eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.2هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 .... 🔻داستان واقعی " کارل استوارت " صاحب بزرگترین هایپر مارکت دنی👇 ✡پسری برای پیدا کردن از خانه به راه افتاده و به یکی از فروشگاههای بزرگ که همه چیز میفروشند رفت… مدیر فروشگاه به او گفت: یک روز فرصت داری تا به طور کار کرده و در پایان روز با توجه به کار در مورد استخدام تو تصمیم میگیرم. ▪️در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند داشته است❓ ▫️پسر پاسخ داد که یک مشتری❗️ ▪️مدیر با ناراحتی گفت: تنها یک مشتری…❓ بی تجربه ترین متقاضیان کار در اینجا حدقل ۱۰ تا ۲۰ فروش در روز دارند. حالا فروشت چقدر بوده است ❓ ▫️پسر گفت: ۱۳۴,۹۹۹٫۵۰ دلار مدیر فریاد کشید: ۱۳۴,۹۹۹٫۵۰ دلار ؟😟 ▪️مگه چی فروختی❓ ▫️پسر گفت: اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک ماهیگیری ۴ بلبرینگه. بعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری❓ گفت: خلیج پشتی من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم❗️ بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد❓ که گفت: هوندا سیویک.من هم یک بلیزر دبلیو دی۴ به او پیشنهاد دادم که او هم خرید... ▪️مدیر میگه اون اومده بود قلاب ماهیگیری بخره تو بهش و بلیزر فروختی؟ میگه نه، اومده بود سردرد بخره من بهش پیشنهاد کردم بره ماهیگیری برای سردردش خوبه❗️ 👌و اين انسانهای بزرگ و نابغه است💐 " کارل استوارت " 🔴صاحب بزرگترين هايپرمارکتهای دنيا🔴 ═══✼🍃🌹🍃✼══ 🏠 http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd
📚 ... 💠 نقل است روزی خانِ آبادی به خانه کدخدا رفت. ساززنِ آبادی نزد خان آمد و یک پنجه عالی زد. خان که خوشش آمده بود، وعده داد، سر که شد، یک خروار گندم به نوازنده بدهد. ساززن هم تا موعد خرمن روزشماری می کرد... رفته رفته سر خرمن رسید و خان برای محصول به آبادی آمد و ساززن با خوشحالی پیش خان رفت و بعد از عرض سلام به یادش انداخت که: 💠من همان ساززن هستم که نمودید، سر خرمن یک خروار گندم می دهید، لطف بفرمایید. خان خندید و گفت: ساده دل، تو یک چیزی زدی، من ، من هم یک چیزی گفتم که تو . حوصله داری؟ برو پی کارت... ═══✼🍃🌹🍃✼══ 🏠 http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd
📚 💎دو روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند. یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان میکند؟ میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند. 👌گاهی اوقات باید بدون از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری... میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال زندگی هستی و هیچ وقت نمی خواهی واقعیتها را با منطق بیان کنی ❗️❗️❗️ 🔹در همین حال هزار پایی از کنار آنها میگذشت... 🔸میمون اول با دیدن پا از او پرسید: هزار پا، تو چگونه این همه پا را با هماهنگی حرکت میدهی❓ 🔹هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به این موضوع فکر نکرده ام ❓❗️ 🔸میمون دوم گفت: خوب فکر کن چون این میمون راجع به همه چیز توضیح میخواهد❗️ ❇️هزار پا نگاهی به پاهایش کرد و خواست توضیحی بدهد: خوب اول این پا را حرکت میدهم، نه، نه. شاید اول این یکی را. باید اول بدنم را بچرخانم ... هزار پا مدتی کرد تا توضیح مناسبی برای حرکت دادن پاهایش بیان کند ولی هرچه بیشتر سعی میکرد، ناموفقتر بود. ✴️پس با ناامیدی سعی کرد به راه خودش ادامه دهد، ولی متوجه شد که نمیتواند. با ناراحتی گفت: ببین چه بلایی به سرم آوردی؟! آنقدر سعی کردم چگونگی حرکتم را توضیح دهم که راه رفتن رفت❗️❗️ ♨️میمون دوم به اولی گفت: میبینی؟! وقتی سعی میکنی همه چیز را توضیح دهی اینطور میشود...! پس دوباره به غروب آفتاب خیره شد تا از آن ببرد... ═══✼🍃🌹🍃✼══ 🏠 http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd
📚 📔 ▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️ 💠پسر جوانی شد. اشتهای او کور شد و از خوردن هر چیزی او را معذور داشت. ✴️حکیم به او عسل کرد. 💠جوان می‌ترسید باز از خوردن عسل دچار شود لذا نمی‌خورد. حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم. جوان خورد و بدون هیچ دردی معده‌اش عسل را پذیرفت. ✴️حکیم گفت: می‌دانی چرا عسل را معده تو کرد و پس نزد و زود هضم شد؟ جوان گفت: نمی‌دانم. ✴️حکیم گفت: تنها خوراکی در جهان # طبیعت است که قبل از هضم کردن تو، یک‌بار در معده زنبور شده است. 💥پس بدان که عسل غذای معده توست و سخن غذای روح توست. 👌 💯اگر می‌خواهی حرف تو را و پس نزنند و زود هضم شود، سعی کن قبل # سخن گفتن، سخنان خود را مانند زنبور که عسل را در معده‌اش هضم می‌کند، ✅تو نیز در سخنان خود سبک سنگین و هضم کن سپس بر زبان بیاور. ═══✼🍃🌹🍃✼══ 🏠 http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd
📚 ... 💐 🌷می گویند روزی ملا نصرالدین به همسرش گفت: برایم درست کن که تعریف آن را فراوان از شنیده ام. 🍄همسرش می گوید: آرد گندم نداریم. ملا می گوید: از آرد جو استفاده کن. همسرش می گوید: شیر هم نداریم. ملا جواب می دهد: به جایش بریز. همسر ملا می گوید: شکر هم نداریم. ملا پاسخ می دهد: شکر نمی خواهد. همسر ملا دست به کار می شود و با آرد جو و آب، به اصطلاح می پزد. 🌾 ملا بعد از خوردن، چهره درهم می کشد و می گوید: چه ذائقه دارند این ثروتمندها ‼️ 💯حالا ببینید بسیاری از ما برای رسیدن به موفقیت چیست ❗️ 🤷‍♀کارهایی که افراد موفق انجام میدهند را انجام نمیدهیم و داریم نتایجی را بگیریم که آنها میگیرند. ═══✼🍃🌹🍃✼══ 🏠 http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd
✨﷽✨ 📚 .... «» ❇️زنی در مورد همسایه اش زیادی ساخت و شروع به آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش ساخته بود به شدت از این کار دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود شد و سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرد تا شاید بتواند این کار خود را جبران کند. ✡حکیم به او گفت: «به برو و یک بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه کن.» آن زن از این راه حل شد ولی این کار را کرد. ✨فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من آن زن رفت ولی چهار تا پر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است. 🌸 باشیم آبی که ریختیم دیگر نمی شود 👌 ═══✼🍃🌹🍃✼══ 🏠 http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd
📚 ✡در کتاب فیه ما فیه داستان بسیار تأمل‌برانگیزی به صورت درباره جوان است که به عشق دیدن معشوقه‌اش هر شب از این طرف دریا به آن طرف می‌رفته و سحرگاهان باز می‌گشته و تلاطم‌ها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمی‌کرد. ✡ دوستان و آشنایان همیشه او را مورد قرار می‌دادند و او را به خاطر این کار می‌کردند اما آن جوان عاشق هرگز گوش به حرف آن‌ها نمی‌داد و دیدار معشوق آنقدر برای او بوجود می‌آورد که تمام سختی‌ها و ناملایمات را بجان می‌خرید.  💠شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شب‌ها از دریا گذشت و به رسید. همین که معشوقه خود را دید با کمال پرسید: «چرا این چنین خالی در چهره خود داری❗️» ❇️معشوقه او گفت: «این از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشده‌ای.» 💠جوان عاشق گفت: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم.» 💠لحظه‌ای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید: «چه شده که در گوشه صورت تو جای و جراحت است❓» ❇️معشوقه او گفت: «این از روز اول من با تو در چهره‌ام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی است و من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی❗️» 💠جوان عاشق می‌گوید: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم.» 💠لحظه‌ای بعد آن جوان عاشق باز پرسید: «چه بر سر پیشین تو آمده؟ گویی شکسته است❗️» ❇️معشوقه جواب می‌دهد: «شکستگی دندان پیشین من در اتفاقی در دوران کودکی‌ام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و من نمی‌دانم چرا متوجه نشده بودی❗️» 💠جوان عاشق باز هم همان پاسخ را می‌دهد. آن جوان دیگری از چهره معشوقه‌اش می‌بیند و بازگو می‌کند و معشوقه نیز همان جواب‌ها را می‌گوید. به هر حال هر دو آنها شب را با هم به سحر می‌رسانند و مثل تمام سحرهای پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه خداحافظی می‌کند تا از مسیر دریا باز گردد. معشوقه‌اش می‌گوید: «این بار باز نگرد، دریا بسیار پر و طوفانی است❗️» 💠جوان عاشق با لبخندی می‌گوید: «دریا از این بوده و من آمده‌ام، این تلاطم‌ها نمی‌تواند مانع من شود.» ❇️معشوقه‌اش می‌گوید: «آن زمان که دریا طوفانی بود و می‌آمدی، بودی و این عشق نمی‌گذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیافتد. اما دیشب بخاطر هوس آمدی، به همین خاطر تمام بدی‌ها و ایرادات من را دیدی. از تو درخواست می‌کنم برنگردی زیرا در دریا می‌شوی.»  ✡جوان عاشق نمی‌کند و باز می‌گردد و در دریا می‌شود. ♨️مولانا پس از این داستان در چندین صفحه به تفسیر می‌پردازد؛ مولانا می‌گوید تمام ز شما مانند این داستان است. زندگی شما را نگاه شما به پیرامونتان شکل می‌دهد. اگر نگاهتان‌، مانند نگاه یک عاشق باشد، همه چیز را عاشقانه می‌بینید. اگر نگاهتان باشد همه چیز را منفی می‌بینید. دیگر آدم های خوب و مثبت را در زندگی پیدا نخواهید کرد و نخواهید دید. دیگر اتفاقات خوب و مثبت در زندگی شما رخ نخواهد داد و نگاه منفی‌تان اجازه نخواهد داد چیزهای خوب را متوجه شوید. اگر نگاه عاشقانه از ذهنتان دور شود تمام بدی‌ها را خواهید دید و خوبی‌ها را متوجه نخواهید شد. نگاهتان اگر عاشقانه باشد بدی‌ها را می‌توانید به خوبی تبدیل کنید. ═══✼🍃🌹🍃✼══ 🏠 http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd
🍃💔 💔🍃 📚 ... 👌داستان که علی(ع) را نفروخت‼️ ✨روزی حضرت علی (ع) نزد اصحاب خود فرمودند: 🍀من دلم خیلی بحال غفاری می سوزد خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور ❓ مولا فرمودند: 🌻آن شبی که به دستور ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای عثمان به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند. 🍃ابوذر خشمگین شد و به فرمود: 🍂شما دو به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید' و دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ ⁉️شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من علی فروش شوم؟ 🔷تمام های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی علی نمی کنم. آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست. 🥀مولا گریه می کردند و می فرمودند: 🌸به خدایی که جان علی در دست اوست آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمانی محکم بست سه شبانه روز بود او و خانواده اش هیچ بودند. 🦋مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ در این زمان علی فروشی نکنیم...... ═══✼🍃🌹🍃✼══ 🏠 http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd
📚 .... 🍍🍍🍌🍌🥒🥒 🍌 اساساً بعضی آدم‌ها پوستِ صفتند؛ مترصد زمین زدن خلق الله. 🥒قسمی از آدم‌ها پوستِ صفتند؛ در کنارشان جوان می‌مانی یا دست کم خیال می‌کنی شده‌ای. 🍊یک عده پوستِ صفتند؛ تا کردن و معاشرت با آن‌ها دارد. # تلخند؛ لکن بالقوه ظرفیت شدن دارند؛ حضور چشمگیر در نثارِ زرشک پلو. 🌰عده‌ای دیگر پوستِ صفتند، پوستِ گردوی تازه صفت؛ جوری سیاهت می‌کنند که تا مدت‌ها اثرش بماند. 💟بخشی دیگر اما و زلالند، 🌸لکن بعضاً همزمان شکننده و هم هستند؛ این جماعت، پوستِ سیر و پیاز صفتند. 🌸وگروهی موسومند به آدم‌های پوستِ صفت؛ متصل تا بناگوش است. 🌸جماعتی پوستِ صفتند؛ باید جوری از آن‌ها ببری که کمترین بهشان پیدا نکنی و الّا را در می‌آورند. 👌تعامل با شماری آدم‌ها و تکنیک می‌طلبد؛ این‌ها پوستِ صفتن. 📚 گچ پژ 👤 محسن رضوانی ═══✼🍃🌹🍃✼══ 🏠 http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd
📚... ✡روزی حضرت به خداوند عرض کرد: ای خدای وتوانا! حکمت این کار چیست که موجودات را می‌آفرینی و باز همه را می‌کنی❓ چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب می‌آفرینی و بعد همه را می‌کنی؟ خداوند فرمود: ای موسی! می‌دانم که تو می‌خواهی راز و افعال ما را بدانی و از سرّ تداوم آفرینش آگاه شوی. و مردم را از آن آگاه کنی. تو پیامبری و جواب این سوال را می‌دانی. این سوال از علم برمی‌خیزد. هم سوال از علم بر می‌خیزد هم جواب. هم گمراهی از ناشی می‌شود هم هدایت و نجات. همچنانکه دوستی و دشمنی از آشنایی برمی‌خیزد. آنگاه خداوند فرمود: ای موسی برای اینکه به جواب برسی، بذر گندم در زمین بکار. و صبر کن تا خوشه شود. موسی را کاشت و گندمهایش رسید و خوشه شد. داسی برداشت و مشغول درو کردن شد. ندایی از جانب خداوند رسید که ای موسی! تو که کاشتی و پرورش دادی پس چرا را می‌بری؟ موسی جواب داد: پروردگارا! در این خوشه‌ها، گندم سودمند و مفید پنهان است و درست نیست که دانه‌های گندم در میان کاه بماند، سلیم حکم می‌کند که گندم ها را از کاه باید جدا کنیم. خداوند فرمود: این را از چه کسی آموختی که با آن یک خرمن گندم فراهم کردی؟ موسی گفت: ای خدای بزرگ! تو به من شناخت و درک عطا فرموده‌ای. خداوند فرمود: پس چگونه تو قوه شناخت داری و من ندارم؟ در تن خلایق روح های پاک هست، روح های تیره و سیاه هم هست. همانطور که باید گندم را از کاه جدا کرد باید نیکان را از بدان جدا کرد. خلایق جهان را برای آن می‌آفرینم که گنج نهان الهی آشکار شود. ✨ خداوند گوهر پنهان خود را با انسان و جهان آشکار کرد پس ای انسان تو هم گوهر پنهان جان خود را نمایان کن. 📚 برگرفته از مثنوی معنوی ═══✼🍃🌹🍃✼══ 🏠 http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd
💎وقتی خوشگل ترین رانینگ توسی دنیا مال تو باشه ولی هربار که می پوشیش پات رو بزنه چکار می کنی؟ 💠 ممکنه مثل خیلی با بسازی آخه وقتی توی پات نیست و روی جا کفشی به انحناهای و صورتی دورش نگاه می کنی خیلی به نظر میرسه و شاید با خودت بگی داشتنش به کمی درد و رنج می ارزه. 😔داستان یک رابطه هم همینطوره، وقتی ازش دوری خیلی به نظر می رسه و به نظرت می ارزه که کنی و از تو اصرار باشه و از او ، 🧐با خودت میگی بی خیال که وقتی با هم هستیم به نظرم می رسه اشکالی درکاره و با من اونقدرها نمی کنه ، بی خیال که من را در زندگیش و اوقاتش نمی کنه و هر بار که سعی می کنم نزدیکش بشم داره. ✅فکر کنم کسی که از یک رابطه نمی تونه بیرون بیاد شبیه کسی باشه که از کفش تنگ محبوبش نمی تونه دل بکنه. 👌اینطور وقت ها کافیه بهش یه کفش اصل بدی که یک بار بپوشه تا متوجه بشه چه حس دلپذیری را در هر قدم و هر لحظه از زندگیش از دست داده و به جاش بک گراند تمام مناظری که از صبح تا شب دیده را رنج انتخاب کرده. اونوقت دیگه حتی انحناهای سفید و صورتی دنیا هم باعث نمیشه که برای پیاده روی بعدی انتخابش کنی. 💯کاش می شد آدم ها را، حتی بطور آزمایشی و هم که شده برای یک هفته از یک رابطه برداشت و در یک رابطه گذاشت، تا ببینند این که کسی صبح ها بیاد دنبالشون تا قبل از رفتن سرکار با هم پیاده روی کنند و صبحانه را به اتفاق در فضای سبز بخورند، این که دست در دست لابه لای مغازه های کوچه مروی حرکت کنند تا هات چاکلت، ترشی انبه، و انواع شکلات و دسرهای خوشمزه را برای پنجشنبه شب که با هم فیلم می بینند انتخاب کنند، این که وقتی در جمع دوستان هستند کسی و تحسینشان کند، ♨️و این که بدانند شب های وسط هفته کسی هست که آخر شب را بیرون با او بخورند، خستگی را کنار هم در کنند و از رانندگی بعد از نیمه شب لذت ببرند چه احساسی داره. وقتی که این یک هفته تمام شد دیگر انتخاب با خودشان است ✍مهسا مجتهدی ═══✼🍃🌹🍃✼══ 🏠 http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd
📚 ✡سرخپوستی به نوه خود گفت: فرزندم، درون ما بین دو گرگ، کارزاری برپاست. یکی از گرگ ها به تمام معنا، ، دروغگو، حسود، حریص و پست، و گرگ دیگری ، خوشحال، امیدوار، فروتن و راستگو...! ✡پسر کمی فکر کرد و پرسید: پدر بزرگ کدام یک است❓ ✴️پدر بزرگ بی‌ درنگ گفت: همانی که تو به آن می‌ دهی... 💯مراقب باشيم كه كدام درونمان را غذا ميدهيم ═══✼🍃🌹🍃✼══ 🏠 http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd