⭕️ #فرزند_پروری
هدف از بزرگ کردن کودک این نیست که او را مطیع و فرمانبردار خود تربیت کنیم. باید به کودکان فرصت فکر و خطا کردن بدهیم.
تهدید کردن کودک و دخالت دائمی در کارهای او باعث می شود تا اعتماد به نفس او از بین برود و در بزرگسالی دچار مشکل بشود.
❤️🍃🌹🍃❤️
#کانال_مشاوره_آنلاین
@onlinmoshavereh
✨إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
✨يُحْيِي وَيُمِيتُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ
✨مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ ﴿۱۱۶﴾
✨در حقيقت فرمانروايى آسمانها و زمين
✨از آن خداست زنده مى كند و مى ميراند
✨و براى شما جز خدا يار و ياورى نيست (۱۱۶)
📚 سوره مبارکه التوبة
✍آیه ۱۱۶
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 زیاده روی در غر زدن به #همسر
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#مدیریت_رابطه
قرار نيست معشوق ما، كلِ حال خوب مارا تامين كند. من خود بايد زخمهايم رابيابم و آن ها را درمان كنم ...
يادمان باشد ما قرار است براى اين كه رابطه ی عاطفى خوبى را تجربه كنيم. درگام اول به صلح درونى رسيده باشيم و سپس وارد رابطه ى عاطفى خوب شويم.
يادت باشد من در هيچ رابطه اى نه قراراست رابين هود كسى باشم و نه قراراست منتظر رابين هودى باشم...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال628
من یه ماه ازدواج کردم شوهرم دو تا بچه داره سر ناسازگاری دارن یه دختر و یه پسر تو حریم شخصی ما دخالت میکنن حتی وسایل شخصی منو چک میکنن اصلا خلوت راحت ندارم و ارضا نمیشم خیلی این موضوع داره منو عذاب میده لطفا منو راهنمایی کنین😔😔😔
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
خواهر خوبم شما از اول شرایط رو میدونستی وبا علم به اینکه ایشون دوفرزند دارند باهاش ازدواج کردی اینجا صبوری مادرانه شما رو لازم داره تا تداعی گر زن بابای بدجنس نباشی ومادرانه انها رو از سرچشمه زلال محبت خودت سیراب کنی تا ملال ودوری مادر رو حس نکنند وبتونند به شما اعتماد کنند وزیر سایه پر مهر شما بزرگ وبالنده شوند وشما هم رو سپید از این امتحان الهی بیرون بیای پس حتما انها روبامحبت خودت پوشش بده ورابطه ای خوب وبا محبتی باانها بر قرار کن تا بهت اعتماد کنند وتورو از خودشون بدونند خب ارضاء نشدن شما هم ربطی به اونا نداره که وبرمیگرده به ارتباط گیری خودتون که باید همراه با معاشقه وملاعبه وملامسه باشه تاکاملا اماده باشی برای دخول وارگاسم کامل وخب لازمه که اتاق خواب جدا باشه وحتما در رو از داخل قفل بزننین که دیگه نگران حضور انها نباشی ومشکل پیش نیاد ودر ضمن در حضور کودکان مراقب رفتارهای احساسی خودت باش لطفا تا دچار اختلال جنسی نشوند وبه بلوغ زودرس دچار نشوند
موفق باشی
@onlinmpshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
مراجع🖍
آخه اینا شبا کشیک ما رو میدن من اصلن راحت نیستم هر لحظه میترسم بالا سر ما بیان آخه اون دفه اومدن پتو رو از رو من کشیدن با این که بچه هستن از روابط زناشویی ما حرف میزنن
اعصابم میریزه بهم
#رمان #عاشقانه
#لیلی_بیوفا #پارت_1
باد معتدل پاییزی که از حفرهی پنجره مربعی شکل با آن پردهی کرکرهایش-که همیشهی خدا بالا بود و در تابستان آفتابش و در زمستان هوای تاریک و ابریاش داخل اتاق میشد- بادکنکها را به تکان خوردن وا میداشت. بادکنکهای طلایی دور تا دور پنجرهها قرار گرفته بودند و هر از گاهی یک کودک پنج-شش ساله میآمد و یکی از آنها را به کودک هم سن و سالش هدیه میداد و میرفت سراغ بقیه آنها. از عروس، عروس گفتنهایشان دلم غنج میرفت. خنده یک لحظه هم از لبهایم جدا نمیشد. زنان فامیل و همسایه مدام دست میزدند و کل میکشیدند. مردها هم در حیاط، صلوات میفرستادند و به آقا جون تبریک میگفتند. تبریک هم داشت! وصلت با این خانواده، آرزوی هر پدری بود. همین ده دقیقهی پیش" بله" را گفته بودم؛ اما خیلی زود از روی آن مبل مزین شده با گلهای یاس و لاله و آن اکلیلهای طلاییای که روی آن نقش بسته بود، رفته بود. راضیه لبخند زنان روی صندلی داماد جا خوش کرد و گفت: - چه خانوادهی با اصالتی...! کاش یکی هم بود ما رو میگرفت! به خدا جونم به لب رسید که یه خواستگار دکتر، مهندس داشته باشم! همه یا بقال بودند یا محتاج پول بابا
تک خندی زدم و با انگشتهای بلند و استخوانیام روسری ساتن صورتیاش را نوازش کردم و گفتم: - نگران نباش! همه که قرار نیست با پول و مقام و کار عالی خوشبخت بشن. شاید قسمت تو اینه با یه بقال ازدواج کنی و باز هم خوشبخت بشی! پوزخند مسخرهای زد و با چشم غره از روی صندلی بلند شد. چه نامزدی با شکوهی! آن هم داخل خانهی آقا بزرگ. کاش خودش هم زنده بود تا انقدر به من سرکوفت نمیزد "همهی دخترها ازدواج میکنند، جز تو! نیست زیادی آفتاب مهتاب ندیدهای و قد و بالایی هم نداری، همه فکر میکنند نهایت چهارده سال داری و به جای تو، ملیحه دوازده ساله را میبرند!" چه خوش خیال بودی آقا بزرگ! من و آفتاب مهتاب ندیده بودن؟ مادرم با حرارت خاصی از خانه به حیاط میرفت و دوباره بر میگشت. میترسید چیزی کم بیاید و آبرویمان جلوی مهمانها و خانوادهی داماد برود. دخترهای فامیل با چادر سفید نشسته بودند و با چشمهایی که داشتند من را درسته قورت میدادند، نگاهم میکردند. لبخندی تحویلشان دادم و دامن سفید بلندم را بلند کردم. چادر ساتن و نازک سفیدم را سر کرده و به طرف حیاط رفتم.
حیاط از خانه هم بزرگتر بود و همان طور دل بازتر آدم دلش میخواست ساعتها روی تختهایی که دور تا دور حیاط چیده شده بودند، بنشیند یا حتی شب را صبح کند. با ورودم به حیاط همه شروع به دست زدن کردند. امیر، به محض بیرون آمدنم با پرستیژ خاص و آن کت و شلوار خوش دوخت مشکی و لباس سفیدش از صدر مجلس که کنار آقاجون و حاجآقا بود، بلند شد و به سمتم آمد. صورتش بر افروخته بود و رگهای گردنش بیرون زده بود. نزدیکم شد. بدون آنکه دستم را بگیرد یا حتی نگاهی به صورت بزک دوزک شدهام بیاندازد، سر به زیر گفت: - ارغوان خانم اگه میشه برید داخل...! خوب نیست با این ظاهر بیایید پیش این همه آقا. سرم را پایین انداختم. انگار قرار بود تا آخر عمرم با مردهای به شدت غیرتی رو به رو شوم. انگار مردها مالک زنها هستند و باید تا آخر عمر از ملکشان محافظت کنند که نکند یک از خدا بیخبر تصاحبش کند و خلاص! انگار قرار است تا ابد و دهر مهر خانوادهی حاج هدایت روی پیشانی من بخت برگشته خورده باشد. پرسشگرانه نگاهم میکند و با همان صدای مردانه و نسبتا کلفتش میگوید: - ناراحت شدید؟ من واقعا معذرت میخوام. چقدر دوست داشتنی هستند کسانی که تا میبینند ناراحتی، خودشان را مقصر میدانند و اعلام شرمساری میکنند
نگاهم به ریش نسبتا بلند و لبهای پهنش میافتد. با لبخندی مصنوعی میگویم: -مهم نیست. تقصیر شما نبود. ببخشید! الان میرم داخل. همان موقع هر چه ناسزا بود، نثار خودم کردم که چرا نگفتم خوشم نمیآید کسی برایم تعیین تکلیف کند. در شیشهای را باز کردم و زنها دوباره شروع به کل کشیدن کردند. حالم گرفته بود. نه رقصی نه آهنگی. میشد گفت چه ختم قشنگی! پس چرا قبل از دیپورت شدنم به خانه، فکر میکردم زیادی باشکوه است؟! مراسم عزا حداقل قرآن میخوانند و یکی حرف میزند؛ اما اینجا... مادرم چادرش را درآورد و نگاهی به من که به دیوار تکیه زده بودم کرد. با بیحوصلگی گفتم: -بله مامان جان، چرا این طوری نگام میکنید؟ همان لحظه اولین دشمن هر تازه عروس هم سر رسید و با لبخند پهنش، دست روی شانهام گذاشت...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
@
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رفتار خوب، بچه را #تربیت نمیکند
پس راه #اصلی تربیت فرزند چیست؟
🕹 #استاد_پناهیان
#کانال_مشاوره_آنلاین
@onlinmoshavereh
🌀دانستنی های #قبل_از_ازدواج
✅ یکی از کارهایی که در دوره آشنایی پیش از #ازدواج باید انجام شود، شناسایی صفات قابل تحمل و غیرقابل تحمل همدیگر است.
👈 خطوط قرمز غیرقابل چانهزنی و غیرقابل مذاکره، خواستههایی هستند که باید به اطلاع طرف مقابل برسد تا بداند در صورتی که از این خطوط قرمز عبور کند، زندگی به پایان خواهد رسید؛ مثلا اعتیاد و رابطه نامشروع خارج از زندگی زناشویی از این دست خطوط قرمز است.
❤️💚💛💙💜
#کانال_مشاوره_آنلاین
@onlinmoshavereh
#همسرداری
👈🏻سعی کنید حریم یکدیگر را مراعات کنیدواز جرّ و بحث با هم خودداری کنید.
مطالب بیجا را با سکوت خود و یا ارائه پیشنهاد مناسب به گفتگوهای سازنده و ثمربخش تبدیل کنید.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال629
سلام
سوال من در مورد دخترمه که ۲۹ آذر ۶ سالش رو تموم می کنه.
از تنهایی رفتن به سرویس بهداشتی می ترسه و در رو هم نمی بنده
ودیگر اینکه بعضی وقت ها شب ادراری داره
به نظرتون مشکل کجاست؟؟
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
مشکل همون ترس یا فوبیا است باید یه مدت همراهیش کنید تا باورش بشه که توی تنهایی چیزی نیست وترس نداره این فوبیا اگه ادامه میدا کنه میتونه مشکل ساز بشه براشون دیگه اینکه سعی کنید عصر هنگام دیگه به دختر گلت مایعات خصوص چایی ندی حتما قبل خواز ببریش دستشویی وبه محض بیدارشدن هم ببریش دستشویی غذاهای باطبع سرد بهش ندی واز غذاهای باطبع گرم استفاده کنید احتمالا مثانه اش سرد شده باید گرم نگهش داری واصلا بهش استرس وارد نکنی ورفتار خشونت امیز یا تنبیهی هم نداشته باشی اگه باز هم با همه رعایت ها مشکل داشت حتما به متخصص داخلی مراجعه کنید وبرای کلیه ومثانه او حتما ازمایش بدین چوت عفونت هم میتونه عاملی باشه اگه نتونستین ترسش رو کنترل کنید حتما به مشاور ویا روانپزشک برای رفتار درمانی مراجعه کنید تا فوبیاش رو کنترل کنید
@onlinmoshsvereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕ نکته مهم تربیتی
➖قاعده علمی این است که
متأسفانه وقتی
کودکان در کودکی
کودکی نمی کنند ،
در بزرگسالی
کودکانه زندگی می کنند .
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕ گوش دادن به فرزندان
➖کودکان برای شاد بودن، بیش از هر چیزی به گفتگو با ما نیاز دارند.
➖زمانی که فرزندتان میخواهد با شما صحبت کند، اگر آب دستتان است زمین بگذارید و سر تا پا گوش شوید و تا زمانی که صحبتهای او تمام نشده است، صحبت نکنید.
➖در ضمن نخواهید در آن زمان نقش معلم را ایفا کنید و اشتباهات او را اصلاح کنید. با این کار او درمی یابد که چقدر برای او ارزش و احترام قایل هستید.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕دوران کودکی تاثیر بسیار مهم و بسزایی در بزرگسالی آدمی دارد و قسمت زیادی از هویت و شخصیت انسان در دوران کودکی شکل می گیرد
از طرفی دیگر هیچ کسی در دنیا وجود ندارد که در کودکی آسیب ندیده باشد و کاملاً درست و صحیح و یا سالم و بدون آسیب به هشت سالگی رسیده باشد
اگر ما در دوران بزرگسالی این زخم ها و اسیب ها را با رفتن پیش یک روانکاو و یا روانشناسی و آگاهی و دانایی حل نکنیم و بر آنها مرهم نگذاریم بی شک بسته به آن آسیب ها و مقدارشان زندگی در بزرگسالی ما را خراب خواهند کرد !
بنابراین باید آسیب های دوران کودکی را درست کنیم و گرنه هم زندگی خود هم زندگی همسر خود و هم بچه ها را خراب خواهیم کرد و در این باره هیچ شوخی هم وجود ندارد و هیچ استثنایی هم وجود ندارد.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕زودرنجی در کودکان، حاصل یک زخم روحی است!
➖زخمهای کودکان ممکن است از ۴ (ت) آسیبرسان (تهدید، تحقیر، توهین، تمسخر) حاصل شده باشد.
پرسش: دختری پنج ساله دارم که خیلی زود رنج است و سر هر موضوعی سریع گریه می کند و واکنش نشان می دهد و به جواب منفی من عکس العمل نشان می دهد و زود عصبی می شود و جیغ می زند و گریه می کند.
پاسخ: زودرنجی در هر سنی حاکی از زخمی است که مرتب تحریک میشود، یعنی به هر دلیلی، فرزند شما از زخمی روحی رنج میبرد. این زخمها ممکن است از ۴ (ت) آسیبرسان (تهدید، تحقیر، توهین، تمسخر) حاصل شده باشد.
➖آیا شما و همسرتان بیش از این که او را تشویق کنید، تنبیه میکنید؟ مهمترین مسئله برای کودک، پر بودن بانک عاطفی است، یعنی اینکه احساس کند که دوستش دارند. برای این کار، تکلیف زمان کیفی را به شما پیشنهاد میکنم. شما به عنوان مادر حتماً اگر در اوج خستگی هم باشید، حتماً به فرزندتان غذایی میدهید و او را گرسنه نمیگذارید، ولی گاهی فرزند ما، از گرسنگی روحی رنج میبرد. برای اینکه فرزند دلبندمان دچار گرسنگی روحی نشود، غذای روح که همان آغوش و بازی و محبت است را پیشنهاد میکنم. حتماً هر روز حداقل نیم ساعت را باید با او، فعالیتی که خودش دلش میخواهد داشته باشید.
جیغ و گریه و زود عصبی شدن حاکی از این است که سیستم استرس فرزند شما حساس شده است و هر فشار کوچک را هم بیش برآورد میکند و واکنش بزرگ نشان میدهد. دلیل عصبی بودن بچهها میتواند، احساس غم و تنهایی، خستگی، حوصله سر رفتن، فضای متشنج خانه، دعوای پدر و مادر، توقع زیاد از کودک، گرسنگی، کم خوابی و … باشد. علت زمینه ای را پیدا کنید و در رفع آن بکوشید..
کار دیگری که میتوانید انجام بدهید، تلخ گیری است. یعنی تحمل هیجانی خودتان را بالا ببرید. اگر کودک شما از مساله ای پریشان شده و آن را با شما مطرح میکند، شما تلخی آن را بگیرید و آن مسئله ناراحت کننده را درون خودتان نگهدارید و به شکل قابل تحمل تری به فرزندتان برگردانید.
مسئله دیگر، حال خود شماست. تحقیقات ثابت کرده است که خشونت مادر، سبب عصبی شدن و خشونت کودک میشود. حال خودتان چطور است؟ اگر عصبی، افسرده، مضطرب هستید حتماً برای درمان خودتان اقدام کنید.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#رمان #عاشقانه
#لیلی_بیوفا #پارت_2
عروس خانم ما چرا انقد بیحال شده؟ عروس گلم الان باید خوشحالترین دختر این مجلس باشی ها...! پوزخندی زدم و به شکم برآمده و صورت رنگ و رو رفتهاش نگاه کردم. -حق با شماست مادر جون، یه خرده خسته شدم. لعنت به تمام حرفهای دلی که تبدیل به دروغ میشوند و بعد دیگر کسی نمیپرسد فلانی چرا این طوری شدی! ملیحه با سارافن کرم و ساق ضخیم سفید رنگش که هیکل درشتش را درشتتر نشان میداد به سمتمان آمد. نگاهی به چهرهی خستهام انداخت و رو به مادر گفت: - مامان منم عروس شم خسته میشم؟ دستش را روی شانهام گذاشت و با لودگی گفت: -ارغوان چرا نمیگی امیر آقا بیان بالا؟ یا اگه دوست داری خودت برو پایین! دستش را کنار زدم و دوباره روی مبل سلطنتیام که حالا در نظرم چیزی جز مبلی ساده نبود، نشستم.
صدای دست زدنها و کل کشیدنها قطع شده بود و تمام چشمها خیره به من بود. سرم را پایین انداختم که کسی از پشت در اتاق گفت: -یا الله...! فاطمه خانم، من و حاج جواد و امیر خان میتونیم بیایم داخل؟ بعد از چند دقیقه که خانمها هول کرده بودند و بعضیهایشان دنبال چادر و وسایلشان میگشتند، داخل شدند. سرم را دوباره پایین انداختم که حاج جواد عبایش را روی بازوهای برهنهام انداخت و با محبت به منی که داشتم از شرمساری سرخ میشدم گفت چیزی شده دخترم؟ رو به راه نیستی سادات خانم. شنلم را که روی زمین افتاده بود، برداشتم و عبای حاجآقا را پس دادم و در جواب گفتم: - چیزی نیست حاج آقا، کمی خسته شدم. با محبت لبخندی زد و با خوش رویی از کنارم بلند شد. آقا جون صدایم کرد و مجبور شدم از روی صندلی بلند شوم و به سمتش بروم. در همان راه، امیر را دیدم که با پوزخند محوی به تماشای مادرش نشسته! انگار مادرش دخترک شانزده- هفده ساله است که دارد با نگاهش، قورتش میدهد! - بله؟ دستی به ریشهای یک دست سفیدش کشید و گفت: - امشب حسابی آبرومون رو بردی! بیرون خلوت شده اگه میخوای میتونی بری حیاط... در دل پوزخندی زدم و با گستاخی تمام به چشمهای سرخ شده آقاجون خیره شدم. چقدر عالی! پدرم به امیر نگفته بود که چرا نگذاشتی دخترم بیاید به حیاط و حالا فکر کرده من حسابی ناراحتم و عقدهی حیاط رفتن پیدا کردهام!
بدون توجه به مهمانها درب را گشودم و به سمت اولین تخت داخل حیاط رفتم. حیاط کاملا خالی شده بود و جز چند تا پسر جوان که آشنا بودند کس دیگری داخل حیاط نبود. مثل آن که مردها منتظر خانمهایشان بیرون خانه ایستاده بودند. پسر عمه طاهره به شانهی علی رضا زد و من را نشان داد. یک لحظه خجالت کشیدم و خواستم برگردم اما هیچ دلیل موجهی برای برگشتن پیدا نکردم. صندلم را که پانزده سانت پاشنه داشت از پایم در آوردم و به پشتی روی تخت تکیه زدم. چند لحظه بعد، آن دو شروع به خندیدن کردند. دلم میخواست بروم و فریاد بزنم که به چه میخندید؟ اصلا شاید هم با من نبودند! ملیحه با سرعت و در حالی که سینههایش تند تند تکان میخوردند و به سختی تنفس میکرد، به طرفم دوید و موبایلم را به دستم داد. - تلفنت خودش رو کشت. کجایی تو؟ گوشی را از دستش قاپیدم، ناشناس بود. -بله؟ صدا قطع و وصل میشد و نمیگذاشت متوجه صحبت تماس گیرنده بشوم. -شادی کجایی؟ نفسم به شماره افتاد. شادی دیگر که بود؟! -ببخشید آقا من شادی نیستم
تلفن را قطع کردم که امیر با اخم غلیظی که روی پیشانی بلند و خوش تراشش بود به سمتم آمد. چپ چپ به پسرها نگاه کرد که باعث شد آنها هم به بیرون بروند. کمکم خانمها هم یکی پس از دیگری با بوسههای آبدار و مضحکشان خانه را ترک کردند. حیاط کاملا خلوت شد و صدای زنگ خوردن گوشیام به گوش امیر رسید. طوری رفتار کردم که انگار نه انگار چیزی شده و بعد از قطع تماس همان ناشناس، موبایلم را زیر دامن سفید چیندار و بلندم قایم کردم و با لبخند طوری که انگار همه چیز عالیه گفتم: - چیزی شده؟ بیا بشین! نگاه گذرایی به ملیحه کرد که باعث شد ملیحه به سرعت از ما دور شود. کنارم روی تختی که با فرش قرمز پوشانده شده بود و هر طرف اش پشتی زرشکی رنگ بود نشست. -ببینید! نمیخوام ناراحتتون کنم. من ازتون خواستم نیاید داخل حیاط. خب الان خلوت بود و مشکلی نداشت. بعد هم من که میدونم از دست من ناراحت شدی اما دست خودم نیست! به همجنسها شک دارم نه به شما! از اون پدر، دختر بدی درنمیاد، میاد؟ دستهای یک دست و سفیدم را به رخ کشیدم. - گیرم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل؟
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
♦️ 💠 تجربه درمان پوکی استخوان
پای #پرانتزی +دردهای #مفصلی+ #کم خونی+ضعف+ همه درمان میشه.
☯پودر جوانه یونجه+سویق سنجد+ پودر باقلا +سویق عدس.( هرسه ترکیب با دوشاب انگور حب سازید
👈روزی 9 حب بخورید.)
☯نوره زرنیخ دار بزنید.بعد روغن زیتون +بنفشه +مومیایی را ترکیب کنید و پس از شستن نوره بدن را کامل در حمام با روغن چرب کنید تا بخورد بدن برود.
👈(هفته ای 3 بار تکرار شود)
.مقدار نوره (1 قاشق غذاخوری )در (1لیوان) آب باشد مانند صابون به بدن بمالید بعداز 1 دقیقه بشویید.
‼️توجه:::هدف موبری نیست,هدف تراکم استخوان است.
↩️بعداز شستشو و زدن روغن از حمام خارج شوید
آش باقلا هفته ای (3 بار )بخورید.
☯هرروز صبح (1 قاشق) #ترنجبین را جوشانده صاف کنید با خاکشیر وتخم شربتی هر کدام (۱ قاشق )میل کنید.
👈انجیر,زیتون,کلم زیاد بخورید.
📛ترک نوشابه,نمک زیاد,ماست,دوغ,چیپس,پفک,سیب زمینی, گوشت گاو ,گوساله , سوسیس , کالباس , صبح پنیر نخوردن , ماست ودوغ اصلا نخورید,رب گوجه وکیوی ممنوع.
💥نشر دهید 💐
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃
✨﷽✨
📝⇇هفت پند مولانا
•☜شب باش : در پوشیدن خطای دیگران
•☜زمین باش : در فروتنی
•☜خورشیدباش : در مهر و دوستی
•☜کوه باش : در هنگام خشم و غضب
•☜رودباش : در سخاوت و یاری به دیگران
•☜دریاباش : در کنار آمدن با دیگران
•☜خودت باش : همانگونه که می نمایی..
♦️ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺭﺍ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻧﮑﻨﯿﺪ:
♦️ﺍﻭل ﺁﻧﭽﻪ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ…
♦️ﺩﻭﻡ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﻫﺴﺘﯿﺪ…..
✍🏻همیشه یادمان باشد که نگفته ها را میتوان گفت ولی گفته ها را نمیتوان پس گرفت!..
چه سنگ را به کوزه بزنی چه کوزه را به سنگ بزنی .همیشه شکست با کوزه است…..
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارگاهی که به شهر قم به پاست
هم برای نجف هم کربلاست
خاک اورا غرق بوسه می کنم😘
چون که جای پای اربابم رضاست💚
وفات فاطمه معصومه (س) تسلیت باد🏴🏴
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕جملاتی که نشان دهنده کمبود اعتماد به نفس است (بخش اول)
➖تکرار کلمه ببخشید
بعضی افراد باورشان این است که هر مشکل و اشتباهی که پیش بیاید مقصر آن ها هستند و باید عذرخواهی کنند. به عنوان مثال اگر عابری به آن ها برخورد کند عذرخواهی می کنند.
راه_حل: اگر شما همچین باوری دارید قبل از عذرخواهی موقعیت را ارزیابی کنید و ببینید آیا واقعا کار بدی کرده اید که مجبور به عذرخواهی هستید؟
➖فقط یه شانس بود
بعضی ها در زندگی به موفقیت هایی می رسند اما در جواب تبریک دیگران می گویند:
شانس آوردم یا یهویی اتفاق افتاد.
آن ها تلاش هایی که برای آن موفقیت کرده اند را فراموش می کنند و ادعا می کنند که تنها شانس باعث این موفقیت شده
راه_حل: اعتراف کنید که عالی هستید و وقتی دیگران تبریک می گویند به جای بهانه آوردن کافی است بگویید: متشکرم.
➖دوست دارم بدونم چه فکری درباره من میکنن
معمولا کسانی که اعتماد به نفس پایینی دارند روی دیدگاه و نظرات دیگران متمرکز می شوند و ناسازگاری ها را نمی توانند تحمل کنند. آن ها ترجیح می دهند با انسان های منفی و ناراضی ارتباط برقرار کنند.
راه_حل: ابتدا این را درک کنید که همه آدم ها به فکر خودشان هستند و کسی به شما فکر نمی کند.
آدم های ناسازگار و متناقض را که دائم نسبت به شما نظر منفی دارند از زندگی خود دور کنید.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال700
سلام ببخشید یه سوال دارم میشه راهنمایم کنید
من یه پسر سه ساله دارم هروقت تولد کسی باشه فکر میکنه تولد خودشه فردا تولد بچه های دوستم هست مارو دعوت کردن اگه بخوایم برای بچه های دوستم کادو بخریم اونم کادو میخواد بهش گفتم تولد دوستت هست گفت تولد منم هست به نظر شما چیکار کنیم که به روحیشم صدمه وارد نشه
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
سلام چه اشکالی داره برای اینکه حس حسادتش برانگیخته نشه یه کادوی هرچند کوچک هم شده براش بگیرید ایشون به واسطه سن کمش درک نمیکنه زمان ومکان چیه پس خیلی سخت نگیر
مراجع🖍
ممنون از راهنمایتون
@onkinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
از ته قلبت خدا را صدا کن😇
و او را به بزرگی و یکتا بودن یاد کن.😊
می خواهی آسمان دلت آبی،
و خورشید روشنگر زندگی ات باشد...؟🌤
می خواهی زبان گلها را بدانی
و راز خلقت را دریابی...؟🌹🌸
پس به او توکل کن😇
دست هایت را بالا ببر🙌
وجودت را سرشار از عشق و تمنا کن❤️
✨ و به او بگو دوستش داری ❤
و فقط او را می ستایی، از او کمک می جویی...☺️✨
بخواه که راه را به تو نشان دهد!😌😇
خودت را گم کن، بگذار هیچ نقشی از تو
بر زمین نماند، بال هایت را باز کن🕊
به سوی معبود حقیقی پرواز کن😇❣
#دعا_میکنم_خدا_بهترین_راه_را_نشانت_دهد😇
✨🌹✨
#الهی_که_بهترینها_سهم_زندگیت_بشه_دوست_من😊
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺