🌷دلنوشته ای از #شهید_رسول_خلیلی
درسن 18سالگی , سال 1383
🍁"خدایا کمکم کن تنها امیدم تویی خدا خوشا به حال شهدا .
🍁هروقت خاطره شهدا یا بعضی وقتها که تلویزیون تصاویر شهدا و خاطره یا وصیت نامه آنها را پخش می کند حالم یک مقدار تغییر میکند به حال آنها ، به عمل آنها ، به وقت شناسی آنها ، به عبادت و.... آنها غبطه میخورم.
🍁دوست دارم مثل شهدا باشم با اخلاق، ایمان، محبت ،کیس، شجاعت، مردانگی اما کو همت کجاست همت من و شهید همت که واقعا نامش برازنده اوست.
(کجایند مردان بی ادعا )
🍁خدایا میدانم که کم کاری از من است. 🍁خدایا میدانم که من بی توجهم
🍁خدایا میدانم که من بی همتم
🍁خدایا میدانم که من قلب امام زمانم را رنجانده ام.
اما خود میگویی که به سمت من بازآیید.
آمده ام خدا! کمکم کن تا از این جسم دنیوی و فکرهای مادی نجات یابم.
به من هم مثل شهدا شیوه گذراندن این دیار فانی و محل گذر را بیاموز ، به من هم معرفت امام زمانم را عنایت فرما ، به من هم معرفت اهل بیت را بده
🍁خدایا کمکم کن که تمام وجودم و اعضای بدنم و اعمالم برای تو و رضای تو باشد.
🍁خدایا به من شیوه نزدیک شدن به بارگاه خودت و گنجینه معرفت اهل بیت را بیاموز تا بتوانم هم به دیگران کمک کنم و هم خودم را نجات دهم و به نردبان شهادت دست یابم.
🌷(( خدایا عاقبت ما را با شهادت ختم به خیر بگردان ))
۱۳۸۳/۲/۱۲
#خاطرات
#دلنوشته
#شهید_رسول_خلیلی
__________________________
#مستشهدین
@mos_tashhadin🌷
#خاطرات ـ شهدا
🌸🍃 # آقامحسن حججی اگر روزی چشمش به نامحرم می افتاد یا گناهی انجام میداد🌾
اون روز رو کلی استغفار میکردند و فرداش هم روزه میگرفتند ...🌾
شهدا اینجوری بودند
بله ! کجای کاریم!؟
__________________
#مـسـتـشـهـدیـن
@mos_tashhadin🌷
#خاطرات
سرلشکر رشید: من یك جاهایی گفتم احمد در خیلی از ابعاد مسلط بود. من گفتم سه نقطه را در لشكر 8 نجف اگر كسی سر میزد به نقش احمد و مدیریت او پی میبرد: یكی اس لحه خانه، یكی حمام و یكی هم آشپزخانه. در این سه جا، میفهمید كه احمد چقدر به لجستیك، آموزش، نگهداری و روحیه پرسنل بها میدهد. احمد اصرار داشت كه همه جا حمام احداث شود و این نشان میداد كه به نیروهایش خیلی بها میدهد. در نزدیكترین مكانها به خط مقدم حمام درست میكرد، حمام درست حسابی. من دو سه جا در این حمامها رفتم؛ در مریوان، در جزیره مجنون، كنار كارون. بنابراین در حین جنگ باید لشگر 8 نجف را مورد شناسایی قرار بدهیم تا احمد را معرفی كنیم.
#مستشهدین🌼
#یادشهداباذکرصلوات
@Mos_tashhadin🌷
#خاطرات شهدا
♥️#حضرت_زهرا_س
🌱عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد . ترڪش خورده بود بہ سرش ،
با اصرار بردیمش اورژانس .
میگفت : « ڪسی نفهمہ زخمی شدم . همینجا مداوام ڪنید ».
دڪتر اومد گفت : «زخمش عمیقہ ، باید بخیہ بشہ ».
بستریش ڪردند . از بس خونریزی داشت بی هوش شد .
یہ مدت گذشت . یڪدفعہ از جا پرید .
گفت : « پاشو بریم خط ».
قسمش دادم . گفتم : « آخہ تو ڪه بی هوش بودی ، چی شد یهو از جا پریدی »؟
گفت : « بهت میگم بہ شرطی ڪه تا وقتی زنده ام بہ ڪسی چیزی نگی .
« وقتی توی اتاق خوابیده بودم ، دیدم خانم فاطمه زهرا (س) اومدند داخل .»
« فرمودند : «چیہ ؟ چرا خوابیدی ؟»
عرض ڪردم : « سرم مجروح شده ، نمیتونم ادامہ بدم ».
حضرت دستی بہ سرم ڪشیدند و فرمودند : « بلند شو ، بلند شو ، چیزی نیست . بلند شو برو بہ ڪارهات برس . »
بہ خاطر همین است ڪه هر جا ڪه میروید حاج احمد ڪاظمیحسینیہ فاطمه الزهرا (س) ساختہ است …
#شهید حاج احمد کاظمی
🔶نوجوان ۱۷ ساله ای که منافقین چشمهایش را درآوردند و گوشهایش را بریدند و بعد شهیدش کردند...
🔸دفعه آخر که به مرخصی آمد دیدم خیلی فرق کرده و حالت معنوی خاصی پیدا کرده. وقتی بغلش کردم با خودم گفتم برای آخرین بار است که می بینمش. به سید مهدی گفتم «مادر مگر جنگ تمام نشده و امام قطعنامه را امضا نکردند؟» گفت «مگر امام نفرمودند من جام زهر را نوشیدم، من باید دوباره برگردم.» گفتم «برو و مواظب خودت باش!» با اینکه خودش می دانست بر نمیگردد گفت «این دفعه که برگردم تحصیلاتم را ادامه می دهم به خاطر شما!»
📌مادر این شهید, نحوه شهادت فرزندش توسط منافقین در عملیات مرصاد را اینچنین بیان میکند: سید مهدی در گردان مسلم لشکر 27 و در منطقه اسلام آباد غرب بود که به شهادت می رسد. منافقین سفّاک چشم هایش را در آورده بودند, گوشهایش را بریده بودند و آنقدر به فکش ضربه زنده بودند تا فکش خرد شده بود و پوستش را کنده بودند و بدنش را سوزانده بودند. زمانی که پیکرش را برای ما آوردند اجازه ندادند او را ببینم ولی بعدا فیلم پیکرش را دیدم.
#شهیدمهدیرضوی
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
#شهدا #دفاع_مقدس #مدافعان_حرم #مدافعان_سلامت #کلام_شهدا #خاطرات #عکس
📣#نشر_حداکثری
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
________________________
#مستشهدین
@mos_tashhadin🌷