eitaa logo
ایده های جدید مربیان کودک
78.5هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
10.4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
✨ مربیان خلاق، معلمان و مامان های با انگیزه و شاد اینستا: https://instagram.com/morabiyan_kodak?igshid =N مدیر: @Ganjipour کپی مطالب کانال در کانال های خصوصی با صلوات برای شادی روح پدرم♥️ تبلیغات : @tabligsg @Ganjipour
مشاهده در ایتا
دانلود
بعضی از صفت هایی که والدین، آنها را ویژگی «بچه خوب» می دانند، در واقع نشانه های افسردگی یا عزت نفس پایین هستند. انزوا، سکوت و گوشه گیری ابراز وجود نکردن داشتن احساس گناه و عذاب وجدان شدید، بی علاقگی به ارتباط با همسالان، وابستگی زیاد به والدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کودک هیچوقت ابرازاحساسات وشادی والدین درواکنش به کار خوب خود رافراموش نمیکند وهروقت میخواهد آنکار را انجام دهدبا احساس وخاطره خوب انجام میدهد. 🥀🥀 🍃🌸JOiN👇 •••❥ @morabikodak5159
توضیحات جشن شکوفه ها
کتاب جیرجیرک سخنگو در دو جلد وبرای گروه سنی الف ب طراحی وتدوین شده باهدف ترویج رفتار مثبت در کودکان وهمچنین منتظر پروری درقالب قصه در تهیه این کتابها به هیچ وجه ازدرخت وآب استفاده نشده است کاری از واحد آموزش موسسه عطر مشکات بنیاد مهدویت همدان قیمت دو جلد کتاب جیرجیرک سخنگو یک ودو مبلغ 25000تومان میباشد جهت سفارش وتوضیح طرح با شماره تلفن 09184117212تماس بگیرید
گل یاس آن روز حسین آن گل یاس اینجور بگفت او به عباس سردار با وفایی سقای بچه­‌هایم این بچه­‌ها تشنه­‌اند غمگین و دل­خسته­‌اند عباس شتابان دوید تا که به میدان رسید با دشمنان بجنگید خود را به آب رسانید گفتا به آب عباس: « آقا غریب و تنهاست از تو نمی­خورم من بر لب نمی­زنم من زیرا حسین زهرا فرزند پاک مولا در بین سیل غم­ها لب تشنه است و تنها»
سلام الله علیها زنی که به خانواده پیامبر خیلی احترام می‌گذاشت 💠 چند روز بعد از واقعه‌ی کربلا، کاروان‌هایی که از اون طرفها می‌اومدن، خبر ماجرا رو به شهر مدینه رسوندن. یعنی شهری که امام حسین و حضرت عباس و برادرهاشون زندگی میکردن. خانم ام‌البنین هم اونجا بودن. خانم ام‌البنین مادر چهار تا پسر بود که هر چهار تا در کربلا بودن. پسر بزرگشون رو همه‌مون خوب می‌شناسیم، کی بود؟ حضرت عباس، یا همون حضرت ابالفضل. وقتی خانم ام‌البنین شنیدن که یه کاروان داره میرسه و خبرهایی از کاروان امام حسین داره، فوری خودشو رسوند به اون کاروان. بدو بدو اومد و گفت من ام‌البنینم! بگو ببینم امام حسین چی شد؟ گفتن: شرمنده که این خبر و بهت می‌دیم اما پسرت جعفر شهید شد! 💠 ام‌البنین گفت: بگو حسین چی شد؟ گفتن: آخه پسرت عثمان هم شهید شد! ام‌البنین گفت: بگو حسین چی شد؟ گفتن: ببخشیدا ولی عبدالله هم شهید شد! ام‌البنین گفت: بگو حسین چی شد؟ گفتن: حتی عباس هم که اونقدر قوی و شجاع بود شهید شد. باز ام‌البنین گفت: بگو حسین چی شد؟ گفتن: حسین هم شهید شد. 💠 اون وقت بود که ام‌البنین نشست و گریه کرد و گریه کرد. امام حسین پسر خودش نبودها. پسر حضرت فاطمه بود. اما ام‌البنین برای پسر حضرت فاطمه، بیشتر از پسرهای خودش گریه کرد. فکر می‌کنین چرا؟ پسرهای خودشو دوست نداشت؟! مگه میشه یه مادری بچه‌ی خودشو دوست نداشته باشه؟ اون هم پسرهایی که یکی از یکی بهتر و پهلوون‌تر بودن؟ پس قضیه چی بود؟ میگم براتون... ادامه 👇
👇 حضرت علی با کی ازدواج کردن؟ حضرت فاطمه، دختر پیامبر. وقتی حضرت فاطمه از دنیا رفت، چهار تا بچه داشت. دو تا پسر، حسن و حسین. دو تا هم دختر، زینب و ام‌کلثوم. این بچه‌ها کوچیک بودن. باید یکی ازشون مراقبت می‌کرد. پس حضرت علی سپردن یک خانم خوبی رو براشون پیدا کنن تا همسرشون و خانم خونه‌شون بشه. 💠 یه خانمی رو به حضرت علی معرفی کردن، گفتن این از یک خانواده‌ایه که هم خیلی شجاعن، هم خیلی عالم و باسوادن، هم خیلی باادبن. حضرت علی هم گفت، همین خوبه. این خانم اومد و همسر حضرت علی شد. اسمش چی بود؟ ام‌البنین. اما اولش که اسمش این نبود. اسم خودش فاطمه بود. اما وقتی اومد توی خونه‌ی امام علی، گفت منو فاطمه صدا نکنین. چون این بچه‌های حضرت فاطمه، اسم منو بشنون، یاد مادر خودشون می‌افتن، دلتنگ میشن. بعدا که چهار تا پسر به دنیا آورد، بهش میگفتن ام‌البنین، که یعنی: مادر پسرها. حضرت عباس پسر بزرگش بود. سه تا هم برادر کوچیکتر هم داشت به اسمهای عبدالله، عثمان و جعفر. 💠 خانم ام‌البنین احترام خیلی زیادی به بچه‌های حضرت فاطمه میگذاشت. چرا؟ چون اونها نوه‌های پیامبر بودن. به پسرهای خودش هم همیشه میگفت به حسن و حسین و خواهرهاشون احترام بذارن. مثلا وقتی سر سفره می‌نشستن، و ام‌البنین میخواست برای هرکس غذا بذاره، اول برای کی میذاشت؟ برای بچه‌های حضرت فاطمه! یا وقتی میخواست چیزی بخره، میگفت اول؟ بچه‌های حضرت فاطمه. 💠 به خاطر همین بچه‌های خودش هم که با بچه‌های حضرت علی برادر بودن، به جای این که مثلا صداشون کنن داداشی، آبجی، اینا... خیلی با احترام اونها رو صدا میکردن. مثلا حضرت عباس به برادر بزرگش امام حسین میگفت: آقای من! با وجودی که خیلی عاشقش بود، ولی انقدر مؤدب بود و بهشون احترام میذاشت که به خودش اجازه نمیداد مثلا به اسمش صداش کنه. شماها به کی احترام میذارین؟ بهش میگین آقا یا خانم؟ 💠 روز عاشورا، حوالی ظهر که شده بود، همه‌ی اهل خانواده‌ی امام حسین خیلی خیلی تشنه بودن و همه‌ی یارانشون هم شهید شده بودن. دیگه از مردهای رزمنده فقط امام حسین مونده بود و حضرت عباس. برادرهای حضرت عباس هم شهید شده بودن. حضرت عباس خیلی دلش میخواست بره با دشمنای امام حسین بجنگه و همه‌شونو درب و داغون کنه. اما امام حسین یه ماموریت خیلی مهم‌تر بهش داد. گفت برو آب بیار. 💠 فکر میکنین آب آوردن کار راحتی بود؟ چرا سخت بود؟ بله... باید از بین یه عالمه سرباز دشمن رد میشد تا بتونه آب بیاره برای چادرهای خانواده‌ی امام حسین. اما حضرت ابالفضل از این چیزها نمی‌ترسید که! وقتی امام حسین بهش بگه برو آب بیار، مگه میشه حضرت عباس بگه نه؟! معلومه که نه. پس مَشک آب رو برداشت و از بین سربازها رد شد و باهاشون جنگید تا به آب رسید. به آب که رسید، نشست لب آب. وای... نمیدونین چقدر تشنه بود. سه روز بود آب نداشتن. همون یه ذره هم که بود، داده بودن به بچه‌ها و زنها. لبهای حضرت عباس از خشکی ترک خورده بود. تا حالا شده این قدر تشنه باشین؟ یادش بیفتین. بعد اگر یه لیوان آب خنک بگیرن جلوتون چی کار میکنین؟ حضرت عباس هم همین کارو کرد. دستشو زد زیر آب و مشت کرد و آورد بالا که بخوره... اما... چی شد؟ یاد حرف مامانش ام‌البنین افتاد. خانم ام‌البنین همیشه چی میگفت؟ میگفت اول بچه‌های حضرت فاطمه! 💠 حضرت عباس اینو خوب یاد گرفته بود. به خاطر همین آب توی دستش رو ریخت و ازش نخورد. یعنی بچه‌های حضرت فاطمه و نوه‌هاش تشنه باشن، ولی حضرت ابالفضل آب بخوره؟ عمرا. مشک رو پر کرد و راه افتاد بره آب رو برسونه به خانواده‌ی پیامبر. اما توی راه دشمن بهش حمله کرد. حضرت ابالفضل تا میتونست باهاشون جنگید. هرچی هم بهش ضربه زدن، نایستاد. تا وقتی که... یکی مشک آب رو زد. اون وقت بود که دیگه دید رسوندن آب فایده نداره. وقتی حضرت عباس از اسب افتاد، برای اولین بار امام حسین رو یه جور دیگه صدا زد. داد زد گفت: داداش! به داد برادرت برس...
(ع) 🏴 خیلی ها میشناسنش وقتی که اسم اون میاد غم تو دلاشون میشینه دوستش دارن خیلی زیاد وقتی کسی تشنه میشه وقتی کسی آب میخواد وقتی که سیراب میشه فقط یه اسم یادش میاد 🏴 بهش میگن امام حسین، امام خوب و مهربون امامی که بچه هاشو هدیه داده به آسمون امامی که گفته روی حق کسی پا نذاریم رفیق نیمه راه نشیم، هیچ کسو تنها نذاریم 🏴 وقتی شنیدم که امام واسه خدا جونشو داد بدجوری عاشقش شدم، چطور بگم خیلی زیاد کاش که ما بچه ها بودیم باهاش تو کربلا بودیم تو روز عاشورا بودیم کاش هممون اونجا بودیم 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا