✍#پناهگاه الهی
✈️زمانی که #هواپیماهای عراقی به ایران حمله می کردند صدای #آژیر_خطر بلند می شد.
🔻در این هنگام هر کسی مشغول هر #کاری بود آن را #رها می کرد و به سمت #پناهگاهی می رفت⏬
🧕#مادر در آشپزخانه #غذای روی گاز را #رها می کرد و می رفت.
👨💼 #پدر در حال خواندن #کتاب یا روزنامه آن را نیمه کاره رها می کرد و می رفت.
👨⚖#معلم و دانش آموزان بلا فاصله کلاس را #تعطیل کرده و به سمت پناهگاه میدویدند، و دیگران نیز ....
📢به صدای #دعوت خدا (#اذان) برای رفتن به #پناهگاه_واقعی از ترس #حملات_شیطان نیز بها بدهیم. »
✅الصالةُُُحِصن ُُمِنُسَُطَُواتُُِالشّيطان ؛
نماز #پناهگاهی در برابر حمالت #شیطان است.
منتظران گناه نمیکنند
#چگونھ شــ🍩ـــیرینےمحبټخداࢪابچشیم❓ 5⃣ #دوری از گناه و معصیت📛: ☝️خبدࢪمࢪحلہےاولبا #انجامواجب
#چگونہشیرینیمحبتخداࢪابچشیم❓
6⃣ کمتر استفاده نمودن از #مباحات:
⤴️خبدرمراحل قبل گفته شد که با انجام واجبات،ترکمحرمات،انجام مستحبات میتوان لذت عبادتومحبتخداوندرادرک کرداما گاهی باید حتی #مباحات راهم از زندگیمان حذف کنیم
💢احمد بن حرب میگوید: #پنجاه سال خدا را #عبادت نمودم،
☝️اما تا #سه چیز را ترک نگفتم به شیرینی #ایمان نرسیدم❗️
✅رضایت #مردم را ترک کردم تا اینکه به گفتن #حق قدرت یافتم💪
✅ مصاحبت #فاسقان را ترک کردم تا بر همنشینی #صالحان دست یافتم. 👥
✅حلاوت #دنیا را ترک گفتم و به حلاوت #آخرت رسیدم.
💠امام ابنقیم میفرماید: پوشیدن #چشم از محرمات 🙈
سه فائدەی مهم و بزرگ دربردارد که یکی از آنها #حلاوت و شیرینی #ایمان است که خیلی #شیرینتر، #پاکیزهتر و #لذتبخشتر😍 از چیزهایی است که بخاطر #خدا از دیدن آنها رویگردان میشوی ❌
👈چرا که بیشک هرکس بخاطر #خدا چیزی را #ترک گوید خداوند -عز وجل- #بهتر از آن را پاداش او میدهد.
🙂 نفس انسان شیفتەی #نگاه به صورتهای زیباست، چشم هم #دیدهبان آن است وی را میفرستد تا وی را از #مناظر زیبا و قشنگ باخبر نماید و خیلی اوقات نفس #خسته و فرستادهاش را نیز دچار خستگی میکند، ولی هرگاه دیدهبان از #تجسس دست برداشت، #قلب نیز به #استراحت میرسد. 🔗شاعری چه زیبا گفته؛ هرکه نگاهش را #رها سازد #حسرتهایش استمرار خواهد یافت.
#شیرینی_محبت_خدا
#پایان
منتظران گناه نمیکنند
#بهشت_و_جهنم 🌱&🔥 #قسمتدهم #طبقات_جھنم🌋 ⭕️⭕️ #جهنمدارایهفتدر🚪یاهفتطبقه میباشد در روایتی از #م
💠 #بهشت_و_جهنم 🌱&🔥 #قسمتیازدهم
#طبقاتحهنم🔥💥☄🕳
⭕️🔥2⃣ #طبقه دوّم: « #لظی» است؛ هرچه به سمت طبقات پایین ترجهنم🕳 برویم #شدت عذاب بیشتر🔥☄💥 میشود حرارت #آتش در این درجه #دست 💪و #پا 👣و پوست سر را میکند👀 و میبرد و کسانی را که به فرمان #خداوند #پشت کرده و #اموال را #جمع و ذخیره کرده بودند💰💰 به سوی خود #میخواند.🔥🌬
⭕️🔥3⃣ #طبقه سوّم: « #سقر» است که #عذاب این طبقه از طبقه ی دوم #شدیدتراست در آن #آتشی است 🔥که 🌀نه #چیزی را #باقی میگذارد،🌀 و نه چیزی را #رها میکند🌀 #پوست تن را به کلّی #دگرگون میسازد☠😱😨 #نوزده نفر👥 (از فرشتگان عذاب☄) بر آن گمارده شدهاند.✅
⭕️🔥 4⃣ #طبقه چهارم: « #حُطَمَه» 🌋🔥(#آتشی خرد کننده) است، و از آن #شرارههایی به بزرگی کاخ #پرتاب میشود☄☄ که گویی (در #سرعت و #کثرت) همچون #شتران🐪 #زرد رنگی هستند که به هر سو #پراکنده میشوند!💥 هر کسی که به سویش #روانه شود مانند #سرمه سیاه ▪️میگردد.✔️
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۴۹ عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند،.. صدای نوحه✨ از سمت مردان ب
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۰
زیر دست و پای زنانی که به هر سو میدویدند خودم را روی زمین میکشیدم بلکه #راه_فراری پیدا کنم...
#دردپهلو نفسم را بند آورده بود،..
نیم خیز میشدم و حس میکردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین میشدم.
همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار میکردم..
که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبنده ام افتاده و تلاش میکردم باچادرم صورتم را #بپوشانم،...
هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در
دل جمعیت لنگ میزدم..
تا بالاخره از حرم خارج شدم...✨
در خیابانی که نمیدانستم به کجا میرود خودم را میکشیدم،
باورم نمیشد...
#رها شده باشم و #میترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده #چادرم_رابکشد...
که قدمی میرفتم و قدمی وحشتزده میچرخیدم مبادا شکارم کند...
پهلویم از درد شکسته بود،دیگر قوّتی به قدمهایم نمانده و در #تاریکی و #تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار میزدم..
که صدایی...
از پشت سر تنم را لرزاند...
جرأت نمیکردم برگردم...
و دیگر نمیخواستم اسیر شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم.. و وحشتزده دویدم...
پاهایم به هم میپیچید و هرچه تلاش میکردم تندتر بدوم تعادلم کمتر میشد..
و آخر #دردپهلو کار خودش را کرد که قدمهایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم.
کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش
خیس...
و این دومین باری بود که امشب در این خیابانهای گِلی نقش زمین میشدم،..
خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت..
که #دوباره صورتم به زمین خورد..
و زخم پیشانی ام آتش گرفت...
کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که #مردانه فریاد کشید
_برا چی فرار میکنی؟
صدای ابوجعده نبود...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد