🔴 با #ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف چه اتفاقات #زیبا و #عجیبی رخ میدهد⁉️
1- علم به #اوج خود می رسد و #جهل و #نادانی از بین می رود
2- حیوانات #درنده با حیوانات #اهلی هم بازی و هم خوراک میشوند ( گرگ و گوسفند )
3- بسیاری از گمراهان #هدایت می شوند
4- #ظلم و #جور برطرف شود و #عدالت و #امنیت تمام جهان را فرا گیرد
5- زمین #گنج ها و #برکات خود را آشکار می کند(طلا و نقره روی زمین انباشته میشود)
6- تمام فقرا #بی_نیاز می شوند به طوری که کسی برای گرفتن خمس و زکات پیدا نشود
7- تمام مریض ها #خوب می شوند و کورها #بینا می گردند و پیرها #جوان میشوند
8- باران به قدر کفایت ببارد و کل کره زمین مثل #مخملی سبز و خرم شده و تمام درختها میوه دار شوند
9- بدنها سالم و عمرها #طولانی شود
10- #ویرانه اي روي زمين نمي ماند مگر اينکه حضرت مهدي (عج) آن را آباد ميسازد.
11- اشرار نابود شوند و اخیار ( #خوبان) باقی بماند
12- #کینه از دل مردم برود و دلها با هم مهربان گردد
13- #رحمت خداوند متعال و #گشایش الهی مردم را فرا گیرد
14- امام زمان عجل الله در هر سال دو #عطیه و در هر ماه دو شهریه به مردم پرداخت می نماید
15- به مردم مومن به اندازه #چهل نفر نیرو داده خواهد شد و دل او مانند پاره آهن می گردد
16- درندگان و حيوانات با هم #صلح نمايند و بچه ها با مار و عقرب بازی می کنند و ضرری به آنها نمی رسد .
17- شیعیان از راه #دور امام زمان عجل الله را می بینند و با آن حضرت صحبت می کنند
18- تمام #مرزها برداشته شده و همه ی کره زمين تحت يک حکومت خواهد بود.
19- گروهی از مومنین #زنده شده و برای یاری امام به دنیا بر میگردند
20- هر مرد مومن از #شبر دليرتر و از نيزه کاری تر می شود
21-فرشتگان #خادمان مردم خواهند بود
22-مردم با #طی_السما به دورترین نقاط عالم خواهند توانست مسافرت کرده و تفرج کنند و با #طی_الارضی روی زمین در یک چشم بر هم زدنی طولانی ترین راهها را طی خواهند کرد
23-شیطان #گردن زده خواهد شد
📚منبع: برگرفته از کتاب مکیال المکارم بر اساس احادیث اهل بیت (علیه السلام)
💖خدایا بحق حضرت زینب(سلام الله علیها)فرج امام مظلوم مارابرسان...
@montzeran
منتظران گناه نمیکنند
#رمان ســـرباز قسمت 24 فاطمه برعکس اینکه اصلا به امیرعلی نگاه نمیکرد،تمام مدت با مهربانی و محبت به
رمان #ســـرباز
قسمت بیست وپنجم
-نمیدونم..باز این پسره پیام داده که نمیتونی ازدواج کنی..زنگ بزن داداش.
با نگرانی شماره امیرعلی رو گرفت. خانمی جواب داد.گفت:
_این گوشی همراه آقای جوانی هست که تصادف کرده و آوردنش بیمارستان،شما میشناسینش؟
امیررضا خشکش زد.
به فاطمه نگاه کرد.فاطمه سرشو بین دستهاش گرفته بود.خانمه میگفت:
-الو...الو
امیررضا گفت:
-حالش چطوره؟
-فعلا معلوم نیست.ظاهرا که زیاد خوب نیست.
عصبانی،پیاده شد که سراغ افشین بره.فاطمه هم سریع پیاده شد و صداش کرد.
-امیر
امیررضا به فاطمه نگاه کرد.
-بدترش نکن داداش..بریم.
افشین از دور نگاهشون میکرد.
امیررضا دوباره با شماره امیرعلی تماس گرفت و آدرس بیمارستان رو پرسید.
با پدرش هم تماس گرفت،
و جریان رو تعریف کرد.حاج محمود خیلی ناراحت شد.گفت:
-من میرم بیمارستان.فاطمه رو برسون خونه،بعد بیا بیمارستان.
ولی فاطمه راضی نمیشد.
میخواست زودتر از حال امیرعلی مطمئن بشه.بالاخره امیررضا کوتاه اومد و فاطمه هم با خودش برد.ولی قرار شد تو محوطه بیمارستان باشه.چون هنوز جواب مثبت فاطمه رو به خانواده رسولی نگفته بودن و نمیخواستن امیرعلی یا اطرافیانش فاطمه رو ببینن.
امیررضا داخل بیمارستان رفت و فاطمه روی نیمکت،تو محوطه نشست.
با خدا درد دل میکرد.
خدایا خودت خوب میدونی چقدر برام سخته کسی بخاطر من اذیت بشه.کمکم کن...
-چند نفر دیگه باید بخاطر تو قربانی بشن؟
سرشو برگرداند.
افشین بود که کنارش نشسته بود و خیره نگاهش میکرد.سریع بلند شد.
-چند نفر باید بخاطر خودخواهی های کثیف تو قربانی بشن؟..تو یه موجود حقیری..حتی حیف بهت بگن آدم.
برگشت که بره.افشین عصبانی ایستاد و گفت:
_خودت خواستی فاطمه نادری.کاری میکنم که به غلط کردن...
کسی از پشت سرش گفت:
-آقای مشرقی
افشین برگشت سمت صدا.یه دفعه صورتش داغ شد.تعادلش بهم خورد. دستشو به نیمکت گرفت تا نیفته.کمی که گذشت به کسی که بهش سیلی زد،نگاه کرد.پدر فاطمه بود که با اخم نگاهش میکرد.
افشین به فاطمه نگاه کرد.سرش پایین بود.از پدرش شرمنده بود.حاج محمود جلوی نگاه افشین ایستاد و گفت:
_به نفعته دیگه هیچ وقت نبینمت.
-دو بار دخترت بهم سیلی زد.اونم از پسرت،حالا هم خودت..کاری میکنم خودت دخترتو...
دوباره حاج محمود سیلی محکمی به صورت افشین زد و گفت:
_تو خیلی کوچکتر از اون هستی که من و خانواده مو تهدید کنی...تو هیچی از مرد بودن نمیدونی.
رو به فاطمه گفت:
-بریم دخترم.
حاج محمود و فاطمه میرفتن و افشین با #خشم و #کینه به رفتن اونا نگاه میکرد.
ورودی ساختمان بیمارستان بودن...