باور نميڪنم خدا به ڪسی بگويد
« #نه » خدا فقط سـه پاسخ دارد:
➊ چشـــــم
➋ یه ڪم صــبر ڪن
➌ پيشنهاد بهـتری برايت دارم.
#صــبر اوج احترام به حڪمت
خـــداست✋
@montzeran
🌺به مناسبت سالروز #تولد #شهید_عبدالحمید_دیالمه
📅تاریخ تولد : ۴ اردیبهشت
-------------------------------------------
🍃 عبدالحمید دیالمه نمونه یک انسان #مومن است که آرمان هایش همه از روی تقوا و علم و #صبر است🙂
--------------------------------------------
🍃همان #نماینده ای که وقتی برای مقابله با کارهای #رییس_جمهور زمان به مجلس پاگذاشت، در مقابل تبریک ها فقط گفت، مسئولیت تبریک ندارد.
--------------------------------------------
تا جایی پیش رفت که بین روحانیت و دانشگاه آشتی برپا کرد.
🍃وقتی او را تهدید به #مرگ میکردند همچون #امام_حسین، وقت گرفت برای آخرین سخنرانیاش و از آن ها خواست تا در جلسه بنشینند و به حرف هایش گوش دهند.
--------------------------------------------
🍃این روزها به دیالمههایی نیاز دارد تا دین را به #جوانان ظاهرا با سواد بیاموزد و کج رفته ها را بشناسد سخنرانی دیالمه در آخرین حضورش در #مجلس برایتان شنیدنی خواهد بود...
--------------------------------------------
📅تاریخ تولد : ۴ اردیبهشت ۱۳۳۳
📅تاریخ شهادت : ۷ تیر ۱۳۶۰
🥀مزار شهید : قم
❣ #بشارت_ظهور ❣
🌍ناآرامی هایی که در روزگار ما در سراسر عالم بروز نموده است حاوی #بشارت بزرگی است. جهان از درد زایمان به خود می پیچد و عن قریب فرزندی را بیرون خواهد داد.
🌤سواری که از دور می آید پیش از آنکه خودش برسد و دیده شود گرد و غباری که از زیر پای اسبش برمی خیزد دیده میشود، گرد و غبارها و آشوب ها و نا آرامی های جهان در روزگار ما، خبر از نزدیک شدن #فرس_الحجاز یعنی #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می دهد.🌸
🔶قبل از بارش باران، تند بادی بر می خیزد و گرد و غبار زیادی برپا می کند و همه خس و خاشاکها و آشغال ها را از روی زمین جارو می کند، اما اگر کمی #صبر کنیم باد آرام می گیرد و باران می بارد و سپس ابرها کند می روند و هوا لطیف و آفتابی می شود، #آشوبها و نابسامانی ها که روزگار ما در سراسر جهان پدیدار شده است، نزدیک شدن هوای لطیف و آسمان صاف و آفتابی #عصر_ظهور را بشارت می دهد.🤲
مجذوب سالک - حاج اسماعیل دولابی - مصباح الهدی - ص ۳۲۳
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#ماه_رمضان
@montzeran
منتظران گناه نمیکنند
#بهشت_و_جهنم #قسمتششم #درجهیسومبهشت⤵️ ⏪ #جنتنعیم 6⃣ 💢سوره #صافات آیه ۴۳: فِی جَنَّاتِ النَّ
#بهشت_و_جهنم
#قسمتهفتم
#درجهیچهارمبهشت⤵️
↩️ #جنتعدن:🌴🌳
⭕️کلمه « #عدن»، مصدر و به معنای #اقامت و #استواری است یعنی در جایی #ماندگار شدن و🌻 « #جناتعدن»، به بهشتهایی اطلاق می شود که دارای #استواری و #ایمنی و از بین نرفتنی باشد.
#عدن در #قلب و #وسط بهشتهای دیگر قرار دارد (بهترین و #مهمترین و #عزیزترین مکان). ❇️طبق روایات رسیده از #پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اینگونه #استنباط می شود که 💢#جایگاه #پیامبران و #صدیقان و #شهیدان🕊 در این بهشت است و 💢کسانی که #محب علی علیه السلام و خاندان😍 پاک ایشان می باشند در چنین #بهشتی جای دارند.
👈اما #اهمیت این #بهشت در چیست که👀 #برترین بهشت شناخته شده است؟
💢جواب این سوال را با آیه درخشان و #حیرت آور بیان می کنم:
در سوره #توبه آیه ۷۲ در جنات عدن چنین #اوصافی وجود دارد: 👈 #رضوان و خشنودی خدا و این خشنودی، بزرگ بلکه #بزرگتر از هرچیزی است که در #تصور آید و خشنودی خدا، پیروزی بزرگ است و این فوز و پیروزی همان وصل است.
این کلمه « #جنات عدن»، ۱۱ بار در #قرآن ذکر شده است که عبارتند از:📖
1⃣: سوره #توبه آیه ۷۲:چند نکته در این آیه وجود دارد؛👈💢 اول اینکه، مومنین ( #مردوزن) در بهشتهای در #شأن خویش مستقر می شوند که نشانه عمومی آن جاری بودن #نهر🌊 در پای درختان انجاست🌳 .👈💢دوم، #تحقق وعده #الهی است که #تخلف ناپذیر است.❌
👈💢 سوم، #مساکن 🏡و #جایگاههای نیکو و پاکیزه ای که متعلق به #پاکیزگان است
2⃣ سوره #رعد آیه ۲۳: 💠در این آیه #سه گروه وارد #عدن می شوند که #پدران، #همسران و #فرزندان آنها می باشد البته با قید مهم (من #صلح) یعنی دارای #صلاحیت باشند و اعمال و کارهای #پسندیده ای کرده باشند که در شان چنین بهشتی باشند✅ (البته این سه گروه تفسیر خاص دیگری دارد که به نظر منظور افراد خاصی می باشند که باید در آیاتی همچون مباهله و طهارت آنرا جستجو کرد؛ یعنی اهل بیت علیهم السلام این افراد بعد از ورود به بهشت، با فرشتگانی روبه رو می شوند که #دو سخن مهم دارند🌀 اولا: به این #گروه درود باش می گویند و ورودشان را #خوشآمد گفته و به آنها می گویند: 🔶 #علت این شان و عظمت شما این است که #صبر پیشه کرده اید ( اگر در تاریخ رجوع کنیم خواهیم دید که #پیامبر به چه کسی #توصیه صبر نمود و اهل بیت علیهم السلام برای #احیای دین پیامبر صلی الله علیه و آله چه #مرارتهایی را تحمل کرده و در این راه، #صبر ورزیده تا شهید🕊 شدند) 🌀ثانیا: این #مکان مکان #ابدی و بهترین #عاقبت رقم زده شده برای اینان است.
3⃣سوره #نحل آیه ۳۱: در این آیه، عدن پاداش #متقین است همان کسانی که زمان تحویل امانت جان به #ملائک قبض روح، شاد بودند زیرا که #امانت الهی را پاک و #طیب به صاحبش پس دادند. لذا در آن هنگام ملائک به آنها #سلام می دهند و می گویند: به خاطر کارهای نیکی که کرده اید وارد #بهشت عدن شوید.✨
4⃣سوره #کهف آیه ۱۸📖:در این آیه اشاره به #زیورآلات و #پوشاک متقین، در بهشت عدن دارد به نحوی که آنها، #غرق در انواع و اقسام #طلاجات و زیورآلات💎 شده و لباسهایی از بهترین #ابریشم👕 برتن نموده و بر #تختهای مجلل 🛋خویش تکیه می دهند، آری این بهترین جزاء و #نیکو مکانی است.✅
✳️همچنین درآیات۶۱سوره مریم ،۷۶طه،۳۲فاطر،۵۰ص،۸غافر،۶۱صفوایهی۸سورهیبینه
به #جنات عدن🌳🌴اشاره شده و #پاداش بندگانی👥 عنوان شده که #خداوندازآنهارضایت دارد✅انها کسانی هستند که بهخداوند و غیب، ایمان دارندوجان ودل خودرا پاک نگه داشته اند
برای آنان #بهترین نوشیدنی ها 🍷و #خوردنیها🍓🍇 و #زنان بکر و #زیبا رویی 👩 می باشد.
🔸 ولی انسان اگه بیمار بشه باید دنبال درمان خودش بره. حتی گاهی انسان بیمار به چیزایی علاقه پیدا میکنه که به #ضررش هست. مثلا سرما خورده ولی به ماست و دوغ علاقه داره😒
✅ اینجا باید بلد باشه "علاقه های خودش رو مدیریت کنه" و بگه: نه! من #صبر میکنم. من هم علاقه دارم "ماست بخورم" و هم علاقه دارم "سلامتی به دست بیارم". پس قید علاقه به ماست رو میزنم.☺️
🔵 به طور طبیعی انسان به هر چیزی که علاقه داره باید تا بهش برخورد کرد بگه: صبر کن! آیا الان باید این خواسته خودم رو انجام بدم؟ یا خواسته دیگه ای هست که اولویت داره؟
این آغاز انسانیت هر انسانی خواهد بود...
🔖 پایان بخش هجدهم
منتظران گناه نمیکنند
#دنیای_مدیریت_مومنانه 18 🔸 از اینجای بحث به لطف خدا وارد "تکنیک های مدیریت" میشیم. تکنیک هایی که اگ
#دنیای_مدیریت_مومنانه 19
☢️ گفتیم که انسان مجبوره که اطراف خودش رو مدیریت کنه. اگه کسی نخواد خودش مدیریت کنه، ناخود آگاه از طرف محیطش مدیریت خواهد شد.
👈🏼 اولین اقدام برای مدیریت چیه؟
اینکه من یه نیازهایی دارم و میخوایم کارای مختلفی انجام بدم
ولی کدوم کار رو اول باید انجام بدم؟
💥 پس باید #صبر کنم....
✍ #فرازي_از_وصيت_نامه_شهيد_طرقبه
🌷با #صبر و #استقامت و #شكيبائى از انقلاب اسلامى دفاع كنید. خوشا به حال شما پدر كه اجر و ثواب شما بيشتر از شهيدان است زيرا شهيد فقط ثواب كشته شدن در راه خدا و اسلام را مىگيرد اما شما پدر، فرزندى كه با رنج و زحمت بزرگ كردى به اسلام تقديم كردى، پس اجر تو بيشتر است. هيچ وقت #حضرت_زهرا(س) و #زينب (س) را فراموش نكنيد🌷
🌷 #شهید_عباس_صبوری🌷
هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم💐💐💐💐💐
#ازشهدابیاموزیم❣❣❣❣❣
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت چهل وششم
با خودش گفت اگه افشین سابق بودم بلایی که سر امیرعلی رسولی آوردم سر مهدی هم میاوردم.
-حاج آقا
-جانم؟
-آرزوی مرگ کردن،گناهه؟
-افشین جان،چرا اینقدر ناامیدی؟!!
_چون من خیلی بدم.به فاطمه و خانواده ش خیلی بدی کردم...فاطمه ازم متنفره.. حاج محمود دختر دسته گلش رو به من نمیده،به یکی مثل مهدی شما میده که تو مردی هیچی کم نداره،نه من که از مرد بودن هیچی نمیدونم.
_خدا خیلی راحت میتونه کاری کنه که دل حاج محمود و خانواده ش با تو مهربان بشه.از خدا ناامید نشو.ازش بخواه اگه به #صلاحت بود بهت میده،اگه به نفعت نبود یه چیزی #بهتر از اون بهت میده.اگه هم تو این دنیا نده، #اوندنیا میده.حساب کتاب خدا خیلی #دقیقه.
-من آدم صبوری نیستم.
-تو که تا الان خیلی صفات خوب تو خودت به وجود آوردی، #صبر کردن هم یاد بگیر خب.
-خیلی سخته برام.
-میدونم.ولی سختی ها آدم قوی رو قوی تر میکنه.
بعد مدتی افشین سوالی به حاج آقا نگاه کرد و گفت:
-شما چرا طرف داداشتون رو نمیگیرین؟
-طرف کدوم داداشمو بگیرم؟ چرا من هرچی میگم تو داداشمی باور نمیکنی؟!
بالاخره لبخند زد و گفت:
_آخه تا حالا داداش روحانی نداشتم.. هیچ وقت فکرشم نمیکردم یه روزی،یه روحانی بهم بگه داداش.
حاج آقا خندید و گفت:
-حالا کلا داداش داری؟
-نه.
-چرا تنها زندگی میکنی؟ پدر و مادرت؟
-مدتهاست از پدر و مادر و خواهرم خبری ندارم.اصلا نمیدونم ایران هستن یا نه. نمیدونم زنده هستن یا نه...هرکدوم از اعضای خانواده ما مشغول زندگی خودشه. ما اصلا خانواده نیستیم.
-ولی خدا گفته نباید با خانواده ت قطع رابطه کنی.شما برو سراغشون.از حالشون باخبر باش.
-چشم...آدرس منو چجوری پیدا کردین؟
حاج آقا لبخندی زد و گفت:
-بماند.
عصر،فاطمه از دانشگاه به خونه برمیگشت. حاج آقا باهاش تماس گرفت که بره مؤسسه.بعد احوالپرسی،حاج آقا گفت:
_شما متوجه شدید که افشین به شما علاقه منده؟
فاطمه خیلی تعجب کرد.
-خودش چیزی گفته؟!!
-نه..من قبلا حدس زده بودم.غیرمستقیم ازش پرسیدم،جواب نداد.دیشب وقتی متوجه شد برای مهدی میخوایم بیایم خاستگاری شما،حالش خیلی بد شد.تازه اون موقع فهمیدم قضیه براش خیلی جدی بوده.وقتی هم که از خونه شما رفتیم، تو کوچه،تو ماشینش بود.اون موقع هم حالش خیلی بد بود..
خانم نادری،افشین خیلی تغییر کرده..من از گذشته ش چیزی نمیدونم،نمیخوام هم بدونم.نمیدونم شما چقدر از گذشته ش میدونید ولی هرچی که باشه وقتی بنده ای توبه میکنه،خدا گذشته ش رو میبخشه، مثل نوزادی که تازه متولد میشه. الان افشین پاک ترین آدمیه که من میشناسم..اگه میتونید درموردش فکر کنید.
-ولی من...
✍برخی در مورد #مصحف حضرت زهرا از حقیر پرسشهایی دارند!
✍در پاسخ باید گفت که:
زهرا (س) پس از رحلت پيامبر (ص) ۷۵ يا ۹۵ روز، در جهان زندگي كرد....
🔰🔰🔰
👈در اين مدت بسيار كوتاه كه دوره #صبر و #استقامت، حمايت از حريم ولايت و در عين حال حزن و اندوه #زهراي_مرضيه بود
🔻🔻🔻🔻
✍ جبرئبل امين « فرشته وحي » بر او فرود آمد و با گزارشهايي كه از منزلت پدر بزرگوارش در نزد خدا و نيز آينده تاريخ اسلام و تشيع الهام ميكرد
🍃✨🍃✨
📗كتاب ارزشمندي به نام « #مصحف_فاطمه (س) » براي امامان معصوم (ع) به يادگار ماند.
منتظران گناه نمیکنند
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت صدوبیست_ودوم یه کم فکر کرد..با مکث تلفن همراه شو از جیبش بیرون آ
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت صدوبیست_وسوم
صدای اذان صبح از گوشی علی بلند شد.. ایستاد و نگاهی به اطرافش کرد.پویان گفت:
_از این طرفه.
با حاج محمود و امیررضا سمت نمازخانه رفتن.علی یه گوشه نمازخانه ایستاد و شروع به نماز خواندن کرد.با #صبر و #آرامش نماز میخوند.امیررضا آروم به حاج محمود گفت:
_بابا...علی حالش خوبه؟!!
حاج محمود به علی نگاه کرد و نفس غمگینی کشید.
ساعت ها میگذشت.
حاج محمود و امیررضا منتظر دکتر بودن و پویان از دور مراقب علی بود.علی همونجا نشسته بود و با خدا حرف میزد. خدایا امتحان سختی ازم میگیری... منکه جز فاطمه کسی رو ندارم...
حاج محمود پیش دکتر رفت.دکتر گفت:
_حقیقت اینه که حال دخترتون اصلا خوب نیست.ضربه ای که به سر وارد شده جدیه..در حال حاضر دخترتون...تو کماست...و ...سطح هوشیاریش خیلی پایینه..اگه به هوش بیاد.. تازه باید ببینیم به مغزش آسیب وارد شده یا نه..امکانشم هست که مجدد دچار خون ریزی مغزی بشه.
حاج محمود تو دلش گفت خدایا..به ما رحم کن.به علی،به زینب،به زهره...کمک مون کن.
به سختی راه میرفت.
به نماز خانه رفت.کنار علی نشست.علی متوجه ش نشد.
-علی جان.
علی نگاهش کرد.آب دهانش رو به سختی قورت داد و با نگرانی و تردید پرسید:
_..چه خبر؟
حاج محمود به پویان اشاره کرد نزدیک تر بره.پویان هم رو به روی حاج محمود نشست و مضطرب نگاهش میکرد.حاج محمود گفت:
_با دکترش صحبت کردم،گفت عملش خوب بوده ولی...
به علی نگاه کرد.
نمیدونست چطوری بگه،چند ثانیه سکوت کرد.همون چند ثانیه برای علی یک عمر گذشت.نفس کشیدن رو فراموش کرده بود. با اضطراب و التماس به لب های حاج محمود چشم دوخته بود.
پویان با نگرانی گفت:
_ولی چی؟
حاج محمود از علی چشم گرفت و به پویان نگاه کرد.
-...تو کما ست.
نفس حبس شده علی با درد بیرون اومد. سر به سجده گذاشت و از خدا سلامتی فاطمه شو میخواست. پویان و حاج محمود فقط نگاهش میکردن.حال اونا هم تعریفی نداشت.
مدتی تو سکوت گذشت.حاج محمود به علی گفت:
_دکتر اجازه داد ببینیمش.پاشو پسرم.
علی نشست و گفت:
_من نمیخوام فعلا ببینمش...
پویان و حاج محمود تعجب کردن.
-...نمیتونم تو اون حال ببینمش.
هردو سکوت کردن..حاج محمود گفت....
بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
منتظران گناه نمیکنند
نگاهی به پیکسل انداخت و گفت: -إ...!... #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری ... چقدر جالب این شهید عاشق ابراهیم
-روشنک راستی!!! شهید هادی پیکرش اینجاست!!!
-آره عزیزم...
اشک توی چشمام جمع شد راوی ادامه داد:
رفقا...یه روزی اینجاها دست دشمن بود ولی بچه ها همه رو از دشمن پس گرفتن، اونا جنگیدن بخاطر شماها بخاطر ناموسشون...خواهرا...چجوری از خونشون پاسداری می کنیم...
شهدای مدافع حرم میرن سرشون میره که چادر از سر شماها نره...
روشنک رو به من کرد و گفت:
-نفیسه چادر خیلی مهمه... خیلی ارزش داره...ولی اولین چیز اعتقاد تو به چادره...اخلاق و ایمان در کنار هم... یه مذهبی واقعی نمونه ی کامل یک انسان باش... همیشه...
-روشنک...از خدا از تو از شهدا از شهید ابراهیم هادی از همه چیز و همه کس ممنونم...شکر...
راوی راوی گری می کرد و ما گریه می کردیم حرف هاش دل آدمو می لرزوند...
رفقا حواستون باشه چیکار میکنید...یاد شهیدا باشین...
گریه می کردم... سرم و گذاشتم روی پای روشنک و بلند بلند گریه کردم...
دو روز از بودن ما در کانال کمیل و شلمچه میگذرد و من روز به روز حس های قشنگ تری را تجربه می کنم.
هوا تاریک شده بود.
من_روشنک کجا می ریم؟
روشنک با همان لبخند همیشگی گفت:
-گردان تخریب.
قدم هایم را بلندتر بر میدارم و راه می افتم.
همه ی هم اتوبوسی هایمان هم مسیر راه گردان تخریب هستن.
ماشینی کنار دستمان می آید با صدای مداحی بلند که فضا را حسابی شهدایی می کرد.
با بسم رب الشهدا
دفتر دل وا می کنم
مثل یه قطره خودمو
راهی دریا می کنم
یه عده گریه می کردن بقیه هم توی حال خودشون بودن.
من هم با بغض به راه رفتن ادامه می دادم.
برادر روشنک از کنار ما رد شد و زیر لب زمزمه کرد:
-التماس دعــــــــــا...
همراه با رفتنش گفتم:
-محتاجیم.
پسرهای کوچیک حدود 14.15 ساله با سربند یا زهرایی که روی سرشون بسته بودن با عشق راه می رفتن. یه پسر که هیکل ریزتری نسبت به بقیه داشت نظرمو خیلی به خودش جلب کرد.
لباس خاکی جبهه تنش بود. سربند یا زینب روی پیشونیش بسته بود.
با مداحی که از نو داشت پخش می شد می خوند و بلند بلند گریه می کرد...
یه پلاک
که بیرون زده از دل خاک...
روی اون...اسمیه از یه جوون...یه پلاک از دل خاک...
یه پوتین فقط مونده از یه جوون که خوابید روی مین...استخون...
یه کلاه با یه عکس وصیت نامه ی غرق خون...
به این جای مداحی که رسید بلند بلند گریه می کرد...
یه جوون...که پدر شد و پر زد و دخترکش رو ندید...
دختری... که پدر رو ندید و آغوش پدر نچشید...
پشت سرش راه می رفتم...حالت های این پسر عجیب و غریب بود...
بلند بلند تکرار می کرد:
#یا_زینب...
صدای گریه هاش آروم آروم کم شد...
تا جایی که بی صدا گریه می کرد...
#روشنک از دور به من نگاه می کرد.
رفتم سمت اون پسر کنارش شروع کردم به راه رفتن...
در گوشش آروم گفتم:
-چیزی شده که اینطوری گریه میکنی؟؟؟
یه نیم نگاهی به من انداخت و نفس عمیقی کشید.
دوباره دم گوشش گفتم:
-اسمت چیه؟؟؟
سرشو بالا گرفت و گفت:
-اسمم سید حسینه 12 سالمه.
-آخی...سید هم هستی... منو خیلی دعا کن.
سرشو پایین انداخت و گفت:
-چشم آبجی...
تعجب کرده بودم یه بچه ی 12ساله انقدر با قدرت حرف بزنه انقدر مودب...
من_خب حالا میگی برای چی گریه می کردی؟؟؟
لرزید و گفت:
-خبر #شهادت بابامو دیروز وقتی توی کانال کمیل بودم بهم دادن...
یه لحظه قلبم ریخت...
ادامه داد:
-خواهرم هم دیروز به دنیا اومد... تا چشم باز کرده بابام پرکشیده... نه بابام اونو دیده...نه اون بابامو دیده...
دوباره زد زیر گریه...
-مادرم تنهاست، از این به بعد من مرد خونه ام. باید برای خواهرم هم برادر باشم هم پــــــــــدر...
نه... نه... من یتیم نیستم... نه نیستم...
دوباره زد زیر گریه و بلند بلند گریه می کرد...
ایستادم...
همه از بغلم رد می شدن...
رفتم توی فکر...
یک دفعه اشکام سرازیر شد...
افتادم زمین...
سنگینی غم بزرگی رو توی قلبم احساس کردم...
بلند گریه می کردم...
#روشنک و برادرش اومدن سمتم...
روشنک_ نفیسه... #نفیسه ... چی شد... چی شدی یهووووو...
محمد_نفیسه خانم؟؟؟ نفیسه خانم حالتون خوبه؟؟؟!!!
بقیه ی مردم هم همش سوال میپرسیدن...
-چی شده؟؟
-حالش خوبه؟؟
-چی شد یهو...
روشنک دو طرف بازویم را گرفت و من را بلند کرد...
بغلش کردم و گریه کردم بعد از مدتی که آرام شدم راه افتادیم و قضیه را برای روشنک تعریف کردم...
از #شهدا خواستم که بهشون #صبر بده...
این بچه ی دوازده ساله کجا...
پسر بیست و خورده ای ساله کجا...که توی اینستا میچرخه...
یه پسر 12 ساله این طرف...
مرد یه خونست...
یه پسر دوازده ساله یه جای دیگه...دنبال کارای دیگست...
مــــــــــرد به سن نیست...
به میزان معرفتــــــــــه...
🍁به قلم: مریم سرخہ اے🍁
👌شش چیز از خدا👌 شش چیز از تو
💠 #حدیث_قدسی است که خدواند فرمود: ای بندگانم! شش چیز از شما و در برابر آن شش چیز از من؛ اگر به وظایف خود عمل کردید، خیر دنیا و آخرت نصیب شما خواهد شد:
💟۱) آمرزش و #عفو از من
👈و #توبه از شما؛
💟۲) #بهشت برین از من
👈و #طاعت و #عبادت از شما؛
💟۳) #روزی زیاد از من
👈و #شکر و سپاس از شما؛
💟۴) #قضا از من
👈و #رضا از شما؛
💟۵) #بلا از من
👈و #صبر از شما؛
💟۶) #اجابت از من
👈و #دعا از شما.
📚مواعظ العددیّه، ص۲۹۲