منتظران گناه نمیکنند
📌«برگزیده» یعنی انتخاب شده 🌐از کوچکترین #کارهای روزمره تا بزرگترین اتفاق جهان، همه نیاز به آمادگی و
📌 #ایرانیان و علائم ظهور
📓 در #روایات از #پنج علامت #حتمی و #چندین علامت #غیرحتمی ✔️که پیش از #ظهور اتفاق میافتد، نام بُرده شده است؛ قصد داریم در ادامهٔ #پیامها این علائم را نام بُرده و به نحوۀ #ارتباطشان با ایرانیان🇮🇷 بپردازیم.
« #خروج سفیانی» #اولین نشانه است که طبق روایات🔰 در ماه #رجب اتفاق میافتد و با #خروج یمانی و فرد دیگری بهنام #خراسانی (که جزء پنج علائم حتمی نیست❌) همزمان است. پس از آن در #ماه رمضان، #ندای آسمانی شنیده میشود ✅و در #ماه ذیالحجه، #قتل نفس زکیه💉 رخ میدهد و #نهایتاً در #ماه محرم🏴 واقعۀ #مبارک ظهور امام مهدی اتفاق میافتد.
🔸 در روایت دربارۀ #خراسانی یا همان #ایرانیانِ کنونی🇮🇷 اینگونه گفته شده است:💢 « #هنگامی که سپاه #سفیانی مشغول #قتل⚔ و #غارت اهل کوفه است، به ناگاه
#پرچمهایی از سوی #خراسان روی میآورند که بهسرعت و #شتابان منازل را میپیمایند. در میان آنان #تعدادی از اصحاب #امام مهدی نیز حضور دارند.»*۱
💠 حضور #اصحاب امام مهدی در میان #سپاه خراسانی و #ایرانیانِ زمینهساز ظهور، خود بهترین دلیل بر #حقانیت و #هدایتیافتگیِ #قیام خراسانی در کنار #پرچم یمانی است. 🛑شناخت #نشانههای ظهور #اهمیت زیادی دارد👈 از جمله باعث میشود به #تاریکی و #گمراهیِ عصر #غیبت گرفتار نشویم✖ و 🌀جبهۀ #حق را از #باطل تشخیص دهیم.✅
📚 ۱. نعمانی، الغیبة، ص ۳۹۲
#نقش_ایرانیان_در_ظهور ۱۱
✧═┅┅
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۴۹ عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند،.. صدای نوحه✨ از سمت مردان ب
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۰
زیر دست و پای زنانی که به هر سو میدویدند خودم را روی زمین میکشیدم بلکه #راه_فراری پیدا کنم...
#دردپهلو نفسم را بند آورده بود،..
نیم خیز میشدم و حس میکردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین میشدم.
همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار میکردم..
که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبنده ام افتاده و تلاش میکردم باچادرم صورتم را #بپوشانم،...
هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در
دل جمعیت لنگ میزدم..
تا بالاخره از حرم خارج شدم...✨
در خیابانی که نمیدانستم به کجا میرود خودم را میکشیدم،
باورم نمیشد...
#رها شده باشم و #میترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده #چادرم_رابکشد...
که قدمی میرفتم و قدمی وحشتزده میچرخیدم مبادا شکارم کند...
پهلویم از درد شکسته بود،دیگر قوّتی به قدمهایم نمانده و در #تاریکی و #تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار میزدم..
که صدایی...
از پشت سر تنم را لرزاند...
جرأت نمیکردم برگردم...
و دیگر نمیخواستم اسیر شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم.. و وحشتزده دویدم...
پاهایم به هم میپیچید و هرچه تلاش میکردم تندتر بدوم تعادلم کمتر میشد..
و آخر #دردپهلو کار خودش را کرد که قدمهایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم.
کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش
خیس...
و این دومین باری بود که امشب در این خیابانهای گِلی نقش زمین میشدم،..
خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت..
که #دوباره صورتم به زمین خورد..
و زخم پیشانی ام آتش گرفت...
کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که #مردانه فریاد کشید
_برا چی فرار میکنی؟
صدای ابوجعده نبود...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد