میثم مطیعی - ✨ امشب مهمونی جوونمرد هاست.mp3
4.52M
✨ امشب مهمونی جوونمرد هاست
🌟 تو هفت تا آسمون پر غوغاست
❤️ دعوته هر کی که دلش شکسته
🌸 صاحب مهمونی حضرت زهراست
🎤 میثم مطیعی
🏷 #میلاد_امام_علی علیه السلام
#امام_علی_علیه_السلام
💠 #اعمال شب و روز #ایام_البیض
۱_ خواندن نماز دو رکعتی
در شب های ۱۳ ،۱۴ و ۱۵ ام ماه رجب
در هر رکعت حمد + یس و ملک و توحید
شب ۱۳ ام دو رکعت
شب ۱۴ ام چهار رکعت (دو دو رکعتی)
شب ۱۵ ام شش رکعت(سه دو رکعتی)
به همین کیفیت ذکر شده👆
۲_ روزه گرفتن
( در ۱۳ رجب فضیلت زیادی دارد)
۳_ غسل
۴_ شب بیداری و احیا نگه داشتن
۵_ خواندن زیارت امام حسین علیهالسلام
۶_خواندن نماز ۳۰ رکعتی
در هر رکعت حمد + ده مرتبه توحید
۷_خواندن نماز ۱۲ رکعتی
(شش نماز دو رکعتی)
در هر رکعت چهار مرتبه سورههای حمد، توحید، فلق، ناس، آیت الکرسی و قدر
بعد از سلام نماز، چهار مرتبه بگویید:
«اَللهُ اَللهُ رَبّى لا اُشْرِکُ بِهِ شَیْئا وَ لا اَتَّخِذُ مِنْ دُونِه وَلِیّا»
در پایان نماز حاجت خود را از خداوند طلب کنید.
۸_دعای مجیر
#ماه_رجب |#میلاد_امام_علی | #روز_پدر
التماس دعای فرج🌱
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌹 منتظران ظهور 🌹
#داستان_واقعی #ایلماه #قسمت_نوزدهم🎬: ایلماه با سرعت می دوید، انگار افسار حرکاتش دست خودش نبود، د
#داستان_واقعی
#ایلماه
#قسمت_بیستم🎬:
ایلماه پشت در قرار گرفت و تقه ای به در زد، صدای ولیعهد از پشت در بلند شد: بیا داخل بهروز
ایلماه در را باز کرد و داخل اتاق شد، این دخترک کنجکاو که همیشه در نگاه هایش همه چیز را آنالیز می کرد، الان با اینکه برای اولین بار بود که داخل این اتاق می شد، خیلی بی توجه به چینش اتاق همان جلوی در ایستاد و سرش را پایین انداخت و گفت: بفرمایید امرتان؟! بنده در خدمتگزاری حاضرم....
ناصر میرزا نفسش را محکم بیرون داد، پای راستش را روی پای چپش قرار داد وگفت: ببینم مگر تومحافظ مخصوص من نیستی؟! چرا بدون اجازه من و خبر قبلی پستت را ترک کردی و خودت را داخل اتاق حبس کردی؟!
ایلماه لبش را به دندان گرفت و گفت: آاااخه...آاااخه...
ناصر میرزا از روی مبل کرم رنگ که با کمینه های طلایی بلند تزیین شده بود برخاست و به سمت ایلماه آمد و همانطور که دستانش را پشت سرش حلقه کرده بود به صورت دایره وار دور ایلماه چرخشی زد و سپس روبه روی او ایستاد و گفت: شاید اصلا آوردن تو به تهران از همان بیخ و بن کاری اشتباه بود و اشتباه دوم اینکه من تو را به همراه خود به عمارت ملکه بردم.
راستش در بین راه آمدن به تهران، اخباری به گوشم رسید که کمی شک کردم شاید اینبار مادرم نقشه دامادی مرا کشیده باشد، اما به این شک بهایی ندادم، ولی از تو در تعجبم که با شنیدن این حرف اینقدر بهم ریخته ای! من از تو انتظار چنین واکنشی را نداشتم و تو را محکم تر و قاطع تر از این می پنداشتم، تو دختر بسیار باهوشی هستی و باید بدانی که دیر یا زود این اتفاق می افتاد و من به عنوان ولیعهد ایران که قرار است بعد از محمد شاه بر تخت سلطنت بنشینم باید روزی ازدواج کنم و خودت بهتر می دانی که اولین ازدواج من، بسیار مهم و حساس هست، چون معمولا اولین همسر شاه، ملکه ایران میشود پس بنابراین باید طبق قانون خاصی برگزیده شود تا دهان یاوه گویان و خناسان دربار بسته شود و البته این زن باید شرایطی داشته باشد که...
ایلماه که دیگر طاقتش طاق شده بود گفت: بله می دانم! همسر شاه باید از بزرگ زادگان و درباریان باشد و دختر رعیت زاده ای چون من را چه به این مقام که چشم طمع داشته باشم و احتمالا اگر ملک جهان خانم با خبر شود، چشمان طمع مرا نیز به میل داغ خواهد کشد
ناصرمیرزا که بسیار ایلماه را دوست می داشت و نمی خواست ناراحتی اش را ببینید و از طرفی نمی توانست اینک کاری کند گفت: ببین ایلماهم! تو تنها کسی هستی که در قلب من جای داری و اگر الان به حکم مادرم من مجبور به ازدواج با گلین خانم، عموزاده پدرم که بیش از یک سال از من بزرگتر است، هستم، به این معنا نیست که من او را بر تو برتری دادم، هرگز چنین نیست و بعد سرش را به گوش ایلماه نزدیک کرد و ادامه داد: تو نزد من، همیشه ملکه بوده ای و خواهی ماند، چه الان که در عقد من نیستی و هیچ مناسبتی بین ما نیست و چه سالها بعد که تو را به عقد خویش در می آورم، تنها ملکه قلب ناصرالدین میرزا، ایلماه است و بس....
روح ایلماه که ساعتی قبل شکسته بود اینک با این نغمه های عاشقانه ولیعهد گویی بهم بند خورد .
ناصر میرزا با دلیل و منطق و البته همراه با احساسات لطیف به ایلماه فهماند هرآنچه را که می بایست بفهمد و ایلماه تصمیم گرفت حالا که قلب ولیعهد را تماما در دست دارد، نگذارد هیچ زمانی این مهر به دست دیگری بیافتد، او نقشه ها داشت و می خواست بالاخره تخت ملکه ایران را از آن خود کند، درست است که ایلماه از ملک جهان خانم دل خوشی نداشت، اما او را الگوی خود قرار داده بود تا ملک جهان خانم دیگری در کشور ایران شود.
ادامه دارد...
📝به قلم:طاهره سادات حسینی
@montazeraan_zohorr
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#داستان_واقعی
#ایلماه
#قسمت_بیست_یکم
بعد از این جلسه، ناصرمیرزا عزمش را جزم کرده بود که به هر طریق ممکن ایلماه را به تبریز برگرداند چرا که خوب می دانست شنیدن خبر ازدواج ناصر میرزا اینچنین او را بهم ریخته، حال اگر می ماند و می دید که عروسی سر می گیرد، روح لطیفش آنچنان می شکست که دیگر ترمیم ناپذیر خواهد بود.
ایلماه کاملا احساس کرده بود که ناصر میرزا تودار شده و انگار نمی خواست ایلماه از چیزهایی که در ذهنش می گذشت آگاه شود
در ایامی که در تهران بود، چیزهای خیلی زیادی دیده بود اما صحنه ای که در ذهنش ماند و گویی برایش یک عقده شده بود، روزی بود که ناصر میرزا در کنار کل خانواده اش توسط مردی فرانسوی ، پرتره ای(عکس) دسته جمعی گرفت و ایلماه خیلی دوست داشت او هم جز خانواده سلطنتی در این عکس باشد که نبود
اما گویا ناصرمیرزا خواسته ایلماه را از نگاهش خوانده بود و یک روز بی مقدمه به ایلماه گفت که می خواهد دوربینی تهیه کند و عکس های مختلف از ایلماه بگیرد.
آن روزها بر ایلماه سخت می گذشت و کم کم زمزمه عروسی ناصرمیرزا با گلین خانم بر سر زبان ها افتاد و همان موقع، ناصر میرزا ایلماه را فرا خواند و به او گفت که قاصدی از سمت کهنمو آمده که گفته پدر ایلماه، سید باقر حالش بد است و ایلماه باید به کهنمو برگردد وگرنه ممکن است دیدار او با پدرش به قیامت بیافتد.
ایلماه نمی دانست این خبر چقدر صحت دارد اما خوب می فهمید که این خبر بهانه خوبی ست تا او را از تهران و قصر و ناصرمیرزا دور کنند
ایلماه به ناچار تن به برگشتن داد و با اصرار ناصر میرزا با کالسکه ای راحت سفرش را شروع کرد.
او با برنامه ای که ولیعهد ریخته بود با لباس بهروز محافظ ولیعهد از قصر بیرون آمد و در بازار مسگرها در پستوی مغازه ای که صاحبش گویا ارتباطی با ولیعهد داشت، لباس زنانه به تن کرد و با عبا و روبنده سوار بر کالسکه و راهی سفر شد و این سفر چقدر برای او سخت و طاقت فرسا می نمود.
او هیچ وقت گمان نمی کرد آن شور و شوق رفتن به این کسالت و غم برگشتن برسد، اما دنیاست دیگر، به قول پدرش سید باقر گهی زین به پشت و گهی پشت به زین..
ادامه دارد
📝به قلم : طاهره سادات حسینی
@montazeraan_zohorr
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#داستان_واقعی
#ایلماه
#قسمت_بیست_دوم 🎬:
بالاخره بعد از گذشت روزهای متمادی، ایلماه به کهنمو رسید و پدرش سید باقر را در سلامت کامل دید.
آن روزها، روزهای کسالت باری بود که ایلماه برای آنکه سرش گرم شود و ذهنش کمی آرام گیرد، مدام در کوه کمر و جنگل به دنبال شکار کردن بود و جالب اینجا بود که تمام روستای کهنمو از این شکارها نصیب داشتند، چرا که ایلماه مثل یک مرد کهن صبح زود از خانه بیرون میزد و دم دمهای غروب با خورجینی پر از انواع شکار به خانه بر می گشت و شکار ان روز را بین مردم تقسیم می کرد و مردم کهنمو که مدتی بود غذایشان مرغ بریان و خورش با گوشت آهو شده بود، به جان ایلماه و خانواده اش دعا می کردند.
روزها گویی برای ایلماه به کندی می گذشت و خبری از برگشتن ناصرمیرزا نبود، تا اینکه یک روز اسفندیار که از قشون تبریز بود به خانه پدر آمد و آهسته در گوش پدرش زمزمه کرد که مدتهاست جشن ازدواج ناصرمیرزا با گلین خانم عمو زاده محمد شاه، دختری شاعر مسلک که گویا در خطاطی هم بسیار چیره دست بود، برپا شده است.
اسفندیار که از علاقه ایلماه به ناصرمیرزا خبر داشت، این خبر مهم را درگوشی به پدرش گفت اما سید باقر به محض دیدن ایلماه به او گفت که ناصر میرزا ازدواج کرده و ایلماه که منتظر چنین اتفاقی بود، سعی کرد جلوی چشم پدر و برادرش خودش را نشکند و خود را بی خیال نشان داد، اما از درون مثل آهنی گداخته آتش گرفته بود و تنها امیدش به این حرف ناصرمیرزا بود« تو همیشه ملکه قلب من خواهی بود»
ایلماه با یاد آوری این خاطرات از جایش بلند شد و دوباره از کلبه بیرون رفت و چشم به جاده باریک پایین درخت ها دوخت و زیر لب گفت: درست است ناصر میرزا پس از ازدواجش همراه با گلین به تبریز آمد اما دیدارهایش با ایلماه محدود و کوتاه شده بود و همیشه وعده میداد که به محض اینکه به سلطنت برسد به دنبال ایلماه می فرستد و آن وقت که پادشاه ایران است، بدون ترس از هیچ کسی حتی ملک جهان خانم، ایلماه را به عقد خود در می آورد، حالا پس از گذشت چهار سال از آن روزها، صبر ایلماه میوه داده بود، ناصرالدین میرزا در هفده سالگی بر تخت نشسته بود و به سوی ایلماه قاصدی فرستاده بود تا در اسرع وقت خود را به تهران برساند و اینک ایلماه منتظر قاصد شاه بود تا بیاید و با علامتی مخصوص که رمزی بین ایلماه و ناصرالدین شاه بود، او را پنهانی تا پایتخت همراهی کند.
ادامه دارد
📝به قلم:طاهره سادات حسینی
@montazeraan_zohorr
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
17.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم"
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
🪧 تقویم امروز:
📌 سهشنبه
☀️ ۲۵ دی ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۱۳ رجب ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 14 ژانویه 2025 میلادی
📖 حدیث امروز:
✳️ امیرالمومنین امام علی (علیه السلام)
سخن چون داروست، اندکش سود می بخشد و بسیارش کشنده است.
📚 غررالحکم
🔖 مناسبت امروز:
🌸 میلاد حضرت علی علیهالسلام و
🧔♂ روز پدر
🕌 آغاز ایام بیض( اعتکاف)
📆 روز تاریخ نگاری انقلاب اسلامی
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ کَمَا هُوَ أَهْلُهُ
اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَج اِلٰهیٖ آمّیٖن