eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
5.3هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مطالب ذیل در نماز ⭕ «ص» می‌فرماید: «دزدترین مردم کسی است که به خاطر سرعت و شتابزدگی از خود کم کند، نماز چنین انسانی، همچون جامه مندرسی درهم پیچیده شده، به صورت او پرتاب می‌گردد». ✍️، صفحه۴۱ ⭕در دیگری نقل گردیده مردی در حضور علیه‌السلام نماز خود را با شتاب بجا می‌آورد، نگاهی به او کرده و فرمود: چند وقت است اینگونه نماز می‌خوانی؟ او گفت: مدّتهاست. «ع» فرمود: مَثَل تو نزد مَثَل کلاغ می‌باشد (که به جای منقار بر زمین می‌کوبد) اگر اینگونه بمیری بر غیر ملّت و دین اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله مرده‌ای. سپس فرمودند: «به درستی که دزدترین مردم کسی است که از نمازش بدزدد». ✍️. جلد۸۱.صفحه۲۵۳ ⭕ «ص» فرموده‌اند: «کسی که رعایت نکند ندارد، و کسی که در بند پیمان نباشد ندارد، و کسی که و نمازش را کامل انجام ندهد (مثل این است که) نماز نخوانده است». ✍️. جلد۶۹. صفحه ۱۹۸ ⭕⭕⭕⭕نکته مهم: مشابه این کلیپ فراوان است. بعنوان نمونه لینک زیر، کلیپی مشابه، همراه با نظر مولوی عبدالقدوس دهقان از علمای هموطن اهلسنت حنفی «با سطح بالای علمی» در این موردست. این مدل نماز تندخوانی در تراویح رمضان اهلسنت رایجست و خود بزرگان سنی‌مذهب هم مخالف چنین مدلی از شتاب در اقامه هستند. الحمدلله در چنین فرمی از نمازجماعت نداریم. @montzeran
منتظران گناه نمیکنند
🔴 #وقایع_آخرالزمان 🌸 #قسمت_چهل_ویکم ⭕️ از «فسادهای تربیتی» #آخرالزمان ⬅️ همت مردم👈🏻 #شکم و #شهوتش
🔴 🌸 ز⭕️ از « » 👇🏻 🔻 را انجام دهند!😟 🔻 ظاهر شود!☹️ 🔻 را کنند!🤬 🔻 !😒 🔻 ! 😒 🔻 به حرکت در آید؛ مانند نفوذ زهر در بدن!🖤 🔻 آشنایان در وقت نیاز، از هم رو پنهان کنند! 👤 🔻اگر ببینند او را ‌کنند!😃 🔻 کلامشان شیرین، اما دلهایشان تلخ باشد!😖 🔻 ، اعمالشان دردی است که دوا ندارد!🤦🏻‍♂️ 🔻 و !😔 🔻 ، همسایه را از ترس زبانش اکرام کند! 😐 [روشنه که این اشاره‌ها در برخی روایات، مربوط به یک کشور خاصی نیست فقط، البته قطعا عده ای در همین دوران پُر فتنه، بر راه حق و عمل صالح هستند.] 📘مهدی منتظر، ص۱۵۶-۱۶۰
منتظران گناه نمیکنند
💐موضوع : #حجاب ⬅️قسمت ۶ : ❤️رهبر عزیزمان، حدود «31 سال قبل»؛در تاریخ ۱۳۷۱/۰۵/۲۱فرمودند: ❌کسی به
💐موضوع : ⬅️قسمت ۷ : ❤️رهبر معظم انقلاب، در روز های12و13 اسفند97 حدیثی از امام صادق علیه السلام در باره ی (صفات انسان ساز) را به شرح ذیل بیان فرمودند: 💐 بامردم 💐 💐 به درخواست کننده 💐 پذیرایی از 💐 جبران ها 💐 ادای 💐 مهربانی به ودوست 💐 💐 👈وفرمودند : 💐از همه‌ی این صفات بالاتر و در رأس آنها « » است. 💐پببینید [این] چقدر اهمّیّت دارد، 💥و چقدر است سیاستی که امروز در دنیا به وسیله‌ی عوامل قدرتهای ضدّ بشری برای زدودن حیا رایج است؛ 💥واقعاً الان با یک سیاستی، با یک تدبیری، در همه‌ی دنیا دارد کار انجام میگیرد برای اینکه را از بین مردم بردارند. ❌ادامه دارد...
منتظران گناه نمیکنند
#بهشت_و_جهنم ‌#قسمت‌ششم #درجه‌ی‌سوم‌بهشت⤵️ ⏪ #جنت‌نعیم 6⃣ 💢سوره #صافات آیه ۴۳: فِی جَنَّاتِ النَّ
⤵️ ↩️ :🌴🌳 ⭕️کلمه « »، مصدر و به معنای و است یعنی در جایی شدن و🌻 « »، به بهشتهایی اطلاق می شود که دارای و و از بین نرفتنی باشد. در و بهشتهای دیگر قرار دارد (بهترین و و مکان). ❇️طبق روایات رسیده از اکرم صلی الله علیه و آله اینگونه می شود که 💢 و و 🕊 در این بهشت است و 💢کسانی که علی علیه السلام و خاندان😍 پاک ایشان می باشند در چنین جای دارند. 👈اما این در چیست که👀 بهشت شناخته شده است؟ 💢جواب این سوال را با آیه درخشان و آور بیان می کنم: در سوره آیه ۷۲ در جنات عدن چنین وجود دارد: 👈 و خشنودی خدا و این خشنودی، بزرگ بلکه از هرچیزی است که در آید و خشنودی خدا، پیروزی بزرگ است و این فوز و پیروزی همان وصل است. این کلمه « عدن»، ۱۱ بار در ذکر شده است که عبارتند از:📖 1⃣: سوره آیه ۷۲:چند نکته در این آیه وجود دارد؛👈💢 اول اینکه، مومنین ( ) در بهشتهای در خویش مستقر می شوند که نشانه عمومی آن جاری بودن 🌊 در پای درختان انجاست🌳 .👈💢دوم، وعده است که ناپذیر است.❌ 👈💢 سوم، 🏡و نیکو و پاکیزه ای که متعلق به است 2⃣ سوره آیه ۲۳: 💠در این آیه گروه وارد می شوند که ، و آنها می باشد البته با قید مهم (من ) یعنی دارای باشند و اعمال و کارهای ای کرده باشند که در شان چنین بهشتی باشند✅ (البته این سه گروه تفسیر خاص دیگری دارد که به نظر منظور افراد خاصی می باشند که باید در آیاتی همچون مباهله و طهارت آنرا جستجو کرد؛ یعنی اهل بیت علیهم السلام این افراد بعد از ورود به بهشت، با فرشتگانی روبه رو می شوند که سخن مهم دارند🌀 اولا: به این درود باش می گویند و ورودشان را گفته و به آنها می گویند: 🔶 این شان و عظمت شما این است که پیشه کرده اید ( اگر در تاریخ رجوع کنیم خواهیم دید که به چه کسی صبر نمود و اهل بیت علیهم السلام برای دین پیامبر صلی الله علیه و آله چه را تحمل کرده و در این راه، ورزیده تا شهید🕊 شدند) 🌀ثانیا: این مکان و بهترین رقم زده شده برای اینان است. 3⃣سوره آیه ۳۱: در این آیه، عدن پاداش است همان کسانی که زمان تحویل امانت جان به قبض روح، شاد بودند زیرا که الهی را پاک و به صاحبش پس دادند. لذا در آن هنگام ملائک به آنها می دهند و می گویند: به خاطر کارهای نیکی که کرده اید وارد عدن شوید.✨ 4⃣سوره آیه ۱۸📖:در این آیه اشاره به و متقین، در بهشت عدن دارد به نحوی که آنها، در انواع و اقسام و زیورآلات💎 شده و لباسهایی از بهترین 👕 برتن نموده و بر مجلل 🛋خویش تکیه می دهند، آری این بهترین جزاء و مکانی است.✅ ✳️همچنین درآیات‌۶۱سوره مریم ،۷۶طه،۳۲فاطر،۵۰ص،۸غافر،۶۱صف‌وایه‌ی۸سوره‌یبینه ‌به عدن🌳🌴‌اشاره شده و بندگانی👥 عنوان شده که دارد✅انها کسانی هستند که به‌خداوند و غیب، ایمان دارندوجان ودل خودرا پاک نگه داشته اند برای آنان نوشیدنی ها 🍷و 🍓🍇 و بکر و رویی 👩 می باشد. ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۶۲ با هر کلمه نفسش بیشتر در سینه فرو میرفت.. و من سخت تر صدایش را
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۶۳ _دیشب تو حرم بهم گفت همین امشب شوهرت رو و میکنه! و نه به هوای سعد که از وحشت ابوجعده دندانهایم از ترس به هم میخورد.. و مصطفی مضطرب پرسید _کی بهتون اینو گفت؟ سرشانه پیراهن آبی مادرش از اشکهایم خیس شده و میان گریه معصومانه شهادت دادم _دیشب من نمیخواستم بیام حرم، بسمه کرد اگه نرم ابوجعده سعد رو میکشه و میاد سراغم! هنوز کلامم به آخر نرسیده،.. خون غیرت در صورتش پاشید و از این از چشمانم کرد که نگاهش افتاد.. و میدیدم با داغیِ نگاهش زمین را آتش میزند... مادرش سر و صورتم را نوازش میکرد تا کمتر بلرزم.. و مصطفی آیه را خوانده بود که خیره ماند و خبر داد _بچه ها دیشب ساعت ۱۱ پیداش کردن، همون ساعتی که شما هنوز تو حرم بودید! یعنی اون کار خودش رو کرده بود، چه شما حرم میرفتید چه نمیرفتید دستور کشتن همسرتون رو داده بود و ... و دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد که سفیدی چشمانش از عصبانیت سرخ شد و گونه هایش از خجالت گل انداخت. ازتصور بلایی که دیشب میشد به سرم بیاید.. و حضرت سکینه(س) خدا نجاتم داده بود،.. قلبم به قفسه سینه میکوبید.. و دل مصطفی هم برای از این به لرزه افتاده بود.. که با لحن گرمش التماسم میکرد _خواهرم! قسمتون میدم از این خونه بیرون نرید! الان اون حرومزاده زخمیه، آروم نمیگیره! شدت گریه نفسم را بریده بود.. و مادرش میخواست کمکم کند تا دراز بکشم.. که پهلویم در هم رفت... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #شصت_ونه در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود.. و میدانس
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ در همان پاشنه در، نگاهمان به هم گره خورد و بی آنکه حرفی بزند از نقش نگاهش دلم لرزید... از چوبلباسی کنار در کاپشنش را پایین کشید.. و در همین چند لحظه حساب همه چیز را کرده بود که شمرده پاسخ داد _عصر آماده باشید، میام دنبالتون بریم فرودگاه دمشق. برا شب بلیط میگیرم. منتظر پاسخم حتی لحظهای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست.. و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست...😞😭 به او گفته بودم در ایران جایی را ندارم و نمیفهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند.. که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از خالی! امشب که به تهران میرسیدم با چه رویی به خانه میرفتم.. 😢😓 و با دلتنگی مصطفی چه میکردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم... دور خانه میچرخیدم و پیش مادرش صبوری میکردم تا اشکم را نبیند.. 😞و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانیاش تشکر میکردم.. 😊 تا لحظه ای که مصطفی🌸 آمد... ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این محافظت کند و کسی خروجم از خانه نشود... درِ عقب را باز کردم... و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد... دلخوری از لحنم میبارید و نمیشد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت... در سکوتِ مسیر داریا تا فرودگاه دمشق،✈️ حس میکردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمیکَند.. که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #هفتادوپنج از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمت
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ بلیط را به طرف 🕊ابوالفضل🕊 گرفته بود،.. دیگر نگاهم نمیکرد و از لرزش صدایش پیدا بود پای رفتنم تمام تنش را لرزانده است... ابوالفضل گمان کرد میخواهد طلاقم دهد.. 😐😑 که سینه در سینه اش قد علم کرد و را به صلّابه کشید _به همین راحتی زنت رو ول میکنی میری؟ از اینکه همسرش خطاب شدم خجالت کشید،.. 😑نگاهش پیش چشمان برادرم افتاد.. و صدای من میان گریه گم شد _سه ماهه سعد مُرده!😢 ابوالفضل🕊 نفهمید چه میگویم و مصطفی🌸 بی غیرتی سعد را به چشم دیده بود... که دوباره سرش را بالا گرفت و در برابر بهت ابوالفضل😟😳 سینه سپر کرد _این سه ماه خواهرتون پیش ما بودن، اینم بلیط امشبشون واسه تهران! دست ابوالفضل برای گرفتن بلیط بالا نمی آمد و مصطفی طاقتش تمام شده بود.. که بلیط را در جیبش جا زد،.. چشمانش را به سمت زمین کشید تا دیگر به روی من نیفتد و صدایش در سینه فرو رفت _خداحافظتون باشه! و بلافاصله چرخید و مقابل چشمانم از حرم بیرون رفت... دلم بی اختیار دنبالش کشیده شد... و ابوالفضل هنوز در حیرت مرگ سعد🔥 مانده بود که صدایم زد _زینب...😟 ذهنش پُر از سوال و قلب من از رفتن مصطفی خالی شده بود.. و دلم میخواست فقط از او بگویم که با پشت دستم اشکم را پاک کردم وحسرت حضورش را خوردم _سعد گفت بیایم اینجا تو مبارزه مردم سوریه باشیم، اما کشتنش و دنبال من بودن که این آقا داد! نگاه ابوالفضل گیج حرف هایم در کاسه چشمانش میچرخید.. و انگار تکفیریها را میشناخت که غیرتش آتش گرفت و خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد _اذیتت کردن؟؟😡 ششماه در خانه سعد.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #نودوسه قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، #عادت_روزانه ارتش آزاد
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دل کوچک من بال بال میزد.. _اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟😥😢 از صدایم میبارید و خبر زینبیه را بریده بود که از من هم دل برید _من ، اما یه عمر همسایه سیده زینب💚 بودم، اینجا بشینم تا حرم بیفته دست اون کافرا!😠 در را گشود.. و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند... نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت.. 😥 و با همان نگاه نگران سفارش این دختر شیعه را کرد _مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه یا !😥 و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند..که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد... او رفت..🌸 و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد.. 😭 و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل🕊 نه او🌸 را ببینم.. که از همین فاصله دخیل ضریح حضرت زینب (س) شدم... 😭🤲 تلوزیون سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از دمشق و زینبیه حرفی نمیزد.. و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته.. که از ترس سقوط داریا تب کردم... اگر پای تروریستها به داریا میرسید،..😱 من با این زن سالخورده در این چه میکردم.. و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود.. که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد..باورمان نمیشد به این سرعت به داریا رسیده باشند... و مادرش🌺 میدانست.. این خانه با تمام خانه های شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد... 🔐 در این خانه پنهان شده و پسرش بودم.. که مرتب دور سرم آیت الکرسی✨ میخواند و یک نفس... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدودو مات رفتار ابوالفضل دور خودم میچرخیدم که مصطفی وارد شد...
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ تمام تنم از ترس سِر شده بود،..😨😭 مادر مصطفی دستم را محکم گرفته و به خدا التماس میکرد این را حفظ کند...🤲😥 سیدحسن به سرعت دنده عقب گرفت.. و آنها نمیخواستند این به همین راحتی از دستشان برود که هر چهار چرخ را به گلوله بستند...😱😰😭 ماشین به ضرب کف آسفالت خیابان خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود... 😰😰😭😭😭 چشمم به مردان مسلّحی که به سمتمان میآمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را میشنیدم که خدا را صدا میزد.. و سیدحسن وحشتزده سفارش میکرد _خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجهتون میفهمن سوری نیستید!😥 و دیگر فرصت نشد را تمام کند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سیدحسن کوبید..😰 و دیگری وحشیانه در را باز کرد.😰😰😰😰 نگاه مهربانش از آینه التماسم میکرد حرفی نزنم.. و آنها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد...😰😰😭😭😭😭 دیگر او را نمیدیدم و فقط لگد وحشیانه تکفیری ها را میدیدم که به پیکرش می کوبیدند. و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمیزد... من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده😰😰😰😰 و رحمی به دل این نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند،.. بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمیدیدند زانوانش حریف سرعت آنها نمیشود.. که روی زمین بدن سنگینش را میکشیدند و او از درد و وحشت ضجه میزد....😰😰😭😭😭 کار دلم از وحشت گذشته بود.. که مرگم را به چشم میدیدم و حس میکردم قلبم از شدت تپش در حال متالشی شدن است... وحشت زده خودم را به سمت دیگر ماشین میکشیدم و باورم نمیشد این تروریست ها شده باشم...😱😱😰😰😰😰 که تمام تنم... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌