بنشین؛مرو!
که در دلِ شب، در پناه ماه...
خوش تر ز حرفِ عشق و سکوت و
نگاه نیست...
#فریدون_مشیری
- @Moqlgh
درون سینه ام دردی ست خونبار
که همچون گریه می گیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمی دانم چه می خواهم بگویم!
#هوشنگ_ابتهاج
- @Moqlgh
پرده افتاد ...
صحنه خاموش
آسمان و زمین مانده مدهوش
نقش ها رنگ ها چون مه و دود
رفته بر باد
مانده در پرده گوش
رقص خاموش فریاد
پرده افتاد ...
صحنه خاموش
وز شگفتی این رنگ و نیرنگ
خنده یخ بسته بر لب
گریه خشکیده در چشم
پرده افتاد ...
صحنه خاموش
و آن نمایش
که همچون فریبنده خوابی شگفت
دل از من همی برد پایان گرفت
و من
که بازیگر مات این صحنه بودم
چو مرد فسون گشته خواب بند
که چشم از شکست فسون برگشاید
به جای تماشاگران یافتم خویشتن را
شگفتا ! که را بخت آن داده اند
که چون من
تماشاگر بازی خویش باشد ؟
وز این گونه چون من تراشد
فریب دل خویشتن را
که آخر رگ جان خراشد ؟
بلی ...
پرده افتاد و پایان گرفت
فسونکاری این شب بی درنگ
و من در شگفت
که چون کودکان
بخندم بر این خواب افسانه رنگ ؟
و یا در نهفت دل تنگ خویش
بگریم بر اندوه این سرگذشت ...؟
#هوشنگ_ابتهاج
- @Moqlgh
زمان:
حجم:
5.1M
شکستم، سوختم، بر باد رفتم، بی نشان گشتم ؛
هنوزم هست فکرِ او زِ مغز استخوان پیدا...
#محمد_سهرابی
- @Moqlgh
| مُغْݪَقْ |
" گهی بر درد بیدرمان بگریم ... گهی بر حال بیسامان بخندم ! #سعدی @moqlgh
چه خوب گفت حال مرا ...
چه غريب ماندی ای دل
نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظارِ ياری نه ز يار انتظاری
غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد...
#هوشنگ_ابتهاج
- @Moqlgh
فریاد که در سینهی من بر سرِ هم غم
چندان نَفِتادهست که فریاد توان کرد...
#صائب_تبریزی
- @Moqlgh
تو به تحریکِ فلک، فتنهیِ دورانِ منی
من به تصدیقِ نظر، محوِ تماشایِ توام
#فروغی_بسطامی
- @Moqlgh