قطعه9⃣ (پایانی)
(رفقا) مشغول شدند و ما هم از ماشین پیاده شدیم و بنده به آقا عرض کردم: «گفتم من محصورم، میخواهم رفع حصر کنم».(منظور رفع نیاز شخصی است)
ایشان فرمودند: «أَنَا اَمشِی...
بعد فرمودند: تنهایی دیگر نروید. شما امشب باشید در جریه، فردا یک قافلهای میآید از مکه. آن قافله صدتاییِ دیگر میآید، شما هم مصاحبت کنید».
«تَذْهَبُون مَعَ الْقَافِلِه؛
: با قافله بروید، تنها نروید، اینجا باشید امشب. فردا قافله میآید».
گفتیم: هستیم.
گفتیم:«شما امشب پیش ما باشید، مهمان ما باشید».
بعد اینها آمدند که پولهایشان را آوردند و اینهایی که دارند، آوردند که بریزند پیش ما. حالا فرش پهن کردند و گفتند: شما بفرمایید بنشیند و امشب غذا درست میکنند الآن.
در خدمتتان غذایی (با) هم(بخوریم) شام پیش ما باشید و حالا که شب است دیگر، اینجا باشید، انشاءالله فردا.
فرمودند: «لَا يَا شِیْخ إِسْمَاعِیل أَنَا أَشْغَال کَثِیر إِنتَ حَلَفْتَنِی بِالْقُرآن أَنَا أجَبْتُ؛
: تو من را به قرآن قسم دادی، من اجابت کردم. شغلِ زیاد، کار زیادی دارم. باید بروم و دیگر من مرخص میشوم، خداحافظی میکنم».
فرمودند: «أَسْتَوْدَعُکُمْ؛
: من شما را به خداوند میسپارم و شما مجدداً نذری که کردید، نذرتان قبول نیست. مراقب باشید که اینها از اموالشان به کسی چیزی نبخشند. همانطوری که گفتم، حساب کنید وقتی رسیدید آنجا».
_(مصاحبه کننده:) شما هنوز متوجه نیستید(که ایشان حضرت هستند)؟
_ نه.
_ حالا چند ساعت است خدمت آقا هستید؟
_(از شروع همراهی با ایشان) تقریباً دو ساعت، سه ساعت به ظهر بود تا مغرب(در خدمتشان بودیم).
شاید هفت ساعت هم بیشتر شود. آنجا روزهایش یک مقداری بلندتر است از روزهای ایران. تابستان هم بود.
بعد یک شمشیر بسیار بزرگی که از یک متر شاید بیشتر بود. به طرف راستشان بسته بود. یک شمشیر کوچکی به طرف چپشان بود و شالی شبیه به ریسمان به کمرشان بسته بود. این شمشیرها به همان نخ حمایل بود، بسته بود و سرشان هم مثل «ایشماق»، چیزی که عربها میاندازند به سرشان، به سر مبارکشان بود اما قشنگ پیشانی و ابروهای کمند و چشمهای واقعاً…
_(مصاحبه کننده:) وقتی با شما حرف نمیزدند، ذکر میگفتند؟ وقتی ساکت میشدند، چکار میکردند؟
_خیلی وقت (زمان زیادی) متذکر(در حال ذکر گفتن) بودند گاهی مشغول به ذکر بودند اما من متوجه نبودم که چه ذکری را میفرمایند، چه چیزی میفرمایند، متوجه نبودم.
بعد من خواستم بروم رفع حصر کنم، ایشان با من آمدند،(میخواستند بطور عادی از جمع فاصله بگیرند و غائب شوند) هر چه گفتم شما بنشیند آقا، من الآن میآیم. آمدند با من؛ همینطور صحبت میکردیم، یک تکه راه که آمدیم و من میخواستم یک جایی، پناهگاهی پیدا کنم که رفع حصر کنم، یک وقت در آنِ واحد دیدم آقا غایب شدند که الآن مثل ما و شما جلو هم نشستیم، یک وقت دیدم نیستند.
🌹دیدید، از صبح تا حالا با آقا بودیم و نشناختیم🌹
همان وقت فهمیدم و بنا کردم گریه کردن و به رفقا گفتم: حاج عبدالله، حاج محمد، کورباطنها، از صبح تا حالا خدمت آقا بودیم و نشناختیم.
یکدفعه که این را گفتم، آنها هم بنا کردند گریه کردن و رفتیم دور هم نشستیم در خیمه، مشغول گریه کردن. همینطور مشغول گریه کردن بودیم که چطور شد ما نشناختیم آقا را و نفهمیدیم. یک وقت چند تا شرطه آمدند و گفتند: «إشْ مَنْ مَیِّت، مَنْ مَیِّت؛
: کی مرده؟ کی مرده؟».
آنها خیال کردند از ما یک کسی مرده که داریم گریه میکنیم. گفتیم: «کسی نمرده. ما راه را گم کرده بودیم حالا که پیدا کردیم، از خوشحالی داریم گریه میکنیم».
گفت که: «این که گریه ندارد، الحمدالله، شکر خدا را کنید که راه را پیدا کردید».
در این بین که ما داشتیم صحبت میکردیم، آنها هم اذانشان بلند شد که اذان گفتند. اول مغرب شد.
بعد گفتیم: «حاج محمود! این آقا اسم تو را از کجا میدانست؟ اسم من را از کجا میدانست؟». اصغر آقا بنا کرد به سرش زدن و گریه کردن و گفتند که راست گفتند تقصیر من بود، من شما را گم کردم.
گفتیم: «خب حالا عاقبتش به خیر شد. اگر تو راه را گم کردی، ما را گم کردی، الحمدلله به این نعمت رسیدیم که آقا را دیدیم».
❤️🔥پایان❤️🔥
https://eitaa.com/montazeranmula
💠مأمور بودن اصحاب امام رضا علیه السلام به دعا کردن برای امام زمان عجلاللهتعالیفرجه
⚡️ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِاَلرَّحْمَنِ عَنْ مَوْلاَنَا أَبِي اَلْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ: أَنَّهُ كَانَ يَأْمُرُ بِالدُّعَاءِ لِلْحُجَّةِ صَاحِبِ اَلزَّمَانِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ
🔹 یونس بن عبدالرحمن می گوید که امام رضا علیه السلام دائما ما را امر می کرد به دعا کردن برای حجّة بن الحسن صاحب الزمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف .
📚 مصباح المتهجد، ج١ ، ص ۴٠٩
📚 جمال الاسبوع، ص ۵١٣
اَللّهمَّ عجّل لولیّک الفرج 🤲😭
اَللّهمَّ العن الجبت والطّاغوت والنّعثل 😡👊
┈⊰𑁍❲ https://eitaa.com/doa_baraye_faraj ❳𑁍⊱┈
recording-20241026-181724.mp3
6.91M
#حکمتهای_نهجالبلاغه
#ادامه_حکمت_۳۱
(قسمت هفتم)
#ایمان و پایههای آن
اهمیت جایگاه #صبر در ساختار #ایمان
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: مردم تنها بخاطر #عجله هلاک میشوند و اگر مردم عجله نمی کردند، هیچ کس هلاک نمی شد
مسجد انصارالزهرا علیها السلام
حجتالاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی
٢٢ ربيعالثانی ١۴۴۶
۵ آبان ١۴٠٣
https://eitaa.com/montazeranmula
🔷 گنبد طلایی ایران ... ✨
علی بن موسی الرضا (علیهالسلام )
جان است ، پناه کل ایران است 🇮🇷❤️
اخبار کرج را دنبال کنید 📌
@akhbarekaraji
هدایت شده از نهج البلاغه 🇮🇷
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنيا گذرگاه است
#نهج_البلاغه
▫️أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا الدُّنْيَا دَارُ مَجَاز، وَ الاْخِرَةُ دَارُ قَرَار، فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ
🟠اى مردم دنيا سراى گذرا و آخرت خانه جاويدان است. پس، از گذرگاه خويش براى سر منزل جاودانه توشه برگيريد، و پرده هاى خود را در نزد كسى كه بر اسرار شما آگاه است پاره نكنيد.(1) پيش از آن كه بدن هاى شما از دنيا خارج گردد، دل هايتان را خارج كنيد، شما را در دنيا آزموده اند، و براى غير دنيا آفريده اند.
📘#خطبه_203
______________________
@nahjol_balagheh
هدایت شده از ثروت با قرآن
📜
استادی صاحب اسم اعظم و قدرت الهیه بود؛ شاگردش اصرار داشت که آن را به او نیز یاد دهد اما استاد خودداری می ورزید و میگفت تو تحمل اسم اعظم را نداری!
شاگرد بسیار اصرار و التماس کرد؛
استاد برای آزمایش به او گفت: فردا صبح به دروازه شهر برو و آن چه دیدی برای من نقل کن.
شاگرد، صبح به دروازه شهر رفت؛ او پیرمرد ریش سفیدی را دید که باری از خار روی پشتش بود که به زحمت آن را برای فروش به شهر میبرد؛
در همین حال سربازی از او پرسید بار را چقدر می فروشی؟ پاسخ داد: ده درهم، سرباز پرسید: آیا به من پنج درهم میفروشی؟ جواب داد نه! سرباز با لگد، بارِ پیرمرد را بر زمین انداخت و به او ناسزا گفت و رفت.
شاگرد این صحنه را دید و به شدت خشمگین شد و با خود گفت این پیرمرد با جان کندن بار را به این جا آورده و سرباز به جای کمک کردن، بار او را به زمین انداخت و به او ناسزا هم گفت!
سپس به نزد استاد آمد و آن چه دیده بود برای استاد نقل کرد؛
استاد گفت: اگر اسم اعظم را میدانستی با آن سرباز چه میکردی؟
پاسخ داد به خدا سوگند او را به خرگوش تبدیل کرده و در بیابان رهایش میساختم!
استاد خندید و گفت آن پیرمرد استاد من بوده و من اسم اعظم را از او یاد گرفته ام! اگر اسم اعظم دست تو بیفتد روزی ده حیوان درست می کنی! تو هنوز لیاقت و ظرفیت آگاهی از آن را نداری؛
برو و خود را از صفات رذیله پاک کن که برای تو از هر چیزی بهتر است.
لینک کانال ثروت با قرآن 📿👇
📖@servat_quran📿
.
2.75M
پاسخ صوتی حجتالاسلام علیرضا نعمتی به سؤال زیر:
سلام استاد طاعات قبول. در مورد این پست که گذاشتید سوال داشتم.
ببخشید این مطلب که یک نفر صاحب اسم اعظم هست رو توضیح میفرمایید.
اول اینکه #اسم_اعظم منظور چیست و بعد اینکه از نظر علمی چطور بسط داده میشه. یعنی چطور میشه به علم فیزیک یا متافیزیک مرتبطش کرد.
چیزی که بین عوام مرسومه از این مطلب این هست که مثلا اون عالم یک کلمه میگه و یک اتفاق غیر معمول میفته.
https://eitaa.com/montazeranmula
33.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عکس کل قرآن کریم
بسیار کاربردی
پ.ن: دوستان این عکس را ذخیره و برای دیگران به عنوان صدقه جاریه ارسال کنند .
#قرآن_کریم
📜@MosHaf_et
هدایت شده از موکب انتظار
🔴 من ضامن ایرانم
مرحوم آیت الله میرزا مهدی آشتیانی رضوان الله علیه نقل میکنند:
در حدود سالهای 1320 که اوج بههمریختگی کشور و تسلط کمونیستها بر شمال ایران بود، به بیماری سختی دچار شدم. معالجات اثری نبخشید و بهناچار بهقصد استشفاء، با کاروانی عازم مشهد شدم. در بین راه حالتی برایم پیش آمد که همراهان گمان کردند مشکل قلبی پیدا کردهام. بنابراین اتوبوس را متوقف کرده، مشغول درمان من شدند. اما در واقع، من در آن حالت خود را در صحرای عرفات میدیدم. مشاهده میکردم که نور آن صحرا بهسمت آسمان درحالانتشار است و مردم حیران و مشعوف مشغول تماشای نور آن صحرا هستند.
سؤال کردم، چه خبر است؟ گفتند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به صحرای عرفات آمدهاند! ناگهان چهارده خیمهٔ متصلبههم را مقابل خود دیدم که بزرگترین و اولین آنها متعلق به رسول گرامی اسلام بود. به حضورشان شرفیاب شدم. سلام کردم. به گرمی پاسخ فرمودند. همین که تصمیم گرفتم حاجات خود را بیان کنم، فرمودند: چون زائر فرزندم «رضا» هستی، به نزد ایشان برو و حاجت بخواه. عازم خیمهٔ حضرت رضا (علیه السلام) شدم و پس از سلام و ادب، سه حاجت خود را مطرح کردم:
1⃣ مولای من! شفای خود را از این بیماری میخواهم
🔺خداوند مقدر فرموده است تا آخر عمر چنین باشی
2⃣ بدهی قابلتوجهی دارم که مستحضر میباشید
🔺 بهزودی ادا میکنیم
3⃣ نگران فتنهٔ کمونیستهایی مانند... برای ایران هستم.
🔺 من ضامن ایرانم. ایرانیان تا وقتی با ما هستند، به زیارت ما میآیند و در مجالس عزای ما شرکت میکنند، در امانند.
#ایران
#وعده صادق
https://eitaa.com/joinchat/882180318Cbf852e4ff8
📸 توییت عبری جدید صفحۀ دفتر رهبر انقلاب: قدرت و توانایی و ابتکار و ارادۀ ملت ایران را به رژیم صهیونی میفهمانیم
☫به جمع سربازان گمنام بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3617980416C11748e2114