eitaa logo
منتظࢪان‌ظھوࢪ🇵🇸
553 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
33 فایل
چشم بگردان و ببین زین هستی چه میماند برایت جز خدا ، یاد خدا ، ذکر خدا …📿🌱 اگر اشتباهی دیدید بذارید به پای خودمون نه دینمون!
مشاهده در ایتا
دانلود
راوی‌دوست شهید‌آرمان‌علی‌وردی🥀 روز جمعه فهمیدم که آرمان شهید شده اما نمی‌خواستم باور کنم.😭 به اورژانس بیمارستان که رسیدم مادر و دایی آرمان هم رسیدن، مادرش گفت:«خوش آمدین! امروز عروسی پسرمه.میخوام دامادش کنم.خوش آمدین رفقای آرمان! بیاین ساقدوشش بشین.کجا براش عروسی بگیرم؟ بهشت زهرا یا شاه عبدالعظیم؟ خوش آمدین»🖤 سرمان را انداخته بودیم پایین و فقط اشک میریختیم:)😭 کتاب آرمان عزیز، ص ۲۴۱
میدونے‌چیہ .. همش‌حَسرت‌اینو‌میخورم‌کِہ .. تو‌دهہ‌هشتادی‌بودی'' وَ‌من‌هم‌دَهہ‌هشتادی ‌!.. اونوقت‌تو‌کجاومَن‌کجا ؟!🥀✨ ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
میدونے‌چیہ .. همش‌حَسرت‌اینو‌میخورم‌کِہ .. تو‌دهہ‌هشتادی‌بودی'' وَ‌من‌هم‌دَهہ‌هشتادی ‌!.. اونوقت‌تو‌کجاومَن‌کجا ؟!🥀✨ ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
|دعای‌ِکمیل...| آرمان تقریبا هر شب جمعه برای مراسم دعای کمیل به مسجد امین‌الدوله می‌رفت. یک بار به او گفتم : آرمان، این هفته هم برای دعای کمیل رفتی؟ چطوری وقت می‌کنی اون وقت شب از منزلتون برسی اونجا؟ اون وقت شب توی اون محله نمی‌ترسی؟ گفت: نه، ترس نداره، من با ماشین میرم؛ اونجا هم نگهبان داره. تو هم این هفته بیا. گفتم: تو گواهینامه داری، ولی من باید یه مقداری از مسیر رو پیاده بیام. اون وقت شب یکم می‌ترسم. گفت: عیبی نداره. آدرس منزلتون رو بده؛ خودم میام دنبالت. خدا می‌داند ؛ شاید شهادتت را در همان شب‌های دعای کمیل از ارباب گرفتی... _به‌روایت‌از‌رفیقِ‌شهید 🕊 🌹
|علاقه‌به‌حضرت‌رقیه(س)| اولین باری که با هم بیرون رفتیم، گلزار شهدا بود، پنج نفر بودیم، همانطور که به قبور مطهر شهدا سر می‌زدیم، به مزار شهید نیری رسیدیم. یکی از ما گفت: کی روضه می‌خونه؟ همه ما بهانه آوردیم که روضه نخونیم. امّا آرمان داوطلب شد. از او پرسیدم چه روضه‌ای می‌خونی؟ گفت: روضه خانم حضرت رقیه(سلا‌م‌الله‌علیها). خیلی حضرت رقیه(س) را دوست داشت. _به‌روایت‌از‌رفیقِ‌شهید 🌱 🕊 ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
✨ هر وقت‌ می‌گفتیم‌ کجا‌ بریم‌ آرمـان‌؟ میگفت‌:بھشت‌زهرا‌ مامان‌ اینقد‌ آرامش‌ داره.آدم‌ آروم‌ میشه. هر دفعه‌ هم‌ با هم‌ میرفتیم؛ میرفت‌ سر‌ خاک‌ شھید‌ زبرجدی‌ مینشست‌. ما میرفتیم‌ جاهای‌ دیگه‌ ولی‌ آرمـان‌ بیشتر‌ اونجا بود‌. گریه‌ میکرد و‌ دعـا‌‌ میخوند‌. همش‌ میگفت: مامان‌ آقا‌ سجـاد‌ خیلی‌ حاجت‌ میده. ‌بعد‌ از‌ شھادتش‌ وقتی‌ پرسیدن‌ کجا‌ دفنش کنن‌؟من‌ میدونستم‌ اونجا رو‌ دوست‌ داره‌ گفتم: قطعه‌ پنجاه‌. انگار‌ اونجا رو‌ برای‌ آرمـان ساخته‌ بودن‌. کنار‌ شھید‌ زبرجدی‌ دفن‌ شد. _به‌روایت‌از‌مادرِ‌بزرگوارِ‌شهید 🌱 🕊