🌹 امام على عليه السلام
‼️ هر كه #خشم و #شهوتش بر او چيره شوند، در جايگاه ستوران است.
🐃 سُتوران:حیوان چهارپا
📙غرر الحكم، ۸۷۵۵۶
📝 دلیل آن اینست که چون خدا به انسان عقل داده ، انسان باید عقل خود را حاکم بر شهوت و خشم و تصمیماتش کند ولی کسی که عقل را حاکم نکند، شهوت و خشم بر او حاکم و مسلط میشوند و در نتیجه همانند چهارپایان میشود که عقل ندارند و شهوات برآنها حاکم هست.
🍇 مویز در روایات اهل بیت(ع)
❇️ امام علی(ع) میفرمایند:
#مویز، قلب را استحکام میبخشد، بیماری را میبرد، حرارت را #خاموش میسازد و دل را خوشی میدهد.
(خوردن) بیست و یک عدد مویز سرخ هر صبح در حالت ناشتا، همه بیماری ها را دور میکند، مگر بیماری مرگ را.
❇️ پیامبر اکرم(ص): مویز، چه نیکو خوراکى است، بیمارى را از میان مى برد، #خشم را فرو مى نشاند، پروردگار را خشنود مىسازد، #بوى_دهان را خوش مىسازد و رنگ را صفا مىدهد.
❇️ امیرالمؤمنین علیه السلام:
هر کس در ابتدای روز ۲۱ عدد مویز قرمز(ترجیحا دانه دار) بخورد، خداوند تمام بیماری ها را از او دفع می کند.
📗طب الائمه علیهم السلام: ص۱۳۷
«الدنیا ظلّ زائل»
یعنی👈دنیا سایه ایست #زایل شونده.
🌀🌀🌀
✳️مولای متقیان میفرماید:
✍آگاه باشید این #دنیا که شما آن را آرزو کرده و به آن علاقه دارید
✨✨✨✨
👈 شما را گاه به #خشم میآورد و زمانی #خشنود میسازد،
✨✨✨✨✨✨
👈نه سرای #اقامت و باقی ماندن شما است و نه جایی که برای آن آفریده شده و نه محلی که به آن #دعوت گشته اید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📗غررالحکم، جلد ۱، صفحه۸۴.
«الدنیا ظلّ زائل»
یعنی👈دنیا سایه ایست #زایل شونده.
🌀🌀🌀
✳️مولای متقیان میفرماید:
✍آگاه باشید این #دنیا که شما آن را آرزو کرده و به آن علاقه دارید
✨✨✨✨
👈 شما را گاه به #خشم میآورد و زمانی #خشنود میسازد،
✨✨✨✨✨✨
👈نه سرای #اقامت و باقی ماندن شما است و نه جایی که برای آن آفریده شده و نه محلی که به آن #دعوت گشته اید.
💫
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📗غررالحکم، جلد ۱، صفحه۸۴.
منتظران گناه نمیکنند
#رمان ســـرباز قسمت 24 فاطمه برعکس اینکه اصلا به امیرعلی نگاه نمیکرد،تمام مدت با مهربانی و محبت به
رمان #ســـرباز
قسمت بیست وپنجم
-نمیدونم..باز این پسره پیام داده که نمیتونی ازدواج کنی..زنگ بزن داداش.
با نگرانی شماره امیرعلی رو گرفت. خانمی جواب داد.گفت:
_این گوشی همراه آقای جوانی هست که تصادف کرده و آوردنش بیمارستان،شما میشناسینش؟
امیررضا خشکش زد.
به فاطمه نگاه کرد.فاطمه سرشو بین دستهاش گرفته بود.خانمه میگفت:
-الو...الو
امیررضا گفت:
-حالش چطوره؟
-فعلا معلوم نیست.ظاهرا که زیاد خوب نیست.
عصبانی،پیاده شد که سراغ افشین بره.فاطمه هم سریع پیاده شد و صداش کرد.
-امیر
امیررضا به فاطمه نگاه کرد.
-بدترش نکن داداش..بریم.
افشین از دور نگاهشون میکرد.
امیررضا دوباره با شماره امیرعلی تماس گرفت و آدرس بیمارستان رو پرسید.
با پدرش هم تماس گرفت،
و جریان رو تعریف کرد.حاج محمود خیلی ناراحت شد.گفت:
-من میرم بیمارستان.فاطمه رو برسون خونه،بعد بیا بیمارستان.
ولی فاطمه راضی نمیشد.
میخواست زودتر از حال امیرعلی مطمئن بشه.بالاخره امیررضا کوتاه اومد و فاطمه هم با خودش برد.ولی قرار شد تو محوطه بیمارستان باشه.چون هنوز جواب مثبت فاطمه رو به خانواده رسولی نگفته بودن و نمیخواستن امیرعلی یا اطرافیانش فاطمه رو ببینن.
امیررضا داخل بیمارستان رفت و فاطمه روی نیمکت،تو محوطه نشست.
با خدا درد دل میکرد.
خدایا خودت خوب میدونی چقدر برام سخته کسی بخاطر من اذیت بشه.کمکم کن...
-چند نفر دیگه باید بخاطر تو قربانی بشن؟
سرشو برگرداند.
افشین بود که کنارش نشسته بود و خیره نگاهش میکرد.سریع بلند شد.
-چند نفر باید بخاطر خودخواهی های کثیف تو قربانی بشن؟..تو یه موجود حقیری..حتی حیف بهت بگن آدم.
برگشت که بره.افشین عصبانی ایستاد و گفت:
_خودت خواستی فاطمه نادری.کاری میکنم که به غلط کردن...
کسی از پشت سرش گفت:
-آقای مشرقی
افشین برگشت سمت صدا.یه دفعه صورتش داغ شد.تعادلش بهم خورد. دستشو به نیمکت گرفت تا نیفته.کمی که گذشت به کسی که بهش سیلی زد،نگاه کرد.پدر فاطمه بود که با اخم نگاهش میکرد.
افشین به فاطمه نگاه کرد.سرش پایین بود.از پدرش شرمنده بود.حاج محمود جلوی نگاه افشین ایستاد و گفت:
_به نفعته دیگه هیچ وقت نبینمت.
-دو بار دخترت بهم سیلی زد.اونم از پسرت،حالا هم خودت..کاری میکنم خودت دخترتو...
دوباره حاج محمود سیلی محکمی به صورت افشین زد و گفت:
_تو خیلی کوچکتر از اون هستی که من و خانواده مو تهدید کنی...تو هیچی از مرد بودن نمیدونی.
رو به فاطمه گفت:
-بریم دخترم.
حاج محمود و فاطمه میرفتن و افشین با #خشم و #کینه به رفتن اونا نگاه میکرد.
ورودی ساختمان بیمارستان بودن...