💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
🌱💚🌱💚🌱💚
💚🌱💚🌱
🌱💚
💚
رمان:مدافع عشق
#𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟔
ڪم ڪم صدای خنده هایمان بلند میشود. نگاهت میڪنم از روی نیمکت بلند میشوی و عصبےسمتمان می ایـے
_ چه خبرتونه؟... زشت نیست!؟ یهو یکی بیاد
چی!؟... اروم تر بخندید!!
فاطمه سـریعا تاب را نگه میدارد و شـرم زده نگاهت میکند. اما من اهمیت نمیدهم. دوسـت دارم کمی هم من نسـبت به تو بــــــےاهمیت
باشم...!!
_ ریحانه با توام هستما! تابو نگه دار..
گوش نمیدادم و سرعتم را بیشتر میکردم...
_ ریحانه مجبورم نکن نگهت دارم!!
_ مگه میتونی؟؟
پوفـےمیڪنے، استین هایت را روی ساق دستهایت تا میزنـے! این حرکت یعنـےهشدار...
_ نگهت دارم یاخودت میای پایین؟
_ یبار گـفتم نمیتونـے...
هنوز جمله کامل نشـده که دسـتت را در از میکنے و مچ پایم را میگیری. تاب شـروع میکند به لرزیدن، تعادلم را از دسـت میدهم و جیغ
میکشم...
_ هیسس عهه!
عصــبی پایم را میکشــے و من با صــورت توی بغلت پرت میشــوم!!
دســت باند پیچی شــده ام بین من و تو میماند و من از درد اخ بلندی
میگویم. زهرا خانوم از دور بلند میگوید:
خب مادر این کارا جاش تو خونس!!
و با مادرم میخندند. تو خجالت زده خودت را عقب میکشے و در حالیڪه از خشم سرخ شده ای میگویـے..
_ شوخی اینجوری نکن! هیچ وقت
با چهره ای درهم پشـتت را به من میڪنے و میروی سـمت نیمڪتے ڪه رویش نشسته بودی.
در ساق دستم احساس درد میڪنم. نکند
بخیه ها باز شوند؟ احساس سوزش میکنم و لب پایینم را جمع میکنم.
مچ پایم هم درد گرفته! زیر لچ غر میزنم:
بـےعصاب!
فاطمه سمتم مےاید و در حالیڪه با نگرانے به دستم نگاه میکند میگوید:
_ دیدی گـفتم سوار نشیم!؟.. خیلی غیرتیه.
_ خب هیشکی اینجا نبود!
_ ارع نبود. اما دیدی که گـفت اگه میومد..
_ خب حالا اگههه... فعلا که نبود!
میخندد
_ چقد لجبازی تو!.... دستت چیزیش نشد؟
_ نه یکم میسوزه فقط همین!
_ هوف ان شاءالله که چیزیش نشده. وقتے پا تو کشیدا گـفتم الان با مخ میری تو زمین..
با مشت ارام به کـتفم میزند و ادامه میدهد:
_ اما خوب جایـےافتادیا!
لبخند تلخےمیزنم. مادرم صدامیزند
ادامه دارد...
نویسنده:محیا سادات هاشمی
💚
🌱💚
💚🌱💚🌱
🌱💚🌱💚🌱💚
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹چهارشنبه های امام رضایی 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این داستان یوتیوبر ضد اسرائیلی😂 :
عالی شد آخرش:)
🌻🌾
گناهڪـارۍڪہبعدازگنـاه
بہترسواضطرابمیوفتہ🙃
بہنجـاتنزدیڪتره
تاڪسۍڪہاهلعبـادتہ
امـاازگناهنمۍترسہ !
بہهمریختگۍبعدازگنـاه
نشونہیہوجدانبیداره💔
#تلنگرانه
#تلنگر
زرنگباشیم‼️
وقتیمیخوایمبهکسیکادوبدیم!
ــیهجانمازکوچیک ..
ــیهتسبیح ..
ــیهکتاب ..
وخلاصهازاینجورچیزاییکهباهاشون
کارخیرمیشهکردهدیهبدیم😎..
اینجوریتاهروقتکهبااونجانماز؛نمازبخونه ..
بااونتسبیحذکربگه!-
وازاونکتاببخونهواستفادهکنه ..
یاهروسیلهیدیگهکهباهاشکارخیرکنہ
برایماهمخیرحسابمیشه!🍀👌🏻
💓¦ #تلنگرانہ
یهجاخوندمنوشتهبود...:
_مبادابهچیزینگاهکنی....؛
کهاوندنیابگیایکاش #کوربودم....)
#رفیق...کیقرارهبهخودمونبیایم؟!
#تلنگر
+چجورےازدنیادلڪندے؟!
-انتخابڪردمـ"
+چۍرو؟!
-بینآخࢪٺودنیایڪۍباقےودیگرۍفنا...
"ڪاشدݪبڪنیم واقعاً :)
#داداش_آرمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اومدم مشهد زبونم رو خوب کرد!:)
『🧡✨』
بھدوتاچیزخیلےعلاقھداشت
یکےموتورش؛یکےهمموهاش ...
قبلازرفتنبھسوریھ
موتورشوبخشید
بھیکیازرفیقاش !
موهاشمکوتاهکرد (:💔
#شھیدمحمدرضادهقانامیری