26.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌روایت اسماعیل یکتایی لنگرودی راوی کتاب خاطرات شفاهی"رقص روی یک پا" از روزهای آزادی از اسارت به دست دژخیمان بعثی عراق
🔸ده روز آخر، ما را به بیمارستان تموز نیروی هوایی عراق در بغداد بردند. آنجا با پردههای بیمارستان و پتوها، پرچم ایران درست کردم.
🔹وقتی داشتیم از پلههای هواپیما بالا میرفتیم، پرچم را به دست گرفتم و هر لحظه نگران بودیم که نکند سقوط کند و دوباره در خاک عراق جا بمانیم.
▪️وقتی سوار هواپیما شدیم و پرواز کرد، مدام به هم میگفتیم نکند دوباره برگردیم. اما وقتی اعلام کردند که به خاک ایران رسیدهایم، همه با هم صلوات فرستادیم.
▫️حس عجیبی بود؛ حس پرواز و آزادی. وقتی ساعت ۱۲ شب، ۲۱ شهریور ماه گفتند «شما آزادید»، واقعاً احساس کردم دارم پرواز میکنم.
□وقتی هواپیما در تهران نشست، تنها چیزی که میخواستم، رسیدن سریع به زمین بود. به محض اینکه رسیدیم، سجده شکر کردم.
●در لنگرود اعلام کردند: «شهید اسماعیل یکتایی زنده شد.»لحظهای پدرم را دیدم؛ موهایش سفید شده بود. وارد اتاق شد
○مادر رو دیدم، او پاچههای شلوارم را بوسید و گفت: «منتظر بودم فقط تکهای از تو بیاید، حالا خودت آمدی.»اشکهایش با حرفهایش ترکیب شد و همه چیز عمیقتر حس شد.
🔻فردای آن روز، مرا به سر قبر خودم بردند؛ روی سنگ قبر نوشته بود: «پاسدار شهید اسماعیل یکتایی.»
#اسارت
#آزادگان
#رقص_روی_یک_پا
#جانباز_اسماعیل_یکتایی
💠 با ما همراه باشید👇
#️⃣ #موسم_آزادگی
┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈