هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
#پارتواقعیرمان❌
صدایم #بلند و بلند تر میشد!
- چکارم کردی؟؟؟ #خودت نمیبینی؟
نمیبینی که نمیتونم تحملت کنم؟ نمیبینی همیشه مایه #خشم منی؟؟ نمیبینی همش برام دردسری؟؟
هیچ کنترلی روی حرفهام و حرکاتم نداشتم و فقطو فقط فریاد میزدم!
مکثی کردم و دوباره #فریاد هایم را از سر گرفتم:
- همـــش رو اعصابـــمی! همــــش! حالم ازت #بهـــم میخــــوره! نمیتونم، نمیتونم تحملت کنم! این زندگی رو نمیخــــوام! چرا گورتـــو #گُـم نمیکنی بری؟؟؟؟ هـــــان؟؟
#نعره زدن هایم دست خودم نبود!
در حالی که چشمان ابریاش شروع به باریدن کرده بودن، گفت:
- تو... تو #مغروری! تو نمیخوا...
نگذاشتم حرفش را ادامه بدهد، دستم بالا آمد و با ضرب روی #صورتش نشست!
گلدان روی میز را برداشتم، محکم روی زمین کوبیدم و...😱😭🔞
بیا ببین چه #بلایی سرش میاره😰👇🏻
»»» https://eitaa.com/eshghdardesarsas «««
#رمانارغوان🥀