eitaa logo
مربی یار
5.5هزار دنبال‌کننده
291 عکس
5 ویدیو
1.6هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ با موضوع: انسانی که وابستگی داشته باشد در بزنگاه‌های تاریخ گیر می‌کند. «به محمد بن بشیر حضرمی گفته شد: «پسرت در مرز ری، اسیر شده است».گفت: «او و خودم را به حساب خدا می‌گذارم. نه دوست داشتم که اسیر شود، و نه این که پس از او بمانم.»حسین (ع)، سخن او را شنید و به او فرمود: «خدا رحمتت کند! بیعتم را از تو برداشتم. برو و برای آزادی کردن فرزندت تلاش کن.»او گفت: «درندگان، مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم!»امام(ع) فرمود: «پس، این جامه‌های گران بها را در اختیار فرزندت قرار ده تا با آنها، فِدیه جان‌فدای برادرش را فراهم کند.»سپس، پنج جامه به ارزش هزار دینار به او بخشید».[۱] آن چیزی که یاران اباعبدالله را در تاریخ متمایز کرد همین حریت و آزادگی بود. آنها وابسته دنیا و دلبسته مادیات نبودند. برای همین توانستند در رکاب امامشان به شهادت برسند. امشب به یکی دیگر از زیبایی‌های کربلا که حریت و آزادگی یاران اباعبدالله هست می‌پردازیم. شهید آوینی می‌گوید: «مؤمن اگر وابستگی داشته باشد نمی‌تواند قیام کند و عصر ما عصر قیام است». آن چیزی که باعث می‌شود انسان نتواند در جایگاه خودش قیامی داشته باشد همین وابستگی‌های دنیاست. همین علاقه‌های دنیا مثل زنجیر انسان را به زمین چسبانده است. مانع پرواز انسان است. اگر یک انسان به چیزی وابستگی داشت و آزادی و آزادگی نداشت نمی‌تواند درست تصمیم بگیرد. یک مسئول شهری یا استانی و حکومتی اگر به چیزی از دنیا وابسته بود در برنامه ریزی‌هایش تاثیر می‌گذارد مثلا اگر شخصی از شورای شهر به یک محله وابستگی داشت در تصمیماتی که برای شهر خواهد گرفت اثرگذار است. این شخص آزاد نیست. اگر یک سخنران وابستگی داشته باشد نمی‌تواند حرف حق را بزند. اگر سخنرانی که دعوت می‌شود به فکر خوش آمدن مردم یا جیبش باشد نمی‌تواند حرف حق بزند چون خیلی جاها حرف حق تلخ است. آدم باید آزاده باشد. علامه حلی درباره‌ی حکم آب چاه تحقیقی کرده بود و به این نتیجه رسیده بود که آبِ چاه تا هنگامی که تغییر نکند و رنگ و بو و طعمش عوض نشود نجس نخواهد شد و قابل استفاده خواهد بود. هنگامی که از این تحقیق خلاص شد، متوجه گردید که خودش در خانه چاهی دارد. این بود که با خودش گفت: «شاید به خاطر این چاه و راحتی خودم این چنین فتوایی داده‌ام و به این نتیجه رسیده‌ام». از این رو دستور داد که چاه را پُر کردند و آنگاه دوباره تحقیق را شروع کرد. در هنگامی که چاه نداشت و منافعی او را منحرف نمی‌کرد.[۲] انسانی که وابستگی داشته باشد در بزنگاه‌های تاریخ گیر می‌کند. یاران معصومین هر کدام وابستگی دنیایی داشتند نتواستند در کنار امام معصومشان باشند. در راسش کربلاست. آنهایی که وابستگی داشتند هیچ کدام برای امام نماندند. اما کسانی که در طول تاریخ شهید شدند کسانی بودند که وابستگی نداشتند. این دفعه به زمین نگاه نمی‌کنم! شهید حاج احمد کاظمی تعریف می‌کند:شهید حسین خرازی پیش من آمد و گفت: من در این عملیات شهید می‌شوم. گفتم: از کجا این حرف را می‌زنی؟ گفت: می‌دانم که شهید می‌شوم. گفتم: علم غیب داری؟ گفت: «نه، چند عملیات قبل یک خمپاره کنار من خورد. من به آسمان رفتم. فرشته ای را دیدم که اسم‌های شهدا را می‌نویسد. یکی یکی اسم‌ها را می‌خواند و می‌گفت: وارد شوید. به من رسید گفت: آقای خرازی آمدی؟ حاضری شهید بشوی به بهشت بروی؟ من یک لحظه به زمین نگاه کردم گفتم: اگر یک بار دیگر برگردم بچه ام و همسرم را ببینم خیلی خوب می‌شود. تا این در ذهنم آمد زمین خوردم. چشم‌هایم را باز کردم دیدم در بیمارستان هستم و دستم قطع شده است. اما حاج احمد دیگر وابستگی ندارم. دیگر اگر بالا بروم به زمین نگاه نمی‌کنم».شهید کاظمی هم می‌فرمود: من هم دیگر وابستگی ندارم.ایشان هم شهید شد. شهدا وابستگی دنیایی نداشتند که خدا آنها را قبول کرد. خالص خالص شده بودند. به خدا الآن اخلاص دارم یکی از شهدای دهه هفتادی ما، شهید عزیز مدافع حرم، شهید محمدرضا دهقان امیری است. مادر ایشان تعریف می‌کنند:«آخرین باری که از سوریه به من زنگ زد، گفت: مادر دعا کن شهید شوم».گفتم: پسرم شهادت اخلاص می‌خواهد هر وقت توانستی اخلاص داشته باشی شهید می‌شوی.گفت: «مادر به خدا الان اخلاص دارم. دیگر هیچ وابستگی ندارم».مادر ایشان گفتند: این آخرین جمله ای بود که پسرم به من گفت و بعد به شهادت رسید.۲۶ فروردین سالروز تولد این شهید بزرگوار بود که متولد سال ۷۴ بودند.[۳] ما هم اگر خالص خالص شویم خدا ما را قبول خواهد کرد. این خرده شیشه‌هاست که نمی‌گذارد انسان قیام کند.
خداوند متعال در قرآن وابستگی‌ها را نام می‌برد: «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللَّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ»؛ محبت و عشق به خواستنی‌ها [که عبارت است] از زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسبان نشاندار و چهارپایان و کشت و زراعت، برای مردم آراسته شده است؛ اینها کالای زندگیِ [زودگذرِ] دنیاست؛ و خداست که بازگشت نیکو نزد اوست.[۴] انواع و اقسام شهوات و وابستگی‌ها خداوند متعال به ترتیب شهوات و وابستگی‌ها را معرفی می‌کند. همسرانتان، فرزندانتان و … وسایل مادی از طلا و نقره و … اسب‌های متالیک یا همان ماشین‌های‌های مدل بالایتان و زمین‌های کشاورزی‌تان، کارخانه‌هایتان. این شهوات باعث دلبستگی انسان می‌شود. طبق این آیه خداوند دلبستگی‌ها را سه قسمت می‌کند: همسر: «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ…». انسان اگر به همسرش وابستگی داشته باشد مانع شهادت و قیامش می‌شود. بله انسان باید همسرش را دوست داشته باشد و به او علاقه داشته باشد، اما «أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ»[۵]؛ شدید ترین دوست داشتنش خدا هست. ما همسر را به خاطر خدا دوست داریم. یعنی اگر روزی همسر از خدا فاصله بگیرد ما کاری به او نداریم. علاقه به همسر تا زمانی هست که با علاقه و دوست داشتن خدا در تعارض قرار نگیرد. شهید محمود کاوه از سرداران بزرگ دفاع مقدس و استان خراسان رضوی است که مردم علاقه بسیاری به ایشان دارند. مقام معظم رهبری درباره شهید کاوه فرمودند: «محمود قبل انقلاب شاگرد ما بود، اما حالا استاد ما شد». این شهید حالات واقعا عجیبی داشت. اوایل یکی دو تا نامه نوشتم برایش. تازه عروس بودم. اما جوابی نیامد. می‌فهمیدم یعنی چه. بعد دیگر حتی یک نامه هم ننوشتیم به هم. نه محمود، نه من. قرار بود سد راهش نشوم. می‌ترسیدیم از وابستگی عاطفی. می‌ترسیدیم عقبش بیندازد.[۶] فرزندان: فرزند انسان می‌تواند او را بهشتی یا جهنمی کند. می‌تواند یار پیامبر، فارس الاسلام یعنی زبیر را عاقبت به شر کند. حضرت علی علیه السلام در حق او فرمودند: «مازال الزّبیر رجُلاً منّا اهلَ البیتِ حتّی نشا ابنه المشیومُ عبدالله»[۷]؛ زبیر همیشه از ما اهل بیت بود تا زمانی که فرزند نامبارکش، عبدالله بزرگ شد.فرزند زبیر باعث کج شدن راه زبیر شد تا آنجا در مقابل امام زمانش شمشیر بکشد.وقتی زبیر خواست جنگ با امیرالمومنین علیه السلام را ترک کند، فرزند او عبدالله، پدر را برای کناره‌گیری از جنگ سرزنش کرد.[۸] یک عمر انسان عبادت می‌کند بعد که فرزندش بزرگ می‌شود می‌بینید مجبور است به خاطر بچه اش به چه فسادهایی تن بدهد. پسرش می‌گوید اگر من بخواهم داماد شوم باید اینطور باشد. خوب غلط کرده است. قرار نیست هر چه پسرمان گفت گوش دهیم. پسرمان گفته من با کسی عروسی می‌کنم عروسی مان مختلط است شما باید بیایید. باید را پدر تشخیص می‌دهد نه پسر. می‌خواهد برود خودش داماد شود. آن چیزی که او می‌خواهد را ما شرکت نمی‌کنیم. آن چیزی که خدا بخواهد شرکت می‌کنیم. «إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ»؛ فرزندان و اموال وسیله آزمایش انسان اند. انسان باید مواظب باشد در این آزمایش شکست نخورد. در همین انقلابمان چقدر پدران مبارزی داشتیم که به خاطر فرزندان خود عاقبت به شر شدند. بچه اش ضد امام و رهبری قرار گرفت. چقدر به خاطر فرزندانشان مصاحبه کردند و در مقابل رهبری ایستادند. اینها فتنه اولاد است. اولاد باعث دلبستگی انسان می‌شود. یکی دیگر از شهدای عزیز استان خراسان شهید حسن رمضانی است. خداحافظی خشن با فرزند فرزند اوّل شهید که پسر بود به نام مصطفی سه سال بیشتر نداشت. در آخرین لحظات وداع با پدر، او را نزد پدر آوردند تا خداحافظی آخر را انجام دهد. به علّت علاقه به پدر خود را در دامن پدر انداخت و گفت: می‌خواهم با شما بیایم و از پدر جدا نشد. بنده که شاهد قضیّه بودم انتظارم این بود که شهید فرزند خود را به نحوی مهربانانه راضی کند که از مینی بوس پیاده شود، ولی با برخوردی تند فرزندش را از خود دور کرد و از درب مینی بوس پائین گذاشت و خطاب به او گفت: برو دیگر مهرت را از دلم بیرون کردم. یکی دو نفر از برادران و بنده به شهید گفتم: برخورد تندی با فرزندتان کردید، شهید نارامت شد و در جواب گفت: به این راهی که می‌رویم، فقط باید مهر خدا را در دل داشت و مهر زن و فرزند را از دل بیرون کرد. چون اگر مهر زن و فرزند در دل باشد، در این مسیر که راه خداست با اخلاصی کامل نمی‌شود وارد شد و من اینطور تند با فرزندم برخورد کردم و او را از خود دور کردم که از وابستگی و دلبستگی زیاد او به من کاسته شود.[۹] این قدر فرزندم را جلو چشمم نیاورید…
موقعی که برادرم سید غلامرضا می‌خواست به جبهه اعزام شود جهت بدرقه ایشان به مشهد رفته بودیم من حسین فرزند ایشان را به نزد او بردم و گفتم: برادر جان با فرزندت خداحافظی کن. ایشان بچه را بوسید و گفت: برادر زیاد این بچه را جلو من نیاور و نگذار من با دلبستگی به دنیا به جبهه بروم و می‌خواهم بدون وابستگی و دلبستگی به آن دنیا بروم.[۱۰] آدم باید پاک پاک شود، باید حریت پیدا کند. آزادگی و آزادمردی پیدا کند. آن موقع در تمام تاریخ یار اباعبدالله خواهد شد. خانواده‌های شهدا خصوصا مادران و پدران شهدا این حریت و آزادگی را داشتند. چطور از فرزندانشان دل کندند؟ آدم از یک لباس یا یک کتابش نمی‌تواند دل بکند، ماشینش را بدزدند اگر نداند کجاست هر روز خبر می‌گیرد؛ حال این مادران شهدا چه کشیده اند؟ فرزندانشان را به خاطر اسلام تقدیم کرده اند. طلاهایش را که داد از درِ ستاد پشتیبانی جنگ، بیرون رفت…جوان، داد زد: حاج خانم … رسید طلاها… !؟ خندید و گفت: دو تا پسرم رو دادم رسید نگرفتم … اینها عدم وابستگی و دلبستگی است. به خاطر اسلام انسان از عزیزترین عزیزانش بگذرد. چهارتا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم! مادر شهید، عکس اول را آورد گفت: «این پسر اولم محسن است!» عکس دوم را گذاشت روی عکس محسن؛ گفت: «این پسر دومم محمد است.» خواست بگوید این پسر سومم… سرش را که بالا آورد، دید شانه‌های امام (ره) دارد می‌لرزد… امام خمینی (ره) گریه اش گرفته بود… فوری عکس‌ها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت: چهار تا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم…! این عشق، این علاقه، این عدم وابستگی به دنیا و این حریت را در کجای تاریخ می‌توانیم پیدا کنیم؟ اگر این شهدای عزیز در کربلا بودند امام حسین علیه السلام تنها نمی‌ماند. اگر این شهدای عزیز مدافع حرم بودند آقا ابا عبدالله الحسین علیه السلام «هل من ناصر…» نمی‌گفت. نشان دادند که بدون دیدن امام معصوم زیر شنی‌های تانک رفتند؛ اگر امام معصوم می‌دیدند چکار می‌کردند؟ مال دنیا عربی مال دنیا برای انسان دلبستگی و وابستگی ایجاد می‌کند. مومن نمی‌تواند قیام کند، نمی‌تواند از حق دفاع کند چون وابستگی دارد. «حُبُّ الدنيا رَأسُ كلّ خطيئةٍ». از حضرت امام داستان زیاد خوانده ام اما تاثیر گذارترین و عجیبترین داستان این است: شخصی می‌گوید در آخرین لحظات عمر بابرکت امام رفتم خدمت امام تا ایشان را دلداری بدهم. به امام گفتم آقا، هیچ چی نیست. امام فرمودند از اولش هم هیچی نبوده! الآن هم چیزی نیست! یک شخص چقدر می‌تواند آزاده باشد و حریت داشته باشد. انگار نه انگار که ولی امر مسلمین است. نائب امام زمان است. رهبر یک کشور است. این عدم دلبستگی به دنیاست. حاج احمد آقا تعریف می‌کنند، روزى از برادران سپاه مستقر در بیت امام درخواست کردم که جلوى ایوان بیت، یک نرده نصب کنند. وقتى برادران مشغول این کار شدند امام وارد شده و فرمودند: «احمد، چه کار مىکنى؟» عرض کردم براى حفاظت جان على (فرزندم) که خدای‌نکرده به پایین پرت نشود، از برادران خواسته‌ام نرده‌ای جلوى ایوان نصب کنند و این کار مرسومى در همۀ خانه‌هاست. حضرت امام فرمودند: «شیطان از همین‌جا سراغ آدم مىآید، اول به انسان مىگوید منزل شما احتیاج به نرده دارد، بعد مىگوید رنگ مىخواهد، سپس مىگوید این خانه کوچک است و در شأن شما نیست و خانۀ بزرگ‌تر می‌خواهید و آرام‌آرام انسان در دام شیطان مىافتد».[۱۱] حتی حضرت امام برای یک نرده زدن مواظب است دلبستگی ایجاد نشود شیطان وابستگی درست نکند. وابستگی لحظه مرگ خودش را نشان می‌دهد. شخصی داشت از دنیا می‌رفت. دوستان او به بالینش رفتند و شهادتین را به او تلقین می‌کردند تا تکرار کند. هر چه شهادتین را می‌گفتند، او می‌گفت: «نمی گویم نشکن. نمی‌گویم نشکن»!بعد از این ماجرا، حال یا آن شخص بهبود یافت یا اینکه او را در خواب دیدند، از او پرسیدند چرا شهادتین را نمی‌گفتی؟گفت: من آینه‌ای داشتم که بسیار آن را دوست داشتم. وقتی که خواستم شهادتین را بگویم، شیطان با سنگی کنار آن آینه ایستاده بود و می‌گفت اگر شهادتین را بگویی، آینه را می‌شکنم. من هم گفتم: «نمی گویم نشکن. نمی‌گویم نشکن»! این وابستگی و دلبستگی است که لحظه مرگ خودش را نشان می‌دهد. آفات وابستگی اما این وابستگی‌ها آفات بسیار مهمی برای انسان دارد که در اینجا به دو مورد اشاره می‌کنیم: عدم توانایی در گفتن حرف حق: کسی که وابستگی داشت نمی‌تواند حرف حق بزند. فرض کنید شخصی معتاد نوشابه خوردن است آیا می‌تواند از مضرات نوشابه بگوید؟ تا می‌گویی نوشابه بد است می‌گوید ول کن بابا بزرگ ما نوشابه می‌خورد صد سال هم عمر کرد. یا کسی که سیگاری است. اینها وابستگی است. ما اگر وابسته باشیم بخواهیم حرف حق بزنیم، نمی‌توانیم. مرحوم کافی می‌گفت این که می‌بینید زبانم دراز است چون دستم جمع است. از مردم پول نمی‌گیرم، زبانم باز است.
کسی که از مردم پول گرفت نمی‌تواند زبانش باز باشد. سخنرانی که وابسته مردم شد باید جلو پولدارها خم و راست شود نمی‌تواند حرف حق بزند. وقتی در خانه یک شرابخوار صحبت می‌کند نمی‌تواند از عقوبت شرابخواری صحبت کند. چون وابسته شده است. در خانه یک ثروتمند نمی‌تواند از مضرات تکبر صحبت کند. کسی که می‌رود خانه بی نماز صحبت می‌کند و بنده پول آن بی نماز است نمی‌تواند از عقوبت ترک نماز صحبت کند. سعی کنیم خودمان را به چیزی وابسته نکنیم. چرا اینقدر بعضی‌ها از این طرف آن طرف قرض می‌کنند که همیشه وابسته باشند؟ مرحوم ملاعلی کنی رحمت الله علیه یکی از مراجع تقلید زمان ناصرالدین شاه بود.یکی از قراردادهای استعماری دولت ناصرالدین شاه، امتیاز رویتر بود که از ننگین ترین قراردادهای آن زمان به شمار می‌رفت.مخالفت جمعیتی از مسلمین با رهبری ملاعلی کنی با این قرارداد موجب شد که شاه آن را لغو کرد و نخست وزیر ناصرالدین شاه (میرزا حسین خان سپهسالار) از صدارت برکنار شد. معروف است که روزی «کامران میرزا» پسر ناصرالدین شاه که وزیر جنگ و حاکم تهران بود به دیدن ملاعلی کنی رفت. ملاعلی به دلیل دردپا نمی‌توانست دو زانو بنشیند. از کامران میرزا (که نایب السلطنه نیز بود) عذرخواهی نمود و پایش را دراز کرد.کامران میرزا این حرکت ملاعلی را حمل بر بی اعتنایی کرد. و در حالی که باطنا ناراضی به نظر می‌رسید. پاسخ داد: اصلا چیز مهمی نیست. من هم درد پا دارم. آنگاه پایش را دراز کرد.حاج ملاعلی که متوجه جسارت کامران میرزا شده بود جواب داد:اگر می‌بینید من پایم را دراز کرده ام علتش این است که دستم را کوتاه کرده ام. شما دستت را کوتاه کن (یعنی دست درازی به حریم اسلام و حقوق مردم نکن) و پایت را دراز نما. در این صورت من چه حرفی دارم.[۱۲] وابسته نبودن اصل اساسی حسینیان و عاشورائیان است. دینم را به دنیایش بفروشم؟! خلیفه سوم، عثمان دويست اشرفي به دو نفر غلام خود داد و گفت نزد ابوذر برويد و بگویيد عثمان به شما سلام رساند و گفته اين را براي معيشت خود بگيريد. ابوذر فرمود که آيا عثمان به ديگري از مسلمانان، اين مقدار داده؟ گفتند نه. ابوذر فرمود که من يك نفر از مسلمانانم و بر ساير مسلمين زيادتي ندارم كه اين مقدار مال به من بدهد. گفتند عثمان گفته كه اين از خالص مال خودم هست و به خدا سوگند، حلال است.ابوذر فرمود مرا به اين نيازي نيست؛ زيرا من از همه بي نيازترم. گفتند اي ابوذر، ما كه چيزي در خانه ي تو نمي بينيم كه سبب بي نيازي تو باشد. فرمود بلي، در اين ظرف دو قرص نان جو هست كه مرا بي نياز مي كند و در روايت ديگر است كه نظير اين عمل را معاويه با ايشان كرد و پس از اين كه ابوذر نپذيرفت، آن دو غلام گفتند اي ابوذر، معاويه به ما قول داده كه اگر تو اين مال را بپذيری، ما را آزاد كند. پس به خاطر آزادي ما بپذير. فرمود اگر اين مال را بپذيرم، شما از بندگي معاويه آزاد مي شويد ولي من بنده ي او خواهم شد، يعني از اين به بعد، بايد مطابق ميلش رفتار كنم و دينم را به دنيايش بفروشم.[۱۳] وقتی پول قبول کردم باید گردنم کج باشد. نمی‌توانم حرف حق بزنم. بسیاری از کسانی که در کوفه به یاری امام حسین علیه السلام نیامدند وامدار یزیدیان شده بودند. وابسته عبید الله بن زیاد شده بودند. به آنها پول داده بود. ترس از مرگ: کسی که وابسته شد از مرگ خیلی می‌ترسد. اما آزادگان جهان از مرگ هیچ ترسی ندارند. یکی از علمای بزرگ مشهد میرزا جواد آقای تهرانی هستند. در بهشت رضا قسمتی هست به نام میرزا جواد آقای تهرانی. مزار ایشان در آنجاست که سنگ قبر ندارد. وصیت کرده اند برای من سنگ قبر نگذارید. در زمانی که مجاهدین خلق ترور می‌کردند یکی از آنها به ایشان زنگ می‌زند می‌گوید دیگر نبینم از خمینی و انقلاب و … دفاع کنی. اگر دفاع کنی تو را می‌کشیم. ایشان می‌گوید من که دفاع می‌کنم اما اگر می‌خواهید مرا بکشید من هر روز نیم ساعت قبل اذان صبح از خانه به حرم می‌روم. خواستید بیایید کسی نیست. می بینید عدم ترس از مرگ به خاطر عدم دلبستگی به دنیاست. طیب حاج رضایی در حقیقت حر بود. به هر دو معنا حر بود. هم به خاطر اینکه همچون حر بن یزید ریاحی، طیب نیز توبه کرد و حر انقلاب شد. بدنش پر از خالکوبی بود و… ول توبه کرد. و هم اینکه حر به معنای آزاده بود. در ماجرای ۱۵ خرداد به او گفتند باید اعلام کنی که از [امام] خمینی [رحمت الله علیه] پول گرفته ام که مردم را به خیابان‌ها بریزم و خود او گفته است که مردم را بکشم. طیب و قیام ۱۵ خرداد در روز ۱۵ خرداد، طیب با تعطیل کردن میدان بارفروش‌ها، موجب شد که تظاهرات، با شور بیشتری صورت گیرد و تأثیر بیشتری نیز داشته باشد.
شهید عراقی، در این باره می‌گفت: رژیم از طیب توقع داشت که حداقل، جلوی این تظاهرات را در داخل میدان بگیرد. ولی طیب این کار را نمی‌کند. وقتی او را می‌گیرندو می‌برند، از او می‌خواهند یک فرم را امضا کند و آزاد شود. تقریباً مسأله [و مضمون آن فرم] این بوده که آقای خمینی، یک پولی به من داده که بیایم هم چنین حادثه ای را خلق بکنم و من هم آمده ام، مثلاً، یک ۲۵ زار (ریال) داده ام و مردم، این کارها را کرده اند. وقتی می‌گذارند و می‌گویند این حرف را بزن، قبول نمی‌کند. نصیری تهدیدش می‌کند و این هم به نصیری فحش می‌دهد» سید تقی درچه ای نیز می‌گوید: او را شکنجه کردند و گفتند بگو از خمینی پول گرفته ام و این غایله را راه انداخته ام. [اما او در عوض] گفته بود: «من عمر خودم را کرده ام؛ بنابراین حاضر نیستم در پایان عمر خود، به کسی که جانشین ولیّ عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است و مرجع تقلید هم هست، تهمت بزنم. من به امام حسین علیه السلام و دستگاه او، خیانت نمی‌کنم» آقای ملکی – که از اهالی شهر ری و پدر دو شهید است و هم زمان با مرحوم طیب، زندانی بود- می‌گفت:« زندانی‌ها را به صف کرده بودند و به مرحوم طیب، دست بند قپونی زده بودند. به این ترتیب که یک دست از عقب و یک دست هم از روی شانه می‌آید و دو تا مچ را از پشت سر با چیزی به هم می‌بندند و مثل ساعت کوک می‌کنند و دو دست، تحت فشار قرار می‌گیرد و استخوان سینه، بیرون می‌زند. عرق از بدن مرحوم طیب می‌ریخت و او را از جلوی ما عبور می‌دادند تا ما عبرت بگیریم. مرحوم طیب، تمام این سختی‌ها را به جان خرید؛ ولی حاضر نشد بگوید از امام خمینی پول گرفته[است]».[۱۴] آزاده تمام عیار او را تحت فشار بسیاری قرار داده بودند تا در حضور امام اعتراف کند که از ایشان برای ایجاد شورش‌های خیابانی پول گرفته است. به او گفته بودند: اگر پیش امام بگویی کاری که شما خواسته بودید کردم، فوری آزادت می‌کنیم، ولی وقتی طیب را پیش امام بردند گفت: «سید تو را به جدت آیا تاکنون مرا دیده ای و به من پول داده ای؟» امام هم گفتند: «نه تو را دیده ام و نه به تو پولی داده ام. ولی الحق که تو یک آزاده ی تمام عیاری.» روزهای آخر طیب را خیلی شکنجه کرده بودند؛ آنقدر که پسر کوچکش او را نشناخته بود.[۱۵] بعد از شهادت طیب، امام خمینی رحمت الله علیه به حوزه‌های علمیه قم، نجف و مشهد می‌گویند طلبه‌ها سه شبانه روز برای طیب، نماز و روزه قضا انجام دهند و ۱۵۰ هزار تومان هم در آن زمان به آقای عسگر اولادی می‌دهند و می‌گویند این پول را به نیت رد مظالم برای طیب حاج رضایی بدهید. وقتی امام به ایران آمدند و به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) رفتند، با وجود اینکه مزار بزرگان زیادی آنجاست، ایشان بر سر مزار طیب حاج رضایی رفتند. شهید نواب صفوی نیز در نهایت حریت و آزادگی بود. یاران نواب و غسل شهادت در لحظاتی قبل از اعدام، سرهنگ از او پرسید: «اگر خواسته ای دارید بگویید؟»و او تقاضای آب برای غسل شهادت نمود. آب سرد بود, نواب خمشگین بر سر سرهنگ بختیار فریاد زد: «اگر آب گرم نباشد, رنگ ما میپرد و تو و امثال تو فکر می کنند که ترسیده ایم. اما مهم نیست. خدا آگاه است که لحظه به لحظه اشتیاق ما به شهادت بیشتر می شود». برادرانم، جده ام فاطمه زهرا سلام الله علیها منتظر ماست صدای قرآن سکوت سرد زندان را درهم شکست. انگار صدای کسی بود که مرگ را به جدال با خویش می‌خواند. با دوستانش چه رسا سخن می‌گفت: «خلیلم، محمدم، زودتر آماده شوید و غسل شهادت کنید، که جده ام فاطمه زهرا (سلام الله عليها) منتظر ماست». وقتی قاضی عسگر از او خواست که آخرین وصیت اش را بکند، در جواب گفت: «ما شهید می‌شویم، اما بدانید که از هر قطره ی خون ما مجاهدی تربیت خواهد شد و ایران را آباد خواهد کرد». به وصیت نواب عمل کردند؛ با چشمانی باز به استقبال مرگ رفت.[۱۶] شهید بزرگوار شهید حججی تصویرش را دیده اید. در چهره آن داعشی ملعون ترس بیشتر است تا صورت شهید حججی. ایشان مطمئن بود کشته می‌شود چون داعش تمام اسیران را سر می‌برد. می‌داند می‌خواهد سر از تنش جدا شود اما آن آرامش و اطمینان به خاطر آزادگی است. به چیزی وابسته نشده بود. بهلول را دستگیر کردند. رئیس ساواک به او گفت: چرا این کارها را می‌کنی؟ تو را می‌کشیم. گفت: من یک سوال از شما دارم. آیا اگر کسی بخشی از فامیل‌هایش در یک شهر و بخشی در یک شهر دیگر باشند برایش فرقی می‌کند در کجا زندگی کند؟ رئیس ساواک گفت: نه. گفت: من هم همینطورم. بخشی فامیل‌هایم در دنیایند بخشی در آخرتند. فرقی برایم نمی‌کند شما مرا بکشید. دنیا را پشت سر گذاشتن، شیفته دنیا نشدن، شیفته مادیات نشدن، مجذوب این تجملات نشدن ویژگی مهم یاران اباعبدالله بود. اما در کربلا کسانی که وابستگی داشتند حتی اگر در سپاه امام حسین علیه السلام بودند سپاه را ترک کردند.
در مسیر ترک کردند که هیچ؛ شب عاشورا ترک کردند هم هیچ؛ اما یک شخصی بود که عصر عاشورا امام حسین علیه السلام را ترک کرد! یعنی تشنگی را به اندازه بقیه یاران اباعبدالله تحمل کرده، نماز ظهر عاشورا را پشت سر آقا خوانده، غربت آقا را دیده و تمام یاران اباعبدالله به میدان رفته‌اند و نوبت اهل بیت رسیده است که وارد میدان شوند. اما نوبت که به ضحاک بن عبدالله مشرقی رسید به امام گفت شما که آخر کشته می‌شوید پس کشته شدن من چه فایده ای دارد اگر اجازه بدهید من بروم. امام فرمودند الان که همه اسب‌ها پی شده بقیه هم برای سواران است. چطور می‌خواهی بروی؟ گفت شما اجازه بدهید بروم. اسبش را در خیمه دوستش مخفی کرده بود! سوار اسب شد فرار کرد و رفت… عبیدالله‌بن‌حر جعفی امام‌حسین علیه السلام را در راه کوفه زیارت کرد. امام در منزلگاه قصر مقاتل، خیمۀ او را دیدند. حجاج‌بن‌مسروق را فرستادند که او را دعوت کند تا به اردوی امام بپیوندد و یاریشان کند. وی بهانه آورد که از کوفه به این خاطر بیرون آمدم که با حسین نباشم، چون در کوفه یاوری برای او نیست. پاسخ او را که به امام گفتند، حضرت همراه عده‌ای نزد او رفتند و پس از گفتگوهایی دربارۀ اوضاع کوفه، امام از او خواستند تا با آب توبه، خطاهای گذشته‌اش را بشوید و به نصرت اهل‌بیت علیهم السلام بشتابد. عبیدالله باز هم نپذیرفت و این کرامت و توفیق را رد کرد و گفت: «یابن رسول‌الله، اگر به یاری تو آیم، همان اولِ کار، پیش روی تو کشته می‌شوم و نفس من به مرگ راضی نیست؛ ولی این اسب مرا بگیر. به خدا قسم تاکنون هیچ سواری با آن در طلب چیزی نرفته، مگر اینکه به آن رسیده و هیچ‌کس در طلب من نیامده، مگر اینکه از او سبقت گرفته و نجات یافته‌ام.» امام حسین علیه السلام از او روی برگرداندند و فرمودند: «نه حاجت به تو دارم و نه به اسب تو.» و سپس این آیه از سورۀ کهف را خواندند: «وَ ما کُنتُ مُتَّخِذَ المُضِلّینَ عَضُداً»[۱۷] (ما گمراهان را به یاری خود نمی‌طلبیم.) اما از اینجا بگریز و برو. نه با ما باش و نه بر ما؛ زیرا اگر کسی صدای استغاثۀ ما را بشنود و اجابت نکند، خداوند او را به رو در آتش جهنم می‌اندازد و هلاک می‌شود».[۱۸] یاران اباعبدالله از بزرگ و کوچک همه حریت داشتند. اینها وابسته دنیا نبودند. خودساخته بودند حتی اگر ده یازده ساله بودند…
منابع [۱] . بحار الانوار.ج ۴۴ ص ۳۹۴/لهوف.ص ۹۳/مقرم ص ۲۶۰٫ [۲]. مسئولیت و سازندگی، علي صفايي حايري (عين – صاد)، ج ۱، ص ۷۴٫ [۳] . مجموعه خاطرات مدافعان حرم (۱) [۴] سوره آل عمران، آیه ۱۴٫ [۵] . اشاره به آیه ۱۶۵ سوره بقره. [۶] . یادگاران، جلد ۶ کتاب شهید محمود کاوه، ص ۱۴٫ [۷]. نهج البلاغه، حکمت۴۵۳٫ [۸]. تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ج۴ ، ص۵۰۹؛ مروج الذهب و معادن‌الجوهر، علی بن حسین مسعودی، ج۲، ص۳۷۲؛ تاریخ اسلام ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد، ج۳، ص۴۹۰؛ البدایة و النهایة، ابن كثير و اسماعیل بن عمر، ج۷، ص۲۴۲٫ [۹] . اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و ۲۳۰۰۰ شهید استانهای خراسان. [۱۰] . خاطره ای از شهید سیدغلامرضا قاسمی‌، اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و ۲۳۰۰۰شهید استانهای خراسان. [۱۱]. برداشت‌هایی از سیره امام خمینی (رحمت الله علیه)، غلامعلی رجایی، ج ۱، ص ۲۹۱٫ [۱۲] . داستان دوستان، صص ۵۳۶ و ۵۳۷؛ به نقل از: ماجرای رویتر، به طور خلاصه در تاریخ معاصر ایران (سوم متوسطه) ص ۶۰ آمده است. [۱۳]. سفينة البحار ج ۲ ص ۴۵۲ . [۱۴] . طیب، زندگی نامه و خاطرات حُر نهضت امام خمینی رحمت الله علیه. [۱۵] . حاشیه‌های مهم تر از متن، ص ۶۵٫ [۱۶]. خاطرات عبدخدایی، ص ٢٦٩. [۱۷]. سوره کهف، آیه ۵۱٫ [۱۸]. الفتوح، ابن‌اعثم‌کوفی، ج۵، ص۸۴. •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• JOIN🔜 💥 @membariha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ با موضوع: یکی از فرازهایی که در زیارت شریف اربعین خوانده می شود این فراز هست «و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة». هدف و فلسفه قیام اباعبدالله در این فراز مطرح می‌شود. در این فراز عرض می کنیم: خدایا حسین بن علی جان خود را فدا کرد، برای این که مردم از جهل و غفلت خارج شوند. امشب به یکی دیگر از زشتی های کربلا می پردازیم و آن جهل است. جهل مردم، کاری می کند که حسین بن علی ها به مسلخ کربلا کشیده می شوند. حسین بن علی را لشکر یزیدیان نکشتند، جهل مردم کشت. همانطور که علی بن ابی طالب را تیغ ابن ملجم نکشت، جهل مردم این کار را انجام داد. موقعی که یک گروهی یا امتی جهل و غفلت پیدا کردند، امام کشی در آنجا اتفاق خواهد افتاد. حضرت علی علیه السلام می فرمایند: «الجَهلُ أدْوَأُ الدّاءِ».[۱] نادانی بدترین و بزرگترین درد برای یک انسان و یک جامعه است. اگر در جامعه نادانی اتفاق افتاد به بزرگ ترین جرم ها دست خواهد زد. موقعی که گفتند حضرت علی علیه السلام را در مسجد به شهادت رساندند، این شوخی نیست، گروهی گفتند مگر علی نماز هم می خواند؟ این جهل مردم است که نزدیک به ۵۰ سال روی منابر لعن حضرت علی علیه السلام گفته شود، این جهل مردم است. در مدینه یک امام جمعه خطبه خواند، بعد از نماز بیرون آمد. به او گفتند بدعت درست کردی. گفت: چرا؟ گفتند: چرا علی را لعن نکردی؟ گفت: مردم را جمع کنید، همین جا باید علی را لعن کنیم تا خطبه‌ها درست باشد. این غیر از جهل مردم است؟ قبل از پنجاه سال که عمر بن عبدالعزیز خواست لعن حضرت علی علیه السلام را از منابر بردارد به او گفتند: اگر این کار را انجام بدهی مردم شورش می کنند. گفت: چه کار کنیم؟ گفتند: مگر علما فتوا بدهند. کاری از دست تو برنمی آید.خلفا حسین بن علی ها را کشتند، مردم اعتراض نکردند. اما اگر لعن حضرت علی علیه السلام برداشته شود اعتراض و شورش می کنند!عمر بن عبدالعزیز نقشه ای کشید. یک پزشک یهودی داشت، با هم هماهنگ کردند. علمای مدینه را دعوت کرد. گفت: این پزشک از من یک درخواست دارد. ببینید چه می‌گوید؟ علما گفتند درخواستت چیست؟ گفت: من می خواهم با دختر حاکم ازدواج کنم. همه فقها گفتند نمی شود، ازدواج با یهودی اتفاق نخواهد افتاد. یهودی گفت: این فتوای شماست یا فتوای پیامبرتان؟ گفتند معلوم است فتوای پیامبر است، ما از خودمان فتوا نمی دهیم. گفت: چه طور پیامبر دختر به کافر داد شما دختر به کافر نمی‌دهید؟ گفتند علی کافر نبود. گفت پس چرا لعنش می کنید؟ در جواب ماندند. اگر بگویند مسلمان بوده، لعن ندارد، مجبور شدند بگویند از این به بعد کسی علی را روی منابر لعن نکند. این جهل مردم است که بهترین های عالم باید در اوج غربت باقی بمانند. حضرت علی علیه السلام قبل از جنگ صفین سفیری به سمت معاویه فرستادند تا صحبتی با معاویه بکند، معاویه می خواست قدرت خودش را به سفیر حضرت علی نشان دهد. موقعی که سفیر حضور داشت، معاویه به جارچی گفت برو جار بزن، بگو می خواهیم نماز جمعه بخوانیم. روز چهارشنبه جارچی جار زد. حتی یک نفر نپرسید امروز که جمعه نیست. بعد گفت برو به مولای خودت بگو با کدام مردم طرف هستی. اینهایی که نماز جمعه را در چهارشنبه می خوانند، اینها قرار است با تو بجنگند. حرف علی بخواهد روی این ها اثر بگذارد؟ این جهل و غفلت است. عبدالله بن عمر فرزند خلیفه دوم در مدینه نشسته بود. شخصی از او سوال کرد گفت ببخشید سوال شرعی دارم. می خواستم ببینم اگر خون پشه روی لباس انسان باشد نماز چه حکمی دارد؟ عبدالله بن عمر گفت: اهل کجایی؟ گفت اهل کوفه. عبدالله گفت: تمام وجودتان به خون فرزند پیامبر آغشته است حالا از من در مورد خون پشه روی لباس می پرسی؟ دغدغه دارند که خون پشه روی لباسشان نباشد اما اگر دستشان تا آرنج به خون حسین بن علی ها آغشته باشد اشکالی ندارد. آیا این غیر از جهل و غفلت است؟ ببینید اباعبدالله با چه گروهی طرف بود. با چه گروهی حضرت می جنگید؟ با کسانی که در نهایت جهل هستند. در زمان امیر کبیر موقعی که آبله زیاد شد، چندین نفر کشته شدند. امیر کبیر دستور داد گفت همه باید آبله کوبی کنند. به امیر کبیر گفتند مردم قبول نمی کنند. گفت برای چه؟ گفتند رمال ها گفته اند این کار را انجام ندهید، مردم هم قبول نمی کنند. گفت جریمه بگذارید. بگویید هر کس آبله کوبی نکند باید ۵ تومان جریمه بدهد. مردم می‌رفتند در آسیاب و زیرزمین های خانه شان قایم می شدند. کلا در شهر تهران ۳۳۰ نفر آبله کوبی کردند. امیرکبیر نشسته بود. یک قصاب آمد. بچه اش مرده بود. به او گفت مگر من نگفتم آبله کوبی کنید. گفت رمال ها گفتند اگر این کار را بکنید جن زده می شوید. امیرکبیر گفت حالا باید پنج تومان هم جریمه بدهی.
گفت من ۵ تومان ندارم. امیرکبیر از جیبش ۵ تومان در آورد، به او داد و گفت برو جریمه بده. قانون باید اجرا شود. بلافاصله بعد یکی آمد که دو بچه بغلش بود. گریه می کرد. دو تا بچه اش از دنیا رفته بودند. امیرکبیر شروع کرد گریه کردن. شخصی گفت چرا گریه می کنی؟ گفت ببین جهل مردم چه کار می کند؟ می‌خواهیم رایگان آنها را آبله کوبی کنیم. فرار می کنند، بچه های شان پشت سر هم از بین می روند. اینها جهل مردم است. خداوند در قرآن می فرمایند: «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ»؛ آیا کسانی که علم دارند با کسانی که علم ندارند، یکسانند؟[۲] چقدر در دین اسلام به علم آموزی سفارش شده است؟ از امام صادق علیه السلام منقول است که: «إذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ جَمَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّاسَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ وَ وُضِعَتِ الْمَوَازِينُ فَتُوزَنُ دِمَاءُ الشُّهَدَاءِ مَعَ مِدَادِ الْعُلَمَاءِ فَيَرْجَحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَى دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ» ؛ چون روز قيامت شود، خداوند عزّ و جلّ مردم را در يك زمين مسطّح گرد هم مىآورد، و ميزانها برقرار مىشود، پس خون‌هاى شهيدان با مركّب دانشمندان سنجيده مي‌گردد، ولى وزن مركب دانشمندان بر خون‌هاى شهيدان برتری دارد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند: «یَا عَلِیُّ نَوْمُ الْعَالِمِ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ رَکْعَةٍ یُصَلِّیهَا الْعَابِد» ؛ خواب عالم برتر از هزار رکعت نمازی است که عابدِ غیرِ عالم انجام دهد. دلیلش روشن است، چون خواب عالم با یقین است؛ اما عبادت عابدِ بدونِ علم، با یقین نیست، و گاه با یک شبهه کارش تمام می‌شود! فریب بوسیله عبادت مرحوم کلینی در کتاب روضه کافی از امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود: در بنى اسرائیل مرد عابدى بود که به هیچ وجه به دنیا آلوده نشده و گرد آن نگشته بود، شیطان که از وضع او رنج می برد، از بینى خود فریادی کشید، لشکریانش به دور او جمع شدند، بدانها گفت: کدام یک از شما می تواند این شخص را از راه به در کند؟ یکى گفت: من. گفت: از چه راهی به سراغش می روى؟ پاسخ داد: از راه زن ها. شیطان گفت: تو حریف او نیستى، چون او زنان را نیازموده (و لذتى از آنها نبرده که فریب بخورد). دیگرى گفت: من. پرسید: تو از چه راهی فریبش می دهی؟ گفت: از راه لذت و خوشی ها. به او گفت: تو هم مرد این کار نیستى چون او اهل اینها نیست. سومى گفت: من او را گمراه می کنم، پرسید: از چه راهی؟ گفت: از راه کار خیر. شیطان گفت: برو که تو حریف او هستى. شیطانک بیامد و در برابر او جایى را انتخاب و شروع به نماز خواندن کرد. و آن عابد چنان بود که شبانه روز قدرى می خوابید و استراحت می کرد، ولى شیطانک هیچ نمی خوابید و استراحت نداشت و یکسره نماز می خواند. آن مرد عابد که خود را در برابر او کم ارزش دید و عبادتش را کوچک شمرد، به نزد آن شیطانک رفت و به او گفت: اى بنده خدا چه چیز تو را بر این همه نماز خواندن نیرو داده است؟ پاسخش را نداد. بار دوم پرسید، باز هم پاسخش را نداد. تا بار سوم که پرسید گفت: اى بنده خدا من گناهى کرده ام. و از آن توبه نموده ام و هر گاه آن گناه را به خاطر مى آورم به نماز خواندن نیرو می گیرم. مرد عابد گفت: آن گناه را به من هم بگو تا انجام دهم و دنبالش توبه کنم و در نتیجه (مانند تو) بر خواندن نماز نیرو بگیرم. شیطانک به او گفت: به شهر برو و سراغ فلان زن فاحشه را بگیر و دو درهم به او بده و با او درآویز و کام خود برگیر (و سپس توبه کن تا مانند من بر عبادت نیرو بگیرى). عابد گفت: دو درهم را از کجا بیاورم؟ من که نمی دانم درهم چیست؟ شیطان از زیر پاى خود دو درهم بیرون آورده به او داد. عابد برخاست و با همان جامه و لباس خود که در آن عبادت می کرد به شهر درآمد و سراغ منزل آن زن را گرفت، مردم او را به خانه آن زن راهنمائى کردند و گمان کردند براى موعظه او آمده است. عابد به نزد آن زن رفت و دو درهم را پیش او انداخت و به او گفت: برخیز. زن برخاست و به درون اطاق خود رفت و به مرد عابد گفت: داخل شو. عابد به درون اطاق رفت. آن زن گفت: اى مرد تو در وضع و لباسى به خانه من آمده اى که معمولا کسى با این وضع و لباس نزد من نمی آید، شرح حال خود را براى من بگو، عابد سرگذشت خود (و شیطان) را براى آن زن تعریف کرد. زن گفت: اى بنده خدا ترک گناه آسانتر از توبه کردن است، و چنان نیست که هر کس توبه کند بدان برسد (و توبه اش پذیرفته گردد)، به نظر می رسد که آن کس (که این راه را پیش پاى تو گذارده) شیطانى بوده در نظرت مجسم شده (تا تو را از راه به در کند) اکنون بازگرد کسى را (در آنجا) نخواهى دید. عابد برگشت و آن زن همان شب از این جهان رفت، و چون صبح شد دیدند بر در خانه اش نوشته شده: بر سر جنازه این زن (براى دفن و کفن او) حاضر شوید که او از اهل بهشت است.
مردم همه در شک و تردید فرو رفتند، و به خاطر همان تردیدى که در کار او پیدا کرده بودند تا سه روز جنازه اش را به خاک نسپردند، خداى ـ عز و جل ـ به پیغمبر آن زمان وحى فرمود: بالاى جنازه فلان زن برو و بر آن نماز بخوان و به مردم بگو: بر او نماز بخوانند که من او را آمرزیدم و بهشت را بر او واجب کردم چون فلان بنده مرا از گناه و نافرمانى من باز داشت.[۳] کسی که عالم نیست به همین راحتی فریب می‌خورد. یک عمر هم عبادت کرده باشد، عبادتی که علم با آن نباشد به مرور زمان انسان را به جهل می‌کشاند. پیامبر مکرم اسلام صلی الله و علیه و آله می فرمایند «العِلمُ أفضَلُ مِنَ العِبادَةِ»؛[۴] علم از عبادت با فضیلت تر است. علم با فضیلت تر از عبادت است. بهترین شب سال، شب قدر است. بهترین عمل شب قدر، علم آموزی است، یعنی انسان لزومی ندارد جوشن کبیر بخواند، قرآن به سر کند اما علم آموزی داشته باشد. البته طبیعتا انسانی که موفق است اینها را با هم جمع می‌کند، هم پای سخنرانی می‌نشیند، هم علم آموزی را انجام می دهد و هم قرآن به سر و جوشن کبیر را انجام می دهد. انسان زیرک اینگونه است. یک عمل را حساب کنید و آن را با علم ببینید و همچنین آن را با جهل ببینید. ببینید چقدر با هم تفاوت دارند. جهل با هر چه آمیخته شود، شر است، و علم، خیر. پیامبر اکرم(صلى الله عليه و آله) می‌فرمایند: «العِلمُ رَأسُ الخَيرِ كُلِّهِ، وَ الجَهلُ رَأسُ الشَّرِّ كُلِّهِ»[۵]؛ دانايى سرآمد همه خوبىها و نادانى سرآمد همه بدى هاست. مانند: جهل + فقر = جُرم علم + فقر = قناعت جهل + ثروت = فساد علم + ثروت = صلاح و اصلاح جهل + مصیبت = جزع علم + مصیبت = صبر جهل + تشکر = چاپلوسی علم + تشکر = محبت جهل + عمل = تکبر علم + عمل = تواضع جهل + اشتباه دیگران= انتقام علم + اشتباه دیگران = گذشت جهل + امید = خیال علم + امید = رجاء جهل + ریاضت = رهبانیت علم + ریاضت = زهد جهل + آزادی = هرج و مرج علم + آزادی = خوشبختی جهل + قدرت = استبداد علم + قدرت‌ = عدالت جهل + جهاد = تروریسم علم + جهاد = استقامت و شهادت از همین روست که در اسلام، علم‌آموزی را جهاد می‌دانند. شهید حججی ها و امثال اینها زاییده ی این تفکر هستند. علمی که با جهاد جمع شد این زیبایی را به بار می آورد، اما جهل اگر با جنگ همراه شود شمر و عمر سعد را نتیجه می دهد. پس مهم است انسان کاری را که انجام می دهد همراه با علم باشد و شناخت داشته باشد. مستر جيکاک جاسوسي که ريشش را آتش زد مستر جيکاک (معروف به سيد جيکاک) جاسوس انگليسي مأمور ويليام دارسي، سالها در مسجدسليمان زندگي کرد. وي در آغاز به عنوان چوپاني کر و لال به مدت هفت سال در ايل بختياري به آموختن فرهنگ و زبان بختياري مي‌پردازد و پس از فراگيري آن، به عنوان يک بختياري در منطقه نفت‌خيز مسجدسليمان سکني مي‌گزيند در طول حضور خود در آن منطقه با فنون شعبده‌بازي و حربه‌هاي ديگر، توجه مردم محلي را به خود معطوف مي‌دارد و خود را به عنوان يک روحاني شيعه، جا مي‌زند. جيکاک براي اين کار ابتدا به فراگيري فقه مي پردازد و به درجه اجتهاد رسيده و در مساجد، بعنوان پيش نماز حضور مي يابد. او گيوه هايش را با يک اشاره عصا جفت مي کرد و شايعه کرده بود که اين از معجزات اوست. در کتاب خاطراتش، توضيح مي دهد که آهنرباهايي در گيوه هايم قرار داده بودم، که با اشاره عصا، گيوه ها جفت مي شدند. اين جاسوس انگليسي، روزي به مسجد مي آيد و مي گويد: من حضرت علي (علیه السلام) را در خواب ديدم و او دستش را بر شانه ام نهاد و به من فرمود: «به مردم بگو از اين ماده سياه و نجس (نفت) دوري کنند». و براي اثبات ادعايش پيراهن و عبايش را کنار مي زند و اثر سفيدي دستي روي شانه اش را نشان مي دهد و مي گويد اين مدرکي بر حقانيت من. او درکتابش تشريح مي کند که روزي تکه اي کاغذ را به شکل دست بريدم و روي شانه ام قرار دادم و آنقدر زير آفتاب داغ جنوب ماندم تا خوب اطراف ان کاغذ تيره شود و اثر دست بر شانه ام نقش ببندد. همچنين، در مناظره‌اي با يک آخوند شيعه، مدعي آتش گرفتن ريش دروغگو مي‌شود و با استفاده از ريش مصنوعي از نخ نسوز، حقانيت خود را ثابت مي‌کند! جيکاک در اواخر دهه ۱۳۲۰ خورشيدي، فرقه‌اي را در منطقه‌ی بختياري، بويراحمد و خوزستان ايجاد مي‌کند که طلوعيان يا سروشيان ناميده مي‌شده‌اند و به توقيت قريب‌الوقوع ظهور مهدي معتقد بوده‌اند. اين هم معروف ترين شعر او بود: شما که عشق علي مين دلتونه؛ نفت ملي، سي چنتونه؟[۶]
انگلیس هم مثل همیشه تا سالیان سال نفت ایران را چپاول کرد. مثل همین الان که برخی می گویند انرژی هسته ای می خواهید چه کار؛ این همه به خاطر آن تحریم شدید انرژی هسته ای را چه می کنید!؟ ببینید جهل مردم کار را به کجا که نمی کشاند. دشمن از اینها دارد استفاده می کند. فکر می کنید در بین این توریست‌هایی که به کشور ما می‌آیند جاسوس وجود ندارد؟ یکی از نیروهای اطلاعات گفتند اکثر این توریست هایی که به کشور می‌آیند جاسوس هستند. حال ما نمی گوییم اکثر، اما دشمن برنامه دارد. همین شب گذشته یکی از مغازه داران اطراف حرم سید علاالدین حسین علیه السلام[۷] وقتی جلسه به پایان رسید به من گفت یکی از این توریست ها امروز به من گفت: «چرا این همه به این کشور دل بسته ای؟ دوستانت را جمع کن بیا آن طرف ما برایت کار درست می کنیم؛ آنجا بهشت است اینجا چه می کنی در این جهنم؟». وقتی یکی از فیلم هایی که همراهم داشتم به ایشان نشان دادم نزدیک بود حال او بد شود. فیلمی بود که ساعت ۱۰ شب به بعد شهر لس آنجلس را نشان می داد. مردم در کنار خیابان ها به وضعیت به شدت رقّت باری افتاده بودند و با وضع فجیعی کنار خیابان بودند. مردم بعضاً نمی‌دانند فکر می کند آنجا بهشت است؛ مطالعه کنیم بدانیم واقعیت آنجا چیست. ببینیم که غرب به چه منجلابی دارد کشیده می‌شود. ظاهر آن ها نیز دیگر خراب شده است. به ما می گویند این چه کشوریست که در آن اسید پاشی اتفاق می افتد. اگر در کشور ما از اول انقلاب تا الان سی بار اسید پاشی شده است، در مرکز لندن از اول همین سال میلادی تا به کنون بیش از ۴۰۰ اسید پاشی رخ داده است. حال این حرف ها را به ما می گویند. بله درست است ۱ بار از این اتفاقات هم در کشور ما زیاد است و نباید اتفاق بیافتد، اما می خواهم این را عرض کنم جمهوری اسلامی تنها کشوری است که حاکم آن عادل ترین فرد جامعه است. اینجا را با کجا مقایسه می کنند؟ امروزه مردم با وجودی که در دوران هجمه اطلاعات هستند اما در جهل بسیار شدیدی به سر می برند. به گوشی های تلفن همراه و امثال این‌ها صبح تا شب اطلاعات می‌آید. این سیل اطلاعاتی که می آید خوب است اما نکته اینجاست که فقط اطلاعات می آید؛ اما هیچ کدام تحلیل و عمق ندارند. همانند یک اقیانوسی شده است که یک وجب عمق دارد. دیگر این اطلاعات سودی ندارد. دوران بمباران اطلاعات جهل را بیشتر کرده است. مردم در دوران جاهلیت مدرن زندگی می کنند. مجاهدین خلق نمونه بارز جهل در دوران ما بودند. انسان‌هایی که اساتید خود را ترور می‌کردند، گروه فرقان و مجاهدین و امثال اینها. به کسی که شهید بهشتی را ترور کرده بود در دادگاه گفتند: چرا شهید مطهری را ترور کردید او که گناهی نکرده بود؟ گفت مطهری زبان انگلیسی یاد گرفته بود! چون زبان انگلیسی یاد گرفته بود باید اعدامش کنید؟ باید او را بکشید؟ چه کسی مومن تر از مطهری بود؟ اگر مطهری باید به جرم بی دینی کشته شود، همه مردم هم باید کشته شود، زیرا کسی از مطهری دیندار تر نبود. این ‌ها جهل و غفلت است. هر لحظه این اتفاق می‌افتد، در رابطه با مسائل شرعی هم اگر انسان جاهل باشد می بینید مسئله را اشتباه متوجه می شود. شخصی می گفت بعد از نماز یکی از اعمال این هست که انگشتان دست را جمع می کنند روی چشم خود می گذارند و آیت الکرسی می خوانند. گفت آیا می دانید ریشه آن چیست؟ گفتم چه است؟ گفت یک بار شخص دزدی به مسجد آمده بود و می خواست کفش های مردم را بدزدد، به مردم گفت اینطور کنید، آنها این کار را انجام دادند و دزد کفش های مردم را برد. وقتی که جهل حاکم باشد این طور می شود. اینها به خاطر جهل است. بسیاری از مسائل شرعی، بسیاری از شبهات به خاطر جهل است. طرف می گوید مقام معظم رهبری که وضع مالی اش خوب است، چرا به مردم کمک نمی کند؟ می گوییم کجا وضع ایشان خوب است؟ می‌گوید مگر یک درصد از فلان کارخانه ماشین برای ایشان نیست؟ مگر ایشان طبقه پایین منزلشان بیمارستان فوق تخصصی نیست؟ می گوییم اگر بود چرا دو سال پیش برای عمل آمدند بیمارستان عمومی؟ خنده دار است، می‌گوید مقام معظم رهبری اسب سواری اش خوب است ولی یکبار یک اسب شیهه کشیده، ایشان افتاده است و دستشان مجروح شده است. یعنی این شخص این قدر متوجه نیست که نمی داند دست ایشان در بمب گذاری مجروح شده است. دشمن از جهل مردم نهایت استفاده را می‌کند. مردم کاملا در جهل قرار گرفته اند و به راحتی مسائل را قبول می کنند. اگر یک شبهه ای پیش آمد، نزد یک اسلام‌شناس برویم و بپرسیم. نزد یک امام جماعت مسجد و عالم شهرمان برویم و شبهه را سوال کنیم، که آیا این حرف درست است یا نه؟ شبهات را رفع کنیم. انسان باید اهل مطالعه و علم آموزی باشد، نکند دشمن به واسطه جهل او را فریب دهد. گروهی که خود را عاشق امام زمان می‌دانند اما ضد انقلاب هستند وقتی می‌گوییم شما چرا ضد انقلاب هستید؟
می گویند حدیثی هست که هر پرچمی قبل از ظهور برداشته شود محکوم به شکست است، اولاً: این روایت از نوع خبر واحد است، دوما: هیچ کدام از علما برای آن سندی قائل نشده اند، سوما: منافاتی ندارد. این روایت امام صادق علیه السلام در مورد پرچم عباسیان است که می گفتند این پرچم ظهور است. امام صادق علیه السلام فرمودند هر پرچمی قبل از ظهور برافراشته شود محکوم به شکست است. ما انقلابمان را موازی با انقلاب حضرت حجت قرار داده ایم. ما انقلابی کرده ایم که ان شاء الله کمکی برای تسریع ظهور است. یک نفر را سراغ دارید که درباره این انقلاب گفته باشد انقلاب ما همان انقلاب حضرت حجت است؟؟ آیا کسی گفته است که امام خمینی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه و شریف است؟ آیا کسی گفته است که مقام معظم رهبری امام زمان هستند؟ شما چنین چیزی شنیده اید؟ از جهل مردم چه طور استفاده می کنند؟ باید این شبهات را جواب بدهید، کسی که عالم باشد در این شبهات گیر نمی‌کند. روزى بهلول از مجلس درس ابوحنيفه گذر مى كرد. او را مشغول تدريس ديد و شنيد كه ابوحنيفه مى گفت حضرت صادق عليه السلام مطالبى مي گويد كه من آنها را نمى پسندم. اول آنكه شيطان در آتش جهنم معذب خواهد شد در صورتيكه شيطان از آتش خلق شده و چگونه ممكن است بواسطه آتش عذاب شود. دوم آنكه خدا را نمى توان ديد و حال اينكه خداوند موجود است و چيزي كه هستى و وجود داشت چگونه ممكن است ديده نشود. سوم آنكه فاعل و بجا آورنده اعمال، خود بنى آدمند در صورتي كه اعمال بندگان به موجب شواهد از جانب خداست نه از ناحيه بندگان. بهلول همين كه اين كلمات را شنيد كلوخى برداشت و بسوى ابوحنيفه پرت كرده و گريخت. اتفاقا كلوخ بر پيشانى ابوحنيفه رسيد و پيشانيش را كوفته و آزرده نمود. ابوحنيفه و شاگردانش از عقب بهلول رفتند و او را گرفته پيش خليفه بردند. بهلول پرسيد از طرف من بشما چه ستمى شده است؟ ابوحنيفه گفت كلوخى كه پرت كردى سرم را آزرده است. بهلول پرسيد آيا مي توانى آن درد را نشان بدهى؟ ابوحنيفه جواب داد مگر درد را مى توان نشان داد؟ بهلول گفت اگر به حقيقت دردى در سر تو موجود است چرا از نشان دادن آن عاجزى و آيا تو خود نمى گفتى هر چه هستى دارد قابل ديدن است و از نظر ديگر مگر تو از خاك آفريده نشده اى و عقيده ندارى كه هيچ چيز به هم جنس خود عذاب نمى شود و آزرده نمى گردد. آن كلوخ هم از خاك بود پس بنا به عقيده تو من ترا نيازرده ام. از اينها گذشته مگر تو در مسجد نمي گفتى هر چه از بندگان صادر شود در حقيقت فاعل، خداوند است و بنده را تقصير نيست. پس از اين كلوخ هم از طرف خداوند بر سر تو وارد شده و مرا تقصيرى نيست. ابوحنيفه فهميد كه بهلول با يك كلوخ سه غلط و اشتباه او را فاش كرد در اين هنگام هارون الرشيد خنديد و او را مرخص نمود. کسی که عالم باشد جواب می دهد، اما کسی که جاهل باشد، هر حرفی را بشنود تایید می کند و می گوید درست است. پیامبر مکرم اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم دو گروه را در مسجد ديدند؛ گروهي مشغول عبادت بودند و گروهي سرگرم مذاكره و بحث علمي. پس آن حضرت، رفتن به نزد گروه دوم را بر پيوستن به جمع عبادت كنندگان، ترجيح دادند. اهمیت علم، دوری از جهل این است. از زمانی که انشا می نوشتیم این عبارت را به عنوان موضوع انشا ‌داشتیم علم بهتر است یا ثروت؟ ۱۰ پاسخ حضرت علی(علیه السلام) برای یک سؤال حدیث: «انا مدینه العلم و على بابها» به گوش بعضى از خوارج رسید، از راه حسد هجده نفر از عالمان ایشان پیش امیر المؤمنین(علیه السلام) آمده گفتند: یا على، ما هرکدام از تو یک سؤال مىکنیم؛ اگر جواب هرکدام از ما را جدا جدا دادى، پس مىدانیم که تو به تحقیق درِ مدینه ی علم رسولى. امیر المؤمنین(علیه السلام) گفت: بپرسید آنچه به خاطر دارید. پس یکى یکی پیش آمده سؤال نمودند که علم بهتر است یا مال؟ فرمود: علم بهتر است. گفت: به چه دلیل؟ فرمود: به درستى که علم میراث پیغمبر است و مال میراث قارون و هامان و فرعون. دیگرى پرسید؛ فرمود: علم بهتر است از مال؛ زیرا که مال را تو نگهبانى و علم نگهبان توست. دیگرى پرسید؛ فرمود: علم بهتر است از مال؛ زیرا که صاحب مال را دشمن بسیار است و صاحب علم را دوست. دیگرى پرسید؛ فرمود: علم بهتر است از مال؛ زیرا که به تصرّف کم شود و علم به تصرّف زیاده. دیگرى پرسید؛ فرمود: علم بهتر است از مال؛ زیرا که صاحب مال را بخیل خوانند و صاحب علم را کریم. دیگرى پرسید؛ فرمود: علم بهتر است از مال؛ زیرا که مال را از دزد باید محافظت کرد و علم را حاجت به محافظت نیست. دیگرى پرسید؛ فرمود: علم بهتر است از مال؛ زیرا که از صاحب مال فردا حساب بطلبند و از صاحب علم نه. دیگرى پرسید؛ فرمود: علم بهتر است از مال؛ زیرا که مال به طول زمان کهنه مىشود و علم نه. دیگرى پرسید؛ فرمود: علم بهتر است از مال؛ زیرا که از علم دل روشن مىشود، از حبّ مال سیاه.
دیگرى پرسید؛ فرمود: علم بهتر است از مال؛ زیرا که صاحب مال همچو فرعون دعوى خدایى کند و صاحب علم گوید: «ما عبدناک حقّ عبادتک» و بعد از اداى جواب سؤالات فرمود: به خدایى که جان على بن ابى طالب در قبضه قدرت اوست، اگر شما سؤال کنید تا مادامى که من زنده باشم، هر آینه جواب غیر مکرّر دهم. چون آن خوارج اینچنین علم و دانایى از امیر المؤمنین- کرّم اللّه وجهه- مشاهده کردند، هجده نفر با جمعى از تابعان خود زبان به استغفار گشاده، تائب و مؤمن شدند.[۸] پس علم بهتر از مال و ثروت است و علم آموزی فضیلت است. ارزش یک انسان به علم است، علمش چگونه است و معرفتش در چه حد است؟ معرفت نداشته باشیم نمی‌توانیم امام زمان خود را بشناسیم. نمی‌توانیم امام حسین علیه السلام را بشناسیم. وصیت نامه ای هست بسیار پر مضمون و عالی، حیف است این وصیت نامه را نخوانیم. شهید احمدرضا احدی، دارنده‌ی رتبه‌ی نخست کنکور پزشکی سال ۶۴ ساعتی قبل از شهادت نوشته است: «بسم رب الشهدء و الصدیقین» چه کسی می‌داند جنگ چیست؟ چه کسی می‌داند فرود یک خمپاره، قلب چند نفر را می‌درد؟ چه کسی می‌داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد. یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می‌کند؟ دخترم چه شد؟ به راستی ما کجای این سؤال و جواب‌ها قرار گرفته‌ایم؟ کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس‌های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه‌ی دختران معصوم سوسنگرد باخبر است؟ کدام پسر دانشجویی می‌داند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده، کشته شده و در آنجا دفن شده؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند: «نبرد تن و تانک». اصلاً چه کسی می‌داند تانک چیست؟ چگونه سر ۱۲۰ دانشجوی مبارز و مظلوم، زیر شنی‌های تانک لِه می‌شود؟ آیا می‌توانید این مسئله را حل کنید: گلوله‌ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله‌ی هزار متری شلیک می‌شود و در مبدأ به حلقومی اصابت و آن را سوراخ و گذر می‌کند. حالا معلوم نمایید، سر کجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره می‌شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می‌ریزد؟ و کدام و کدام…؟ توانستید؟ اگر نمی‌توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید: هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ۱۰ متریِ سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده‌ی مهران- دهلران حرکت می‌کند، مورد اصابت قرار می‌دهد. اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تَن می‌سوزد؟ کدام سر می‌پرد؟ دلت را به چه بسته‌ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه‌ی فوق دکترا؟ صفایی ندارد ارسطو شدن * خوشا پر کشیدن، پرستو شدن[۹] در جریان کربلا جهل کوفیان و جهل به ظاهر مسلمان ها کار را به فجیع ترین جا پیش می برد. یاران پیامبر، یاران امیرالمومنین علیه السلام متوجه نبودند دارد چه اتفاقی می افتد؟ یک پیرمرد شامی زمانی که سرهای مبارک شهدا و کاروان اسرا را دید، رو به امام سجاد علیه السلام کرد و گفت: خدا را شکر می‌کنم که خارجی‌هایی که بر امیرالمومنین یزید قیام کرده بودند، از بین رفتند. امام سجاد علیه السلام فرمودند: پیرمرد آیا تا حالا قرآن خوانده ای؟ آیا این آیه را تا به حال خوانده ای؟ «قُل لا أَسئَلُكُم عَلَیهِ أَجراً إِلاَّ المَوَدَّةَ فِی القُربى» گفت بله. امام گفت قربی چه کسانی هستند؟ آن قربی ما هستیم. آیا قرآن خوانده ای؟ «يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ»؛ گفت بله. امام فرمودند آن اهل بیت، ما هستیم. آیا تا به حال آیه خمس را خوانده ای؟ گفت بله. امام فرمودند آن خمس به چه کسی می رسد؟ به ما می رسد. پیرمرد گفت مگر شما چه کسانی هستید؟ فرمودند این سری که می بینی روی نیزه است، نوه پیامبر است. پیرمرد شروع به اشک ریختن کرد. دست هایش را بالا گرفت گفت خدایا قسمت می دهم کسانی که به خاندان پیامبر ظلم کردند، آنها را از بین ببر. این جریان به گوش یزید رسید. آن پیرمرد را شهید کردند. پیرمرد قرآن خوان و قرآن دان نمی داند دارد چه اتفاقی می افتد؟ مردم را در جهل نگه داشتند. آن موقع هر کاری دلشان خواست کردند.
سهل ساعدی، یار پیامبر می گوید به کوفه یا شام آمدم دیدم آذین بسته اند. گفتم چه خبر است؟ گفتند کاروان اسرا را می‌آورند. پرسیدم چه کسی کشته شده است؟ گفتند حسین. گفتم کدام حسین؟ گفتند فرزند دختر پیامبر. آمدم دیدم سکینه دختر امام حسین علیه السلام با وضعیت رقت باری حرکت می‌کند. جلو رفتم پرسیدم آیا کاری از دست من بر می آید؟ گفت شما که هستید؟ گفتم من سهل ساعدی هستم از یاران پیامبر. گفت اگر می توانید پولی به این نیزه داران بده بگو این نیزه ها را از وسط زن و بچه ها جدا کند، آخر وقتی مردم می خواهند این سر ها را ببینند چشمشان به ما هم می افتد. سرهای مبارک شهدای کربلا را بردند و جشن گرفتند. اکنون بدن نازنین شهید حججی را دیدید که به حرم امام رضا علیه السلام بردند، مردم چه استقبال عجیبی کردند و چه مراسم تشییع بزرگی در تهران برگزار شد. مردم سنگ تمام گذاشتند، اما دلها بسوزد برای اباعبدالله الحسین علیه السلام که مردم جشن گرفته بودند… منابع .[۱] غرر الحكم: ۸۲۰٫ [۲]. سوره زمر، آیه ۹٫ .[۳] روضه کافی، شیخ کلینی، ترجمه آیت الله رسولی محلاتی، ج ۲ ص ۲۴۲. [۴]. ميزان الحكمة، ج۸-عربى، ص: ۲۱٫ [۵]. بحارالأنوار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، ج ۷۴، ص ۱۷۵، ح ۹٫ .[۶] تاريخ سياسي اجتماعي ايل بختياري؛ اثر راف گارثويت، ترجمه: مهراب اميري. [۷] . شهر شیراز. .[۸] مناقب مرتضوى، کشفى، ص ۲۶۲. [۹]. پنجاه سال عبادت، مؤسسه شهید ابراهیم هادی، ص ۶۹٫ •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• JOIN🔜 💥 @membariha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ باموضوع: در ادامه بحث زیبایی ها و زشتی های کربلا به یکی دیگر از زشتی های یزیدیان که ظلم است می پردازیم. مصادیق ظلم تشبیه به ظالم یکی از این مهمترین مسائلی که باید توجه داشته باشیم تشبیه به ظالم است، گاهی اوقات انسان به ظاهر ظلمی انجام نمی دهد اما خودش را شبیه ظالمان می کند، مثلا نوع پوشش و لباس دشمنان را دارد. در حدیث قدسی خداوند به پیامبر صل الله علیه و آله می‌فرماید: «لا تلبسوا لباس اعدائي و لا تطمعوا مطاعم اعدائي و لا تسكلوا مسالك اعدائي فتكونوا اعدائي كماهم اعدائي»[۱]؛ لباس دشمنان مرا نپوشيد، غذاهاي دشمنان مرا نخوريد و روش هاي دشمنان مرا پيروي نكنيد كه اگر چنين كنيد شما هم دشمنان من خواهيد بود همچنان كه آنان دشمنان من هستند. نوع لباسی که انسان به تن دارد شخصیت انسان را شکل می دهد. آیا درست است که شیعه امام حسین (علیه السلام) لباس یزیدیان را به تن کند!؟ یا منتظران امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) لباس دشمنانش را به تن کنند!؟ «مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ»؛ هر کس که به قومی شباهت پیدا کند از آن قوم به حساب می آید. اگر شباهت به قوم اباعبدالله داشتیم از اباعبدالله هستیم و اگر شبیه یزیدیان باشیم از آنها محسوب می شویم. فرعون دلقکى داشت که از کارها و سخنان او لذت مى برد و مى خندید. روزى به در قصر فرعون آمد تا داخل شود، مردى را دید که لباسهاى ژنده بر تن ، عبایى کهنه بر دوش و عصایى بر دست دارد. پرسید: تو کیستى ؟ گفت : من پیامبر خدا موسایم که از طرف خداوند براى دعوت فرعون به توحید آمده ام . دلقک از همانجا بازگشت ، لباسى شبیه لباس موسى پوشیده و عصایى هم به دست گرفت ، نزد فرعون آمد. از باب مسخره و استهزاء تقلید سخن گفتن حضرت موسى علیه السلام کرد. آن جناب از کار او بسیار خشمگین شد. هنگامى که زمان کیفر فرعون و غرق شدن او رسید و خداوند او را بالشکرش در رود نیل غرق ساخت ، آن مرد تقلیدگر را نجات داد. موسى عرض کرد: پروردگارا! چه شد که این مرد را غرق نکردى ، با این که مرا اذیت کرد؟ خطاب رسید: اى موسى ! من عذاب نمى کنم کسى را که به دوستانم شبیه شود، اگر چه بر خلاف آنها باشد.[۲] کسانی که لباس انسان های بی دین را به تن می کنند. مدل مو، مدل محاسن، مانتو، شلوار و … برای فلان انسان ظالم هست، در گناه آنها شریک اند، چون لباس آنها را به تن می کنند. یاری رساندن به دشمنان: اینجا هم مانند مورد قبل ظاهرا خود شخص ظلمی انجام نداده اما برای ظالم دلسوزی می کند و خیری به او می رساند. صفوان مردی بود که -به اصطلاح امروز- یک بنگاه اجاره وسایل حمل و نقل داشت که آن زمان بیشتر شتر بود. گاهی دستگاه خلافت، شترهای او را برای حمل و نقل بار می‌خواست. هارون برای یک سفری که می‌خواست به مکه برود، شترهای او را اجاره کرد. صفوان، روزی نزد امام کاظم(علیه السلام) رفت. امام فرمود: «چرا شترهایت را به این مرد ظالم ستمگر اجاره دادی؟». گفت: «من این شترها را برای سفر معصیت اجاره ندادم؛ برای سفر حج و سفر طاعت اجاره دادم وگرنه چنین نمی‌کردم». امام فرمود: «پول‌هایت را گرفته‌ای یا نه؟» عرض کرد: «خیر». حضرت فرمود: «به دل خودت مراجعه‌ کن. الآن‌که شترهایت را به او اجاره داده‌ای، آیا دوست داری که لااقل هارون این‌قدر در دنیا زنده بماند که برگردد و اجاره شترهای تو را بدهد؟». گفت: «بله». امام(علیه السلام) فرمود: «تو همین مقدار راضی به بقای ظالم هستی و همین گناه است».[۳] پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: در روز قیامت منادی صدا می زند «أین ظلم و اعوان ظلمو و اشباه ظلم» کجایند ظالمان و اطرافیان ظالمان و کسانی که به ظالمین خیر می رساندند یا کسانی که خود را شبیه ظالمان می کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله در ادامه می فرمایند: حتی کسانی که برای ظالمین قلمی تراشیده اند یا دواتی را لیقه کرده اند، همه آنان را در تابوتی از آتش قرا می دهند و به جهنم می برند. گاهی اوقات از کالایی استفاده می کنیم که سودش به جیب دشمنان و ظالمان مانند آمریکا و رژیم غاصب صهیونیستی می رود که این ها عقوبت دارند. برخی برای توجیه کارشان می گویند اگر بد بود وارد نمی کردند، بحث وارد کنندگان که مشخص است، عذاب خواهند شد، ولی شما هم عقوبت می شوید. اگر روزی شراب و گوشت خوک یا کوسه وارد شد آیا می توانیم استفاده کنیم!؟ نفع رساندن به ظالم، ظلم است. در روایت آمده است که امام صادق علیه السلام جریانی را نقل کردند که از قول امام کاظم علیه السلام و بزرگان دیگری هم آمده است، روایت چنین است: «عن عليِّ بن أبي حمزة قال: كان لي صديقٌ من كتّاب بني اُميّة فقال لي استأذن لي علي أبي عبدالله عليه السّلام، فاستأذنت له عليه فأذن له، فلمّا أن دخل سلّم و جلس،
ثمَّ قال: جعلت فداك إنّي كنت في ديوان هؤلاء القوم فأصبت من دنياهم مالاً كثيراً و أغمضت في مطالبه؟ فقال له أبو عبدالله عليه السّلام: لو لا أنَّ بني اُميّة وجدوا من يكتب لهم و يجبي لهم الفييء و يقاتل عنهم و يشهد جماعتهم لما سلبونا حقّنا، و لو تركهم الناس و ما في أيديهم ما وجدوا شيئاً إلّا ما وقع في أيديهم، قال: فقال الفتي: جعلت فداك فهل لي مخرجٌ منه؟ قال: إن قلتُ لك تفعل؟ قال: أفعل، قال له: اخرج من جميع ما اكتسبت في ديوانهم و من عرفت منهم رددت عليه ماله و من لم تعرف تصدَّقت به و أنا أضمن لك علي الله عزَّوجلَّ الجنّة، قال: فأطرق الفتي طويلاً ثمَّ قال: قد فعلت جعلت فداك، قال ابن أبي حمزة فرجع الفتي معنا إلي الكوفة فما ترك شيئاً علي وجه الأرض إلّا خرج منه حتّي ثيابه الّتي كانت علي بدنه، قال: فقسمت له قسمة و اشتريت له ثياباً و بعثنا إليه نفقة قال: فما أتي عليه إلّا أشهر قلائل حتّي مرض فكنّا نعوده، قال: فدخلت عليه يوماً و هو في السوق قال: ففتح عينه ثمَّ قال: يا عليُّ و في لي والله صاحبك ثمَّ مات فتولّينا أمره فخرجت حتّي دخلت علي أبي عبدالله عليه السّلام فلمّا نظر إليَّ، قال: يا عليُّ و فينا و الله لصاحبك، قال: فقلت: صدقت جعلت فداك هكذا و الله قال لي عند موته»[۴] علي بن حمزه مي گويد: دوست جواني داشتم كه شغل نويسندگي در دستگاه بني اميّه را داشت. روزي آن دوست به من گفت: از امام صادق عليه السّلام براي من وقت بگير تا به خدمتش برسم. من از حضرت اجازه گرفتم تا او شرفياب شود، حضرت اجازه دادند و در وقت مقرّر من با او خدمت حضرت رفتيم. دوستم سلام كرد، نشست و گفت: فدايت شوم. من در وزارت دارائي رژيم بني اميّه مسئوليّتي دارم و از اين راه ثروت بسياري اندوخته ام و بعضي خلاف ها انجام داده ام! حضرت فرمود: اگر بني اميّه افرادي مثل شما نداشتند تا ماليات برايشان جمع كند و در جنگ ها و جماعات آن ها را همراهي كند، حق ما را غصب نمي كردند! جوان گفت: آيا راه نجاتي براي من هست؟ حضرت فرمود: اگر بگويم عمل مي كني؟ گفت: آري. حضرت فرمود: آنچه از مال مردم نزد تو هست و صاحبانش را مي شناسي به آن ها برگردان و آنچه كه صاحبانش را نمي شناسي از طرف آن ها صدقه بده. من در مقابل اين كار بهشت را براي تو ضمانت مي كنم! جوان سر به زير انداخت و مدّتي طولاني فكر كرد و سپس گفت: فدايت شوم دستورت را اجرا مي كنم. علي بن حمزه مي گويد: من با آن جوان برخاسته و به كوفه رفتيم. او همه چيز خود و حتّي لباس هايش را به صاحبانش برگرداند و يا صدقه داد، من از دوستانم مقداري پول براي او جمع كردم و لباس برايش خريداري نمودم و خرجي هم براي او مي فرستاديم. چند ماهي از اين جريان گذشت و او مريض شد، ما مرتّب به عيادت او مي رفتيم. روزي نزد او رفتم، او را در حال جان دادن يافتم، چشم خود را باز كرد و گفت: اي علي! آنچه دوست تو ( امام صادق عليه السّلام) به من وعده داد به آن وفا كرد. اين را بگفت و از دنيا رفت. ما او را غسل داده كفن كرده و به خاك سپرديم. مدّتي بعد خدمت امام صادق عليه السّلام رسيدم، همين كه حضرت مرا ديد فرمود: اي علي! ما به وعده ي خود در مورد دوست تو وفا كرديم. من گفتم: همين طور است فدايت شوم. او هم هنگام مردن اين مطلب را به من گفت. «وَ لا تَرْكُنوا اِلَي الَّذينَ ظلموا فتمَسَّكُمُ النّارُ»؛ و به ستم‌پیشگان [مشرک‌] گرایش نیابید که آتش دوزخ به شما خواهد رسید و در برابر خداوند سروری ندارید، و یاری نیز نخواهید یافت. سوره هود آیه ۱۱۳٫ گریه بخاطر تعریف از خارجی ها نقل شده که شیخ مرتضی زاهد از عرفای بسیار زاهدی بودند که شاگردانی عالی تربیت کرد. در اواخر عمر چشمانش ضعیف شده بود روزی منزل شخصی مهمان بودند، فرمودند: هوا گرم است، بادبزنی بیاورید. صاحب خانه پنکه ای آورد، روی صندلی گذاشت و روشن کرد و چون هوا خنک شد شیخ به آن شخص گفت: احسنت به این خارجی ها را که چه چیزهای خوبی درست می کنند و چه خدمت هایی می کنند. آن شخص می گوید از اتاق بیرون رفتم، وقتی برگشتم دیدم شیخ زار زار گریه می کند. علت را پرسیدم، شیخ فرمود: از خارجی ها و مشرک ها تعریف کردم، نمی دانم این کار من درست بود یا نه؟[۵] نقل شده كه پيامبري از بني اسراييل وارد شهري شد، در همان ابتداي ورود ديد كه يك عالم عابد و زاهدي زير آوار رفته و سرش بيرون مانده بود كه مورچه ها سرش را خورده بودند، تعجب كرد از اينكه عالم عابد و زاهدي كه ۷۰ سال در راه خدا قدم برداشته و رياضت كشيده است، چرا بايد به اين نحو بميرد؟ و پس از آن مطلع شد كه حاكم ظالم آن شهر مرده و تشييع جنازه ي با تشريفات و مهمي از او كرده اند! با خدا مناجات كرد و بيان داشت: «خدايا چه حكمتي در كار است؟ عالم زاهد بايد آنگونه بميرد و حاكم ظالم اينگونه با عظمت و جلال دفن شود؟!
خطاب شد آن عالم چند روز قبل حاجتي داشت و براي رفع آن به اين حاكم ظالم مراجعه كرد، نبايد چنين مي كرد «وَ لا تَرْكُنوا اِلَي الَّذينَ ظلموا فتمَسَّكُمُ النّارُ» سوره هود آیه ۱۱۳٫ و اين ظالم حاجت او بر برآورده كرد و به گرفتاريش رسيدگي نمود، پس آن عالم كيفر دارد و براي اينكه كيفرش به قبر و برزخ و قيامت كشيده نشود در اين دنيا مجازاتش كرديم و آن ظالم نيز از آنجا كه ظلمهاي فراوان كرده بود، نتيجه ي اين كار خوبش را (برآورده كردن حاجت عالم) در همين دنيا به او داديم و نخواستيم كه پاداشش را در عالم آخرت به او بدهيم؛ لذا آن تشريفاتي را كه براي اين حاكم قائل شدند نتيجه و پاداش آن خدمتي بود كه به آن عالم كرده بود. این دومین مورد از مصادیق ظلم بود که خیر رساندن به ظالم بود. راضی بودن به ظلم: مورد بعدی از مصادیق ظلم راضی بودن به عمل ظالم است. «الراضی بفعل قوم کالداخل معهم فیه» هر کس که به کار گروهی از مردم خرسند باشد، مانند آن است که در آن کار، با آنها همراهی کرده است. امام علی علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید: «إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا فَقَالَ سُبْحَانَهُ فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِین»؛ ماده شتر قوم ثمود را یك نفر كشت ولى خداوند همه را عذاب کرد ؛ زیرا همه از كشتن آن خشنود بودند. از این رو قرآن کریم تمام افراد آن قوم را شریک در جرم معرفی کرده و می فرماید: همه او را کشتند. شخصی نقل می کرد که دیدیم یکی از افرادی که با عمر سعد به کربلا رفته بود موقع رفتن سالم بود ولی نابینا برگشت بدون اینکه زخم شمشیری روی چشمش باشد. علت را از او پرسیدم. گفت: شب یازدهم محرم خوابم برد و در عالم خواب دیدم دو تا ملک آمدند و گفتند که پیامبر با شما کار دارد. من که می دانستم در کشتن نوه پیامبر دست داشتم گفتم من با پیامبر کاری ندارم، این ملائک یقه ام را گرفتند و کشان کشان روی زمین بردند تا نزد پیامبر رسیدیم. نه نفر دیگر هم آن جا بودند. جلوی پیامبر تشت پرخونی بود و لباس های پیامبر خاکی و خودش هم بسیار محزون بود. پیامبر صلی الله علیه و آله رو به من کرد و فرمود: خجالت نکشیدی!؟ از خدا حیا نکردی که فرزندم را این گونه به شهادت رساندی!؟ سپس شمشیر را برداشتند و نفر اول را که زدند سر از تنش جدا شد و تمام وجودش آتش گرفت و بقیه هم همینطور تا این که نوبت به من رسید. به پیامبر گفتم به خدا قسم من حتی سنگی پرتاپ نکردم و یک چوب و شمشیر و نیزه نزدم و فقط از دور نگاه می کردم. پیامبر فرمودند تو به کار آن ها راضی بودی و دست در داخل تشت پرخون زدند و روی چشمان من کشیدند وقتی از خواب بیدار شدم نابینا شده بودم. در تاریخ این که کسی کاری خوب یا بد را انجام داده باشد و ما هم به آن کار راضی باشیم در آن شریکیم. تمام کسانی که برای تشییع پیکر شهید حججی شرکت کردند و به کار شهید حججی راضی بودند و دشمنانش را لعن و نفرین کردند در ثواب شهادت او شریک می شوند. ستايش از پادشاه ستمكار جناب شيخ، دوستان و شاگردان خود را از همكاري با دولت حاكم( پهلوي) و به خصوص از تعريف و تمجيد آنان بر حذر مي داشت. يكي از شاگردان شيخ از وي نقل كرده است كه فرمود: « روح يكي از مقدّسين را در برزخ ديدم محاكمه مي كنند و همه كارهاي ناشايسته سلطان جائر زمان او را در نامه عملش ثبت كرده و به او نسبت مي دهند. شخص مذكور گفت: من اين همه جنايت نكرده ام. به او گفته شد: مگر در مقام تعريف از او نگفتي : عجب امنيّتي به كشور داده است؟ گفت: چرا! به او گفته شد: بنابراين تو راضي به فعل او بودي، او براي حفظ سلطنت خود به اين جنايات دست زد.» در نهج البلاغه آمده است كه امام علي عليه السلام فرمود: «الرّاضي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدّاخِلِ فيهِ مَعَهُمْ، وَ عَلي كُلِّ داخِلٍ فِي باطِلٍ إِثْمانِ: إِثْمُ العَمَلِ بِهِ، وَإثْمُ الرِّضا بِهِ»؛ هر كه به كردار عدّه اي راضي باشد، مانند كسي است كه همراه آنان، آن كار را انجام داده باشد و هر كس به كردار باطلي دست زند او را دو گناه باشد؛ گناه انجام آن و گناه راضي بودن به آن.[۶] می گوییم «يا ليتنا كنا معكم فافوز فوزاً عظیما» یا ابا عبدالله کاش ما با شما بودیم. ما اجازه نداریم که با ظالم مشارکت و مجالست کنیم. «فلا تقعد بعد ذکرا مع قوم الظالمین» ای پیامبر بعد از این ذکر نمی توانی با ظالمین مجالست کنی. بعضی افراد خیلی راحت با ظالمین نشست و برخاست می کنند، این نشست و برخاست ها گاهی مجازی هستند. کسانی که در کانال های ضد انقلاب و ضد دین شریکند، به کار آنها راضی اند، چون سیاهی لشکر دشمنان را زیاد می کنند و به آنها ارج و قرب می دهند. کسانی که در لشکر عمر سعد سیاهی لشکر بودند و تعداد را زیاد کردند هم قاتل اباعبدالله بودند.
اگر اطرافیان فرعون نبودند فرعون، فرعون نمی شد. امروزه هم کسانی که در کانال های ضد انقلاب عضو هستند باعث شدند که این کانال ها اینقدر قدرتمند شوند. چون تعداد اعضا را زیاد می کنند پس آن ها راضی به این کار هستند. سکوت در برابر ظلم: عقوبت بعدی در مورد فردی هست که در مقابل ظالم و ظلم سکوت می کند. مردم مظلوم میانمار را قطعه قطعه می کنند، در افغانستان سر کودکان از تن جدا می کنند و در یمن مظلوم کشی شروع شده، مردم مظلوم فلسطین با این وضع فجیع زندگی می کنند، سکوت می کند و حاضر نیست در یک راهپیمایی شرکت کند. این سکوت در برابر ظلم است. یا در کشور خودمان گاهی ظلم هایی انجام می شود که سکوت می کنند. همین اتفاقی که اخیرا افتاد که کارگران مظلوم را کتک زدند، نباید سکوت کنیم، به چه مجوزی کارگری که اعتراض و اعتصاب کرده را کتک می زنید؟ پیامبر صلی الله علیه و آله دست کارگر را می بوسید. شما کتک می زنید؟ مظلوم پیدا کرده اید؟ موقع انتخابات که می شود کنار این کارگرها عکس یادگاری می گیرید. به آن کارگری که برای شما اشک می ریزد ماشین هدیه می دهید. دم از حقوق شهروندی می زنید. پس چرا از حقوق کارگر دفاع نمی کنید. اینجا جمهوری اسلامی است. چرا باید به کارگران ظلم شود؟ چرا باید به دست فروشی که بساطش را جمع کرده اید، توهین شود؟ بساطش را جمع کرده اید چرا بی ادبی می کنید؟ این شخص مجبور است دست فروشی کند، حالا قانون است که جمع کنید، جمع می کنید اما با عزت و احترام این کار را انجام دهید. چه کسی به شما مجوز این کار را داده است؟ آنها را کتک بزنید، وسایلشان را بشکنید. کجای دین چنین اجازه ای به شما داده؟ حضرت علی علیه السلام می فرمایند: «یوم المظلوم علی الظّالم اشدّ من یوم الظّالم علی المظلوم»؛ روزی که ظالم به مظلوم ظلم می کند، روزی نیست، اما روزی که خداوند انتقام خواهد گرفت، روز سختی برای شما ظالمین است. «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّه وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ»؛ ما اراده کردیم به کسانی که در روی زمین تضعیف شده اند نعمتی گران ارزانی داریم و آنان را پیشوایان و آنان را وارثان گردانیم… روزی مستضعفین حاکمان عالم خواهند شد، حال شما ظالمان به این مظلومان ظلم کنید! شما ظلم صفتان و کلاشان، شما که خون مردم بی گناه را مکیدید و به قدرت رسیدید، شمایی که اختلاس کردید، شمایی که حقوق نجومی گرفتید، روزی مظلومان عالم بر قدرت خواهند نشست، آن روز می بینید که شما چطور زیر دست و پا قرار خواهید گرفت. سکوت در برابر ظلم به مظلوم، در هر جایی که باشد، جایز نیست. آخرین وصیّت امام حسین علیه السلام در عصر عاشورا به فرزندش امام سجاد علیه السلام این بود که: پسرم بپرهیز از ظلم کردن به کسی که جز خدا یاوری ندارد. خداوند انتقام خواهد گرفت از کسانی که به هر طریق ظلم می کنند. کسانی که جلسات پرخرج با پول بیت المال می گیرند ظالم اند و به مردم ظلم می کنند، باید پاسخ دهند. همین هفته پیش در مشهد با اینکه شهرداری تالار مجللی دارد، برای افتتاحیه شورای شهر و شهرداری یکی از مجلل ترین هتل های مشهد را با پول بیت المال گرفته اند. با کدام مجوز؟ مگر شهرداری هتل نساخته است؟ با پول بیت المال چطور برای خودتان ارج و قرب قرار می دهید؟ «إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ»؛ البته ستمکاران را رستگاری نیست. ۱۶ سال پیش در سال ۸۰ مگر مقام معظم رهبری فرمان هشت ماده ای ندادند؟ که جلو بی عدالتی ها و اختلاس ها گرفته شود؟ چرا عمل نمی کنید؟ مقام معظم رهبری هر چه دستور می دهند، شما هر کاری می خواهید انجام می دهید. این مردم ساکت نخواهند نشست. حکومت به کفر پا برجا می ماند اما به ظلم پا برجا نخواهد ماند. مردم صبر می کنند اما شما خیلی به مردم ظلم می کنید. امام صادق عليه السلام فرمود: پيرمرد عابدى در ميان بنى اسرائيل در زمانهاى قبل به عبادت و راز و نياز با خدا، معروف بود، روزى در وسطهاى نماز دو كودكى را در كنار خود ديد كه خروسى را گرفته اند و پرهاى او را مى كنند. او توجه به كار كودكان نكرد و به عبادت خود ادامه داد (و با اينكه مى بايست آنها را از اين كار ظالمانه نهى كند، چيزى به آنها نگفت). خداوند بر او غضب كرد، و به زمين فرمان داد تا او را در كام خود فرو برد، زمين او را زنده در خود فرو برد، و او در اعماق زمين همچنان و هميشه فرو مى رود و اين است نتيجه شوم ترك نهى از منكر و سرنوشت پر ازعذاب عابد جاهلى كه به عبادت خشك ادامه داد، و مسائل فرعى را بر مسائل اصلى مقدم مى داشت.[۷] امر به معروف و نهی از منکر فقط در رابطه با حجاب نیست. یکی از مهم ترین منکرات ظلم است. انسان باید نهی از منکر انجام دهد.‌ سکوت زیان بار در این باره روایت است، روزی امام صادق علیه السلام در جمع اصحاب خویش فرمود:
یکی از دانشمندان را به حال نشسته در قبر خود نگه می دارند و به او گفته می شود صد تازیانه عذاب به تو باید بزنیم، با حال ترس می گوید: طاقت این عذاب را ندارم. در دفعه دوم و سوم ارفاق می شود تا می رسد به یک تازیانه، باز می گوید: طاقت ندارم. مأموران خدا اظهار می دارند چاره ای نیست، باید این تازیانه را به تو بزنیم. مرد عالم می پرسد: سبب این عذاب چیست؟ گفته می شود: همانا تو ضعیف را در زیر شکنجه و ظلم قوی دیدی و به او کمک نکردی:«فَجَلَّدُوهُ جَلَدَةً مِن عَذابِ اللّه فامَتَلأ قَبرُهُ نارا»؛پس یک تازیانه بر او می زنند که قبرش پر از آتش می شود. گاهی اوقات می بینیم که ظلم بعضی از دستورات است. مثلا ظلم، آدم کشی است. این که دستور داده می شود که غربالگری و سقط جنین کنید. در بسیاری از مواقع این سقط جنین ها حرام است. چون معمولا به دنیا آمدن این نوزاد هم باید برای مادر ضرر داشته باشد و هم برای فرزند، اما گاهی اوقات پزشکان دستور می دهند که غربالگری انجام شود. این ظلم است. « ِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»؛ (سوره تکویر، آیه ۹) به کدامین گناه دارید آن ها را می کشید!؟ اگر در دوران جاهلیت فقط دختران زنده به گور می شدند اما حالا با این جریان هم دختر و هم پسران زنده به گور می شوند. کسانی که ظلم می کنند حکومتشان پا بر چا نخواند ماند. خواب نادرشاه افشار نادر شاه افشار شبی بسیار استرس داشت و خوابش نمی برد و راه می رفت. معین الممالک که از اصحاب سرّ نادر شاه بود علت را از نادرشاه می پرسد. نادرشاه این گونه بیان می کند که جوان بودم و شبی در خواب دیدم که دو فرشته با عزت نزد من آمدند و به من گفتند که پیامبر کار با شما کار دارد. نزد پیامبر رفتم و ایشان دو شمشیر به کمرم بستند و فرمود تو حاکم خواهی شد اما به مردم ظلم نکنی. از آن شب به بعد اتفاقی افتاد و من با قدرت امدند و من حاکم شدم. امشب همان دو فرشته را در عالم خواب دیدم که غضب آلود بودند و گفتند: پیامبر با تو کار دارد و من را بزور نزد پیامبر بردند. پیامبر خشمگین بود و پرسید مگر نگفتم به مردم ظلم نکن. آن دو شمشیر را از کمرم باز کردند. احساس می کنم امشب قرار است که اتفاقی بیفتد. سحر سر از تن نادرشاه جدا شد. این نتیجه کسی است که ظلم می کند. پيرمردي صادق مي گفت: پس از انقلاب مشروطيت كه سربازان محمد وليخان سپهسالار وارد تهران شدند، به چشم خودم ديدم كه روزي در نواحي قنات آباد، دو نفر سوار بر اسب و مسلح– به طوري كه قطارهاي فشنگ را روي سينه خود بسته بودند– از وسط خيابان به طرف امامزاده حسن مي رفتند. يكي از آن سربازان، چپقي بلند در دست داشت و مشغول كشيدن بود. در كنار خيابان، درويشي فقير كه سر خود را تازه با تيغ تراشيده بود، نشسته و سر به زانوي تفكر گذارده و به حال خود مشغول بود. همين كه اين دو نفر تفنگچي از آن جا عبور كردند و چشمشان به اين پيرمرد سر تراشيده افتاد، آن سرباز چپق به دست، به سوي درويش آمد و از روي اسب خم شد و آتش چپق خود را روي سر او خالي كرد و رفت ! درويش سر خود را از روي زانو برداشت و نظري كرد و گفت: اين كدو، صاحب دارد! سرباز ظالم هنوز يك ميدان جلو نرفته و به امامزاده حسن نرسيده بود. من چون در راه بودم، به آن جا رسيدم، ديدم گروهي از دور مشغول تماشاي آن تفنگچي هستند. اسبش او را به زمين زده بود، يك دست بر روي سينه او گذارده و با دست ديگر، مرتباً بر سرو سينه و بدنش مي كوفت، تا او را در زير پاي خود به هلاكت رسانيد.[۸] ظلم کردی جواب ظلمت را قبل از آخرت، در همین دنیا خواهی دید. «ذلک بما قدمت يداک». البته عذاب اخروی عذاب بالاتری است. صدام قبل از عذاب آخرت، در همین دنیا عذاب شد. محمدرضا پهلوی قبل از آخرت در همین دنیا عذاب شد و همین عذاب کافیست که هیچ کشوری به او اجازه ورود نداد و در مصاحبه تصویری با فرح در اینترنت موجود است، که می گوید ما را داخل اتاقی در بیمارستان قرار دادند که تمام پنجره ها حصار داشتند و سمت در رفتم که باز کنم، دیدم از داخل دستگیره ندارد. فهمیدم من را در داخل تیمارستان قرار دادند. این ثمره اعتماد و اطمینان و لبخند به آمریکا است. بیشترین خوش خدمتی را محمدرضا انجام داد که عقوبتش را در این دنیا قبل از آخرت دید که قطعاً عذاب آخرت بیشتر خواهد بود. نمرود رو به حضرت ابراهیم (ع) کرد و پرسید که این سربازان شما کجا هستند؟ خداوند در همین لحظه پشه ای را فرستاد و داخل بینی نمرود رفت و نصف بدنش شل شد. نمرود سرش را به دیوار میزد که دردش آرام گیرد. خداوند به حضرت ابراهیم (ع) فرمود برو و به نمرود بگو مگر خدا نیست!؟ یا آن نیمه فلج را خوب کند و پشه بتواند بیرون بیاد یا آن نیمه دیگر را از بین ببرد. آن قدر نمرود سرش را به دیوار کوبید تا هلاک شد.
امام على عليه السلام می فرمایند: «مَنْ ظَلَمَ أَفْسَدَ أَمَرَهُ وَ مَنْ جَارَ قَصُرَ عُمُرُه»؛[۹] هر كس ظلم كند، امرش فاسد و عمرش كوتاه مى شود. اینها عاقبت ظلم است. «أَلَا إِنَّ الظَّالِمِينَ فِي عَذَابٍ مُقِيم». بدانيد كه همانا ستمگران در عذابى پايدارند. اما مهمترین ویژگی یاران اباعبدالله ظلم ستیزی آن ها بود. نه تنها زیر بار ظلم نرفتند و آنرا نپذیرفتند و در مقابلش سکوت نکردند، بلکه ظلم ستیز بودند. مثل کسانی نبودند که سال ۸۸ در مقابل ظلم سکوت کردند. داستان حبیب نجّار که داستانش در سوره مبارکه یس آمده و معروف به مؤمن آل یس بود. «وَجَآءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَی قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُواْ الْمُرْسَلِینَ اتَّبِعُواْ مَن لَّا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مُّهْتَدُونَ» و از دورترین منطقه شهر، مردی با شتاب آمد (و) گفت: ای قوم من! از این انبیا پیروی کنید. از کسانی که پاداشی درخواست نمی کنند و خود هدایت یافته اند پیروی کنید. امر به معروف و نهی از منکر کرد. او را به درخت بستند و با ارّه نصف کردند، اما او وظیفه اش را انجام داد. پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمایند: «سُبّاقُ الْأُمَمِ ثَلاثَةٌ لَمْ یَکْفُرُوا بِاللّهِ طَرْفَةَ عَیْن: عَلِىُّ بْنِ أَبِى طالِب(علیه السلام) وَ صاحِبُ یس وَ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَونَ، فَهُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ عَلىٌّ أَفْضَلُهُم»؛ پیشگامان امتها سه نفر بودند که هرگز حتى به اندازه یک چشم به هم زدن به خدا کافر نشدند: على بن ابى طالب، و صاحب یس (حبیب نجار) و مؤمن آل فرعون، آنها پیامبر زمان خود را (قولاً و عملاً) تصدیق کردند و على برترین آنهاست. حبیب نجار با این نهی از منکری که انجام داد سابق امت ها شد. خداوند متعال به حضرت موسی(ع) وحی کرد: آیا هرگز برای من کاری کرده‌ای؟ موسی(ع) گفت: خدایا برایت نماز خوانده‌ام، روزه گرفته‌ام، صدقه داده‌ام و برایت ذکر گفته‌ام. خداوند متعال فرمود: نماز دلیل راهنمایی برای عبور از پل صراط است، روزه برای تو سپر در مقابل آتش است، صدقه در روز قیامت برای تو سایه است و ذکر نور است که به وسیله آن هدایت می‌شوی، پس چه کاری برای من کرده‌ای؟ موسی(ع) گفت: مرا به کاری که برای توست راهنمایی کن!! خداوند فرمود: ای موسی(ع)! آیا هرگز به خاطر من دوستی را دوست داشته‌ای و به خاطر من دشمنی را دشمن داشته‌ای؟ پس حضرت موسی(ع) دانست که محبوب‌ترین اعمال، دوستی در راه خدا و دشمنی در راه خداست.[۱۰] ما هم به خدا عرضه بداریم: خدایا نه نمازمان درست است نه روزه مان، اما خدایا خودت شاهدی با تمام یزیدیان در طول تاریخ به خاطر تو دشمنی می کنیم. امروزه با یزید زمان؛ آمریکای جنایتکار، انگلیس، رژیم غاصب صهیونیستی به خاطر تو دشمنیم. مقام معظم رهبری را به خاطر تو دوست داریم. امام حسین علیه السلام را به خاطر تو دوست داریم. مومنین و سادات را به خاطر تو دوست داریم. ذکر مرگ بر آمریکا ذکر مهمی است، همانطور که ذکر لعن الله علی یزید و لعنت الله علی قوم الکافرین است. یکی از رزمندگان تعریف می کند: قرار شد با آقا مهدی باکری بریم شناسایی برای پاک سازی منطقه. بعد از خوندن نماز ظهر راه افتادیم بریم سمت هلیکوپترها. توی مسیر دیدم آقا مهدی یک دور تسبیح مرگ بر آمریکا گفت… می گفت: آقای مشکینی فرمودند که ثواب گفتن مرگ بر آمریکا کمتر از نماز نیست.[۱۱] ما باید قبل از نماز مرگ بر آمریکا و درود بر رزمندگان اسلام بگوییم. چون خدا بیان می کند. خداوند در رابطه با یاران پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «مُحَمَّدٌ رَسولُ اللَّهِ وَالَّذينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم تَراهُم رُكَّعًا سُجَّدًا يَبتَغونَ فَضلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضوانًا سيماهُم في وُجوهِهِم مِن أَثَرِ السُّجودِ» محمّد صلی الله علیه و آله فرستاده خداست؛ و کسانی که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند؛ پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود می‌بینی در حالی که همواره فضل خدا و رضای او را می‌طلبند؛ نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است. یعنی اول تولّی و تبرّی دارند و بعد اهل رکوع و سجود هستند و نماز می خوانند. نماز بی ولای او عبادتی است بی وضو. یعنی نمازی که در آن تولّی و تبرّی نباشد شبیه نماز خوارج و داعش است.
بعد از انقلاب مفتی اعظم سوریه به ایران آمد. درخواست ملاقات با اعضای فدائیان اسلام را داشت. به من می گفت: «بعد از قرن اول هجری ، شهیدی به عظمت نواب صفوی نداریم. برای اولین و آخرین بار او را در مؤتمر اسلامی که در اردن برگزار شده بود دیدم . در پایان مؤتمر برای بازدید، به بخشی از سرحدات اردن رفتیم که بین اردن و اسرائیل و سوریه قرار داشت. شخصیت های معروفی همراهمان بودند: سید قظب، سعید رمضان و محمود صرّاف. نواب مسجدی را شت سیم خاردارها در اراضی تحت اشغال اسرائیل دید و روی تکه سنگی رفت و همه را برای خواندن نماز جماعت دعوت کرد. همه به امامت او نماز تحیت خواندیم. یکی از همراهان از نواب پرسید: ای فرزند پیامبر، اولاد پیامبر احتمال گلوله باران این منطقه توسط اسرائیلی ها زیاد است. چرا به این جا امدیم؟ نواب گفت: «تا شهید شویم و ملت هایمان برای انتقا خونمان علیه اسرائیل قیام کنند.» بگذار من را بکشند اما با هر قطره خون من مجاهدی تربیت می شود که این رژیم غاصب صهیونیسی را از بین خواهد برد.[۱۲] حال امروزه افرادی را پیدا می کنیم که به خاطر ترس و حماقت شان هنوز هم نمی خواهند که پا روی پرچم آمریکا بگذارند. در حالی که یاران اباعبدالله نسبت به دشمن بغض داشتند. مبارزه با طاغوت در کلمه طیبه از مرحوم شیخ جعفر شوشتری نقل شده که حاکم بروجرد روزی به دیدن پدرش سید مهدی بحرالعلوم رفت. حاکم نسبت به سید مهدی مهربانی و علاقه نشان داد و آنگاه سید به پدرش گفت: باید مرا از این شهر بیرون فرستی و زیرا می ترسم هلاک شوم. پدر فرمود چرا؟ گفت: به جهت اینکه از موقعی که حاکم به من علاقه نشان داده آن بغضی که باید نسبت به حاکم ظالم داشته باشم ندارم. دیگر در اینجا نباید ماند و هجرت کرد.[۱۳] بشار یکی از یاران امام صادق علیه السلام نزد امام آمدند. امام داشتند خرما می خوردند و به من هم تعارف کرد. گفتم آقا صحنه ای دیدم که بغض گلویم را گرفته نمی توانم خرما بخورم. امام پرسید چرا؟ گفتم آقا در مسیری که می آمدم یکی از پیرزن های علویه پاهایش سر خورد و با پهلو به زمین افتاد. تا به زمین خورد شروع به لعنت کردن قاتلین حضرت زهرا کرد و حکومت آمدند و او را گرفتند. امام صادق علیه السلام فرمودند: برویم مسجد برایش دعا کنم. رفتند و امام برای او دعا کرد و سپس فرمود برویم او آزاد شد. بعد پیرزنی را در بازار دیدند امام فرمود: چه شد که یاد مادر ما افتادی؟ پیرزن گفت: آقا وقتی به زمین خوردم پهلوم خیلی درد گرفت یاد پهلوی شکسته مادر شما افتادم. یاران اباعبدالله ظلم ستیز و اهل عدالت بود و خود امام حسین علیه السلام اوج عدالت بودند و همان برخوردی که با پسرش علی اکبر داشت با غلامش جون انجام داد. موقعی که جون زمین خورد تصور نمی کرد آقا ابا عبدالله بالا سرش بیاید… منابع [۱]. وسائل الشيعة، ج ۳ ص ۳۵۶ احكام الملابس باب ۳۱۴ حديث ۴٫ [۲]. انوار نعمانیه ، ص ۳۵۴٫. .[۳] مجموعه آثار شهید مطهری ج ۱۸، ص ۱۰۷٫ [۴]. محجة-فيض،شنيدني هاي تاريخ . ج ۳ . [۵]. هزار و یک نکته اخلاقی از دانشمندان، ص ۵۱٫ [۶]. كيمياي محبت-ري شهري ص ۷۲٫ [۷]. داستان دوستان-محمدي اشتهاردي ج ۱ ص ۶۸٫ [۸]. گذرگاه عبرت-محمد علي کريمي نيا. ص ۲۲ . [۹]. مستدرک الوسایل و مستنبط المسایل ج ۱۲ ، ص ۹۹ ، ح ۱۳۶۲۹٫ [۱۰]. بحارالانوار، جلد ۶۹، ص ۲۵۲٫ [۱۱]. به مجنون گفتم زنده بمان، کتاب دوم، ص ۸۰. [۱۲]. حاشیه های مهم‌تر از متن، ص ۱۸٫ [۱۳]. هزار و یک نکته اخلاقی از دانشمندان، ص ۲۵۵؛ به نقل از منتخب التواریخ، ص ۱۹۶٫ •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• JOIN🔜 💥 @membariha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ با موضوع: بعد از این که تعدادی از زیبایی‌ها و زشتی‌های کربلا عرض شد، در این جلسه نیز به یکی از زیبایی‌هایی که توسط حسینییان رقم خورد اشاره می‌کنیم. هر اتفاقی که در طول تاریخ افتاد از دو حالت خارج نبود، حالت اول این که رهبران آن انقلاب که انقلاب‌های مادی بودند، مردم را در غفلت نگهداشتند تا بتوانند به انقلاب و خواسته ی موردنظرشان دست یابند. بعد از پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه و آله، جریان ثقیفه به دلیل غفلت مردم اتفاق افتاد. این اولین نوع انقلاب بود. دومین نوع انقلاب که انقلاب‌های اداری را شامل می‌شود دقیقا برخلاف نوع اول است که رهبران تلاش می‌کنند مردم را از غفلت خارج کنند برای همین به مردم بصیرت می‌دهند. این انقلاب‌ها اگر صورت بگیرند، پایدارند. انقلاب عاشورا در نهایت بصیرت حسینیان و انقلاب اسلامی در اوج بصیرت مردم ایران اتفاق افتاد. بحث این جلسه پیرامون «بصیرت» است. اخلاقی که لحظه به لحظه در روز عاشورا در بین حسینیان موج می‌زد. بصیرت یعنی هوشیاری و آگاهی و استفاده درست از عقل و منطق و در یک کلمه بصیرت به معنای «چشم عقل» است. خداوند در آیه ۱۹۸ سوره اعراف می‌فرماید: «…تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ» آنها را می‌بینی به تو نگاه می‌کنند، اما در حقیقت نمی‌بینند. یعنی بصیرت ندارند. آنچه که برای انسان دردآور است نداشتن چشم نیست، بلکه نداشتن بصیرت است، چرا که انسان بدون چشم می‌تواند زندگی کند اما بدون بصیرت زندگی کردن محال است. بصیرت هم در دو چیز است: بصیرت در دین: گاهی بصیرت در دین است. این که انسان واجبات و محرمات الهی را بداند و آگاه باشد که چه چیزی او را از دین خارج می‌کند. بداند که وقتی اتفاقی افتاد باید کدام طرف را انتخاب کند. مثلا در ظهر عاشورا سینه زنی و زنجیر زنی و عزاداری برای اباعبدالله بسیار عمل شایسته و محبّی است اما اگر این عمل با عمل دیگری مثل نماز ظهر عاشورا در تضاد قرار گرفت، باید بداند که کدام را در اولویت قرار دهد و انتخاب کند. این می‌شود بصیرت در دین. این که انسان بداند کدام عمل، فعل حرام است و کدام حلال است و کدام مستحب و مکروه. گاهی ما امری را حرام می‌دانیم در حالیکه حلال است و برعکس. مثال‌ها بسیار است. مثلا موردی که ما فرض می‌کنیم حلال است اما در واقع حرام است. مثلا برای فرزندتان خرید می‌کنید ولی اگر ندانید چه چیزی خریدید، آن معامله حرام است. یعنی در یک معامله اگر خریدار نداند که چه جنسی می‌خرد و شانسی بخرد، نه خریدار آن جنس را مالک می‌شود و نه فروشنده پول را مالک می‌شود. خیلی از مردم فکر می‌کنند این حلال است. یا خیلی چیزها که مستحب است و مردم تصور می‌کنند که مکروه است یا برعکس. مثلا برگرداندن انگشتر به سمت صورت در قنوت. این عمل نه تنها استحباب ندارد، بلکه نگاه کردن به سنگ انگشتر در قنوت کراهت دارد. بصیرت در دین یعنی این که انسان آگاه باشد که چه چیزهایی در امور دین، او را از دین خارج می‌کند. کاسب‌های قدیمی قبل از ورود به کسب و کار مکاسب می‌خواندند. حضرت علی علیه السلام هر روز که از بازار عبور می‌کردند این جمله را می‌گفتند: «يا مَعْشَرَ التُّجّارِ، اَلْفِقْهُ ثُمَّ الْمَتْجَرُ اَلْفِقْهُ ثُمَّ الْمَتْجرُ، اَلْفِقْهُ ثُمَّ الْمَتْجَرُ»؛ اى بازرگانان، اوّل فقاهت (دين شناسى) سپس تجارت، اوّل فقاهت سپس تجارت، اوّل فقاهت سپس تجارت. اگر انسان احکام شرعی معاملات را نداند، اگر معامله کند به ربا کشیده می‌شود. بصیرت در عمل: یکی از بزرگان نقل می‌کند که زمانی که امام رحمت الله علیه در نجف بودند برنامه ثابتی داشتند که هر صبح یکی دو ساعت قبل از نماز صبح به حرم می‌رفتند. یک روز که همه منتظر امام بودند، حضرت امام نیامدند. در خانه حضرت امام رفتند ولی امام به آنها فرمود: که امروز به حرم نمی‌آید. همه تعجب کرده بودند که در طول این ۱۵ سال اولین بار است که امام به حرم نمی‌آید، که روز بعد متوجه شدند که فرستاده ویژه شاه مأمور بود که در زمان ورود امام به حرم با خبرنگاران برود و در کنار امام عکس بگیرند. امام به دلیل بصیرت بالایی که داشتند از این موضوع آگاه شدند و آنروز به حرم نرفتند. دومین نوع بصیرت، بصیرت در عمل است یعنی به مصالح خویش بصیرت داشته باشد، آنچه که برایش رستگاری ایجاد می‌کند را بداند. در طول تاریخ بسیاری از افراد خوب بودند و واجبات و محرمات را می‌شناختند اما چون بصیرت نداشتند، زمان شناس نبودند و تشخیص ندادند که با توجه به زمان باید چه کاری را انجام دهند. «شمر» که در زیارت عاشورا او را لعنت می‌کنیم، جانباز جنگ صفین است که در راه امیرالمؤمنین علیه السلام جانباز شد. بیش از ۱۵ بار با پای پیاده به مکه رفت و در روز عاشورا در فرات غسل کرد، ولی به دلیل بصیرت نداشتن است که مرتکب بزرگترین جنایت تاریخ می‌شود.