السلام علیک یا بقیةالله عجاللهتعالیفرجه
منتظران را به لب آمد نفس
ای شه خوبان تو به فریاد رس
اللهم عجل لولیک الفرج♥️🤲🏻
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🔴 قدس پایتخت دوم امام مهدی علیه السلام
🔵 در بسیاری از روایات اهل سنت آمده است که بعد از فتح قدس حضرت مهدی ارواحنا فداه این شهر را مرکزیت نظامی دولت اسلامی قرار می دهد و نیروهای جان بر کف خود را از این شهر برای فتح سایر بلاد اعزام می نماید در حدیثی آمده است که:
🔺 بیعت هدایت در بیتالمقدس خواهد بود.(۱)
🌕 در پاره ای از احادیث شهر قدس توسط امام مهدی به عنوان پایتخت نظامی معرفی شده است و ایشان بسیاری از جنگ ها برای استقرار حکومت جهانی را از این شهر مدیریت میکند.در روایتی از پیامبر آمده است :
🔹 مردی از امت من بر خواهد خواست که به سنت من عمل می کند ،خداوند برای او از آسمان برکت فرو می فرستد و زمین نیز برکاتش را بر او ارزانی خواهد داشت هفت سال بر این امت فرمان می راند و در بیتالمقدس مستقر می شود.(۲)
📚 (۱) کنز العمال ج ۱۴ ص ۲۵۲ ح ۳۸۶۱۵
📚 (۲) بحارالانوار ج ۵۱ ص ۸۲
#طوفان_الاقصی
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰امیرالمؤمنین علیه السلام:
✍أَقَلُّ مَا يَلْزَمُكُمْ لِلَّهِ [سُبْحَانَهُ] أَلَّا تَسْتَعِينُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِيه.
🔴کمترین وظیفه شما در برابر خدای سبحان این است که از نعمت هایش در راه نافرمانیش استفاده نکنید.
📚نهج البلاغه، ص۵۳۳
#حدیث_روز
🎁 #مسابقه و فراخوان بزرگِ «مدافعان حقیقت»
به همراه پلاک طلای منقش به نام مبارک حضرت رضا علیه السلام سه روز اسکان رایگان همراه با خانواده در زائرسرای رضوی، نگین متبرک حرم مطهر، تابلو فرش متبرک حرم مطهر و هدایای ارزنده دیگر
✍️ثبت تجربیات موفق در رابطه با جهاد تبیین
اگر #جهاد_تبیین بدرستی صورت نگیرد، دنیامداران حتّی دین را هم وسیلهی هوسرانی و شهوترانی خودشان قرار خواهند داد؛ (مقام معظم رهبری- 19 اسفند 1400)
نحوه شرکت: ارسال یک فایل صوتی حداکثر 4 دقیقه ای یا یک صفحه A4 متنی به شناسه @modaafe14
مهلت ارسال آثار: 28 آبان ماه
اعلام نتایج: ۱۶ آذر
در صورت روشن بودن وی پی ان یا فیلترشکن ان را خاموش سپس؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه فرمایید👇
https://haram.razavi.ir/specials/content/1
منتظران گناه نمیکنند
🔴 نکنه من نباشم!😱😭 💚همانطور که در پیامهای قبل گفته شد، در رجعت، خوبانِ خوب و بدانِ بد به دنیا برمی
⭕️ عهـد میبندم...🤝
💛همانطور که در پیام قبل گفته شد، ما هر روز در #دعای_عهد، بازگشت خود در عصر رجعت را از خدا طلب میکنیم.😊 دعای عهد به زیبایی توصیف میکند که اگر میخواهی برای یاری امام زمانت برگردی، باید در زندگیات بیشترین یاری را به او رسانده باشی.
💖دعای عهد، به ما دستورِ «آماده باش» میدهد؛ یعنی حتی کَفنَت باید لباسِ رزم تو باشد
(مُؤْتَزِراً كَفَني)،
💚سلاحِ علم و ایمان و قدرت را در دست بگیری (شاهِراً سَيْفی)،
🧡آمادهی تیراندازی و استفاده از سلاحت باشی (مُجَرِّداً قَناتی)
🤍و در همه جا و همه حال پاسخگوی دعوت امامت باشی
(مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَالْبادی)؛
در این صورت با ظهورِ حضرت به یاریِ او میشتابی؛ حتی اگر در قبر باشی...😍
💕🍃 پس در دورانِ رجعت، کسانی برمیگردند که امام زمان بتواند روی کمکشان حساب کند.☝️🏻
#رجعت ٣٨
منتظران گناه نمیکنند
🍃🌟💐🍃🌟💐🍃🌟💐🍃🌟 ✨ با حمایت از #ولایت_فقیه و #زمینه_سازی_ظهور، این انقلاب به انقلاب جهانی حضرت مهدی علیه
🍃🌟💐🍃🌟💐🍃🌟💐🍃🌟
✨ با حمایت از #ولایت_فقیه و #زمینه_سازی_ظهور، این انقلاب به انقلاب جهانی حضرت مهدی علیه السلام وصل میشود، ان شاء الله . ✨
#متن 8⃣4⃣
❇️ #چگونه_زمینه_ساز_ظهور_باشیم⁉️
💠قسمت سی و پنجم
🛑 شبهه ی وحشتناکی که در بین بعضی از شیعیان وجود دارد، این است که وقتی صحبت از زمینه سازی ظهور میشود، میگویند مگر قرار نیست همه ی عالم را ظلم و ستم فراگیرد تا امام زمان عجل الله ظهور کند⁉️
⭕️ سوال: ازحضرت آدم تا 11 امام قبل از حضرت مهدی عجل الله وظیفه ای که بر عهده شیعه گذاشته اند، تقوا و دینداری بوده یا گناه و بی تفاوتی ⁉️
اگر دیدگاه گناه و بیتفاوتی را بیان کنیم که برخلاف دیدگاه تمام انبیا و اولیا و قرآن است❗️ پس این حرف از پایه اشتباه است.
✴️ ظلم به خودی ِخود در جامعه وجود دارد و راهش را میرود یعنی نمیخواهد ما ظالم شویم یا به ظالم کمک کنیم و در این راه هزینه کنیم تا ظلم و ستم انجام شود. ولی موضوع مهمی که برای هر قیام لازم است و ما نفهمیدیم، 4 چیز است :
1⃣ #طرح_و_برنامه
2⃣ #رهبر_قیام
3⃣ #مقبولیت_عمومی
4⃣ #یاران_قیام
1_ طرح و برنامه که قرآن کریم است و سال هاست بیان شده.
2_ رهبر قیام که امام زمان عجل الله است که بیشتر از ما منتظر است و سالهاست آماده است.
✳️ نکته: گفته شده یکی از نام های امام زمان عجل الله #منتَظَر است. منتَظَر در زبان عرب به این معناست که دیگران منتظرش هستند.
نام ما باید #منتَظِر میبود ولی متاسفانه برعکس شده حضرت منتظِر ما هستند تا از خواب غفلت بیدار شویم و ما منتَظَر شده ایم!
❌ ما 2چیز را نتوانسته ایم فراهم کنیم یاران قیام و مقبولیت عمومی.
✅ نتیجه گیری: ظلم، خود مسیرش را میرود، وظیفه ی شیعه ایجاد #مقبولیت_عمومی و #یاران_قیام است که این دو با خودسازی و دیگر سازی از طریق فردی و تمامی ارگان ها امکان پذیر است.
منتظران گناه نمیکنند
#یه_منتظر_واقعی_باید... ✍ قانون بیستوچهارم : قدرت بدنی
#یه_منتظر_واقعی_باید...
✍ قانون بیستوپنجم : شجاعت
منتظران گناه نمیکنند
ترگـــ🌸ــل(منیہدخترمنطقےام🧕) 2️⃣1️⃣↫ #قسمت_دوازدهم "چندنڪتہےمهمقبلازمطالعہ" از یک سنی به
ترگـــ🌸ــل(منیہدخترمنطقےام🧕)
3️⃣1️⃣↫ #قسمت_سیزدهم
"چندنڪتہےمهمقبلازمطالعہ"
آدمها،چه مــ🧔🏻♂️ـرد باشند چه
زــ🧕🏻ـن،به جنس مخالفِ خودشان نیاز دارند؛هم نیاز جنسی و هم نیاز عاطـــفی.
ادامه دارد...
#دخترونه
#کتاب_ترگل
منتظران گناه نمیکنند
ترگـــ🌸ــل(منیہدخترمنطقےام🧕) 3️⃣1️⃣↫ #قسمت_سیزدهم "چندنڪتہےمهمقبلازمطالعہ" آدمها،چه مـ
ترگـــ🌸ــل(منیہدخترمنطقےام🧕)
4️⃣1️⃣↫ #قسمت_چهاردهم
"چندنڪتہےمهمقبلازمطالعہ"
اسلام میگوید تنها راهِ درستِ پاســـخ به نیاز «جنسی و عاطــفی»
ازدواـ💍ـج است.اگر دختـ🧕🏻ــر و پسـ🧔🏻♂️ــر بخواهند خارج از چارچوب ازدواج،به نیاز هم پاسخ بدهند،قطعاً آسیـ🤕ــب میبینند.چرا؟
ادامه دارد...
#دخترونه
#کتاب_ترگل
انسان شناسی 005.mp3
11.7M
#انسان_شناسی ۵
#استاد_شجاعی 🎤
#شهید_بهشتی
⚡️مگر نمیگویند اصلیترین کلید حل تمام مشکلات انسان،
خودشناسیست؟
پس چرا بسیاری از ما، هرچه برای فراگیری این مباحث، وقت میگذاریم، باز هم تغییر قابل توجهی در زندگیمان احساس نمیکنیم؟! ✘
چرا حال دل خودمان، آن روزها که بسیار کمتر خود را میشناختیم، بارها بهتر از امروز بود؟! ✘
منتظران گناه نمیکنند
❇️ دیـــدار یــار ...✨ (شمــاره ۱۲ ) ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 🔰تـصـحیــح
❇️ دیـــدار یــار ...✨
(شمــاره ۱۳ )
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🔴 رویــت امـام زمـــان(عج) در نـمـــاز سـیــــد
بــحــرالعــلــــوم
🔵مــلا زیــن العــابــدیـن سـلــمـاسـی، شــاگــرد
عـلامــه بحــرالعــلــوم می گویــد: در خدمــت
بحـر العــلوم بـه حــرم مــطـهــــر امــام حــسـن
عــســـکـــری علیــــه الــســــلام رفتـیـــم، بـــــرای
زیــــــارت و نماز. پس از زیــارت، چنــــــد نــفــر
بـــودیــــم کـه بـه امـــــامـــــــت علامــــــه نمـــــــــاز
خـوانــدیــم. ایـشان پــس از تشــهـــد رکــعــــت
دوم، کمی ایستـاد و به جایی خـــیره مــــانـد.
تـــــوقــف از حــــالــــت عـــادی بــیــشــتــر شـــــد.
پس ازتمـام شدن نماز، کنجکاو شده بودیم
تا بـــــدانیـم علـت توقف علامه چـه بـود؛ امــا
هـیچـکــدام از مــا جـرات نمی کـرد از ایـشــان
عـلــت را ســـوال کـنــــد.🌹
🟢بـرگشـتـیـــم مــنـــــزل. ســر ســـفـــره یــکــــی از
دوســـــتان بـه مــن گفــــت: شــــــمــا از ســیـــد
بپــــــــــرس. گـــــــفــتـــــم: شـــــمـــــا از مـــن بـــــه
ســــیـد نــــزدیـــــکـــتـــــــری، خـــــودت بـــپــــرس.
آرام صحبــت می کردیم، امـا علامـه متـوجـه
مــــا شد و گـــــفت: شـــمـا دو نـفـر درباره چـی
حرف می زنید؟ مـن جـــرات کردم و گفـــتـــم:
آقــــــــــا میـخواهیـــم بدانیــم سر تـــوقـف شما
در حــــال نــمـاز چـــــــه بــود؟✨️
🌕 ایشــان بــــا آرامـــــــش جـــــواب داد: در حـال
نماز بودیـــم کـه حضــرت بقیـة الله ارواحـــنا
الفداء برای زیــــــــارت پــدر بـــزرگــــوارش وارد
حرم شـد، من از دیدن چهره نورانی حضرت
مبهوت شدم و آن حالت به من دسـت داد.❣️
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
▫منبع:
📚 بهترین پناهگاه/ رحیم کارگر محمدیاری
#تشرف
🌹بخشی از وصیت نامه شهید حسین همدانی
♦️از آقا حلالیت می طلبم که نتوانستم سرباز خوبی باشم، عشق به ولایت و تبعیت از ایشان، سعادتمندی را به همراه دارد، مثل گذشته بدهکارانقلابیم نه طلبکار
🕊شادی روح بلندش صلوات
#سالروز_شهادت
#مدیون_شهدا_هستیم
رمان🔥
#دام_شیطانی 🔥
باسلام،میخواهیم رمانی فوق العاده جذاب وبرگرفته از واقعیتهای
اجتماعی را به نام(دام شیطانی)
شروع کنیم, چون دراین رمان
ازصحنه های خاص وترسناک
صحبت شده,ازکسانی که ترس
وهیجان برای ایشان مضراست خواهشمنداست مطالعه نفرمایند.
توجه داشته باشید اتفاقات داخل
رمان برگرفته از واقعیتهایست که
رخ داده وتخیل هیچ گونه دخالتی
درآن ندارد,یعنی رمان براساس
خاطرات واقعی کسانی که دراین
دام گرفتار شده اند,پیش میرود...
ان شاء الله این رمان باعث روشنگری
شود ومورد توجه قرارگیرد...
باماهمراه باشیدبا دام شیطانی
منتظران گناه نمیکنند
رمان🔥 #دام_شیطانی 🔥 باسلام،میخواهیم رمانی فوق العاده جذاب وبرگرفته از واقعیتهای اجتماعی را به نام
🍁دام شیطانی🍁
قسمت اول
به نام خدا
(اعوذبالله من الشیطان الرجیم)
پناه میبرم به خدا ازشرشیطان رانده شده,ازشرجنیان شیطان صفت,ازشرآدمیان ابلیس گونه.
من (هما)تک فرزند یک خانواده ی سه نفره ی معتقدومذهبی اما منطقی وامروزی, هستم,پدرم, آقامحسن, راننده ی تاکسی ,مردی بسیارزحمت کش ,که از هیچ زحمتی برای خوشبخت شدن من دست نکشیده ومادرم حمیده خانم,زنی صبور, بسیارباایمان ومهربان که تمام زندگیش رابه پای همسر وفرزندش میریزد.
نزدیک سی سال است از ازدوجشان میگذرد ,هشت سال اول زندگیشان,بچه دارنمیشوند وباهزار دعا وثنا ودارو ودکتر ,من قدم به این کره ی خاکی میگذارم, تاخوشبختیشان تکمیل شود.
پدرم نامم را هما میگذارد چون معتقداست من همای سعادت هستم که بر بام خانه شان فرو افتادم وبی خبرازاین که این همای سعادت روزگاری دیگر ,ناخواسته همای بدبختیشان را رقم میزند....
در چهره وصورت به قول مادر واقوام ,زیبایی خاصی دارم,همین چهره ی زیبا باعث شده از زمانی که خودم را شناختم ,شاید اول,دوم راهنمایی بودم,پای خواستگارها به خانه مان باز شود,محال است درجمعی حاضربشوم,درمجلسی دعوت بشوم وپشت سرش یکی ,دوتا خواستگار را نداشته باشم.
الان که سال دوم دانشگاه رشته ی دندان پزشکی, هستم تقریبا به طورمتوسط هر سه ماه یکبار ,ازدانشجوگرفته تا استاد و...خواستگارداشتم,اما پدرومادرم ,انسانهای فهمیده ای هستند ومرا در انتخاب آزاد گذاشته اند ,اما من در درونم میلی به ازدواج ندارم,تمام هدفم تکمیل تحصیلات عالیه هست تا بتوانم فردی مفید برای جامعه وافتخاری بزرگ برای پدرومادرم باشم,اگرهم زمانی بخواهم ازدواج کنم ,حتما دنبال فردی فرهیخته وباایمان هستم تا مرا به کمال برساند.
در کل به موسیقی,خصوصا نواختن گیتار, علاقه ی زیادی دارم,یکی از دوستانم به نام سمیرا به من پیشنهاد داد تا به کلاس استادی بروم که درنواختن گیتار سرامد تمام نوازندگان است.
ازاین پیشنهاد بی نهایت خوشحال شدم,به خانه که رسیدم برای مادرم گفتم که میخواهم کلاس گیتار بروم,مادرم که ازعلاقه ی من به این ساز خبرداشت,گفت:من مخالفتی ندارم ,نظرمن ,نظر پدرت است.
ووقتی با پدرم صحبت کردم,اونیز مخالف کلاس رفتنم نبود که ای کاش مخالفت میکرد ونمیگذاشت پایم به خانه ی شیطان باز شود.
باسمیرا رفتیم برای ثبت نام,یک دختر خانم آنجابود که گفت ,کلاسهای جدید از اول هفته ی اینده شروع میشوند.شما شنبه تشریف بیاورید....
نمیدانم دوحس متناقض درونم میجوشید,یکی منعم میکرد ودیگری تحریکم میکرد........
ولی علاقه ام به این ساز,شوقی درونم بوجود آورده بود که برای رفتنم به کلاس,لحظه شماری میکردم.
منتظران گناه نمیکنند
🍁دام شیطانی🍁 قسمت اول به نام خدا (اعوذبالله من الشیطان الرجیم) پناه میبرم به خدا ازشرشیطان رانده
🍁دام شیطانی🍁
قسمت دوم
امروز شنبه بود ,طرف صبح رفتم دانشگاه,الانم آماده میشم تا سمیرابیاددنبالم باهم بریم کلاس گیتار..
زنگ دررا ,زدن.
مامان ,کارنداری من دارم میرم.
_:خدابه همراهت,مراقب خودت باش,عزیزم.
سمیراباماشین خودش اومد دنبالم و تاخودکلاس از استاد وکارش تعریف کرد,خیلی مشتاق بودم ببینمش.
وارد کلاس,شدیم ,ده ,دوازده نفری نشسته بودند اما از استاد خبری نبود.باسمیرا ردیف اخر نشستیم.
بعداز ده دقیقه ای استاد تشریفشون را آوردند.
من, بیژن سلمانی هستم ,خوشبختم که درکنارشما هستم ,امیدوارم اوقات خوشی را درمعیت هم سپری کنیم.
بعد,همه ی هنرجوها خودشون رامعرفی کردند,اکثرا تو رنج سنی خودم بودند.استاد هم بهش میومد حدود ۴۵،۴۶داشته باشه ,چشماش خیلی ترسناک بود,وقتی نگاهت میکرد انگار تمام اسرار درونت را میدید ,نگاهش تا عمق وجودم رامیسوزاند,خصوصا وقتی خیره به ادم نگاه میکرد یه جور دلشوره میافتادبه جونم,
یک بار درحین توضیح دادنش ,به من خیره شده بود ناخودآگاه منم به چشماش خیره شدم...
وااااای خدای من ,انگار داخل چشماش آتیش روشن کرده بودند,به جان مادرم من اتیش را دیدم....
همون موقع اینقد ترسیده بودم,پیش خودم گفتم ,محاله دیگه ادامه بدهم,دیگه امکان نداره پام را تواین کلاس عجیب وترسناک بزارم,میخواستم اجازه بگیرم برم بیرون ,اما بدون اینکه کلامی از دهن من خارج بشه,استاد روش راکرد به من وگفت:الان وقت بیرون رفتن نیست خانم,صبرکنید ده دقیقه ی دیگه کلاس تمومه...
واااای من که چیزی نگفته بودم ,این ازکجا فهمید من میخوام برم بیرون...
از ترس قلبم داشت میومد تودهنم,رعشه گرفته بودم,سمیرا بهم گفت:چت شد یکدفعه,باهمون حالم گفتم:هیس ,بزاربعدازکلاس بهت میگم...
بالاخره تموم شد,هل هلکی چادرم را مرتب کردم که برم
بااینکه بچه ها دور استاد راگرفته بودند,اما ازهمون پشت صدازد:
خانوم هماسعادت,صبر کنید...
بازم شوکه شدم برگشتم طرفش ,یک خنده ی کریه کرد وگفت:شما دفعه ی بعدی هم میاین کلاس,فکر نیامدن رااز سرتون به در کنید,درضمن قرارنیست چیزی هم به دوستتون بگید هااا
واااای خدای من ,این ازکجا فهمید من نمیخوام بیام؟؟
تمام بدنم یخ کرده بود,مغزم کارنمیکرد
منتظران گناه نمیکنند
🍁دام شیطانی🍁 قسمت دوم امروز شنبه بود ,طرف صبح رفتم دانشگاه,الانم آماده میشم تا سمیرابیاددنبالم باه
🍁دام شیطان🍁
قسمت سوم
سمیرا هرچه پرسید چی شده,اصلا قدرت تکلم نداشتم,فوری رفتم توخونه وبه مادرم گفتم سردردم ,میخوام استراحت کنم ..
اما درحقیقت میخواستم کمی فکر کنم...مبهوت بودم....گیج بودم.....
کلاس گیتار روزهای زوج بود اما اینقد حالم بد بودکه فرداش نتونستم برم کلاسهای دانشگاه,روز دوشنبه رسید ,قبل ازساعت کلاس گیتارزنگ زدم به سمیرا وگفتم :سمیراجان من حالم خوش نیست امروز کلاس گیتارنمیام,شایددیگه اصلا نیام...هرچه سمیرااصرارکرد چطورته ,بهانه ی سردرد اوردم.
نزدیکای ساعت کلاس گیتاربود یک دلشوره ی عجیب افتاد به جونم,یک نیرویی بهم میگفت اگر توخونه بمونی طوریت میشه,مامانم یک ماهی بودآرایشگاه زنانه زده بود,رفته بود سرکارش,دیدم حالم اینجوریاست,گفتم میزنم ازخونه بیرون ,یه گشت میزنم ویک سرهم به مامان میزنم,حالم بهتر شد برمیگردم خونه,رفتم سمت کمد لباسام,یه مانتو آبی نفتی داشتم,دست کردم برش دارم بپوشمش ,یکهو دیدم مانتو قرمزم که مال چند سال پیش بود تنمه,ازترس یه جیغ کشیدم,اخه من مانتو نپوشیده بودم,خواستم دکمه هاشو بازکنم ,انگاری قفل شده بود,ازترسم گریه میکردم,یک هو صدا درحیاط بلند شد که باشدت بسته شد,داشت روح از بدنم بیرون میشد از ته سرم جیغ کشیدم,یکدفعه صدای بابا راشنیدم,گفت چیه دخترم :چطورته؟؟چراگریه میکنی مادرم؟؟
خودم راانداختم بغلش ,گفتم بابا منو.ببر بیرون ,اینجا میترسم.
بابا گفت:من یه جایی کاردارم ,الانم اومدم یک سری مدارک ببرم,بیا باهم بریم من به کارام میرسم توهم یک گشتی بزن.
چادرم راپوشیدم یه گردنبند عقیق که روش (وان یکاد..) نوشته بود ,داشتم که کناردر هال اویزون بود,برش داشتم انداختمش گردنم وسوارماشین شدم ومنتظر بابا موندم.
بابا سوار شد وحرکت کردیم ,انقد توفکربودم که نپرسیدم کجا میریم ,فقط میخواستم خونه نباشم.
بابا ماشین راپارک کرد وگفت:عزیزم تا من این مدارک رامیدم توهم یه گشت بزن وبیا,پیاده شدم تا اطرافم رانگاه کردم ,دیدم خدای من جلو ساختمانی هستم که کلاس گیتارم اونجا بود,پنجره ی کلاس رانگاه کردم,استادسلمانی باهمون خنده ی کریهش بهم اشاره کرد برم داخل...
انگار اختیاری درکارنبود,بدون اینکه خودم بخواهم پا گذاشتم داخل کلاس....
منتظران گناه نمیکنند
🍁دام شیطان🍁 قسمت سوم سمیرا هرچه پرسید چی شده,اصلا قدرت تکلم نداشتم,فوری رفتم توخونه وبه مادرم گفتم
🍁دام شیطانی🍁
قسمت چهارم
داخل کلاس شدم,سمیرا از دیدنم تعجب کرد,رفتم کنارش نشستم,سمیراگفت:توکه نمیومدی ,همراه من رسیدی که....
اومدم بهش بگم که اصلا دست خودم نبود,یه نگاه به سلمانی کردم,دیدم دستش را گذاشته روبینیش وسرش رابه حالت نه تکون میده....
به سمیراگفتم:بعدا بهت میگم.
اما من هیچ وسیله وحتی دفتری و...همرام نیاورده بودم
کلاس تموم شد من اصلا یادم رفته بود ,شاید بابا منتظرم باشه,اینقد هم باترس اومدم بیرون که گوشیم هم نیاورده بودم.
پاشدم که برم بیرون,سلمانی صدام زد:خانوم سعادت شما بمونید کارتون دارم,نگران نباشید باباتون رفتن ,سرکارشون.....
دوباره گیج شدم,یعنی این کیه,فرشته است؟اجنه است؟روانشناسه که ذهن رامیخونه,این چیه وکیه؟؟؟
سمیرا گفت:توسالن منتظرت میمونم ورفت بیرون.
استاد یک صندلی نزدیک خودش گذاشت وخودشم نشست روصندلی وگفت:بیا بشین,راحت باش,ازمن نترس,من اسیبی بهت نمیزنم.
با ترس نشستم ومنتظر شدم که صحبت کند
سلمانی:وقتی باهات حرف میزنم به من نگاه کن,سرم راگرفتم بالا ونگاهش کردم,
دوباره آتیش توچشماش بود اما اینبار نترسیدم.
سلمانی گفت:یه چیزی داره منو اذیت میکنه باید اون از طرف توباشه,ازخودت دورش کن تا حرف بزنیم .
گفتم :چی؟؟
یه گردنبد عقیق که حکاکی شده است...
وااای این راازکجا میدید ,اخه زیرمقنعه وچادرم بود.
درش آوردم وگفتم فقط وان یکاده...دادم طرفش,یه جوری خودش راکشید کنار که ترسیدم...
گفت سریع بیاندازش بیرون...
گفتم آیه ی قرانه...
گفت:توهنوز درک حقیقی از قران نداری پس نمیتونی ازش استفاده کنی .
داد زد,زود بیاندازش....
به سرعت رفتم توسالن گردنبند رادادم به سمیرا وبی اختیار برگشتم,
سلمانی:حالا خوب شد ,بیا جلو,نگاهم.کن...
رفتم نشستم
سلمانی:هیچ میدونی چهره ی تو خیلی عرفانی هست,اینجا باشی ,ازبین میره,این چهره باید تویک گروه عرفانی به کمال برسه...
سلمانی حرف میزد وحرف میزد,ومن به شدت احساس خوابالودگی میکردم,بعدها فهمیدم اون جلسه ,سلمانی من را یه جورایی هیپنوتیزم کرده,دیگه از ترس ساعت قبل خبری نبود ,برعکس فکرمیکردم یه جورایی بهش وابسته شدم.
همینجور که حرف میزد,دستش راگذاشت رو دستم,من دختر معتقدی بودم وتابه حال دست هیچ نامحرمی به من نخورده بود ,اما تو اون حالت نه تنها دستم راعقب نکشیدم بلکه گرمای عجیبی از دستش وارد بدنم میشد که برام خوش آیند بود,وقتی دید مخالفتی باکارش نکردم,دوتا دستم راگرفت تومشتش وگفت اگر ما باهم اینجورگره بخوریم تمام دنیا مال ماست .
منتظران گناه نمیکنند
🍁دام شیطانی🍁 قسمت چهارم داخل کلاس شدم,سمیرا از دیدنم تعجب کرد,رفتم کنارش نشستم,سمیراگفت:توکه نمیوم
🍁دام شیطانی 🍁
قسمت پنجم
جهان ماورای ماده سخن میگفت,من بااینکه هیچی از حرفاش نمیفهمیدم,اما همه ی گفته هاش راتایید میکردم.
بعدازساعتی با صدای در که سمیرا بود,حرفاش راتموم کرد واجازه داد راهی خانه شوم.
واین اول ماجرابود
سمیرا سوال پیچم کرد,استادچکارت داشت,چرااینقدطول کشید,چراگردنبنده را دادی به من و....
هرچی سمیرا پرسید جوابی نشنید چون من مثل آدمهای مسخ شده به دقایقی قبل فکرمیکردم,به اون گرمای لذت بخش,احساس میکردم,هنوز نرفته دلم برای سلمانی تنگ شده,دوست داشتم به یک بهانه ای دوباره برگردم وببینمش.
رسیدیم خانه,سمیرا با دق گفت:بفرمایید خانوووم,انگار شانس من لالمونی گرفتی والااا
پیاده شدم بدون هیچ حرفی,صدا زد ,همااااا
بیا بگیر گردنبندت را...برگشتم گردنبند را گرفتم وراهی خانه شدم
مامان برگشته بود خانه,گفت :کجا بودی مادر,بابات صدباربیشتر به گوشی من زنگ زد ,مثل اینکه توگوشیت راجواب نمیدادی.
بی حوصله گفتم:کلاس گیتار بودم,گوشیمم یادم رفته بود,بابا خودش منو رسوند...
مامان از طرز جواب دادنم ,متعجب شد اخه من هیچ وقت اینجور صحبت نمیکردم وبنا راگذاشت برخستگیم
واقعا چرا من اینجورشده بودم؟؟ مانتوقرمزم راخواستم دربیارم اما این بار دکمه هاش راحت باز شد,یاد حرف سلمانی افتادم که میگفت:قرمز بهت میاد,همیشه قرمز بپوش...
لبخندی رولبام نشست.
توخونه کلا بی قراربودم ,بااینکه یک روز هم از کلاس گیتارم نگذشته بود ولی به شدت دلم برای سلمانی تنگ شده بود,اصلا سردرنمیاوردم منی که به هیچ مردی رو.نمیدادم وتمایلی نداشتم, این حس عشق شدید ازکجا شکل گرفت...
حتی تودانشگاه هم اصلا حواسم به درس نبود.
هنوز یک روز دیگه باید سپری میشد تا دوباره ببینمش...
دیگه طاقتم طاق شد ,شماره ی سلمانی راکه دراخرین لحظات بهم داده بود,ازجیب مانتوم دراوردم وگرفتم.
تا زنگ خورد ,یکهو به خودم اومدم وگفتم وای خدامرگم بده الان چه بهانه ای بیارم برای این تلفن .....
گوشی رابرداشت,الو بفرمایید,
من:س س س سلام استاد,
استاد:سلام همای عزیزم,دیگه به من نگو استاد ,راحت باش بگو بیژن....
خوبی,چه خبرا؟
من:خوبم ,فقط فقط...
بیژن:میدونم نمیخواد بگی ,منم خیلی دلم برات تنگ شده,میخوای بیا یه جا ببینمت؟
اخیه بااین حرفش انگاردنیا رابهم داده بودند.
گفتم:اگه بشه که خوب میشه
بیژن:تانیم ساعت دیگه بیاجلو ساختمان کلاس,باشه؟؟
من:چشم ,اومدم
مامان.وبابا هردوشون سرکاربودند
یه زنگ زدم مامانم,گفتم بیرون کار دارم,مامان هم کلی سفارش کرد که مراقب خودت باش و....
آژانس گرفتم سمت کلاس گیتار وحرکت کردم...
🖼 عمرت را در چه راهی صرف نمودی⁉️
⏳ یادمون باشه عمر انسان به سرعت طی میشه باید بهترین استفاده رو از تک تک فرصت ها در راه حق و اطاعت از خدای متعال بکنیم، حسرت و افسوسِ لحظه های گذشته فایدهای نداره...