#رهبࢪمونھ🤩
ازخـدآخواستہام
هࢪچـه که داࢪم بدهم🦋💙
جاےآن؛
چشمبگیࢪمڪہتـماشـاتڪنم😍♥️
😍 اول صبحی انرژی بگیرید✌️
#مدیرم💞✨
🆔 @montzraannnn
ڵبخند حاج قاسمـ
دیگࢪ دࢪ دڵمـ
شعبھ اے نداࢪد🖇🌿🖤
••🌿
#مدیرم
∞| ♡ʝσiŋ🌱↷
⎛ #ʝσiŋ ↯ ✨⎠
『 @montzraannnn 🌿 』』∞♡
🦋 #چادرانہ
من یڪ دخترم
بہ عنوان یڪ
منتقم خون سردار
عهد بستم
حجابم را جدی تر بگیرم
وچادرم را محکمتر بگیرم
☝🏻حاج قاسم با قدڪامل رفت
نیمہ قـد برگشت
حالا تو حاضری بخاطر حاج قاسم
بقیہ نصف سرتو هم با روسریت
یا شالت بپوشونی ؟!
#مدیرم
⎛ #ʝσiŋ ↯ ✨⎠
『 @montzraannnn 🌿 』
منټظران حضږٺヅ🇵🇸
بسم رب الصابرین #قسمت_هفدهم #ازدواج_صوری شب اول محرم شد ماه محرم ماه عاشقیه ماهی که وقتی ب
بسم رب الصابرین
#قسمت_هیجدهم
#ازدواج_صوری
مراسم شب اول محرم عالی برپا شد و تموم شد
شب دوم منو سارا،همسرش، وحید و برادر عظیمی نرفتیم خونه بعد از هئیت
بخاطر فرداشب که مراسم سه سالگان حسینی بودمجبور بودیم بمونیم
تقریبا ساعت ۸صبح بود که همه چیز برای مراسم شب آماده بود
من همش نگران سارا بودم این دخترعمه خل چل من مثلا حامله است
ببین دیشب تا صبح بیدار بوده
به اصرار فرستادمش خونه
وحید و برادر عظیمی هم رفتن کیک و شیر و کاسه های سفالی و خرما جنوب برای شب بگیرن
الان کلا من فقط تو هئیت بودم
نشستم سرم رو تکیه داده بودم به دیوار که خوابم برد
یهو از صدای کوبیده شدن در با وحشت بیدار شدم
وای 😱😱😱
چشمام قرمز شده بود 😐😐😐
وسایل رو اوردن
خرماهارو شستم بعد با نظم تو ۶۰تا کاسه سفالی آبی چیدم
شیرها رو جشوندم تا از سالمی شیر مطمئن بشم
ساعت ۴:۳۰بودبه اصرار وحید راهی خونه شدم
به خونه رسیدم سرم به بالش نرسیده خوابم برد
ساعت ۷از جیغای گوشی بلند شدم
شماره دوستم ساجده بود
با صدای خواب آلود 😴 گفتم: بله
ساجده:سلام نقاش باشی پاشو میخام یه کار بهت بدم
-هوم ☹️☹️☹️
ساجده:یه تابلو سیاه قلم، تو یه بوم بزرگ ازچهره آقا
-اوهوم
ساجده:برای عروسیم که ولادت رسول الله هست میخوام
- اوهوم
ساجده:معلومه اصلا از خواب پاشدی
بخواب
منم خداخواسته دوباره بیهوش شدم😴
نویسنده:بانو.....ش
#ادامه_دارد
#کپی_با_ذکر_منبع_مجاز_است_در_غیر_اینصورت_حرام_است✋❗️
#مدیرم
@montzraannnn
@rang_khodayi
ما را به دوستان خود معرفی کنید🍂
منټظران حضږٺヅ🇵🇸
بسم رب الصابرین #قسمت_بیست_هشتم #ازدواج_صوری تا سارا بیاد یه ساعتی طول کشید وقتی اومد بهش یه زن
بسم رب الصابرین
#قسمت_بیست_نهم
#ازدواج_صوری
به سمت خونه به راه افتادم
چون کلید داشتم دیگه زنگ نزدم
-سلام خوشگل خانم خوبی؟
مامان:پریا دخترم بذار برسی بعد شروع کن شیطنت
-ووووووویییی مامان چیزای سخت نخواه دیگه
بابا کجاست ؟
-کجا میخواستی باشه ؟
تو حیاط دیگه
-تو حیاط چیکار میکنه؟
مامان :رفته عروس بیاره
-ووووووییییی خاک تو سرم 😱😱
سرت هوو آورد 😝😝
مامان : پریا خجالت بکش آفرین
-من میخوام بکشم
اما بلد نیستم
درهمین حین درباز شد بابا اومد داخل
بابا:پریا نیومده شروع کردی
-اصلا من از استقبال گرم کانون خانواده شدیدا خوشحال میشم
باباجان میشه حاضر بشیم بریم
بابا:کجا ان شاالله
-پیش حاجی شالباف
بابا:پیش مهدی چه خبره ؟
-حاجی شالباف قراره حدود ۲۰۰-۳۰۰نفر بفرستن مشهد
میخواستم اسامی ببرم پیشون
گفت با پدر بیا
بابا:باشه الان حاضر میشم بریم
بابا حاضرشد بیاد
سوئیچ گرفتم سمت بابا بفرمایید جناب احمدی
سرورم شما رانندگی کنید
بابا:پریا بابا شما این زبان نداشتی چیکار میکردی؟
-پیسی منو میخولد
بابا: پریا دخترم همیشه بخند باباجان
توکه میخندی دنیا بروم میخنده ☺️☺️☺️
نام نویسنده:بانو.....ش
#ادامه_دارد
#کپی_با_ذکر_منبع_مجاز_است_در_غیر_اینصورت_حرام_است✋❗️
#مدیرم😍🌈
@montzraannnn
@rang-khodayi
ما را به دوستان خود معرفی کنید🍂
#ریحانه 🦋
••
💕خوشختی یعنی: ...
🌱چادرم مادرم حضرت زهرا {♥️}
روی سرمه ☺️
یه حس خوب حوالی چادرم :))
#مدیرم☺️😍
🆔 @montzraannnn