eitaa logo
شَریانِ‌ حیات🇵🇸³¹³
583 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
9 فایل
‌شروع خادمی:𝟏𝟒𝟎𝟐/𝟑/𝟏𝟕 همون منتظران نور💫 شریان حیات؟🫀 شریان یه رگ اصلی تویِ بدنه که بدون اون زندگی امکان پذیر نیست یه رگ مثل ارتباط ما با امام زمانمون که اگه قطع بشه دیگه زندگی امکان پذیر نیست🙂❤️‍🩹 کپی؟؟ خیلیم عالی😍
مشاهده در ایتا
دانلود
1_1234781330.mp3
6.51M
ما کجای این دنیاروگرفتیم ؟ . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذاتشون معلوم شد یا بیشتر خودنمایی کنن..!؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دارم دور بابام مثل پروانه میچرخم🦋🥲 •[دختر شهید مصطفی مهدوی نژاد💔]•
enc_16969483656119055655400.mp3
4.04M
از نسلِ علـے منتقمِ یار مےآید ! اے اهلِ حـرم میر و علمدار مےآید . . (: |
توییت خبرنگار آمریکایی : ای کاش سلیمانی امروز زنده بود!
🔻 به کمک‌ کودکان مظلوم و بی‎دفاع غزه بشتابیم هر کس فریاد مظلومی از مسلمانان را برای کمک بشنود ولی او را یاری نکند، مسلمان نیست! ▫️پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) میزان الحکمة، ح ۴، ص ۵۳
ازشهیدان‌بطلب‌‌آنچه‌تمنا‌داری بخدا‌کارگشای‌دلِ‌هرسوخته‌اند..(:
دیشب‌هوای‌کربلاعالی‌بود🥲 درمصراع‌قبل‌جای‌ماخالی‌بود💔
شهیدابراهیم همیشه می گفت نمازمثل لیموشیرین میمونه اول وقت که بخونی خوبه دیر بشه تلخ میشه نمیچسبه!!
از قضا شدن نماز صبحتون بترسید ! میگن، خدا اگه بخواد خیری رو از یه بنده ای بگیره نماز صبحش رو قضا میکنه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 در تیک‌تاک چالشی به راه افتاده که با آهنگ "سلام یا مهدی" تولید محتوا می‌کنند آن هم در حمایت از فلسطین 🟢 اسمت مجددا در عالم فراگیر شد آقا
یه صلوات برای ظهور اقامون امام زمان بفرستید😔🖤 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🇵🇸🖤 اللهم عجل لولیک فرج❤️‍🩹
دوستان رمان امشب با کمی تاخیر گذاشته میشه 😞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚 💚 رمان:مدافع عشق #𝐏𝐚𝐫𝐭𝟔 دشت عباس اعلام میشود که میتوانم کمی استراحت کنیم. نگاهم را به زیر میگیرم و از تابش مستقیم نور خورشید فرار میکنم. کلافه چادر خاکی ام را از زیر پا جمع میکنم و نگاهی به فاطمه میندازم و میگم: _بطری ابو بده خفه شدم از گرما _اب کمه لازمش دارم _بابا دارم میپزم _خب بپز! میخوامشششش. _چیکارش داری؟ لبخند میزند. بی هیچ جوابی تو از دوستانت جدا میشوی، وبه سمت ما می ایی. _فاطمه سادات؟ _جانم داداش؟ _اب رو میدی؟ بطری را میدهد و تو مقابل چشمان من گوشه ای میشینی، استین هایت را بالا میزنی و همزمان زیر لب ذکر میگویی و وضو میگیری . نگاهت میچرخد و درست روی من می ماند. خون زیر پوستم صورتم میدود و گر میگیرم. _ریحانه؟ داداش چفیه اش رو برای چند دقیقه لازم داره. پس به چفیه ات نگاه کردی نه من! چفیه را دستش میدهم و او هم به دست تو! ان را روی خاک میندازی، مهر و همان تسبیح سبز شفاف را رویش میگذاری، اقامه میبندی و دو کلمه میگویی که قلب مرا در دست میگیرد و از جا میکند. "الله اکبر" بی اراده مقابلت به تماشا مینشینم. گرما و تشنگی از یادم میرود. ان چیزی که مرا انقدر جذبت میکند چیست؟ نمازت که تمام میشود، سجده میکنی کمی طولانی وبعد از اینکه پیشانی ات را از روی مهر بر میداری با نگاهت فاطمه را صدا میزنی. او هم دست مرا می کشد، کنار تو درست در یک قدمی ات می نشینیم. کتابچه کوچکی را بر میداری و با حالی عجیب شروع به خواندن میکنی. "السلام علیک یااباعبدلله" زیارت عاشورا... و چقدر صوتت دلنشین است. در همان حال اشک از گوشه ی چشمانت می غلتد.. فاطمه بعد از ان گفت:همیشه بعد از نمازت صدایش میکنی تا زیارت عاشورا بخونی. چقدر حالت را، حس خوبت را دوست دارم. چقدر عجیب... که هر کارت بوی خدا میدهد حتی لبخندت ادامه دارد... نویسنده:محیا سادات هاشمی 💚 🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱