#خانواده_های_شهدا『°•.≼🌼≽.•°』
سمت چپِ صورتش پُر از ترکش بود
از بالا سر دور زدم و به سمتِ راست رفتم
چشمهایِ نیمهبازش را که دیدم خندیدم و گفتم:
حمید! شوخی بسه
پاشو دیگه به خدا نصف عمر شدم
حس میکردم دارد با من شوخی میکند
یا شاید هم خواب رفته..:)
#همسر_شهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
ٵللِّھُمَ؏َـجِّݪلِوَلیڪَالفَࢪج°•🌱📿•°
---------------------------------------------------
@sirehshahidan
°/ #همسـفࢪانھ \°
.
.
دیـپـلمم را تـازه گرفته بودم که آمدند خواستگاری💐
شـرط ها و معیـارهایمان را گفـتیم اما هـر کدام با یک محور اصلے☝️🏻
شرط اصلی من ،
ماندنش در #سپاه بود✌️🏻
آن هـم نه بصورت مقطعی!😐
او هـم شرط کرد که باید
به حضرت امام(ره) اعتقاد داشته باشے 😇
و مطیع بـے چون و چرای #رهبری باشے😇
البته این از شرط های خود من هم بود💚😍
#همسر_شهید
#شهید_حاج_حسن_بهمنے
✉️|°•@sirehshahidan
°/ #همسـفࢪانھ \°
.
.
دیـپـلمم را تـازه گرفته بودم که آمدند خواستگاری💐
شـرط ها و معیـارهایمان را گفـتیم اما هـر کدام با یک محور اصلے☝️🏻
شرط اصلی من ،
ماندنش در #سپاه بود✌️🏻
آن هـم نه بصورت مقطعی!😐
او هـم شرط کرد که باید
به حضرت امام(ره) اعتقاد داشته باشے 😇
و مطیع بـے چون و چرای #رهبری باشے😇
البته این از شرط های خود من هم بود💚😍
#همسر_شهید
#شهید_حاج_حسن_بهمنے
✉️|°•@sirehshahidan
•😍• #باهم_تاخدا
ڪت و شلوار دامادۍاش را
تمیز و نو در ڪمد نگہ داشتہ بود😇
بہ بچہهاۍ سپاه مےگفت:
«براۍ اینڪہ اسراف نشود،
هر ڪدام از شما خواستید داماد شوید،
از ڪت و شلوار من استفاده ڪنید.
این لباس ارثیہۍ من براۍ شماست.»😇
پس از ازدواج ما،
ڪت و شلوار دامادۍ محمد حسن،
وقف بچہهاۍ سپاه شده بود
و دست بہ دست مےچرخید😅😊
هر ڪدام از دوستانش ڪہ مےخواستند داماد شوند،
براۍ مراسم دامادۍشان، همان ڪت و شلوار را مےپوشیدند.😅
جالبتر آنڪہ،
هر ڪسے هم آن ڪت و شلوار را مےپوشید؛
بہ #شهادت مےرسید!😢💚
#خانم_فاطمہ_فخار
#همسر_شهید
#شهید_محمدحسن_فایده
°/🕊\° من خود بہ چشم خویشتن دیدم ڪہ جانم مےرود😭
@sirehshahidan •`°
°• 🌾♥️|
روزهاےاولازدواجیہروزدستموگرفتو گفت:
"خانوم . .🌸 . !
بیاپیشمبشینڪارتدارم . . ."
گفتم
"بفرماآقاےگلممنسراپاگوشم . ."❤️
گفت "ببینخانومے . .
همیناولبہتگفتہباشمااا . .
ڪارخونہروتقسیممےڪنیم☺️
هروقتنیازبہڪمڪداشتےبایدبہمبگے . .
گفتمآخہشماازسرڪاربرمیگرےخستہ میشے
گفت"حرفنباشہ🤫 !
حرفآخربامنہ
اونمهرچےتوبگے
منبایدبگمچشم😅🤣 . !
واقعاًهمبہقولشعملڪردازسرڪارڪہ برمیگشتباوجودخستڰےشروعمےڪرد ڪمڪڪردن😇
مہمونڪہمیومدبہممیگفت
"شمابشینخانوم . !
منازمہمون پذیرایےمےڪنم . .😉"
فامیلاڪہميومدنخونمونبہممےگفتن "خوشبہحالتطاهرھخانوم
آقامهدے ،
واقعاًیہمردواقعیہ😍
منمتودلمصدهابارخداروشڪر مےڪردم ..😌😇!
واسہزندگےاومدھبودیمتہران
باوجوداینڪہازسختیاشبرامگفتہبود ولےباحضورشطعمتلخغربتواسم شیرینبود ( :
سرڪارڪہمےرفت
دلتنگمیشدم😢
وقتےبرمیگشت،
باوجودخستگےمےگفت !
"نبینمخانوممن .
دلشگرفتہباشہهااا☺️
پاشوحاضرشوبریمبیرون😇
مےرفتیمویہحالوهوایےعوض مےڪردیم !
اونقدرشوخےوبگووبخندراهـ مےنداخت .
ڪہهمہاونساعتایےڪہڪنارمنبودوهم جبرانمےڪرد🤗 !
ومنبیشترعاشقشمیشدم❤️
و البتہوابستہترازقبل .
#همسر_شہید .
#شہید_مہدے_خراسانے ♥️ .
#عاشقانہشہدا 🌱 .
.
°\💕/°
°/ #همسفرانه \°
.
.
چهـل شب با هـم عاشورا خوندیم .😇
گاهـے مےرفتیم بالای پشت بوم می خوندیم .
دراز می کشید
و سرش رو میذاشت روی پام
و من صد تا لعن و صد تا سلام رو میگفتم😊
انگشتامو می بوسید
و تشکر مےکرد😍
همه ی حواسـم به منوچهر بود😌
نمیتونستم خودم رو ببینم و خدا رو .
همه رو واسطه می کردم که اون بیشتر بمونه😔
اون توے دنیای خودش بود و من توی این دنیا با منوچهر😞
برام مثل روز روشن بود که منوچهر دم از رفتن میزنه ،
همین موقع هاست....😭
کناره گیر شده بود و کم حرف😓💔
#همسر_شهید
#شهید_منوچهر_مدق
.
.
°/🕊\° بازآۍ دلبرا
کھ دلم بۍقرار توست👇🏻
#صدر_عشق
°\💕/
@sirehshahidan
💐🌼🌺🌴🌺🌼💐
#همسرانه
#عاشقانه_شهدا
#شهید_والامقام
#عباس_دانشگر
اولین بار برای صحبت کردن زمان خواستگاری و آخرین بار هم برای صحبت کردن قبل از اعزام به سوریه به گلزار شهدای قصر فیروزه تهران محل رفتیم.
محل دلداگے ما همین امامزاده بود
با #عباس نسبت فامیلے داشتیم
پسر عموم بودن که ۲۹ دی ماه سال ۱۳۹۴ پیشنهاد ازدواج دادند و ماهم روی پیشنهادشون فکر کردیم.
اصلا انتظار نداشتم تو این سن ازدواج کنم ولے وقتی به خواستگاریم اومدن، متعجب شدم
اما خصوصیاتے که تو ذهن من بود،
#عباس همه اون رو داشت و مهمترین شرطم این بود که همسر آینده ام تهران باشه که اینطور بود.
تو روز خواستگاری #عباس به زندگے ساده و کالای ایرانے خیلی تاکید داشت
ما ۲۸ بهمن ماه سال ۱۳۹۴ صیغه محرمیت رو خوندیم و قرار بود تابستون عقد کنیم
من خیلے مخالف رفتن #عباس به #سوریه بودم و اصلا اجازه ندادم که بره!
ولے با حرف هاش منو راضی کرد...
روزی که مےخواست به #سوریه بره
من مدرسه بودم و از روزهای قبل هم امتحان داشتم ، نتونستیم زیاد باهم صحبت کنیم و فقط برام یه نامه برایم نوشته بود
وقتی اونو خوندم خیلے مضطرب شدم ، چون نوشته هاش طوری بود که مشخص می شد آخرین نوشته هاشه خیلی عارفانه نوشته بود
نوشته بود رفتم تا وابسته نشوم ،
چون مےترسید به عشق دنیویش زیاد وابسته بشه و نتونه دل بکنه و فراموش کنه که در اون طرف مرزها چه اتفاقاتی دارد میافته!
در تلگرام هم با هم در ارتباط بودیم وقتے یک هفته گذشته بود ، تو تلگرام بهم گفت:
"یک هفته به اندازه یک ماه برایم گذشت"
راوی :
#همسر_شهید
#زوج_انقلابی
『🌸💫
🥀شادی روح شهدا صلوات🥀
🌷