانی که بودیم و افرادی که اونجا بودن همه چی توی اون شرایط طوری بود که خطر و کامل احساس می کردیم... گاهی زمان فقط چند دقیقه است ولی انگار قرار نیست تموم بشه چه لحظات سختی برای من و فرزانه می گذشت... بعد از چنددقیقه خانم مائده اومد داخل اتاق، نفس نفس میزد... بریده بریده گفت:ببخشید معطل شدید... فرزانه در حالی که اشک‌های صورتش رو پاک میکرد گفت: خانم اینجا چه خبر؟! خانم مائده که تازه متوجه چهره های ما شده بود گفت: مشکلی پیش اومده؟ اتفاقی افتاده؟؟ فرزانه گفت ما از شما باید بپرسیم! این آقایون اینجا چکار میکنن؟؟ من ادامه دادم گفتم :خانم ما مثلاً اومدیم برای مصاحبه این چه وضعیه؟! خانم مائده در حالی که داشت در اتاق رو می بست گفت: الان براتون توضیح میدم.... در اتاق که بسته شد فرزانه همون‌طور که لبش رو می گزید نگاه ملتمسانه ایی به من کرد... معترضانه به سمت خانم مائده رفتم و گفتم: چرا در رو می بندید؟؟! داشتم میرفتم در رو باز کنم که یک دفعه صدای یک چیز مهیبی اومد...خانم مائده محکم دستش رو زد به صورتش و گفت یا حضرت محمد... ◀️ ادامه دارد ... https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💢💢💢 💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح ✒قسمت دوازدهم سه نفری از در اتاق پریدیم بیرون... اوه... اوه....چه وضعیتی!!! یخچال افتاده بود زمین و پاهای یکی از آقاها زیر یخچال مونده بود دو نفر دیگه داشتن تلاش میکردن بکشنش بیرون... خانم مائده هم مرتب میزد تو سرو صورت خودش می گفت رسول خوبی رسول... به هر بیچارگی بود یخچال رو از روی پای همون که رسول صداش میزدن برداشتن... داغون شده بود... فرزانه یه نگاهی به پای رسول کرد یه نگاهی به خانم مائده با شتاب گفت: خوب زنگ بزنید اورژانس و دوید سمت رسول رو کرد به خانم مائده گفت: من دوره کمک های اولیه رو گذروندم جعبه ی کمک های اولیه دارید؟ خانم مائده که کاملا هول کرده بود و پهنای صورت اشک می‌ریخت. رفت جعبه کمک های اولیه بیار ... فرزانه اومد پای رسول رو بررسی کنه که رسول چنان خودش رو عقب کشید نزدیک بود سرش بخوره به دیوار! در حالی که درد زیادی می کشید و تو خودش می پیچید گفت نیازی نیست دست نزنید الان اورژانس میرسه... فرزانه یه نگاه عصبانی بهش کرد و بلند شد اومد سمت من... دیدم اوضاع خیلی خرابه و نمی تونیم مصاحبه رو ادامه بدیم به خانم مائده گفتم پس با این وضعیت مصاحبه رو بذاریم برا یه وقته دیگه... با هق هق گفت: ببخشید من به داداشم گفتم امروز مهمون داریم نمی خواد این یخچال رو ببری تعمیر گاه! گفت: من کاری به مهمونا ندارم با دوستام اومدم یه لحظه می بریمش تموم ... همون‌طور اشک‌ می ریخت گفت اومد ثواب کنه کباب شد .... خدا حافظی کردیم و داشتیم بیرون میومدیم اورژانس هم همون موقع رسید...رسول رو گذاشتن رو برانکارد قبل از اینکه سوار ماشین بشه با همون حال خرابش گفت: ببخشید خانمها برنامه ی امروزتون خراب شد ... سوار ماشین شدیم فرزانه سرش رو گذاشت رو فرمون گفت عجب روزی بود ها... تر کیدیم... گفتم فرزانه :صحنه هایی امروز دیدم که هیچ وقت یادم نمیره !چه زجر روحی توی اتاق کشیدیم... واقعا چه جوری بعضی ها تونستن تن به جهاد نکاح بدن !!! فرزانه گفت:آره واقعا خیلی بد بود دفعه ی دیگه توی خونشون قرار مصاحبه نذاریا نصف عمر شدیم... بعد هم ادامه داد پسره رو دیدی عه!عه! یکی نیست بهش بگه تو که اینقد متعصبی جلو خواهرت رو می‌گرفتی که.... ◀️ ادامه دارد ... .https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالروز شهادت رو تسلیت عرض می‌نماییم. زیبای "تاوان عشق" با حجت‌الاسلام تقدیم نگاهتان منتظران ظهور eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 مؤمن راستین 🔸️امام کاظم ‌صلوات‌الله‌علیه در روایت عجیبی که برای ما بسیار تکان‌دهنده است می‌فرماید: «ليس كل من قال بولايتنا مؤمنا.» در این‌که ایمان آن‌هایی که به ولایت اهل‌بیت اعتقاد ندارند، ناقص است، شکی نیست، اما صرف اقرار به ولایت ایشان نیز باعث نمی‌شود که مؤمن باشیم. بسیاری از مردم می‌گویند ما پیرو اهل‌بیت هستیم و آن‌ها را دوست داریم، ولی مؤمن نیستند. 🔹️کسی ایمان دارد که بنای قلبی بر عمل به دستورات آن‌ها داشته باشد. اگر فقط بگوید: من اهل‌بیت را به این عنوان قبول دارم که اولیای خدا و واجب‌الاطاعه هستند، اما هیچ اهمیتی ندهد که نسبت به چه چیزی امر یا نهی‌ کرده‌اند، کجا باید از آن‌ها تبعیت کرد، اصلا چرا آمدند، چرا شهید شدند، و من چه وظیفه‌ای در مقابل آن ها دارم، ایمان ندارد. ۱۳۹۷/۰۲/۰۵ آیت الله مصباح یزدی 💫 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 💫 http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 منتظران ظهور 🌹
*🔳 از عاشورا تا ظهور(33)* *🔴مکه؛ حماسهٔ جاودانهٔ حسینی؛ انقلابِ جهانیِ مهدوی* ✍️امام حسین نهضت خود
*🔳 از عاشورا تا ظهور(34)* *🔴کربلا ؛ پُلِ ظهور . . . . . .* ✍️قیام امام حسین در حصار زمان و مکان نمی گنجد! اگر حمایت از حسین بن علی، به حضور در «جبههٔ نظامی کربلا» بود، حمایت از حجه بن الحسن، به حضور در «جبههٔ نرمِ فکریِ فرهنگی» است. یاران عاشورائی از زخمِ شمشیرها و نیزه ها نهراسیدند تا آنجا که حتی به روی شهادت لبخند زدند. منتظران نیز برای تحقق زمینه های ظهور، باید در برابر زخم ها و نیش هایی که بر دل و جانشان می نشیند، مقاوم باشند؛ گویی از آن استقبال می کنند… آری؛ عاشورائیان همان منتظرانند، پس شایسته است “درس های عاشورا” مشقِ امروزِ منتظران باشد! https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
*🔳 از عاشورا تا ظهور(35)* *🔴بانوان منتظر بدانند…* ✍️رباب: در کربلا حضور داشت. شاهد شهادت همسرش و فرزند شیرخوارش بود! بعد از پایان فاجعهٔ کربلا و اسارت، در مدینه ساکن شد. دستور داد سقف خانه اش را بردارند و زیر آفتاب روزگار می گذراند! رباب به این روش، یکی از اثرگذارترین افشاگری ها را علیهِ یزید و یزیدیانِ زمان، محقق نمود. ام البنین: دارای چهار پسر (عباس علیه السلام، عبدالله، جعفر، عثمان) که تمامی پسرانش در رکاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند، اما وقتی خبر شهادت امام زمانش را شنید، ناله اش بلند شد و گفت: «رگ های دلم را پاره کردی…» مادر وهب: پیرزنی مسیحی که چندی نمی گذشت از آشنائیش با امام زمانش، اما در روز عاشورا شجاعانه به پسرش گفت: «به جای شیری که به تو داده ام از تو می خواهم جانت را در طَبَق اخلاص بگذاری و با دشمنِ امام تا سر حدّ شهادت مبارزه کنی…» همسر وهب: در آخرین لحظات به شوهرش گفت: «جان من و تو هزاران بار فدای حسین! فقط از تو تقاضایی دارم در حضور امام، و آن اینکه تا وقتی به تو ملحق نشده ام وارد بهشت نشوی…» همسر زهیر: فرستاده ای از طرفِ امام به خیمه زهیر آمد، خیمه پر از سکوت شد، و هنوز هم سکوت… ناگهان از گوشه ای صدای شیرزنی بلند شد: «چرا جوابش را نمی دهی؟ چه می شود به حضور امام بِرَوی و سخنش را بشنوی؟!» زهیر قیام کرد و از یاران عاشورایی امام زمانش شد… زینب: و تو ای بانو! کدام قلم می تواند تو را بنویسد؟! تو ای فراتر از اقیانوس… بانوان منتظر بدانند؛ زمینه سازی برای حکومتِ جهانی، هزینه دارد… از فرات تا فرات، ج۲، ص۱۳۶-۱۴۲ https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
*🔳 از عاشورا تا ظهور(36)* *🔴خاص ترین . . .* ✍️به جرات میشه گفت بین عزاداران امام حسین علیه السلام در دوران ما، یه نفر هست که قصه اش با بقیه فرق میکنه! اگه من و شما برای ظلمی که به امام حسین و اهل بیت شده غصه می خوریم، او دلی مضطر و جگری خون داره! اگه ما بر مصائب سیدالشهدا اشک می ریزیم، او خون گریه میکنه! اگه ما گاهی به یاد مبارزه با یزید و یزیدیانِ زمان می افتیم، او همیشه در خطِ مقدمِ این جهاد قرار داره… اگه بین ما و امام حسین پیوندی برقرار شده باشه، بین او و امام حسین عقد و گِره بوده! اگه ما دلمون به محبت امام حسین زینت گرفته، بین او و امام حسین فراتر از محبته؛ مَوَدّته، عشقه… متوجه شدی از کی دارم میگم؟ چقدر او با جدّش اباعبدالله مأنوسه؛ و به فکر اوست؛ و به یاد اوست؛ و به انتقامِ از ظلم هایِ بر او، قیام خواهد کرد؛ و شعارِ قیامش “یالَثاراتُ الحُسینهِ“… او، عاقبت خواهد آمد. حسین بن علی به عنوان اولین رجعت کننده بر می گرده و ان شالله ببینی این دو امام همدیگر را در آغوش گرفته و گونه هایشان پُر شده از مرواریدِ اشک بر گذر تاریخ… https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰میثم تمار در مکتب امیرالمومنین علیه السلام 🔸میثم پس از آزادی از شاگردان و اصحاب خاص امام علی(ع) گشت و بدین ترتیب دریچه قلبش به روی معارف علوی گشوده شد و جان تشنه‌اش از زلال علوم علوی سیراب و با اسرار و رازهای نهانی امام آشنا گشت. از این رو، او حامل علمی شد که بجز فرشتگان مقرب، یا پیغمبر مرسل یابنده‌ای که خداوند قلب او را با ایمان امتحان کرده، حامل آن نبودند. 🔹میثم صاحب سرّ علی و محرم راز او و در خلوت و جلوت انیس امام بود و با روح خدایی او آشنا بود و علم اجل و منایا و بلایا را می‌دانست و او در نزد حضرت علی(ع) همانند سلمان در نزد پیامبر(ص)بود. ▫️خدمات میثم 🔸میثم یکی از فقیه‌ترین و عالم‌ترین اصحاب حضرت علی می‌باشد. او علم تفسیر قرآن، علم غیب، علم حدیث را در مکتب علی(ع) فرا گرفت و در زمینه‌های مختلف به جهان اسلام خدماتی ارائه نمود. ▫️علم تفسیر و تأویل قرآن 🔹میثم ایرانی الاصل و یکی از بزرگترین مفسران جهان اسلام می‌باشد که این علم را از علی(ع) آموخت، به حدی میثم در تنزیل، تفسیر و تأویل قرآن متبحر بود، که ابن عباس مفسر و شاگرد علی(ع) که تفسیرش اعجاب همگان را برمی‌انگیخت، وقتی در پای تفسیر و تأویل قرآن میثم نشست، دستور داد قلم و کاغذ برایش بیاورند تا سخنان میثم را درباره قرآن بنویسد. ▫️شهادت میثم 🔸میثم در سال ۶۰ ق. آخرین سفر را به مدینه رفت. و با رسول خدا وداع نمود. پس از بازگشت به کوفه به دستور ابن زیاد دستگیر و زندانی شد. او را بر همان درختی دار زدند که حضرت علی(ع) خبرش را به او داده بود و نحوه شهادتش را گفته بود، میثم همراه نه نفر دیگر در یک روز به دار کشیده شد ولی محل دارهای آنان متفاوت بود و چنانکه علی(ع) بدو فرموده بود، چوبه دار میثم از دیگران کوتاهتر و نزدیک منزلش بود، سه روز پس از شهادت میثم، دوستانش جسد مبارکش را دفن و بعدها برایش مقبره‌ای بنا کردند که امروز در نزدیکی کوفه مشهور است. 📗ارشاد شیخ مفید، ج۱، ص۳۲۳، و شرح ابن ابی الحدید، ج ۲، ص۲۹۱. https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ !
khotbe ghadir part10.mp3
1.81M
خوانش پیامبر اکرم 0⃣1️⃣🔶بخش دهم: حلال و حرام ، واجبات و محرمات https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
khotbe ghadir part11.mp3
2.07M
خوانش پیامبر اکرم 1️⃣1️⃣🔶بخش یازدهم (پایانی): بیعت گرفتن رسمی https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
1_390500043.pdf
825.7K
🔸نسخه خطبه غدیر پیامبر اکرم(ص) https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 به نام خدا به نام خداوند عاشق و عاشق آفرین ، همانا «عشق» مرحمتی ست از جانب خدا و از وجود نورانی حق در جان ما آدمیان به ودیعه گذاشته شده، باشد که آن را با هوسی دنیایی در هم نیامیزیم و عاشقانه زندگی کنیم و عاشقانه به جوار خدا پر کشیم و «عشق» سه حرف است که بی شک حرف «ع» آن از نام مولای عرشیان و فرشیان، امیر مومنان علی بن ابیطالب علیه السلام به عاریت گرفته شده و حرف«ش» آن از شهدا و اولاد علی می آید و حرف «ق» آن اشاره به قیامتی دارد که مهر علی و اولادش در جان ما به پا می کند... پس عشق است یک کلام علی و اولاد او....والسلام داستان«ماهِ آفتاب سوخته» قسمت اول🎬: دو مرد ژنده پوش در تاریکی شب با شتاب به پیش می رفتند و گاهی از شدت شتاب به هم تنه می زدند که یکی از آنها گفت: آرام تر حرکت کن، نترس به شام این جشن می رسی! دیگری که نگاهش به جلوی پایش بود که مبادا قلوه سنگی باعث زمین خوردنش بشود گفت: هعی...از شانس من باشد که تا برسیم می گویند غذا تمام شده، آخر این جشن چندین شب است که در مدینه برقرار است و من باید همین شب آخر متوجه شوم؟! و بعد دستش را بالا برد و محکم بر شانه های مردهمراهش فرود اورد و گفت: واقعا بی معرفتی کردی، تو می دانستی و چند شب رفتی و خوردی و بردی و مرا فقط شب آخر خبر کردی! مرد که انگار از ضربه دست رفیقش بین شانه هایش میسوخت، دستی به پشتش کشید و گفت: حالا کار بدی انجام دادم که امشب خبرت کردم؟ حقا که تو بی معرفتی، جای تشکرت هست؟!! در ثانی، من فکر می کردم تو خودت میدانی، دیشب متوجه شدم که حضور نداری و به دنبالت بیغوله های مدینه را گشتم تا پیدایت کنم و از آخرین سور و سفره این جشن محروم نشوی.. مرد دیگر، نفسش را به آرامی بیرون داد انگار از حرکتش پشیمان شده بود و آهسته گفت: حالا این میهمانی باشکوه و اینهمه بذل و بخشش و خرج و غذا برای چیست. همراهش شانه ای بالا انداخت و گفت: چمیدانم، صاحب این خانه یکی از ثروتمندان عرب است که به تازگی اسلام آورده و گویا خلیفهٔ دوم امارت یکی از قبیله های شام را به او واگذار کرده ، شاید به همین خاطر است که سور و مهمانی برای نیازمندان راه انداخته و در همین حین از پیچ کوچه پیچیدند و مشعل های فراوان روبه رو و جمعیتی که ظرف به دست در صف ایستاده بودند تا غذایشان را بگیرند در پیش چشم آن مرد قرار گرفت و او کاسهٔ سفالین دستش را محکم تر گرفت و ادامه داد: چکار داری برای چه چنین سخاوتمند شده و میهمانی میدهد، تو برو غذایی خوشمزه بگیر و نوش جان کن و با زدن این حرف هر دو شروع به دویدن کردند تا خود را به صف غذا برسانند ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی https://eitaa.com/montazeraan_zohorr 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺