eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.7هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
سالروز تولد شبیه ترین انسان ازلحاظ صورت وسیرت به پیامبرخیر وبرکت محمدمصطفی(ص)است میلادسرو بوستان ایستادگی زیباترین گل باغ حسین(ع) مبارک💫🌹 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
به گلِ دشت نینوا صلوات🌸🍃 به نکو شبه مصطفی صلوات🌸🍃 به علی اکبر، عزیز حسین(ع)🌸🍃 آنکه شد شهید از جفا صلوات🌸🍃 🍃🌸اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد وَ عَجِّل‌فَرَجَهُــم🌸🍃 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕توصيه هاي فرويد به دخترش زمانی که فروید(بزرگترین روانشناس دنیا) آنا دختر 16 ساله خود را ترک می کرد تا وی استقلال زندگی پیدا کند، تنها 40 نکته به او گوشزد کرد و به گفته خود آنا با اجرای این 40 نکته وی توانست با ایجاد آرامش در خود، در سن 28 سالگی بزرگترین نظریه پرداز روانشناسی شخصیت زمان خود شود. این 40 نکته از این قرار است. آنای عزیزم زندگی تو می‌تواند به زیبایی رویاهایت باشد. فقط باید باور داشته باشی که می‌توانی کارهای ساده‌ای انجام بدی. هر روز این نکات را به کار بگیرود لذت ببر ... Energy (انرژی) Enthusiasm (شور و اشتیاق) Empathy (دلسوزی و همدلی) 5- از ورزش کمک بگیر. 6- بیشتر بازی کن. 7- بیشتر از سال گذشته کتاب بخوان؛ 8- روزانه 10 دقیقه سکوت کن و به تفکر بپرداز. 9- 7 ساعت بخواب. 10- هر روز 10 تا 30 دقیقه پیاده‌روی کن و در حین پیاده‌روی، لبخند بزن. ➖شخصیت: 11- زندگی خود را با هیچ کسی مقایسه نکن: تو نمی‌دانی که بین آنها چه می‌گذرد. 12- افکار منفی نداشته باش، در عوض انرژی خود را صرف امور مثبت کن. 13- بیش از حد توان خود کاری انجام نده. 14- خیلی خود را جدی نگیر. 15- انرژی خود را صرف فضولی در امور دیگران نکن. 16- وقتی بیدار هستی بیشتر خیال‌پردازی کن. 17- حسادت یعنی اتلاف وقت، تو هر چه را که باید داشته باشی، داری. 18- گذشته را فراموش کن.. اشتباهات گذشته شریک زندگی خود را به یادش نیار. این کار آرامش زمان حال تو را از بین می‌برد. 19- زندگی کوتاه‌تر از این است که از دیگران متنفر باشی. نسبت به دیگران تنفر نداشته باش. 20- با گذشته خود رفیق باش تا زمان حال خود را خراب نکنی. 21- هیچ کس مسئول خوشحال کردن تو نیست، مگر خود تو. 22- بدان که زندگی مدرسه‌ای است که باید در آن چیزهایی بیاموزی. مشکلات قسمتی از برنامه درسی هستند و به مانند کلاس جبر می‌باشند. 23- بیشتر بخند و لبخند بزن. 24- مجبور نیستی که در هر بحثی برنده شوی. زمانی هم مخالفت وجود دارد. ➖جامعه: 25- گهگاهی به خانواده و اقوام خود زنگ بزن. 26- هر روز یک چیز خوب به دیگران ببخش. 27- خطای هر کسی را به خاطر هر چیزی ببخش. 28- زمانی را با افراد بالای 70 سال و زیر 6 سال بگذران. 29- سعی کن حداقل هر روز به 3 نفر لبخند بزنی. 30- اینکه دیگران راجع به تو چه فکری می‌کنند، به تو مربوط نیست. 31- زمان بیماری شغل تو به کمک تو نمی‌آید، بلکه دوستان تو به تو مدد می‌رسانند، پس با آنها در ارتباط باش. ➖زندگی: 32- کارهای مثبت انجام بده. 33- از هر چیز غیر مفید، زشت یا ناخوشی دوری بجوی. 34- عشق درمان‌گر هر چیزی است. 35- هر موقعیتی چه خوب یا بد، گذرا است. 36- مهم نیست که چه احساسی داری، باید به پا خیزی، لباس خود را به تن کرده و در جامعه حضور پیدا کنی. 37- مطمئن باش که بهترین هم می‌آید. 38- همین که صبح از خواب بیدار می‌شوی، باید از خدای خود شاكر باشي. 39- بخش عمده درون تو شاد است، بنابراین خوشحال باش. آخرین اما نه کم‌اهمیت‌ترین: 40- کمک کن تا پیامهای مثبت همیشه در جهان جاری باشد و بازتاب آنرا در زندگیت ببینید @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕شاد بودن و خوشبختی، خیلی ربطی به اتفاق‌های بیرونی ندارد، بلکه از درون خودِ آدم‌ها شکل می‌گیرد. روش‌های بیرونی مختلفی را می‌توانید به زندگی‌تان تزریق کنید تا شاد شوید، ولی اگر از درون افسرده و غمگین باشید، یا اگر از درون ناتوان باشید، هیچ اتفاق خاصی نخواهد افتاد. از سوی دیگر اگر افکارتان، هیجان‌ها و رفتارتان را در مسیر درست هدایت نکنید، احتمالاً جهان شما هم وضعیت بدتری پیدا خواهد کرد. ➖چند روش غلط همیشگی که روی احساس رضایت شما از زندگی تأثیر منفی دارد:👇🏻 خودتان و زندگی‌تان را با دیگران مقایسه کنید مدت ‌زمان زیادی را صرف فکر کردن به گذشته و آینده کنید روی چیزهایی که ندارید تمرکز کنید دنبال مقصر برای اشتباه‌هایتان بگردید همه را از خودتان راضی نگه‌دارید @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال900 سلام شبتون بخیر.اعیادماه شعبان برشمامبارک. ببخشیدپیروسوالهای قبلم درمورددختر۱۳ساله ام که دوستاش باهاش قهرکردن وتویه کلاس ومدرسه هستن ونزدیک یکماه ازاین قهرمیگذره دخترم زنگ تفریح دوست صمیمی نداره واین باعث شده ازمدرسه زده بشه وتومدرسه نگران وگاهی هم گریه کنه. توخونه مشکلی نداریم شاگردممتازهم هست.بنظرشما درسته به یکی دیگه ازهمکلاسیهاش سفارش کنم توساعت تفریح همراهیش کنه؟ پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاور خانواده سلام برشما مادر خوب اما دلواپس بهتره که به دختر خانمت توصیه کنی که همه همکلاسی ها در واقع دوست شما هستند دوستی یعنی اینکه آدم همه هم کلاسی هایش رو تحویل بگیره وبا همه سلام و احوال پرسی داشته باشه و اگه نیازمند کمک او باشند بهشون کمک کنه اما وابسته به آنها نباشد وفکر نکنه اگه اونها نباشند دنیا به آخر رسیده بلکه زندگی همچنان ادامه دارد ما خیلی از دانش آموزان را داریم که هرسال توی یه مدرسه هستند با دانش آموزان متفاوت چون مستاجر هستند و هر دفعه توی یه منطقه متفاوت خونه میگیرند و اصلا مشکلی هم نیست !لطفا از لحاظ عاطفی به دخترتان توجه داشته باشید که نیازمند محبت دیگران نباشه و بگو همه اونها دوست تو هستند پس خیلی سخت نگیر کاربر🖍 بخدا دیروزمدرسه بودم مشاور ومدیر و...منوتوبیخ کردن تقصیرشماست که محبت میکنیدبهش اما دلواپس رو حق باشماست.دلم میسوزه خیلی مهربونه معاون مدرسه سرش دادمیزنه میگه اگه گریه کنی پروندتومیدم بهت که بری.گفتم توروخداباهاش مهربون باشیدتابه عشق شما مدرسه روبیاد مشاور✍ عزیزم بچه ها رو باید طوری تربیت کرد که آسیب پذیر نباشن چون جامعه گرگه و اصلا مثل پدر مادر دلسوز نیست و اگه بچه ها آمادگی برای مشکلات جامعه نداشته باشند خب آسیب میبینند پس خیلی لوسش نکن و اجازه بده که بفهمه جامعه مثل خانواده نیست و همه چیز و همه کس در آن هست و ادم باید با روحیه قوی وارد اجتماع بشه نه با روحیه شکننده ......!!!!! کاربر🖍 ممنونم ازتوضیحاتتون.خودم دارم داغون میشم یه جمله هم برای آرامش من بگید مشاور✍ در همه احوال به خدا توکل کن واز خودش مدد بگیر و دعا کن که انشاالله همه مردم وطن مون فرزندانمان عاقبت بخیر باشیم با ایمان کامل زیر سایه اقا صاحب الزمان @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
خدا به خیر کنه. از دلتنگی داشتم می پوسیدم. کاش محمد یه خورده مهربونتر و صمیمی تر برخورد می کرد. هعی ... خدا ... *** محمد از وقتی مرتضی زنگ زده بود عین مرغ پرکنده فقط تو اتاق رژه می رفتم. یعنی چه کارم داره که چند بار اومده و نبودم؟ نکنه بیاد رادمهرو ببینه و عوض درست شدن همه چی خراب بشه؟ نه ... وقتی اومد ... به محض این که حس کنم داره حسادت می کنه میرم و به هر قیمتی برش می گردونم ... حتی اگه مجبور شم میگم غلط کردم گفتم طلاق بگیریم ... خدایا ناهیدم بعد از مدتها داره پا میذاره تو خونه ام ... یعنی چی کار داره باهام؟ صدای زنگ در بلند شد. بالاخره اومد. خواستم شیرجه بزنم سمت در که پشیمون شدم. بذار رادمهر در رو باز کنه. خدایا توکل به تو. سر تا پا گوش شدم و به در چسبیدم. واضح نمی شنیدم. پس در رو باز کردم و رفتم بیرون. رفتم جلوتر. دوتاشونم ایستاده بودن و زل زده بودن به همدیگه. رادمهر- بفرمایید؟ ناهید- ناهید هستم ... به جا نیاوردم؟ یه ذوقی کردم تهش ناپیدا. حالا وقتش بود. رفتم جلوتر سلام خوش اومدین ... ایشون نامزد من هستن ... ناهید- سلام اقای نصر ... پس به خاطر همین اینقدر عجله داشتین؟ خدایا ... این یعنی ناهید هنوز رو من حساسه؟ این جمله یعنی حسادت؟ وای که چقدر خوشحالم از اینکه بازم می بینمت ناهیدم ... جوابشو ندادم. ناهید با خونسردی دستشو برد سمت رادمهر. ناهید- خوشوقتم عزیزم ... خوشبخت بشی ... خیلی ازاین حرکتش جا خوردم. شاید می خواست حرص منو دربیاره. رادمهر با ادب زیاد تعارفش کرد و راهنماییش کرد سمت مبل. بعدش رفت توی اشپزخونه و با دوتا فنجون چای تو سینی اومد بیرون. چاییها رو بهمون تعارف کرد و چادر و کیفش رو از روی مبل برداشت و با دستپاچگی گفت رادمهر- خیلی خب من دیگه برم ... دیرم شده ... با اجازتون ... خدافظ ... حتما کلاس داشت. حتی نذاشت جوابشو بدیم. چند دقیقه سکوت بینمون حاکم شد. نمی خواستم هیچ حرفی بزنم. اگه کوچکترین اعتراضی بکنه همه چیو واسش توضیح میدم و دوباره ازش خواستگاری می کنم. بعدش دیگه نمی تونم تو روی مامان و بابام نگاه کنم. تو همین افکار بودم که ناهید دستشو اورد جلو و فنجون چاییش رو برداشت. ناهید- امیدوارم ایندفعه اشتباه نکرده باشی ... - یعنی چی؟ ناهید- به نظر دختر خوبی می اد ... مواظب باش نشکنیش ... - یعنی من بودم که تو رو شکستم؟ با بی تفاوتی یه جرعه از چایش رو خورد و گفت ناهید- نه منظورم این نبود ... ادم از کسی که دوستش داره ضربه می بینه ... اگه طرف مقابل برات مهم نباشه هر کاری کنه عین خیالت نمیاد ... صدام یه درجه رفت بالا. - یعنی میخوای بگی تو هیچ علاقه ای بمن نداشتی؟ ناهید- دیگه تموم شد همه چی ... الانم تو ازدواج کردی ... من برای این حرفا اینجا نیومدم ... چاییشو سر کشید و دست برد سمت کیفش. از توش یه جعبه دراورد و گذاشت روی میز. ناهید- این پیش من جا مونده بود ... چند بار اومدم نبودی تا اینکه زنگ زدم اقا مرتضی و گفت امروز خونه ای ... خب من دیگه برم به موهام چنگ زدم و به پاش بلند شدم. - خوش اومدی.. رفت و پشت سرش در رو بست. من موندم و بغضی که بهش اجازه ترکیدن نمی دادم. رفتم سر میز و جعبه روباز کردم. حدسم درست بود. حلقه اش بود. حلقه ای خودم با این دستام دستش کردم و قبل و بعدش هیچ دستی رو تو دستم نگرفتم. جعبه رو محکم پرت کردم خورد به تی وی و افتاد زمین. چرا از احساسش نگفت؟ یعنی اصلا دوستم نداره؟ حتی تحمل کردنم هم براش غیر ممکنه؟ چقدم زود رفت ... رفتم تو اتاق و خودم رو پرت کردم روی تخت. انقدر فکر کردم که مغزم هنگ کرد و خوابم برد. با شنیدن صدای بلندی از خواب پریدم. یکی داشت با همه زورش مشت و لگد نثار در می کرد. بیشعور در شکست ... هول هولکی رفتم و سمت در و بازش کردم. علی پرید تو و یقه ام رو گرفت. داد می زد. علی- بیشعور مثلا اون امانته دست تو؟ دستش رو گرفتم و گفتم. - چته علی؟ چی شده؟ علی- کجاست؟ تو مردی؟ نمی دونی اونی که حالا زنته تا حالا کجاست توی این شهر غریب؟ حالا دوهزاریم افتاد. ترس تمام وجودم رو برداشت. دستشو محکم پس زدم و گفتم - ساعت چنده علی؟ علی- 9 شب ... - یا حسین ... دویدم سمت اتاقش. برنامه اش رو میز بود. نمی تونستم تمرکز کنم و روزشو پیدا کنم. یه نفس عمیقی کشیدم و دوباره به کاغذ خیره شدم. کلاسش تا شش بود. واای خدای من ... دویدم بیرون و گوشیمو از روی اپن برداشتم. پنج بار زنگ زده بود. به علی چشم دوختم. - کلاسش تا شش بود ... کجا مونده؟ تو از کجا فهمیدی نیومده؟ علی- یه ساعت پیش بهم زنگ زد ... می خواست با نگرانی ازم چیزی بپرسه که قطع شد ... هر چی می گیرم گوشیش خاموشه ... خدا خودش بخیر کنه ... دستام رو فرو کردم لای موهام و نفسم رو با قدرت فوت کردن بیرون. - علی چه خاکی تو سرم کنم؟ یعنی کجاست؟ آدرس اینجا رو هم بهش نگفتم خاک به سرم علی رفت سمت در. علی- بیا بر
یم دنبالش ... شاید هنوز جلوی دانشگاه باشه ... رفتیم. جلوی دانشگاه نبود. تا ساعت دوازده همه جای اون اطرافو گشتیم. جایی رو هم بلد نبود آخه ... اگه خدایی نگرده بلایی سرش می اومد؟ هر چی آیه و ذکر و دعا بلد بودم خوندم. کلی گشتیم. هیچ خبری ازش نبود. علی من رو رسوند خونه. تصمیم گرفتم فردا ساعت کلاسش برم دانشگاه. اگه نبود باید می رفتم سراغ پلیس. از تو اتاقش برنامشو برداشتم و نشستم روی مبل. فردا ساعت 12-10 کلاس داشت. اه ... فردا ساعت 9 باید می رفتم صدا و سیما واسه تحویل یه سفارش کار. لعنتی ... محکم چنگ زدم لای موهام. *** عاطفه بلند شدم و نشستم. یه کش و قوسی به بدنم دادم و یه بوس برای خدا فرستادم. - خدا جونم دمت گرم ... مخسی ... فکر نمی کردم اینقدر راحت بخوابم ... دختره همیچین یه دفعه ای و غیر منتظره اومد که اسم خودمم یادم رفت. چه برسه به اینکه از شوهرم آدرس بپرسم یه بار دیگه کلمه شوهرم رو تکرار کردم و نیشم تا بنا گوش باز شد. دلخوشم به این حماقت شیرین ... چادرم رو از روم برداشتم و گذاشتم کنار. وضو گرفتم و به نماز صبح ایستادم. یکم قران خوندم و بعدش کتابام رو جلوم باز کردم. دیروز اولین روز دانشگاهم بود و منم عهد بسته بود که خوب درس بخونم. بیخیال ... خب معلومه کسی عین خیالشم نمیاد که من کجام؟ معلوم نیست با دختره چه حرفا که نزدن ... قشنگ بود قیافش ... پوستشم که سفید بود ... اینم شانسه ما داریم؟ من نرسیده دختره برگشت ... خدا کنه به این زودیا راضی نشه بیاد تا من یکم طعم بودن کنار محمد رو بچشم ... به ساعت یه نگاه انداختم. اشک هام رو پاک کردم و بلند شدم. جمع و جور کردم و پاورچین پاورچین زدم بیرون. راه دانشگاه رو در پیش گرفتم. خب؟ حالا امروز چه گلی به سرم بگیرم؟ چطوری ادرسو پیدا کنم؟ باید برم بست بشینم جلو در صدا و سیما و بلکه یه فرجی شد و علی رو دیدم. به افکار خودم خندیدم و وارد دانشگاه شدم. استاد سر کلاس بود و مشغول درس دادن. نشستم سر کلاس و برگه هام رو گذاشتم جلو روم. خدایا من چرا اینقدر بیخیالم؟ ولی خیلی گلی ... اگه تو مواظبم نباشی نابودم ... مثل دیشب که نجاتم دادی ... قربونت برم ... کمک کن خونه رو یه جوری پیدا کنم ... حدود یه ساعت از کلاس گدشته بود که در زده شد. مشغول نوشتن بودم. در باز شد و یکی اومد تو. همهمه بچه ها بلند شد. سرم رو گرفتم بالا ببینم چه خبره که قلبم شروع کرد به دیوونه بازی درآوردن. محمد اینجا چیکار می کرد؟ محمد- سلام ... استاد شرمنده خانم رادمهر هستن؟ استاد- احوال شما اقای نصر؟ بله. امری داشتین؟ نفسش رو صدا دار فوت کرد بیرون. محمد- میشه لطف کنید اجازه بدین با من بیان که بریم؟ استاد- بله بله ... ایرادی نداره ... بمن نگاه کرد و گفت استاد- می تونید تشریف ببرید ... محمد بدون اینکه به سمت بچه ها نگاهی بندازه عذرخواهی کرد و رفت بیرون. منم از دیدن فرشته نجاتم اونقدر ذوق زده شده بودم که یکم برا بچه ها قر بیام و قیافه هاشونو ببینم. با دستپاچگی وسایلم رو جمع کردم و با تشکر زدم بیرون. تو راهرو ایستاده بود. نگاه پر از خشمش رو بهم دوخت و راه افتاد. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ الهی🙏 براي شانه هاي خسته قدری عشق❤ براي گام هاي مانده در تردید قدري عزم براي زخم ها مرهم💔 براي اخم ها لبخند وبراي ظلمت جان روشنايي عطا فرما🙏 آمیـــن یا رَبَّ 🙏 إلــــهـــے وَ رَبّـــــي مــَنْ لـي غَیــرُڪ 🙏 خُـدا ❣ در سکوت شبها ✨ آرام و بی صدا به شما سر میزند و تک تک شما را نوازش می کند و زمزمه وار می خواند دوست تون دارم💖 @onlinmoshavereh شب بخیر 🌙
سلام😊✋ مهربانان💞 به آخرین پنجشنبه فروردین ماه 🌸🍃 خوش آمدید ☕ 😊 🌸 🍃 ثانیه های عمرتون پربار🌸🍃 قدمهاتون سبز 🌸🍃 حال دلتون خوب 💞 وجودتون سلامت 😇 و امروزتون☀️ پراز اتفاقات شاد😉🌸🍃 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
امروز ☀️ برای سلامتی 🌸 خودتون و خانواده تون و🌸 برای سلامتی 🌸 همه بیماران و🌸 برای خوشنودی🌸 اقا امام زمان 💞 سلامتی وظهوراقا🌸 5صلوات ختم کنیم 🙏 🍃🌸 اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🍃🌸 مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🍃🌸 وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نماز_زیبا اگر گاهی همسرمان در خواندن نماز سستی می‌کند بهترین روش این است که با روش زبانی به او تذکر ندهیم. بلکه در اوقات نماز، با آرامش و مهربانی، سجاده زیبا پهن کنیم، خود را با عطر دلخواه همسرمان معطر کنیم، لباس سفید و مخصوص نماز بپوشیم، با زیبایی و طمانینه و در معرض دید همسرمان (البته بدون قصد ریا) نماز بخوانیم. با نماز زیبا، در درون همسرمان #میل و اشتهای به نماز ایجاد خواهد @onlinmoshavere