🍀"این دهان بستی دهانی باز شد"
باز ماه عاشقی آغاز شد
🍃لحظه های آشتی با دل رسید
باز نوری با دلم دمساز شد
🌷باز از سوی خدا مهمان شدن
فرصت شبهای شور و راز شد
✨هر طرف بازار استغفار هاست
رازهای سر به مهری باز شد
📖باز از اعجاز قرآن و دعا
روح سنگین، عاشق پرواز شد
✍ شاعر: نرگس عسگری
#متن_نوشت
#شعر
#رمضان_1401
@taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 راهکارهای مقابله با احساس تنبلی
🔹 تولیدگر: گروه تبلیغی فصوص
#موشن_گرافی
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_فصوص
@taaghcheh
✅💠 خدایا زبانم را به سپاس و شکر و ذکر و ستایش نیک، نسبت به حضرتت گویا کن...
🔹تولیدگر: زهرا اسحاقیان
#عکس_نوشت
#رمضان_1401
@taaghcheh
✅💠نذری
چند ساعتی به افطار مانده بود. زن برای خرید نان تازه راهی کوچه شد. بوی حلیم همه جا پیچیده بود. دختر بچه چادر مادر را به سمت مغازه کشید: «مامان من حلیم میخوام.»
مادر نگاهی به مغازه کرد: «باشه! یه وقت دیگه برات می خرم.»
- مغازه دار از پشت شیشه همه چیز را دید. رو کرد به شاگردش: «این خانومه رو می شناسی؟»
-«آره اوستا! چند تا کوچه بالاتر خونشونه. همسایه ایم.» سر تکان داد:«هِی!»
-«چرا سر تکون می دی؟»
-«شوهرش کارگر ساختمون بود. چند ماهِ پیش از داربست افتاد و مرد.»
شاگردش را با یک ظرف حلیم در خانهشان فرستاد.
پسر زنگ زد: «همسایه نذری آوردم.»
✍️ به قلم: مریم روغنی
#داستانک
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_مسطور
@taaghcheh
✅💠قضاشو بگیر!
مادرسینی غذا را جلوی دختر گذاشت.دختر از روی زمین بلند شد. و کنارپنجره رفت .
-بیا ناهارت بخور دختر گلم!
- من روزه م مامان !
-ضعف می کنی! عزیزم دیروز روزه گرفتی،امروز بخور! یکی نه یکی بگیر.
-مامان من 11 سالمه می تونم روزه بگیرم.
-لجبازی نکن عزیزم! بعدا قضاش را بگیر!
-مامان اجازه بده بگیرم باور کن من می تونم!
-حرف گوش کن دخترم! تو نمی تونی! به عصر نکشیده غش می کنی!
دختر خیره خیره به مادر نگاه کرد بعد آب دهانش را قورت داد و گفت:
-مامان چرا هفته پیش که خونه مامان بزرگ بودم و تمام روزه هام را گرفتم طوریم نشد.
مادر با تعجب به او نگاه کرد.
- آخه مامان بزرگ افطار و سحری مقوی بهم می داد بعدشم بهم یاد داد که روزا بیشتر استراحت کنم.
✍️ به قلم: مریم حقیری
#داستانک
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_مسطور
@taaghcheh
✅💠 "کریم اهلالبیت(ع) الگویی در تعامل با خدا"
✅ زندگی ما انسانها بر پایهی ارتباط و تعامل با خدا، با خویشتن، با جامعه، با طبيعت و جهان بنا شدهاست و این ارتباطات بايد بر مبنای ميزان و شاخصی تنظیم شود.
این شاخص و ميزان را قرآن کريم در آیات ابتدایی که بر پیامبر عظیمالشان اسلام نازل کرده است بیان کرده، آنجا که در سوره مبارکهی علق میفرمايد:
اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ.
🔹 مریم رمضانقاسم
عضو گروه نویسندگی صریر
http://nedaesfahan.ir/144173
#رمضان_1401
#یادداشت #گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh
✅💠 راهکاری برای دوری از حدیث نفس مذموم
خودکنترلی ناشی از روزه، مانع از ایجاد زمینههای درگیریذهنی و گفتوگوی با خود پیرامون گناه میشود و همین امر ابتلا به حدیث نفس مذموم را نیز کاهش میدهد.
🔹مریم اختریان، عضو گروه نویسندگی صریر
https://hawzahnews.com/xbGkZ
#رمضان_1401
#یادداشت
#گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh
🌱ای صبر محض تو قدم اول حسین
جانها فدای تو که دل تو دل حسین
🕊صلحت برای ماندگاری دین ، فتح باب بود
خونت درون طشت زر ،آقا گلاب بود
✨( حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت)
در شرح وصف نام کریمت ، زبان گرفت
🌷نام و مرام و مهر و صفای شما ، حسن
نور و وجود و عصمت و رای شما حسن
✍️ سراینده: نرگس عسگری
#شعر
#متن_نوشت
#رمضان_1401
@taaghcheh
✅💠مثلِ کِشتی
🔥صدای گریه ی زن از توی خانه می آمد: «یعنی یکی تو این ساختمون نبود، زودتر بفهمه؟! کل زندگیم سوخت.»
مرد چمباتمه زد کنار دیوار. سرش را توی دستانش قایم کرد: «بدبخت شدم. جواب صابخونه رو چی بدم؟»
مرد همسایه سر تکان داد: «ما خبر نداشتیم شما خونه نیستید.» به زن روبروی در اشاره کرد:«خانمم گفت بوی سوختگی میادا، اما فکر کردیم بوی سوختگی غذاست؛ وگرنه زودتر زنگ می زدیم آتش نشانی.»
🌫دود از چهارچوب در، رقصان بیرون می آمد. زن همسایه گردن کشید و توی خانه را دید زد. لب گزید:«هیچی نمونده. همه جا سیاه شده.»
«آدم همسایه داشته باشه و با نداشتنش فرقی نداشته باشه.» کنار چهارچوب در ایستاد:«گریه نکن زن! بالاخره یه خاکی به سرمون می ریزیم.»
زن همسایه از در فاصله گرفت. چادر را روی سر مرتب کرد:«مگه خودتون نگفتید، فکر کنید ما مردیم؟! اصلاً همسایه ندارید؟!»
مرد همسایه کنارش ایستاد:«هیچی نگو! حق دارن ناراحت باشن. به دل نگیر!»
زن نگاهی به شوهرش کرد:«ماه رمضون سال اولی که اومدن رو یادت رفته؟ تازه یادشون افتاده بود توی حیاط بشینن چای و پای سیب بخورن. گفتی ماهِ رمضونه. چیکار کرد؟ کلی توهین بهت نکرد؟ مگه نگفت زندگی ما به شما ربطی نداره؟! صدای طوطی و سگشون پدرمونو درآورد. هر کاری خواستن کردن، راحتم گفتن چهاردیواری اختیاری. سوختن خونه شون هم به ما ربطی نداره.»
زن از پله ها بالا رفت. مرد همسایه نگاهی به در سوخته ی خانه کرد:«اگه کمکی خواستید روی ما حساب کنید.» دنبالْ سرِ زنش رفت. مرد انگشت به دهان به بالا رفتن آن ها خیره شد.
✍️ به قلم: عصمت مصطفوی
#داستانک
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_مسطور
@taaghcheh
✅💠 نیکوترین نیکو، خلق نیکو است... امام حسن مجتبی علیه السلام🌸🌸
🔹تولیدگر: زهرا اسحاقیان
#عکس_نوشت
#رمضان_1401
@taaghcheh
✅💠...
زیبا خانم هر سال روز میلاد امام حسن شله زرد نذری داشت و خواهرش آنها را با دارچین تزئین شان می کرد و حمید پسر زیبا خانم که سی سالی داشت بعد از تست شله زردها آنها را بین همسایه ها و فامیل پخش میکرد.
آیفون خانه همسایه جدیدشان را که زد دختر بچه ای با جثه ی کوچک در را باز کرد؛ با چشمانی که از دیدن شله زرد برق میزد به حمید سلام کرد و پرسید: خوشمزه اس نه؟
حمید گفت:خیلی، خودم تستش کردم؛ تو هم بدو برو همین الان تستش کن ببین چقدر خوشمزه اس.
دختر بچه:ولی من روزه ام آقا باید تا افطار صبر کنم.
حمید با نگاهی به جثه ی دختر بچه از جوابی که داده شرمنده شد.
✍️ به قلم: مریم رمضان قاسم
#داستانک
#رمضان_1401
@taaghcheh
سحر و سپیده.mp3
16.75M
✅💠ماجراهای سحر و سپیده آموزش مهارت همسر داری
🔹 قسمت اول: منبع آرامش
#پادکست
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_یاردبستانی
@taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 تکلیف دختری که تازه به سن بلوغ رسیده و براثر ضعف نمی تواند روزه بگیرد...
🔹 تولیدگر : زهره عنایتی
🔹 تولید محتوا: حجت الاسلام محمد قربانی مقدم
#احکام_روزه 1
#کلیپ_تصویری
#رمضان_1401
@taaghcheh
✅💠 مسجد
خاله ناهید چادرش را برداشت روی دسته مبل انداخت کیفش را کنارش گذاشت و نشست.
راحله دوید توی اتاق و با داد و فریاد بیرون آمد خاله ببین! خاله ببین! 10 تا کارت گرفتم.
خاله با مهربانی گفت :
-ببینم دختر قشنگم !آفرین حالا بگو! برا چی گرفتی؟
- هر روز که می رم مسجد برای نماز بهم یه کارت می دند.
- آفرین چه دختر خوبی که مسجد می ره!
خاله به فکر فرو رفت لبخند تلخی زد:
- امان از این کارت و جایزه ها .
مادر گفت : بچه ها به این چیزا دل خوشن .
خاله آه تلخی کشید و گفت :
-یادش به خیر ! توی مدرسه برای نمره انضباط باید نماز جماعت شرکت می کردیم ما بچه ها خیلی وقتها نماز بی وضو می خوندیم تا کارتمون بدند.
- وای خواهرجون من هیچ وقت بی وضو نماز نخوندم دلم نمی خواست برای کارت نماز بخونم.
راحله آرام کنار خاله نشست و گفت:
- یعنی مامان شما این همه جایزه را از دست دادید.
- من برای خدا نماز می خوندم نه برای کارت !
خاله دستی بر سر راحله کشید وگفت :
-عزیزم همیشه برای خدا نماز بخون نه برای کارت و جایزه.
بعد سه تایی خندیدند.
✍ به قلم :مریم حقیری
#داستانک
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_مسطور
@taaghcheh
✅💠 هدیه به روزه اولی ها
در استان اصفهان، پدر و مادرها عقیده دارند ثواب اولین روزه فرزندشان به آنها تعلق دارد و برای همین، اولین شب ماه رمضان مقداری پول یا اسباببازی و در روستاها گاو، زمین و یا باغی به فرزندشان هدیه میدهند. روزه اولیها اول هدیه خود را میگیرند و بعد افطار میکنند.
🔹 ارنواز فیروزیان، دکترای ادبیات تطبیقی و پژوهشگر فرهنگ و ارشاد اسلامی
https://isfahan.iqna.ir/00GzEe
#رمضان_1401
#يادداشت
@taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 برای هر چیزی بهاریست و بهار قرآن، ماه رمضان است...
🔹 تولیدگر : گروه تبلیغی شمیم بهشت
#استوری_موشن
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_شمیم_بهشت
@taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 تکلیف کسی که در اوایل بلوغ بدون عذر و... روزه های خود را نگرفته
🔹 تولیدگر : زهره عنایتی
🔹 تولید محتوا: حجت الاسلام محمد قربانی مقدم
#احکام_روزه 2
#کلیپ_تصویری
#رمضان_1401
@taaghcheh
✅💠شیرینی ماندگار
آقا جواد آدم خیّری بود و دوست و آشنا هر وقت به مشکلی برمی خوردند با روی باز آقا جواد روبرو می شدند
یک روز از ماه مبارک، آقا جواد با خانمش وارد مغازه شیرینی فروشی برای خرید زولبیا بامیه شدند. آقا جواد چشمش به دو تا از بچه های کار که هر کدام کیسه بزرگی روی دوش شان بود؛ افتاد که داشتند از پشت شیشه مغازه به شیرینی ها با حسرت نگاه می کردند که یکدفعه جوانی از راه رسید تشری به آنها زد و ... رفتند.
آقاجواد موضوع را با خانمش در میان گذاشت و یک کیلو زولبیا بامیه برای آنها خرید ولی خانمش طبق معمول از این طرز فکر آقا جواد شاکی شد و گفت: «آقا جواد باز هم دایه دلسوزتر از مادر شدی؟»
_ «منظورت چیه خانم؟»
_ «یعنی دوباره دلت برای این و اون سوخت؛ یه کم به فکر خودمون باش. تا کی میخوای به این کارات ادامه بِدی مرد؛اگه خدا میخواست بهشون میداد حالا که نداده یعنی نباید داشته باشن دیگه.»
خانمِ جوانی که توی مغازه ایستاده بود گفت: «خانم شوهرتون حق داره! منم نگاه حسرت رو توی چشمای اونها دیدم ولی نمی تونستم براشون خرید کنم.»
- «آخه به ما ربطی نداره؛ وقتی خدا بهشون نداده، نداده دیگه؛ خودشون باید تلاش کنند، به ما چه ربطی داره؟! »
خانم داخل مغازه باز گفت:
-«به هر حال بعضی وقتا آدما با تمام تلاشی که می کنند اوضاع خوبی ندارن و اینم امتحان ماس که خدا ببینه چی کاره ایم و إلّا خدا که قربونش برم بخیل نیس؛ این آدمها تو این شرایط قرار گرفتن و وظیفه ی ما کمک به اوناس؛ یادم میاد درست یه زمانی که هم سن و سال این بچه ها بودم پدرم که یه کارگر ساختمون بود پاش شکست و چند ماهی خونه نشین بود من هم ماه رمضون اون سال مث این بچه ها چشم میدوختم به مغازه های شیرینی فروشی؛ یه روز یه خانم پیرزنی که از مغازه بیرون اومد بهم گفت: سحرجون مادر اینا رو برای تو خریدم.
بهش گفتم من زینبم دختر شما نیستم گفت:ولی خیلی شبیه اونی مادر؛ تو رو که دیدم یاد دخترم افتادم که ایران نیس ولی حتما اگه ایران بود خیلی شیرینیهای ماه رمضون ما رو دوست داشت؛ پس اینا مال تو.
با لبخند ازش گرفتم و تشکر کردم و با خوشحالی برگشتم خونه.
جعبه رو گذاشتم جلوی چشمام، یه نگاهم به جعبه بود و یه نگاهم به ساعت دیواری که اینقدر کُند حرکت میکرد که انگار اونم روزه بود و توان راه رفتن نداشت؛ بالاخره افطار شد و با صدای پخش اذان اولین بامیه رو در دهانم گذاشتم؛ هرچند اون روز بابا مامانم به خاطر گرفتن اون جعبه از پیرزن سرزنشم کردند ولی اون بامیه شیرین ترین بامیه ای بود که تا حالا خوردم، از همین جهت امروز حال این بچه ها رو خوب درک می کنم، نوجوونیِ دیگه!»
خانم آقا جواد اشکهایی که توی چشمهایش جمع شده بود و پاک کرد و گفت: «تاحالا از این زاویه به قضیه نگاه نکرده بودم.»
آقا جواد به مغازه برگشت و گفت: «خانم کجایی؟! دلم میخواست شادی رو تو چشمای این بچه ها ببینی؛ خیلی حیف شد که نیومدی دنبالم.»
- «خدا رو شکر، خوب کاری کردی آقا جواد دل دو تا بچه رو شاد کردی.»
آقا جواد ابروهایش را بالا داد و نگاه متعجبی به خانمش کرد و با خوشحالی گفت:
-«تازه یکی از اونا می گفت: خواهرش چند روزی بوده بهونه ی بامیه می گرفته ولی پول نداشته براش بخره؛ اون دیگه خوشحالیِ دیدنی تری داشت»
✍️ به قلم: مریم رمضان قاسم
#داستانک
#رمضان_1401
@taaghcheh