#سلام_امام_زمانم
🌼سه شنبه هاے ما گِره خورده ست با #جمکران و «دعای توسل» با جاده ے «تهران-قُم» و طعم سوهانِ شیرینش
🌾کاش طعمِ بی مزه ی روزهای #بی_تو بودن، با خوردن سوهان شیرین میشد😔
🌾کاش #انتظار این روزها، جورِ دیگری رقم میخورد و دردِ بی شما بودن مداوا میشد.
🌾کاش قلبهایمان در می یافت که با شما بودن، دست کِشیدن از #همه میخواهد.
🌾اصلاً کاش همه این «کاش»ها #تمام_بشود
🌼آقا جان...
#سه_شنبه است و هوای مهربانےات
بغض راهِ نفس کشیدنم را گرفته
به بدحالی این روزهای مادرت
برای بدحالی ام دعا کن
🔹در افق آرزوهایم تنها⚘أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج⚘را میبینم...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@montzeran
منتظران گناه نمیکنند
📌 #خبر به گوش ایرانیان رسید...👂🗣 ⚠️ #سفیانی با #حمایت غرب و #یهود و #تظاهر به دینداری، #گروه زیادی
بعد از دو #شکست،
#کعـ🕋ــــبه غوغا میشود
💪 پس از شکست #سفیانی از ایرانیان (سپاه #خراسانی) و بهعقب رانده شدن آنها، #دومین شکست، در #واقعهٔ خَسفِ بَیداء [که از نشانههای #حتمی قبل از ظهور است] #اتفاق میافتد؛ یعنی سپاهی که #سفیانی برای #مقابله و جنگ با امام زمان به سمت مدینه #روانه کرده بود، به #یکباره در #زمین فرومیرود.
🔰 #حضرت قائم پس از خروج در #مکه و آشکار شدن #ظهورشان بر همگان، به #مدینه و سپس #کوفه میرود و میان #ایرانیان، #عراقیها و #یمنیها با ایشان، پیوند و ارتباط #نزدیک برقرار میشود و با حضرت بیعت میکنند.🤝
امام نیز آنان را #میپذیرند و #دولت کریمه در #کوفه تأسیس میشود.*۱
📖 طبق روایات، #همهٔ اصحاب خاص و کارگزاران حکومت حضرت مهدی از #عجمها🇮🇷 هستند.*۲
📚 ۱- بحار الانوار، ج ۵۳، ص ۱۲
۲- ينابيع المودة، ج ۳، ص ۱۳۳
#نقش_ایرانیان_در_ظهور ۱۶
✧┅┅
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌قسمت ۵ بوی تند بنزین روانی ام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی میک
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌قسمت ۶
او با لبخندی فاتحانه خبر داد...
_مبارزه یعنی این! اگه میخوای #مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت میتونه به #ایران ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!
با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه اش فشار میداد تا از قدرتش انگیزه بگیرم..
و نمیدانستم از من چه میخواهد که صدایش به زیر افتاد و عاشقانه تمنا کرد
_من میخوام برگردم #سوریه...
یک
لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمیشنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم
_پس من چی..؟؟
نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می شد
_قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!
کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه ای چنگ میزدم که کودکانه پرسیدم
_هنوز که درسمون تموم نشده!
و نفهمید برای از دست ندادنش التماس میکنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید..
_مردم دارن دسته دسته کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟
به هوای 🔥عشق سعد🔥 از #همه بریده بودم و او هم میخواست #تنهایم بگذارد...
که به دست و پا زدن افتادم..
_چرا منو با خودت نمیبری سوریه؟
نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید
_نازنین! ایندفعه فقط #شعار و #تجمع و #شیشه_شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، میتونی تحمل کنی؟
دلم میلرزید..
و نباید اجازه میدادم این لرزش را حس کند..
که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و #محکم حرف زدم..
_برا من فرقی نداره! بالاخره یه جایی باید ریشه این #دیکتاتوری خشک بشه، اگه تو فکر میکنی....
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد