✨إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
✨يُحْيِي وَيُمِيتُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ
✨مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ ﴿۱۱۶﴾
✨در حقيقت فرمانروايى آسمانها و زمين
✨از آن خداست زنده مى كند و مى ميراند
✨و براى شما جز خدا يار و ياورى نيست (۱۱۶)
📚 سوره مبارکه التوبة
✍آیه ۱۱۶
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 زیاده روی در غر زدن به #همسر
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#مدیریت_رابطه
قرار نيست معشوق ما، كلِ حال خوب مارا تامين كند. من خود بايد زخمهايم رابيابم و آن ها را درمان كنم ...
يادمان باشد ما قرار است براى اين كه رابطه ی عاطفى خوبى را تجربه كنيم. درگام اول به صلح درونى رسيده باشيم و سپس وارد رابطه ى عاطفى خوب شويم.
يادت باشد من در هيچ رابطه اى نه قراراست رابين هود كسى باشم و نه قراراست منتظر رابين هودى باشم...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال628
من یه ماه ازدواج کردم شوهرم دو تا بچه داره سر ناسازگاری دارن یه دختر و یه پسر تو حریم شخصی ما دخالت میکنن حتی وسایل شخصی منو چک میکنن اصلا خلوت راحت ندارم و ارضا نمیشم خیلی این موضوع داره منو عذاب میده لطفا منو راهنمایی کنین😔😔😔
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
خواهر خوبم شما از اول شرایط رو میدونستی وبا علم به اینکه ایشون دوفرزند دارند باهاش ازدواج کردی اینجا صبوری مادرانه شما رو لازم داره تا تداعی گر زن بابای بدجنس نباشی ومادرانه انها رو از سرچشمه زلال محبت خودت سیراب کنی تا ملال ودوری مادر رو حس نکنند وبتونند به شما اعتماد کنند وزیر سایه پر مهر شما بزرگ وبالنده شوند وشما هم رو سپید از این امتحان الهی بیرون بیای پس حتما انها روبامحبت خودت پوشش بده ورابطه ای خوب وبا محبتی باانها بر قرار کن تا بهت اعتماد کنند وتورو از خودشون بدونند خب ارضاء نشدن شما هم ربطی به اونا نداره که وبرمیگرده به ارتباط گیری خودتون که باید همراه با معاشقه وملاعبه وملامسه باشه تاکاملا اماده باشی برای دخول وارگاسم کامل وخب لازمه که اتاق خواب جدا باشه وحتما در رو از داخل قفل بزننین که دیگه نگران حضور انها نباشی ومشکل پیش نیاد ودر ضمن در حضور کودکان مراقب رفتارهای احساسی خودت باش لطفا تا دچار اختلال جنسی نشوند وبه بلوغ زودرس دچار نشوند
موفق باشی
@onlinmpshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
مراجع🖍
آخه اینا شبا کشیک ما رو میدن من اصلن راحت نیستم هر لحظه میترسم بالا سر ما بیان آخه اون دفه اومدن پتو رو از رو من کشیدن با این که بچه هستن از روابط زناشویی ما حرف میزنن
اعصابم میریزه بهم
#رمان #عاشقانه
#لیلی_بیوفا #پارت_1
باد معتدل پاییزی که از حفرهی پنجره مربعی شکل با آن پردهی کرکرهایش-که همیشهی خدا بالا بود و در تابستان آفتابش و در زمستان هوای تاریک و ابریاش داخل اتاق میشد- بادکنکها را به تکان خوردن وا میداشت. بادکنکهای طلایی دور تا دور پنجرهها قرار گرفته بودند و هر از گاهی یک کودک پنج-شش ساله میآمد و یکی از آنها را به کودک هم سن و سالش هدیه میداد و میرفت سراغ بقیه آنها. از عروس، عروس گفتنهایشان دلم غنج میرفت. خنده یک لحظه هم از لبهایم جدا نمیشد. زنان فامیل و همسایه مدام دست میزدند و کل میکشیدند. مردها هم در حیاط، صلوات میفرستادند و به آقا جون تبریک میگفتند. تبریک هم داشت! وصلت با این خانواده، آرزوی هر پدری بود. همین ده دقیقهی پیش" بله" را گفته بودم؛ اما خیلی زود از روی آن مبل مزین شده با گلهای یاس و لاله و آن اکلیلهای طلاییای که روی آن نقش بسته بود، رفته بود. راضیه لبخند زنان روی صندلی داماد جا خوش کرد و گفت: - چه خانوادهی با اصالتی...! کاش یکی هم بود ما رو میگرفت! به خدا جونم به لب رسید که یه خواستگار دکتر، مهندس داشته باشم! همه یا بقال بودند یا محتاج پول بابا
تک خندی زدم و با انگشتهای بلند و استخوانیام روسری ساتن صورتیاش را نوازش کردم و گفتم: - نگران نباش! همه که قرار نیست با پول و مقام و کار عالی خوشبخت بشن. شاید قسمت تو اینه با یه بقال ازدواج کنی و باز هم خوشبخت بشی! پوزخند مسخرهای زد و با چشم غره از روی صندلی بلند شد. چه نامزدی با شکوهی! آن هم داخل خانهی آقا بزرگ. کاش خودش هم زنده بود تا انقدر به من سرکوفت نمیزد "همهی دخترها ازدواج میکنند، جز تو! نیست زیادی آفتاب مهتاب ندیدهای و قد و بالایی هم نداری، همه فکر میکنند نهایت چهارده سال داری و به جای تو، ملیحه دوازده ساله را میبرند!" چه خوش خیال بودی آقا بزرگ! من و آفتاب مهتاب ندیده بودن؟ مادرم با حرارت خاصی از خانه به حیاط میرفت و دوباره بر میگشت. میترسید چیزی کم بیاید و آبرویمان جلوی مهمانها و خانوادهی داماد برود. دخترهای فامیل با چادر سفید نشسته بودند و با چشمهایی که داشتند من را درسته قورت میدادند، نگاهم میکردند. لبخندی تحویلشان دادم و دامن سفید بلندم را بلند کردم. چادر ساتن و نازک سفیدم را سر کرده و به طرف حیاط رفتم.
حیاط از خانه هم بزرگتر بود و همان طور دل بازتر آدم دلش میخواست ساعتها روی تختهایی که دور تا دور حیاط چیده شده بودند، بنشیند یا حتی شب را صبح کند. با ورودم به حیاط همه شروع به دست زدن کردند. امیر، به محض بیرون آمدنم با پرستیژ خاص و آن کت و شلوار خوش دوخت مشکی و لباس سفیدش از صدر مجلس که کنار آقاجون و حاجآقا بود، بلند شد و به سمتم آمد. صورتش بر افروخته بود و رگهای گردنش بیرون زده بود. نزدیکم شد. بدون آنکه دستم را بگیرد یا حتی نگاهی به صورت بزک دوزک شدهام بیاندازد، سر به زیر گفت: - ارغوان خانم اگه میشه برید داخل...! خوب نیست با این ظاهر بیایید پیش این همه آقا. سرم را پایین انداختم. انگار قرار بود تا آخر عمرم با مردهای به شدت غیرتی رو به رو شوم. انگار مردها مالک زنها هستند و باید تا آخر عمر از ملکشان محافظت کنند که نکند یک از خدا بیخبر تصاحبش کند و خلاص! انگار قرار است تا ابد و دهر مهر خانوادهی حاج هدایت روی پیشانی من بخت برگشته خورده باشد. پرسشگرانه نگاهم میکند و با همان صدای مردانه و نسبتا کلفتش میگوید: - ناراحت شدید؟ من واقعا معذرت میخوام. چقدر دوست داشتنی هستند کسانی که تا میبینند ناراحتی، خودشان را مقصر میدانند و اعلام شرمساری میکنند
نگاهم به ریش نسبتا بلند و لبهای پهنش میافتد. با لبخندی مصنوعی میگویم: -مهم نیست. تقصیر شما نبود. ببخشید! الان میرم داخل. همان موقع هر چه ناسزا بود، نثار خودم کردم که چرا نگفتم خوشم نمیآید کسی برایم تعیین تکلیف کند. در شیشهای را باز کردم و زنها دوباره شروع به کل کشیدن کردند. حالم گرفته بود. نه رقصی نه آهنگی. میشد گفت چه ختم قشنگی! پس چرا قبل از دیپورت شدنم به خانه، فکر میکردم زیادی باشکوه است؟! مراسم عزا حداقل قرآن میخوانند و یکی حرف میزند؛ اما اینجا... مادرم چادرش را درآورد و نگاهی به من که به دیوار تکیه زده بودم کرد. با بیحوصلگی گفتم: -بله مامان جان، چرا این طوری نگام میکنید؟ همان لحظه اولین دشمن هر تازه عروس هم سر رسید و با لبخند پهنش، دست روی شانهام گذاشت...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
@
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رفتار خوب، بچه را #تربیت نمیکند
پس راه #اصلی تربیت فرزند چیست؟
🕹 #استاد_پناهیان
#کانال_مشاوره_آنلاین
@onlinmoshavereh
🌀دانستنی های #قبل_از_ازدواج
✅ یکی از کارهایی که در دوره آشنایی پیش از #ازدواج باید انجام شود، شناسایی صفات قابل تحمل و غیرقابل تحمل همدیگر است.
👈 خطوط قرمز غیرقابل چانهزنی و غیرقابل مذاکره، خواستههایی هستند که باید به اطلاع طرف مقابل برسد تا بداند در صورتی که از این خطوط قرمز عبور کند، زندگی به پایان خواهد رسید؛ مثلا اعتیاد و رابطه نامشروع خارج از زندگی زناشویی از این دست خطوط قرمز است.
❤️💚💛💙💜
#کانال_مشاوره_آنلاین
@onlinmoshavereh
#همسرداری
👈🏻سعی کنید حریم یکدیگر را مراعات کنیدواز جرّ و بحث با هم خودداری کنید.
مطالب بیجا را با سکوت خود و یا ارائه پیشنهاد مناسب به گفتگوهای سازنده و ثمربخش تبدیل کنید.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال629
سلام
سوال من در مورد دخترمه که ۲۹ آذر ۶ سالش رو تموم می کنه.
از تنهایی رفتن به سرویس بهداشتی می ترسه و در رو هم نمی بنده
ودیگر اینکه بعضی وقت ها شب ادراری داره
به نظرتون مشکل کجاست؟؟
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
مشکل همون ترس یا فوبیا است باید یه مدت همراهیش کنید تا باورش بشه که توی تنهایی چیزی نیست وترس نداره این فوبیا اگه ادامه میدا کنه میتونه مشکل ساز بشه براشون دیگه اینکه سعی کنید عصر هنگام دیگه به دختر گلت مایعات خصوص چایی ندی حتما قبل خواز ببریش دستشویی وبه محض بیدارشدن هم ببریش دستشویی غذاهای باطبع سرد بهش ندی واز غذاهای باطبع گرم استفاده کنید احتمالا مثانه اش سرد شده باید گرم نگهش داری واصلا بهش استرس وارد نکنی ورفتار خشونت امیز یا تنبیهی هم نداشته باشی اگه باز هم با همه رعایت ها مشکل داشت حتما به متخصص داخلی مراجعه کنید وبرای کلیه ومثانه او حتما ازمایش بدین چوت عفونت هم میتونه عاملی باشه اگه نتونستین ترسش رو کنترل کنید حتما به مشاور ویا روانپزشک برای رفتار درمانی مراجعه کنید تا فوبیاش رو کنترل کنید
@onlinmoshsvereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕ نکته مهم تربیتی
➖قاعده علمی این است که
متأسفانه وقتی
کودکان در کودکی
کودکی نمی کنند ،
در بزرگسالی
کودکانه زندگی می کنند .
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺