eitaa logo
❴نـَحْنُ مٌشتاقینَ لِلــــمَہــدے∞⃕⃝❵🏴
504 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
6.3هزار ویدیو
52 فایل
شرط رسیدݩ جنونــ است🕊 مایی کہ نرسیدیم مجنون نبودیــم🥀 تا روز انتقام عزادار حضرت علی و زهــــرایـــیم⃝🖤🏴 هیئت مون📿 @Roghayeh_Bint_Al_Hussein کپی؟ صلوات برای امام زمانت(: @Moshtag_a_alv110 سخن👇🔈🔉🔊 https://harfeto.timefriend.net/16757510049713
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹سلام امام زمانم🌹 ♥️در وصلِ روی ماهت ما طالبِ امیدیم رمزِ سعادت ما در سایه ی هما است هم سایبانِ رحمت هم رحمت آفرینی دستِ کرامتِ تو مانندِ کیمیا است ای آفتابِ هستی یک لحظه رخ بتابان حقّا که روی ماهت مجذوب و دلربا است در انتظارِ آنیم آدینه ای بیاید بینیم ماهِ نرگس از پرده برملا است♥️
۰۰۰•━━━⊰❀•🍃🌺🍃•❀⊱━━━•۰۰۰ 🌷اولین شهید قرن جدید در سیستان و بلوچستان ماموران انتظامی شهرستان ایرانشهر شب گذشته هنگام گشت‌زنی با تعدادی از اشرار که قصد ناامنی در شهر را داشته درگیر شدند. متاسفانه در این درگیری ستوان‌یکم «منصور بزی ساکت» بر اثر اصابت گلوله از ناحیه سر مجروح و به علت شدت جراحات وارده به درجه رفیع شهادت نائل آمد.🕊🕊🕊 📡انتشـار حداڪثری با شما
شھدا . . . باهردردی‌جا،نمی‌زدن ؛ میگفتن‌فدا‌سر‌ِحضرت‌ِزهرآ ! شھید‌زندگی‌کردن‌یعنی‌همہ‌سختیارو بھ‌جون‌خریدن‌برای‌فداشدن :)💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❴نـَحْنُ مٌشتاقینَ لِلــــمَہــدے∞⃕⃝❵🏴
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید #پارت_پنجاه‌ام شب‌نمازمو‌خونه‌خوند
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید ″نرگس″ صبح که بیدار شدم مامانم خونه رو آب و جارو کرده بود -به سلام عروس خانم😄 -سلام مامان:) نه به باره نه داره آنقدر شلوغش نکنید☹️.. -حمام‌که‌رفتم‌اذان‌ظهر‌رو‌گفتن.. نمازمو‌خوندم‌و‌مهدیه‌زنگ‌زد‌ ازم‌خواست‌‌مسجد‌بیام نمیخواستم‌در‌مورد‌خواستگاری‌سید چیزی‌بفهمه‌ خجالت‌میکشیدم.. میدونستم‌کاری‌ندارم‌ قبول‌کردم‌و‌رفتم‌مسجد مهدیه‌‌چشمی‌ریز‌کرد‌واسم -چته‌مهی؟:/ -بیابریم‌دور‌دور واسه‌نماز‌مغرب‌برمیگردیم‌مسجد -اوه‌خیلیه‌،من‌به‌مادرم‌گفتم‌ساعت‌۲خونم! -باشه‌تا‌ساعت‌دو🙄.. -بریم‌بستنی‌فروشی‌ِسر‌اتوبان مهدیه‌سر‌خوش‌و‌خوشحال‌بود ولی‌من‌پنچر‌بودم:/ مهدیه‌حرف‌میزد‌،میخندید من‌در‌مقابلش‌تایید‌میکردم‌فقط:/ تا‌اینکه‌گفت‌نرگس!... تو‌قصد‌کار‌خاصی‌نداری؟😂 -چه‌کارخاصی😐؟ -چمیدونم‌،‌خب‌مثلا‌ازدواج🤷🏻‍♀ -حرف‌نزدم.. -ناراحت‌شدی؟ -نه‌ولی‌جوابی‌براش‌ندارم:/ -نرگس،‌یکی‌هست‌که‌خیلی‌دوست‌داره! -کی؟😳 -نرگس،من‌که‌رفتنی‌شدم حالا‌یاد‌تو‌‌دارم‌میکنم یه‌زمانی‌رفیقا‌دست‌رفیقاشونو‌میگرفتن به‌صراط‌راست‌هدایتشون‌میکردن الان‌برعکس‌شده‌ شما‌درصراط‌مستقیم‌هستید فقط‌‌شوهر‌نکردید😂 باید‌به‌صراط‌ازدواج‌هدایتتون‌کنیم:/ -برو‌سر‌اصل‌مطلب😐 -ها‌چیه!‌کنجکاو‌شدی🤪؟ -😒 -نرگس‌دوسال‌پیش،‌من‌به‌سرم‌زد‌شیطونی‌کنم رفتم‌دفتر‌بسیج،اونجا‌آقای‌موسوی‌وبازرگان حرف‌میزدن... 🌾🌸 ⭕️ 🌼 🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 @Hiam32
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید من‌که‌رفتم‌،دفتر‌ساکت‌‌شدن! ضبط‌گوشیمو‌باز‌کردم‌و‌‌ از‌عمد‌گوشیمو‌جا‌گذاشتم یه‌ساعت‌بعد‌به‌بهانه‌ی‌گوشی‌رفتم‌‌دفتر‌ و‌گوشیمو‌بر‌داشتم ویس‌رو‌گوش‌کردم -مات‌و‌مبهوت‌‌بدون‌حرف‌ گوش‌میکردم‌فقط! -بازرگان‌داشت‌گله‌میکرد.. از‌مصیبت‌های‌زن‌گرفتن‌میگفت وموسوی‌قهقهه‌میزد‌ حسین‌اعصابش‌‌خورد‌و‌شد‌و‌گفت انشالله‌که‌مبتلا‌بشی‌،درک‌کنی‌چی‌میگم!😐 اصلا‌اینهمه‌دختر‌توی‌مسجد‌هست چرابه‌زهرا‌نمیگی‌بره‌خواستگاری؟ -بیا‌این‌لیست‌اسامی یکی‌رو‌شانسی‌انتخاب‌کن هر‌کدوم‌در‌اومد‌تو‌باید پیله‌بشی‌به‌من‌که‌آخرش‌برم‌خاستگاریش😂.. نرگس‌از‌تو‌لیست‌،اسم‌تو‌در‌اومد!!😂 -😶 از‌بازرگان‌اصرار‌از‌‌موسوی‌انکار آقا‌تهش‌هم‌‌بازرگان‌بهش‌گفت چرا‌لپات‌سرخ‌شد‌حالا من‌دیگه‌ادامه‌نمیدم‌ ولی‌خودت‌شروع‌کردی من‌تمومش‌میکنم! 🌾🌸 ⭕️ 🌼 🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 @Hiam32
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید -حسین‌شوخی‌سرت‌نمیشه؟ -داداش!خودت‌شروع‌که‌کردی -آقا‌من‌غلط‌کردم😐💔.. -باشه‌ولی‌مسئولیت‌داره‌برام‌تو‌مجرد‌بمونی😑 -مسئولیتش‌بامن -مردم‌چی‌میگن؟ -داداشمی‌یا مامانم😶؟ -صاحب‌اختیارتم😂 محمد‌بدون‌شوخی‌میگم‌بهت قبل‌از‌اینکه‌دست‌به‌لیست‌بزنم واقعاً‌پیش‌امام‌زمان‌گفتم‌ هرکسی‌که‌‌اسمش‌در‌بیاد محمد‌رو‌مجبور‌میکنم‌بره‌خاستگاریش دیگه‌بحث‌سرحرف‌‌تو‌نیست! بحث‌سر‌قول‌من‌با‌امام‌زمانه! مکالمه‌شون‌همین‌بود بعدش‌فقط‌صدای‌آخ‌و‌اوخ‌میومد😐😂.. -صفحه‌ی‌موبایلمو‌روشن‌کردم ساعت‌دوبود ازجام‌بلندشدم مهدیه‌من‌باید‌برم‌ بدون‌اینکه‌منتظر‌جوابش‌بشم‌ رفتم‌🚶‍♀.. تارسیدم‌خونه‌ دیدم‌مامانم‌لباسامو‌‌آماده‌کرده‌گذاشته‌روتخت ولی‌خودش‌ازخستگی‌و‌کارزیادولو‌شده‌بود توی‌آشپزخونه! 🌾🌸 ⭕️ 🌼 🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 @Hiam32
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید یه‌پتو‌انداختم‌‌روی‌مادرم از‌فرصت‌استفاده‌کردم‌و‌ نمازاستخاره‌خوندم لباسامو‌پوشیدم مادرم‌اومد‌تو -بیدار‌شدی‌مامان؟ خسته‌نباشی🙂 ببخشید‌همه‌ی‌این‌زحمتا‌تقصیرمنه😢 -مظلوم‌نمایی‌نکن میدونم‌تو‌دلت‌ بساط‌ ساز‌ و‌ آواز برپاست😏😂.. -😶 -جوراباتو‌عوض‌کن جوراب‌ضخیم‌‌تر‌ ومشکی‌تراز‌این‌نداشتی‌بپوشی😐؟ -عوض‌میکنم‌‌ولی‌اون‌رنگ‌پاها‌ رو‌نمیپوشم‌مامان خواهش میکنم -هرکدوم‌رودوست‌داری‌بپوش‌ فقط‌مشکی‌نباشه🙄 -چشم دستام‌میلرزید چادرم‌روبرداشتم و‌نشستم‌رو‌تخت‌ ارزو‌کردم‌اگر‌ خدا‌زندگی‌منو‌باسید‌رقم‌زده خیلی‌طول‌نکشه‌و‌‌خیلی‌ درگیر‌مراسمات‌و...نشیم خدایا‌‌باور‌کن‌نمیکشم حس‌بدی‌نیست ولی‌خوبم‌نیست حس‌اضطراب‌نمیشه‌گفت شاید‌حس‌بلاتکلیفیه نه‌نه‌بلاتکلیفی‌نیست حس‌ترسه! 🌾🌸 ⭕️ 🌼 🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 @Hiam32
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید چشماموبستم یه‌آیه‌همیشه‌‌برام‌مثل‌مسکن‌عمل‌میکرد ومن‌یتوکل‌علی‌الله فهو‌حسبه‌‌ ان‌الله‌بالغ‌امره‌ قد‌جعل‌لکل‌شی‌قدرا عباس‌در‌‌اتاقموزد‌ نرگس ‌بیا بغضم‌ترکید عباس‌که‌دید‌من‌اینجوری‌دست‌پاچم یه نگاهی‌بهم‌کردو‌رفت.. یاصاحب‌الزمان‌ادرکنی‌از‌ زبونم‌نمی‌افتاد انگار‌میدونستم‌‌و‌دلم‌گواه‌میداد این‌یکی‌دیگه‌شدنیه.. برای‌رضای‌خدا‌دیگه‌گریه‌نمیکنم دستمال‌برداشتمو‌اشکای‌صورتمو‌پاک‌کردم صدای‌آیفون‌رو‌که‌شنیدم‌ چادرمو‌سرم‌کردم‌ و‌برای‌آخرین‌بار‌خودمو‌توی‌آینه‌نگاه‌کردم 🌾🌸 ⭕️ 🌼 🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 @Hiam32
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید ′سید′ قلبم‌‌عادی‌نمی‌زد بابا‌خیره‌نگاهم‌میکرد توی‌ماشین‌منتظر‌بودیم‌تا‌زهرابیاد‌ یکهو‌بابا‌زد‌زیرخنده!! -چی‌شده‌بابا؟ -تو‌چت‌شده‌محمد؟ -میترسم‌بابا‌،باورت‌میشه؟ -ازچی؟ -از‌‌عشق! -محمد😂 -😅 -اگر‌بری‌خواستگاری بعدخودتو‌با‌دست‌گلت‌بندازن‌بیرون ترس‌از‌عشق‌کاملا‌برات‌معنا‌میشه😂 -خدانکنه😰😂 -انشالله‌همونی‌باشه‌که‌میخوای رفتم‌توفکر.. خدایامن‌ازهمون‌اول‌عاشقش‌بودم تظاهر‌به‌بیخیالی‌کردم حتی‌به‌شماهم‌که‌خدایی‌نگفتم‌‌که‌میخوامش سعی‌هم‌نکردم‌که‌بگیرمش وقتی‌حسین‌اسمشو‌‌از‌لیست‌درآورد فقط‌یه‌لحظه‌باخودم‌گفتم‌کاش‌واقعی‌بود هر‌ روز‌ زهرا حرف‌میزد‌ دربارش مومنه‌بود‌ یه‌مومنه‌ی‌به‌تمام‌معنا خدایا‌بخاطر‌اینکه‌فقط‌ فقط‌خودت‌حواست‌به‌من‌بود حتی‌زمانی‌که‌من‌حواسم‌به‌خودم‌نبود ده‌روز‌ روزه‌میگیرم به‌نیت‌جواب‌مثبت‌گرفتن‌ازش خدایا‌پشت‌و‌پناهم‌باش با‌صدای‌بلند‌ِ بَـــــــــــــه‌آقا‌دوماد پریدم😐 سلام‌زهرا‌چه‌خبرته؟ همه‌‌اهل‌محل‌فهمیدن‌.. -اه‌غرنزن‌داداش:/ باباجان‌خوبی؟ -عزیزدلم‌طهورا‌و‌دوقلوهاچطورن؟ رضاخوبه؟کاش‌میگفتی‌بیاد -الحمدلله،نه‌‌بچه‌هافضولن‌رضا‌پیششون باشه‌بهتره محمد‌گل‌خریدی؟ شیرینی؟ -نه -چیی😵سریع‌دیرشد.. -عجله‌کارشیطونه😏😂.. -ای‌داداش‌ِتُخسِ‌بی‌احساس دختر‌مردم‌اونجا‌داره‌تلف‌میشه‌از‌استرس کشیدم‌که‌میگم🙄 یهو‌دلم‌یجوری‌شد انگار‌دیگه‌برام‌مهم‌شده‌بود بادست‌محکم‌روی‌فرمون‌کوبیدم خواستم‌یه‌چیزی‌بگم‌ولی‌حرفمو‌خوردم‌.. زهرا‌که‌این‌حالتمو‌دید به‌عمق‌ماجرا‌پی‌برد از‌آینه‌عقب‌میدیدم‌که‌بی‌صدا‌میخنده ولی‌میترسید‌حرف‌بزنه،شَر‌بشه‌براش.. 🌾🌸 ⭕️ 🌼 🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 @Hiam32
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید باجیغ‌زهرا‌به‌خودم‌اومدم بایست‌بایست‌ گل‌فروشی‌رو‌ رد‌کردی‌محمد😬! ترمزدستی‌رو‌کشیدم‌و‌پیاده‌شدم هرچقدر‌خواستم‌به‌سلیقه‌ی‌خودم گلاروانتخاب‌کنم‌نزاشت🙄.. همه‌ی‌‌گلهای‌دست‌گل‌رو‌سفید‌گرفت‌و‌ وسطاش‌رزهای‌آبی‌گذاشت:/😑 -زهراگلارو تو انتخاب‌کردی‌ دیگه‌‌واسه‌شیرینی‌نمیخواد‌از‌ماشین‌پیاده‌شی خودم‌میرم -من‌سلیقشو‌میدونم همیشه‌میگفت،عاشق‌رنگ‌سفیدم قبلا‌هم‌که‌ازش‌پرسیده‌بودم گفته بود‌ رز آبی دوست‌داره(: -خب‌اینا‌رو‌به‌خودم‌میگفتی‌ دیگه‌این‌گلا‌از‌طرف‌دامادنیست از‌طرف‌خواهر‌داماده😒😂 -از‌ زیر کار‌ در‌ نرو اگه‌خوشش‌نیومد‌ گردن‌توهه😂 زهرا‌توراجان‌مادرم اونجامزه‌نریزیا!! نمیخوادبگی‌من‌خیلی‌خوبم بخدانیستم🤦🏻‍♂ اگرم‌باشم‌خودشون‌بعد‌میفهمن🤷🏻‍♂ جعبه‌شیرینی‌و‌گلارو‌تحویل‌من‌داد و‌زنگ‌آیفون‌روزد دستاشو‌برد‌لای‌موهامو مرتبشون‌کرد -عهه‌زهرا‌چیکارمیکنی؟ -موهاتومرتب‌کردم‌چته؟😒😂 عباس‌جواب‌داد سلام‌بفرمایید،طبقه‌ی‌‌چهارم تو‌آسانسور‌به‌قیافه‌ی‌مظلوم‌خودم‌خیره‌شدم چشمامو‌بستم‌ خدایا‌‌اگرمیشه،بشه خواهش‌میکنم😢💔 🌾🌸 ⭕️ 🌼 🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 @Hiam32