eitaa logo
منتظرانه
10 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چون بیایی بی گمان از سکه می افتد طلا چهره پنهان می کند گل نیست چون بهرش جلا بهر وصلت عاشقان سبقت بگیرند ز هم باز تکرار شود بر گونه ای دیگر منا  می شود آنگاه بیت الحزن ما بیت الفرح از زمین و آسمان بر ظالمان بارد بلا وه چه جولان می دهم در پیش چشم منکران سازم آن روزش ادب آنکس که  خندید به ما گویمش از دوریت مولا شدم من عقده‌ای با نوازش وا کنی تا از دل من عقده ها عسکری را لا تسوِّد یوم تبیضَّ الوجوه گر نبودت شیعه بودت یک محب با وفا پنجم بهمن نود و چهار آخرین بازنگری۱۰ مرداد۹۹     
خواستم با روی تو قدری نمایم شاعری آورم گر شد به شعرم شیوه های نادری ارتش آرایه ها را جملگی بر خط کنم تا بگوید اهل فن در شعر الحق ماهری هر چه جستم من ندیدم سر ز تو آرایه ای شعر کی آرایدت این فکر باشد کافری بهترین آرایه ی آرایه ها یی بی گمان شعر را بی تو نشاید ادعای فاخری من نمی دانم تو من را می سرایی یا که من تو غزل هستی و من تنها به شعرت عابری گر چه در ظاهر سرودم از تو شعری باز هم تو سرودی و به زیباتر از این هم قادری آبروی شعر من هستی تو ای آرام جان عسکری ممنون ز تو در شعر او چون حاضری هفدهم خرداد نود و چهار آخرین بازنگری ۲۲ اسفند۹۸ https://www.instagram.com/p/CR8hOLMDc8E/?utm_medium=share_sheet
دلم گرفته از ریا از اهل شهر ادعا دلم گرفته ای خدا ز روی خالی از ضیا ز هر که گفت از علی ولی ز عدل شد بری ز هر که گفت مصطفی ولی نبود با وفا ز هر که گفت فاطمه ولی نبود طاهره ز هر که گفت مجتبی ولی نبود با صفا ز هر که گفت یا حسین و وهن بر حسین شد نه بود ناهی از بدی، نه هاد بر ره هدا ز هر که زین العابدین بگفت و ضربه زد به دین به قالَ باقر خودش هر آن نکرد اعتنا ز صادق آنکه زد دم و دروغ بست و افترا بگفت هی ز کاظم و به خشم بود مبتلا بگفت از رضا سخن ولی همیشه نارضا جواد گفت و هرگز او نکرد بخشش و سخا نقی نبود و از لبش ذکر نقی جدا نشد بگفت هی ز عسکری نبود خود ز ازکیا مدام دم زند ز عشق صاحب الزمان ولی به عشق او نمی شود دمی ز فعل بد رها امام من بیا بنه قدم به روی چشم من که عسکری رها شود دگر ز بند غصه ها بیست و چهارم خرداد نود و چهار آخرین بازنگری۷ اردیبهشت۹۹    
غروب جمعه آمد باز بی تو شود این شنبه هم آغاز بی تو کبوترهای عاشق باز محروم شدند از لذت پرواز بی تو دوباره هفته ای تاریک آمد دوباره آه ما غماز بی تو صدای خنده ی دشمن بلند است دوباره طعنه مشکل ساز بی تو دوباره بین فتواهای مبهم حقیقت ماند مثل راز بی تو برای عسکری سخت است تابِ جفای عالمی ناساز بی تو بیست چهارم شهریور نود و شش    
سیصد و بیست و نه، آن سال سیاه قمری گشت آغاز سیه روزی و رنج بشری قصه ی غصه و دلتنگی و هجران و فراق خون دل خوردن و دلواپسی و بی خبری شد نظر بر رخ محبوب دریغ از این خلق تا بشر یاد بگیرد نکند بد نظری خلق فانوس به دست از پی او سرگردان تا شوندش به سزا بهره شان دربدری گشته پر از ستم و ظلم جهان مصلح کو ای خدا عزم نداری که ز خلقت گذری عسکری سر ز یتیمی، که برایت پدری هست اما نتوانی که به رویش نگری ۲۷ فروردین۱۴۰۲
عید ما با رؤیت بدر تو حاصل می شود هر هلالی بی توام زهر هلاهل می شود بحث استهلال شد عامل به شک و شبهه ها هی ملالم از هلال عاید بر این دل می شود بی تو ای زیباتر از خورشید ما در ظلمتیم گر چه دل چون خو کند با شام غافل می شود می دهد گرما به ما نورت ز پشت ابر هم یوسفا با دل بگو کی بر تو واصل می شود مسنا الضر گشته قول ما و اهل ما عزیز بی تو کیل عمرمان بیهوده زایل می شود عسکری را رحمی ای زیباترین ماه خدا کی بشر را لذت عید تو شامل می شود ۱اردیبهشت ۱۴۰۲
عجب حکایت نغزی است ماجرای ظهور من و تو، شادی وصل و ترانه، فخر و غرور دمی که جان بدهد روح اطلسی ها را دمی که دل کند از معبر فراق عبور دمی که مست شویم از ترنم قدمت و زنده از نفحاتت شوند اهل قبور ز نقل نقل شریفت شود بشر مشعوف ز یمن درک حدیثت تمام غرق شعور به وقت خواندن قران تو تمامی خلق کنند خط به خطش را و آیه آیه مرور مدینه فاضله از کثرت فضایل توست کنند نزد تو کی امت از فریضه قصور؟ بساط شبهه شود جمع و کشته اهریمن چه آید از سپه شب در آفتاب حضور؟ شود به یمن مسیحا سرای داد زمین پس از زمان مدیدی که بود پر ز فجور دوباره داغ شود دست دزد بیت المال نگردد عامل قاصر به جای حد مشکور چه می شود که نمی شد تمام این غزلت که عسکری ز شمیمش شدیم غرق سرور ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
یا رب غم یک عمرِ دور از یار کافی نیست؟ یک عمر تاب صحبت اغیار کافی نیست؟ بفرست یا رب بهر انسانها طبیبت را پروردگارا این همه بیمار کافی نیست؟ گفتی جهان را چون ستم آکنده می سازد! آکنده شد، این حجم از بدکار، کافی نیست؟ یا رب زمین پر گشته از بی دین و از هتاک بی عفتی بی پرده در انظار کافی نیست؟ فوج خدا ناباوران، فوج خبیثان، فوج کذابان این قدر جولان دادن کفتار کافی نیست؟ مانده است بر اهل شریعت خون دل خوردن هم در سکوتش فتنه هم گفتار کافی نیست؟ بر عامل عامد کریمند و غلاظ از بهر جاهلها تا کی دوئیت ها بود معیار کافی نیست؟ دیگر خدایی این زمین یک جو نمی ارزد این دور بی دردانه و دلدار کافی نیست؟ بر عسکری یا رب مدد ده با مسیحایی یا سر برم یا آورم سردار، کافی نیست؟ ۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
چنان کشتی سرگردان ندارم هیچ ماوایی مرا از دور می خوانی چنان فانوس دریایی اگر طوفان نبندد ره به سویت پیش می آیم خودم را وصل می سازم به آن انوار رویایی "شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل" رها سازی اگر من را به مرگم راه بگشایی خود از سوی تو می گویم مگو من را رها کردی تو را هی ره نشان دادم به هر اعلام و ایمایی تو بودی خیره سر اما به بند جرم و رسوایی گشودم بر تو آغوش و توام در بر نمی آیی چو می گویم به عشقت من گرفتارم ولی اکنون ز ثقل بار و این طوفان نمانده بهر من  نایی چنین با عسکری گویی متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها اگر داری تو دعوایی  نهم آذر نود و چهار آخرین بازنگری ۸اردیبهشت ۱۴۰۲     
جمعه باشد، جام باشد صحبت جانانه ای هر چه غیر از این... نیرزد قدر ارزن دانه ای خانه ات آباد باشد کاخ باشد با شکوه گر نباشد یار در آن نیست جز ویرانه ای دشت باشی باغ باشی، کوه یا دریا کنار در میان خلق،بی جان، با جهان بیگانه ای در میان مجلس شادی به شیون می زنی چون به یاد دوریش افتی دگر دیوانه ای بهر تو آید چه از آن جمع غافل جان من ماسوایت را اگر هستند چون پروانه ای شاد می گردم فقط از صبح جمعه باشما بی شما شادی بود واهی چنان افسانه ای یوسف زهرا دگر مردیم از درد فراق نیست دیگر مثل ما در این جهان حنانه ای چون بیایی عسکری شاید بمیرد از نشاط گر بود اشکی به چشمش نیست جز شکرانه ای ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲      حنانه؛ بسیار نالان
چرا ز ما تو نهانی حبیب من تو کجایی فراق کرده مریضم نه مرهمی نه دوایی پرندگان مهاجر از این خرابه پریدند دریغ اهل زمین را،،،،، نه بالی و نه هوایی حدیث بی تو نشستن حدیث سوز و گدازست که نیست لحظه ی نابی، نه صحبتی، نه صفایی تمام روز شب است و شبم بهانه ی شیون چه سخت! بهر دعایم نه پاسخی نه صدایی دلی که یکسره غرق است در خیال وصالت دریغ از تواش اما نه نامه ای نه نمایی برای گریه پناهی به غیر گریه ندارم برای رفع ملالم نه عزمی و نه بنایی عزیز اگر که نیایی ز محنتم نرهانی ز عسکری دگر آید نه ناله ای نه نوایی ۲۰اردیبهشت۱۴۰۲     
یک قرن و نیم آمده افزون هزاره را آیم کنار تا به کجا این کناره را با چتر دست خود به دو چشمم مدد دهم شاهد شوم ز دور مگر آن سواره را در سینه ام ز عشق و فراقست آتشی یا رب فزون کن آن و خموش این شراره را سخت است سیر غیر بر از یارْ بی خبر غفلت به غیر آر و بر عشقم نظاره را از آن سه شنبه ای که نهان گشت، در جهان کردند رسم بهر مسافر شماره را باید از او چه گفت که این حجم انتظار خود بهر قدر جنس نماید اشاره را ای عسکری فقط تو دعای فرج بخوان تا در سپهر بخت دهندت ستاره را ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲