#خاطرات_شهید
🔸ميگفت : سعي ميكنم وقتي به خانه ميروم، نمازهايم را تقريبا جمع و جور و بدون مستحبات بخوانم. زيرا ميخواهم فقط سه چهار روز با خانواده باشم و بعد دوباره وارد كار شوم. واجبات را در كنار زن و فرزندانش انجام ميداد ولي به مستحبات در جبهه عمل ميكرد و مستحبات را در جبهه انجام ميداد. اين براي ما مهم بود. معلم زبانی نبود، معلم عملی بود.
🔹عباس به افراد بزرگتر از خودش خیلی احترام میگذاشت. سه پیرمرد در گروهان ما حضور داشتند. خب به دلیل جهش یکباره من در کارها، دید خاصی به آن سه نفر داشتم. یعنی آنها را ضعیف تر از خودم میدانستم. یک روز به عباس گفتم: این سه پیرمرد را از گروهان بیرون کن، چون دست و پا گیر هستند و یک مرتبه میبینی اسیر دشمن میشوند.
🔸عباس گفت: برادر شیبانی اجازه بدهید در گروهان ما چند حبیب بن مظاهر داشته باشیم تا خداوند به احترام آنها ما را در این عملیات موفق کند.
🔹یکی دیگر از خصلتهاي عباس این بود که او بسيار متواضع بود و متکبر نبود. به دنبال مادیات نبود چون اگر بود بالاخره او در یک ارگانی کار میکرد و همه امکاناتی در اختیار داشت ولی مستضعف زندگی میکرد. خیلی هم به ياد مستضعفين بود . یعنی میخواهم بگوییم عباس معنی شام داشتن یا نداشتن و لباس داشتن یا نداشتن مستضعفین را مي فهميد.
✍به روایت سردارباقرشیبانی
📎رییس ستاد لشگر ۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_حاجعباس_ورامینی🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت : ۱۳۳۳/۱۱/۵ تهران
●شهادت : ۱۳۶۲/۸/۲۸ پنجوین ، عملیات والفجر۴
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
📆تقویم و مناسبتهای فردا📅
🔺فردا شنبه:
🔹 ۹ بهمن ۱۴۰۰ 🔹
🔹 ۲۶ جمادی الثانی ۱۴۴۳ 🔹
🔹 ۲۹ ژانویه ۲۰۲۲ 🔹
💢 شهادت امام هادی به قولی [۲۳۴ ق]
#تقویم
✅همگی یکدل و یکصدا دعای فرج مولا
صاحب الزمان عج را بخوانیم🤲
🌹بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ🌹
اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمان الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ. اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی. السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ. الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل. یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین.
🌸سلامتی وفرج امام زمان عجل الله صلوات🌸
منتظران گناه نمیکنند
بسم الله الرحمن الرحیم امشب راس ساعت ۲۲ آماده ختم صلوات باشید . شروع ختم : ۶ بهمن تعداد ذکر :
بسم الله الرحمن الرحیم
وضو بگیرید و آماده شوید برای ختم صلوات
با عنایت مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها شروع می کنیم ان شاءالله که این ختم عاقبت بخیر شود و قدمی جهت ظهور مولایمان برداشته باشیم.
و هدیه می کنیم به نرجس خاتون مادر امام زمان و به نیت تعجیل و سلامتی مولایمان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
#سلام_امام_زمانم♥
در روزگار سرد غیبت،
به عطر نرگسی که از سمت
شما میوزد، سخت محتاجیم!
مولای من پناه میجویم
از زمستانِ یخزدهی قلبم
به نگاهِ بهارینت..
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَـــالْفَـــرَج
@montzeran
4_153242719429329026.mp3
2.6M
امام زمان علیه السلام احیاگر قلوب...
اللهمعجللولیڪالفرج 🌿
@montzeran
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🔴 امام زمان علیه السلام هنگام ظهور به اصحاب خاص خود چه میفرماید؟
🔵 علامه طباطبایی میفرمود:
مرحوم استاد ما آقای قاضی میفرمودند که:
🌕 (حضرت در موقع ظهور) به اصحابش مطلبی میگویند که همه آنها در اقطار عالم متفرق و منتشر میگردند، و چون همه آنها دارای طی الارض هستند، تمام عالم را تفحص میکنند، و میفهمند که غیر از آن حضرت، کسی دارای مقام ولایت مطلقه الهی و مأمور به ظهور و قیام و حاوی همه گنجینههای اسرار الهی و صاحب الامر نیست. در این حال، همه به مکه مراجعت میکنند و به آن حضرت تسلیم میشوند و بیعت مینمایند. مرحوم قاضی میفرمود: من میدانم آن کلمهای را که حضرت به آن ها میفرماید و همه از دور آن حضرت متفرق میشوند، چیست.
📚 مهر تابان ص ۳۳۲
⚫️ ۸ بهمن ۱۳۲۵ شمسی سالروز وفات آیت اللّه قاضی
#مهدویت
#عطر_نماز ❣
💚امام مهدی(علیه السلام) فرمودند:
🦋سَجْدَهُ الشُّکْرِ مِنْ ألْزَمِ السُّنَنِ وَ أوْجَبِها؛
سجده شکر پس از هر نماز از بهترین و ضرورى ترین سنّتها است.
📚وسائل الشّیعه: ج ۶، ص ۴۹۰، ح ۳
#نماز_اول_وقت 📿
#التماس_دعای_فرج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_نیمه_شعبان
🎉 48 روز مانده تا میلاد امام زمان علیه السلام
@montzeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ جنایات وحشتناک منافقین از زبان شهید لاجرودی:
آخه کجای دنیا دیدین که پوست سر یک انسان رو بِکَنند؟
کجا سراغ دارید پوست صورت یک آدم رو زنده زنده بِکَنند؟
⚠️ تماشای این ویدئو را به بیماران قلبی و کودکان پیشنهاد نمیکنیم
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#در_محضر_معصومین
🔰امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السّلام:
✍العادَةُ عَدُوٌّ مُتَمَلِّكٌ .
🔴عادت، دشمنى است كه انسان را در تملّك خود دارد.
📚غرر الحكم : 958.
#حدیث_روز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛«حاضری با دوست دخترت ازدواج کنی؟»🤔
👈🏻 دختر خانم گل؛ وقتی اینطور چوب حراج به خودت بزنی و خودت رو در اختیار پسرها قرار بدی اونهم به خیال خام ازدواج، نتیجش می شه این
خودت را به خدا بسپاری بهتر نیست؟!!!
#ارتباط_با_نامحرم
#حجاب
#پویش_حجاب_فاطمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
👤 استاد #رائفی_پور
چه کار مفیدی برای شناخت امام زمان به نسل امروز انجام دادیم؟ حواسمون هست اصلا به این موضوع؟
#مهدویت
👨🏻🏫 استاد دفتر را روی میز گذاشت…
- سعیدی ... حاضر!
- محمّدی …حاضر!
- فرامرزی …حاضر!
- مجاهد …حاضر!
- حسینی …!!!
- حسینی …!!!
- استاد امروز هم غایبه…
🧐استاد نگاهی کرد…
- چهار روز هستش که حسینی نیومده ازش خبر ندارین!؟
بچّه ها همگی سکوت کردند …
استاد ناراحت شد …
سرخی گونهاش تا پیشانیش کشیده شد …
ناگهان فریاد زد …
🤨- خجالت نمیکشید که چهار روز …
چهار روز …
از رفیق تون بی خبرین؟!
نگرانش نشدین؟!
چهار روز بی خبر!!!
به شما هم میگن دوست!!!؟
رفیق…!؟
صد رحمت به دشمن!
چشمهایمان …
به زمین دوخته …
توان بالا آمدن نداشت …
شرم و خجالت میسوزاندمان …
امّا واقعاً … از حسینی چه خبر؟!
محمّد چهار روز نیامده!!!
😥نگران شدیم … واقعا نگران …
استاد سکوت کرده بود…
کتاب را ورق می زد…
زیر لب چه میگفت…خدا میداند!
کار او به من هم سرایت کرد…
الکی کتاب را ورق می زدم…
آشوبی در دل…
نگرانی موج میزد…
❓- واقعاً محمّد کجاست!؟
چه شده!؟
چهار روز …!!!
چقدر بیفکرم …
لحظهها به سکوت گذشت…
شکست … با صدای استاد …
- حسین! امروز نوبت کنفرانس تو هست!
منتظریم …
📋 فیشهای خلاصهی کنفرانسم را برداشتم …
بلند شدم …
پای تخته رفتم…
- با اجازه استاد!
با علامت سر، اجازه داد.
ذهنم …
قلبم …
فکرم …
روحم …
روانم …
پیش محمّد هست …
چهار روز غیبت کرده!!
کجاست!؟
چرا بی خبرم!؟
وای بر من …
چطوری کنفرانس بدم!؟
چی بگم!!!
با کدام زبان!؟
سرم را بالا آوردم …
نگاهم به انتهای کلاس افتاد …
به آن تابلوی خوشنویسی …
دلم دوباره لرزید…
مثل همان لحظهای که استاد فریاد زد …
فیشهای خلاصه را در دستم مچاله کردم …
شروع کردم:
بسم الله الرّحمن الرّحیم …
بندهی حقیر …
حسین …
دوست محمّد هستم …
کسی که چهار روز غایب است
و از او بی خبریم …
😳استاد با تعجّب به من نگاه کرد …
دقیقاً عین نگاه همکلاسیها …
@montzeran
☀️درقبرستان دارالسّلام شیراز قبریست معروف به:
قبرِسرباز امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف؛
که با گذشتِ بیش ازشصت سال ازعمرِش؛هنوز گذرزمان نتوانسته طراوتش را ازبین ببرد، در حالی که تمام قبرهای اطراف آن با گذشت زمان فرسوده؛متروکه وقدیمی شده اند.
آری؛این قبر متعلق به جوانی است اهل خوی؛که درزمان رضاخانِ ملعون به خدمتِ سربازی فراخوانده میشود ولی بادرست عمل کردن به دستورات خداوندمتعال؛ وفرمایشاتِ قرآن واهلبیت (علیهم السّلام) موردِ لطف وعنایاتِ عجیبِ آقاامام زمان علیه السّلام ومادرشان حضرت فاطمه صلوات اللّه وسلامه علیه قرارگرفته والگوی زیبا وکم نظیری برای همه شیعیان وخصوصاجوانان میگردد.
مردمِ متدیّن واصیلِ شیراز؛اورا بنام سربازِگمنام می شناسندوبرسرِ قبرِ او حاضرشده؛عرضِ حاجت میکنند وماجرای زندگیِ این سربازِ گمنامِ امام زمان علیه السّلام، دربین ایشان معروف است.
نویسنده ی کتاب مسجد مقدس جمکران؛آقای عبدالرّحیم سرافراز شیرازی سرگذشت زندگی ایشان را اینگونه نقل می کند:
درزمان مرحوم حاج شیخ محمّدحسین محلّاتی(جدّ مرحوم آیت الله حاج شیخ بهاءالدّینِ محلّاتی)
شخصی با لباس کهنه ویک کوله پشتی وارد مدرسه خانِ شیراز(که جزء مدارِسِ حوزه علمیّه بوده)می شود و از خادمِ این مدرسه علمیّه؛اطاقی می خواهد.
خادم به او می گوید: باید از مدیرِاصلیِ مدرسه درخواستِ اتاق بکنی ومن کاره ای نیستم.
مدیرِمحترمِ مدرسه هم در برابرِ درخواست آن شخص می گوید:
اینجا مدرسه ی علمیّه است و تنها به طلبه های علوم دینی؛اتاق وحجره می دهیم. اوهم می گوید: این را میدانم ولی در عین حال؛عاجزانه از شما اتاقی می خواهم که فقط چند روزی دراینجا بمانم و زود زحمت را کم کنم.
مدیرِمدرسه ناخودآگاه؛به اراده الهی دربرابرِ درخواستِ این شخصِ تازه وارد؛ تسلیم میشود ودستور میدهد که به او اتاقی بدهند؛ تا او استفاده کندو در رفاه باشد.
بالاخره مهمانِ تازه وارد؛داخلِ اتاق میشود و درب حجره را به روی خود می بنددو با کسی هم رفت و آمد نمی کند.
ازطرفی خادم مدرسه هم طبق معمول، شبها درِ مدرسه را قفل می کرده وخودش هم بعداز سرکشی به اطراف وداخل مدرسه؛ برای استراحت به اتاقش رفته و می خوابیده است.
ولی همه روزه صبحِ بسیارزود، که از خواب بر میخواسته؛مشاهده میکند که در باز است!!!
پیرمردِ خادم شبِ بعد با دقّتِ بیشتر درِ حوزه علمیه را قفل میکند ولی بازهم؛فرداصبح با درِ باز مواجِه میشود.
این جریان تاسه روز ادامه پیدامیکند و
بالاخره متحیّر وسرگردان میگردد (چون بجز خودش ومدیرِ مدرسه،کسی کلیدنداشته).
او به ناچار،قضیه را به مدیرِ مدرسه می گوید.
مدیرهم به خادمِ مدرسه میگوید:
امشب در را قفل کن و کلید را نزد من بیاور؛ تا خودم قضیه را پیگیری کنم.
اللّه اکبر!!!!
فرداصبح باز هم مدیر می بیندکه،درِ مدرسه باز است و کسی از مدرسه بیرون رفته است...
وهمگی بخاطر اینکه این اتفاق از شبی که آن شخصِ تازه وارد؛ به مدرسه آمده؛ افتاده است به او مظنون می شوند.
خلاصه موضوع را پیگیری میکنندومتوجه می شوندکه درست است؛و کسی که بدونِ داشتنِ کلید،شبها از مدرسه بیرون می رود همان شخصِ تازه وارداست.... مدیرِمدرسه با خودش می گوید:
حتمادر کارِ این مرد؛ِسِرّی هست ولی موضوع را نزد خود مخفی نگه می دارد.
او روزها نزدِ آن شخص رفته و به او اظهار علاقه می کند و از او می خواهد که لباسهایش را به او بدهد تا آنها رابرایش بشوید و
تقاضامیکندکه با طلاب رفت و آمد کند،
اما او از همه اینها اِبا می کند(قبول نمیکند)و میگوید من نمیخواهم مزاحم کسی بشوم وبرای انجامِ کارهایم نیز به کسی نیازی ندارم.
مدتی بر این مِنوال می گذرد تا اینکه یک شب، خودِاین شخص؛ آقای محلاتی ومدیرِمدرسه رابه حجره اش دعوت می کند و به آنها می گوید:
چون عمر من به آخر رسیده، قصه ای دارم برای شما نقل می کنم؛فقط خواهش میکنم مرا درمحلّ خوبی دفن کنید.
او قصّه زندگی اش را اینگونه تعریف میکند:
اسم من عبدُالغفّار؛مشهور به مشهدی جونی؛اهل خوی و سرباز هستم.
من وقتی که در ارتش خدمت سربازی را می گذراندم،یک روز؛بخاطرِ کاری پیش فرمانده مان رفتم وتقاضایم را گفتم.
افسرِ فرمانده ما که خودش مسلمان نبودومیدانست من شیعه هستم؛شروع به جسارت وبی احترامی نمود ومرا تحقیر میکرد.
در آخر هم؛نه تنها کارم را راه نینداخت بلکه باکمالِ بی شرمی؛به حضرتِ فاطمه زهراءسلام اللّه علیها؛جسارت و بی احترامی کرد،
منهم که تاآن لحظه سکوت کرده بودم؛ناگهان از خود بی خود شدم ودنیا پیش چشمم تیره وتارشد.
گفتم تاالان هرچه به خودم بی احترامی کردی وتحقیرم کردی؛تحمل کردم اما حالا که به سروَرِزنانِ دوعالم و مادرِسادات؛حضرت زهراء سلام اللّه علیها،جسارت کردی دیگر تحمل نمیکنم.
خونم به جوش آمدوچون کنارِدستم چاقویی بودو من و او باهم تنها بودیم؛آن کارد را برداشتم ودر شکمش فرو بردم واو را کشتم.
لحظه ای به خود آمدم که کار از کار گذشته بود و با جنازه نَحسِ او
؛ روبرو شدم.
به طرزِ عجیب و معجزه آسایی از اتاق فرمانده بیرون رفتم و پابه فرار گذاشتم.
وقتی از سربازخانه خارج شدم؛پیش خانواده ام رفتم و از آنها خداحافظی کردم و هرچه پرسیدند:کجا میروی؟چیزی نگفتم و فقط حلالیّت گرفتم و از آنها جداشدم.
از خوی فرار کردم و بسمت مرز ایران وعراق رفتم.
از مرز گذشتم و به کربلا رفتم...
مدتی در شهرِکربلاء ماندم سپس به نجف اشرف وبعد به کاظمین و سامراء رفتم ومدتها در جوارِ امامان علیهم السّلام بودم.
من بسختی روزگار میگذراندم اما از اینکه در جوارِ حرمهای امامانِ عزیزعلیهم السّلام هستم؛ خوشحال و راصی بودم.
تا اینکه باخبرشدم؛رضاخان سرنگون وپادشاهی درایران جابجا شده؛اوضاعِ کشور ومراکزِ نظامی هم نابسامان و آشفته است.
به این فکر افتادم که به ایران برگردم ودر وطنِ خودم ودر شهرِمشهد؛کنار قبر مطهّرِحضرت امام رضا علیه السلام بقیه عمرم را بگذرانم.
الحمدللّه از مرزِ جنوبی واردِ ایران شدم؛ازمرز گذشتم و مشکلی برایم پیش نیامد.
بسمت مشهد حرکت کردم امادر راه که،به شیرازرسیدم به دلم افتاد که چند روزی در جوارِ حضرت شاهچراغ علیه السّلام بمانم.
خلاصه همانطور که میدانید؛در این مدرسه اتاقی گرفتم و حالاهم مشاهده می کنید که مدتی است در اینجاهستم.
فقط بگویم که:از طرف بی بی دوعالم حضرت زهراء(سلام اللّه علیها)لطف و عنایاتِ زیادی به من شده است.
ازجمله اینکه:
آخرهای شب وقتی برای تهجّد ونمازِشب بلندمی شدم ومی خواستم ازمدرسه بیرون بروم ؛
می دیدم قفلِ درِ مدرسه برای من باز می شود!!!
در این مدّت؛ کنارِکوهِ قبله می رفتم و نماز صبح را پشتِ سرِ حضرت ولیِّ عصر، امام زمان (عج اللّه تعالی فرجه الشریف ) میخواندم.
من برای اهلِ این شهر خیلی متأسّف بودم که چرا از این همه جمعیّت فقط پنج نفر برای نماز؛پشت سرِ امام زمان علیه السّلام حاضرمی شوند؟؟؟!!!!
درهرصورت من بزودی ازدنیا میروم و خواهشمندم زحمتِ کفن و دفنِ مرا بعهده بگیرید!!!
آقای حاج شیخ محمّد حسین محلاّتی و مدیرِ مدرسه به ایشان می گویند:
نه؛ انشاءاللّه بلا دور است و شما حالاحالا زنده می مانید؛خصوصاکه سِنّی هم ندارید.
او در جواب می گوید: نه غیر ممکن است که فرمایشات امام زمان؛حضرت ولی عصر (روحی فداه ) صحیح نباشد،چون همین امروز به من فرمودند که :
تو امشب ازدنیا می روی.
بالاخره وصیتهایش را میکند ملحفه ای روی خودش می کشد وروی زمین می خوابد و بیش از لحظه ای طول نمی کشد که از دنیا می رود .
چنان آرام؛مثلِ اینکه سالهاست از دنیارفته!!!!!
فردای آن روز مرحوم آقای حاج شیخ محمّد حسین محلاّتی به علمای شیراز جریان را می گوید و مرحوم آقای حاج شیخ مهدی کجوری و خود مرحومِ محلاّتی اعلام می کنند که باید شهر تعطیل شود ومردم با تجلیل فراوان،جنازه عبدالغفّار را تشییع کنند.
بالاخره او را در قبرستان دارالسلاّم شیراز ، طرف شرقیِ چهار طاق دفن می نمایند و الان قبرِ آن بزرگوار مورد توجه خاصِّ مردمِ شیراز است و حتّی از او حاجت می خواهند و مکرّر علما و مراجع تقلید مثل مرحوم آیه اللّه محلاّتی به زیارت قبر او می رفتند.
این قبر،در قبرستان شیراز معروف به قبرِ سرباز؛قبرِتوپچی و یا مشتی جون است.
آری......
امامِ غایب از نظرِما ،که همه جا هست واعمال ما را؛یعنی ریز ودرشتِ اعمالمان را و همه اعمالمان را؛ می بیندومی داند؛
از مادرِمان برما مهربانتر است وهوایِ مارا دارد.
آنقدر دوستمان دارد که مادرانِ مان را یارایِ چنان مهری نیست...
مطمئن باشیم که هرقدمی برایش برداریم؛هزاران برابر جبران خواهدکرد وهرجا صدایش کنیم به فریادمان خواهدرسید.
کاش عبدالغفّار بِشَویم برایش....
کاش شیفته و دلبسته و دلسپرده و سرسپرده اش باشیم...
آنگونه که مالکِ اشتر، میثمِ تمّار،ابوذر ومقداد،برای امام خودشان بودند...
نیمه شعبان گذشت؛ایکاش همیشه بیادش باشیم و فداییِ راه خودش و مادرِعزیزش باشیم......
کاش برگردیم.