eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
359 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
2.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ برخورد با #خ ➕🎥ویدئوی بیانات جالب رهبری👇 ✅رهبر معظم انقلاب #تارند که با این نگاه و با این روحیه با خانم بدحجاب برخورد کنید:👇 "مدارا کنید؛ ممکن است ظاهر زننده‌ای داشته باشد؛ داشته باشد.❗️ بعضی از همینها خانمهائی بودند که در عرف معمولی به آنها میگویند #خاشک هم از چشمش دارد میریزد. ❓حالا چه کار کنیم؟ ردش کنید؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه،❗️ #دمتعلق به این جبهه است؛ #جدلباخته‌ی به این اهداف و آرمانهاست." در ادامه بیانات منحصر به فرد خود، به مقایسه ای جالب و عجیب می پردارند که برای همه بسیار جای تامل است👇 "او یک #نارد. ⁉️مگر #مقص ندارم؟ نقص او ظاهر است، نقصهای این حقیر باطن است؛‼️ نمی‌بینند. 👈گفتا شیخا هر آنچه گوئی هستم / آیا تو چنان که مینمائی هستی⁉️ و باز هم تاکید👇 ✅ "با روی خوش پذیرای جوانان باشید." ♻️البته انسان نهی از منکر هم میکند؛ نهی از منکر با #زنه با ایجاد نفرت.❌ ۹۱/۰۷/۱۹ ایشان نهی از منکر را اینگونه تبیین میکننند👇 🔻 #جطرق مختلفی دارد. بله ممکن است شما بگویید: فلان #رروش غلط، تند یا ناکارآمدی است💥 و فلان روش؛ روش بهتری است،✅ این ها بحث دیگری است، اما در این که باید #مرد 📌 در این کسی نباید #تند. 🗓۱۳۹۵/۲/۲۰ 🎥 در ویدئوی زیر #را با بعضی از افراد مثلا حزب اللهی مقایسه کنید❗️👇 مثل آقای خامنه ای #پصحیفه نور ج۱۷ص۲۷۲
5.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🎥کلیپ سرود هدیه پیشکش به رئیس جمهور آینده ایران ان شاء الله ....✊🏻* خدایا هر کس دینت را یاری میکنه یاریش کن و خدایا هر کس فساد میکنه و کوتاهی در حق مردم میکنه برکنارش کن🤲🤲🤲 رای میدهم✋🏻 من یک گلوله است به قلب امریکا اصلح حامی رهبری و شهدا و مردم انقلابی و خار چشم مفسدان
💫🔸 ها بخوانند ....👇 💫اینکه فکر کنیم سر کردیم ..و دیگه تموم شد هر کاری خواستیم انجام بدیم....این نیست .. 🥀 اگه چادر می پوشی و عمدا زیر ان با رنگ جیغ می پوشی که از دور کاملا نمایان است....رنگی که موجب جلب توجه نامحرم است ... 🥀 اگه می پوشی و ارایش می کنی ... 🥀 اگر چادر می پوشی و با بگو وبخند می کنی ( ان روایات با نامحرم را بخونید که نوشته اند به خاطر یک شوخی درقیامت هزار سال ....خودتان روایت راجستجو کنید.. . 🥀 اگه چادر می پوشی و پیدا است ... 🥀اگه چادر می پوشی و زیر ان لباس مناسب نمی پوشی و لو چند دقیقه که نامحرم می اید دم درب خونه و تمام بدن تو پیدا است به خاطر یک خرید .... 🥀 اگه چادر می پوشی و ساعت ها با حرف ( غیر ضروری ) می زنی و در دل می کنی..و پبش خودت می گه که من که مشکل ندارم و چادری هستم.... 🥀اگه چادری هستی و با حرف می زنی و صدات کشدار است... 🥀 اگه چادری هستی و مدام می زنی به تیپ های مردونه خیابان و برانداز می کنی .... ✅✅خیلی خوبه هستی ولی حالا که این حضرت زهرا سلام الله را پوشیدی در تمام حالات و رفتار عفاف را رعایت کن....و الگوی چادری ها باش... 🔰 ویژه هفته عفاف و حجاب حجاب را دوست دارم @montzeran
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۴۸ _... امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو هم امشب میتون
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۴۹ عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند،.. صدای نوحه✨ از سمت مردان به گوشم میرسید.. 🌟و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود.. که 🔥نعره بسمه پرده پریشانی ام را پاره کرد... پرچم عزای امام صادق(ع) را با یک دست از دیوار پایین کشید.. و صدایش را بلند کرد _جمع کنید این بساط کفر و شرک رو! صدای مداح کمی آهسته تر شد،... زنها همه به سمت بسمه چرخیدند.. و من متحیر مانده بودم.. که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و جیغ کشید _شماها به جای قرآن، مفاتیح میخونید، این کتابا همه شرکه! میفهمیدم اسم رمز عملیات را میگوید..که با آتش نگاهش دستور میداد تا مفاتیحی را کنم.. و من با این ادعیه که تمام تنم میلرزید.. و زنها همه شده بودند... با قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد.. و ظاهراً باید این معرکه میشدم.. که مفاتیحی را در دستم و با همان صدای زنانه کشید _این نسخه های کفر و شرک رو بسوزونید! دیگر صدای روضه ساکت شده بود،.. جمعیت زنان به سمتمان آمدند.. و بسمه فهمیده بود.. نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک شیعیان کند.. که در شلوغی جمعیت با قدرت به کوبید،.. طوریکه ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم... روی فرش سبز حرم.. از درد پهلو به خودم میپیچیدم و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه میکرد _مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن! و بلافاصله صدای تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست... زیر دست و پای زنانی که به هر سو میدویدند... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوسه تمام تنم از ترس سِر شده بود،..😨😭 مادر مصطفی دستم را محکم
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ که تمام تنم تنم به رعشه افتاده..😰😰😭😭 و فقط خدا را صدا میزدم بلکه معجزه ای شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید... اسلحه را به سمتم گرفته و نعره میزد تا پیاده شوم..😰😰😰 و من مثل جنازهای به صندلی چسبیده بودم که دستش را به سمتم بلند کرد. با پنجه های درشتش سرشانه مانتو و شالم را با هم گرفت و با قدرت بدنم را از ماشین بیرون کشید.. که دیدم سیدحسن زیر لگد این وحشی ها روی زمین نفس نفس میزند و با همان نفس بریده چشمش دنبال بود.😰😰 خودش هم بود و میدانست سوری بودنش شیعه بودنش را پنهان میکند.. و نگاهش برای من میلرزید.. مبادا زبانم سرم را به باد دهد. مادر مصطفی گوشه خیابان افتاده و فقط ناله "یاالله "جانسوزش بلند بود..✨😥 و به هر زبانی التماسشان میکرد دست سر از ما بردارند... یکیشان به صورتم خیره👁 مانده بود و نمیدانستم در این رنگ پریده و چشمان وحشت زده چه میبیند که دیگری را صدا زد... عکسی را روی موبایل نشانش داد و انگار شک کرده بود که سرم فریاد کشید.. _اهل کجایی؟😡👿🗣 لب و دندانم از ترس به هم میخورد... و سیدحسن فهمیده بود چه خبر شده که از همان روی خاک صدای ضعیفش را بلند کرد _خاله و دختر خاله ام هستن. لاله، نمیتونه حرف بزنه! چشمانم تا صورتش دوید و او همچنان میگفت _داشتم میبردمشون دکتر. خاله ام مریضه. و نمیدانم چه عکسی در موبایلش میدید که دوباره مثل سگ بو کشید _ایرانی هستی؟😡👿🗣🗣 یکی با اسلحه بالای سر سیدحسن مراقبش بود و دو نفر، تن و بدن لرزانم را به صلّابه کشیده بودند...😰😭 و من حقیقتاً از ترس... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌"
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوسی_وشش قلبم از وحشت به خودش می پیچید.. و آنها از پشت هلم م
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ پیراهن سپیدم همه از رنگ گل شده بود،..😭😭😭 کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین ✨👣 که به نگاهش مانده بود، دنبال میگشت...😭😭😭 اسلحه مصطفی کنارش مانده.. و نفسش هنوز برای می تپید که با نگاه نگرانش روی بدنم میگشت مبادا زخمی خورده باشم...😭😭 گوشه پیشانی اش شکسته و کنار صورت و گونه اش پُر از خون شده بود... ابوالفضل از آتش این همه زخم در آغوشش پَرپَر میزند.. و او تنها با قطرات اشک، گونه های روشن و خونی اش را میبوسید...😭🌸 دیگر خونی به رگ های برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال شهادت🕊سنگین میشد.. و دوباره پلک هایش را می گشود تا صورتم را ببیند.. و با همان چشم ها مثل همیشه به رویم میخندید...😊🕊 مستش کرده بود.. که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری میکرد،..😍😊 صورتش به میزد و لب های خشکش برای حرفی میلرزید.. و آخر که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست🥀🕊 و سرش روی شانه رها شد...🕊👣✨ انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود..😱😭 که شیشه اشکم شکست و ضجه میزدم😭😫 فقط یکبار دیگر نگاهم کند... شانه های مصطفی از گریه میلرزید😭 و داغ دل من با گریه خنک نمیشد..😭 که با هر دو دستم.. پیراهن خونی ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را میبوسیدم.. و هر چه میبوسیدم عطشم بیشتر میشد که لب هایم روی صورتش ماند.. و نفسم از گریه رفت...😭😭😫😫😭😫😭😭 مصطفی تقلّا میکرد.. دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم...🕊😭😭😭 که هر چه.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌