فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 محبتِ دوطرفه
#استاد_دهنوی
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال738
سلام میگم قبلابهتون پیام داده بودم ولی به خداخیلی سخته بادوتابچه شوهرت کنارت نباشه زودعصبی میشم ازکوره درمیرم.خیلی نگران تربیت بچه هام هستم عقده ای بارنیان .یااینکه باادب تربیت بشن.همیشه بعدنمازام براعاقبت بخیرشون خیلی دعامیکنم خیلی متوسل به اقاامام حوادمیشم وخداروشکرجوابم گرفتم.ولی صبور نیستم.دوست دارم صبورباشم.توعمل ممنون میشم دوباره راهنماییم کنید
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاور خانواده
باسلام
عزیزم ان الله مع الصابرین خداوند با صابرین هستش قبول کن که اگه همسرت این سختی رو تحمل نکنه وغم غربت رو به جون نخره که نمیتونه برای شما امنیت واسایش وارامش فراهم کنه ومجبوریدبا نداری وحسرت سر کنید کیا نزد دیگران دست نیاز دراز کنید پس خدارو شکر کن به خاطر یه همچین همسر با غیرت ووظیفه شناسی که از خودگذشتگی وفداکاری میکنه وبه خودش سختی میده تا شما راحت باشید وبه پاس این گذشتش باید که صبور باشی وبه امور خانه وفرزندان با عشق رسیدگی کنی وقدر دان زحماتش باشی وبا غر زدن وعز وجز باری اضافه روی دوشش نذاری وفرزندانش رو با مهر ولطف بدونه سختگیری بیجا پرورش بدی با توکل بر خداوند ....
با ارزوی توفیق
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #توقع_نامناسب
💠 وقتی #مشکلی دارید به شوهرتان بگویید.
درست نیست به او بگویید مشکلی ندارم و سپس از او #توقع داشته باشید حدس بزند مشکلتان چیست.
💠 توقع #ذهنخوانی از همسر خود نداشته باشید. این توقع باعث زیاد شدن #کینه و سوءظنهای مخرّب و سرد شدن روابط میشود!
#کانال_مشاوره_آنلاین
@onlinmoshavereh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #استاد_رائفی_پور:
🔴کاش میتوانستم این مطلب را انتقال بدهم قبل اینکه #تجربه کنید.
#مجردها با دقت بیشتری گوش بدن.
#کانال_مشاوره_آنلاین
@onlinmoshavereh
جان را تو صفا ده به صفای صلوات
همراه ملک شو به نوای صلوات🌺🍃
برهرچه خدا، قیمتی داد ، ولـی
گلزار بهشت است بهای صلوات🌺🍃
خواهی که شود مشکلت آسان بفرست🌺🍃
بر چهره ی دلربای محمد مصطفی ع صلوات🌺🍃
🌺اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ
وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌺
@onlinmoshavereh
🌺🌸🌺🍀🌺🌸🌺
Mohammad:
سلام خسته نباشی
سوال739
سلام خسته نباشی
من سال 93عقد کردم تقریبا دو سالی مشکل داشتیم دادگاهی شدیم تا اینکه دوباره اشتی کردیم خدا رو شکر رفتارش باهام خیلی خوبه ولی رابطه جنسی اصلا نداره خودم یکم نگرانم میشه راهنماییم کنین
البته ناگفته نماند تابستون میخواست عروسی کنه ک داداشم تصادف کرد فوت کرد
پاسخ ما👇
سرکار خانم#شمس مشاور خانواده
باسلام
خواهر خوبم اخه نامزدی باید این همه طول بکشه؟!
مگه نمیدونی از نامزدی طولانی بلا خیزد ؟باعث میشه که هرکس به خودش اجازه دخالت در امور رو بده وخلاصه یه چیزایی از این رابطه در پیدت کنه که عامل سوءاستفاده اطرافبا وایجاد اختلاف بشه واز لحاظ روانی ادمی تحت فشار باشه وباعث بشه که روی دو طرف به هم باز بشه وفرصتی میدا بشه برای توهین وبی احترامی ومتوقع شدن بی جا نسبت به هم .....که نمونه بارزش رو خودت تجربه کردی ومتاسفانه به دادگاه هم کشیده شده !
حالا که به حمد خدا رابطه اصلاح شده بهت توصیه میکنم که دیگه کافیه وبهتره که هرچه زودتر به سر زندگی خودتون برید البته اگه واقعا دیگه با هم مشکلی ندارید وخواهان هم هستید تا چیزی این وسط به وجود نیومده زودتر عروسی بگیرید
خدا رحمت کنه برادرتون رو مطمئن باش که اونم راضی نیست عامل دوری شما ویا اختلاف شما باشه پس زودتر اقدام کنید کمی ساده تر ومختصر تر به جایی بر نمیخوره وحتی باعث راحتی انجام کار هم میشه.
واما رابطه عاقلانه تر اینه که در دوره نامزدی اصلا رابطه زناشویی نباشه تا اگه اختلافات اینچنینی به وجود اومد به بن بست نرسید ودیگه اینکه شیرینی شب زفاف وبه هم رسیدن براتون لوس نشه وخاطره اش براتون بمونه...
موفق باشید
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
پنج شنبه است و ياد درگذشتگان😔
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ التماس دعا 🙏
برای حاضرهای زندگیتون محبت
@onlinmoshavereh
📌
#رمان #عاشقانه
#لیلی_بیوفا #پارت_36
📌
اما نمیتوانست. - سلام مامان، ببخشید باعث آزارتون شدم! حاج جواد جلو آمد. لبخندی زد و سپس رو به عصمت خانم گفت: - عروسمون اومده، نمیخوای بری کنار تا داخل بشه؟ این بود رسم مهمان نوازی؟ با دلهره کنار رفت. - سلام آقاجون! امیر آقا هستن؟ عصمت خانم پیشدستی کرد. - آره عزیز دلم. البته حالش خوش نیست. داخل اتاقش دراز کشیده. کفشهایم را درآوردم. دوباره به اینجا برگشته بودم، به همان جایی که آن روزم را زهر کرد؛ زهری که دوا نداشت. دختری را دیدم، روی مبل بالای خانه نشسته و انگشتهایش را میشکند. با مانتویی جذب که تمام اجزای بدنش را به نمایش گذاشته. دختر موهای بلند و رنگ کردهاش را از روی صورتش کنار زد. در جا خشکم زد. لیلی! آب دهانم را قورت دادم. پلکهایم مدام میپریدند. لیلی از روی مبل برخواست و به سمتم آمد. ابروهای خوش حالتش را بالا داد. دست باندپیچی شدهاش را جلو آورد. با اکراه دست دادم
سلام! نگاههای حاج جواد و همسرش به آن دختر خصمانه بود. با سر جواب سلامش را دادم. صدای امیر داخل نشیمن پیچید. - لیلی، کجا رفتی پس؟ آقا جون، نکنه چیزی بهش گفتی؟ لیلی عزیز دلم، خانوم کجایی پس؟ بهت گفتم تو اون اتاق بیصاحاب من بمون تا بابا و مامان با هم حرف بزنند! با حوله آبی حمامش نزدیک شد. با دیدن من سیخ ایستاد. حاج جواد در خانه را بست. - ارغوان جان، بیا بشین برات توضیح میدم! توضیح؟ توضیحی واضحتر از این؟ زمانی که میبینی کس دیگری در قلبش است، غلط میکنی وارد زندگیش شوی! - ببخشید! فکر نمیکردم مهمون داشته باشید، مزاحم شدم. کیفم را به سختی در دستم نگه داشته بودم. در برابر دیدگان آنها با قطرات اشکی که بیملاحظه روی صورتم روان شدند، از آن جهنم بیرون رفتم. دلم میخواست تا صبح در کوچه پس کوچههای شهر رژه بروم و فریاد بکشم.
مقصر تحقیر شدن من، پدر و مادرم بودند، اگر اصرار نمیکردند، اگر... به خودم که آمدم وسط خیابان بودم، قطرات باران به چادرم شلاق میزدند. کفشهایم که با لبههای تا کرده پا کرده بودم، از پایم درآمده بودند و من دختری شده بودم تنها... در فصلی نه چندان سرد! صدای بوق ماشینها میآمد، جلویم را تار میدیدم. کسی از دور اسمم را صدا زد. " ارغوان، مراقب باش!" با برخورد جسم سنگینی به شکمم، روی هوا چرخ زدم. *** "لیلی" همهمان به سمت دختر دویدیم. پسرک مو فرفری بود که مدام عجز و ناله میکرد و مشخص نبود از کجا پیدایش شده. داشت آبروی دخترک میرفت. بچه بود هنوز، خیلی زود بود تا طعم بیکسی را بچشد. مادر امیر با اشکهایی که قصد بند آمدن نداشت؛ فریاد میزد: - ببین پسرهی احمق چه به روز دختره مردم آوردی! آمبولانس پس چی شد؟ الان جواب حاج کاظم رو چی باید بدیم؟ خدایا خودت به این دختر معصوم رحم کن! معصوم بود؟ اگر از کیوان گوشیش را میگرفتم و چتهایش با این دختر را میخواندم آن وقت باز هم میگفت معصوم؟
امیر دستان سرد و خیسش را روی شانهام گذاشت. - تو این پسر رو میشناسی؟ با ارغوان چه نسبتی داره؟ در دل نگران حیثیت دختری شدم که زیر باران دراز به دراز افتاده بود و اورژانس میگفت نباید تکانش بدهیم؛ اما در زبان نه! - دوست پسرشه. به چهرهی متعجب امیر خندیدم. برایش غیر قابل هضم بود که این دخترک معصوم، آفتاب مهتاب ندیده نیست! ناباور گفت: - باورم نمیشه. آخه ارغوان همچین دختری نیست. یعنی میخواد با یه مرد حرف بزنه ده بار سرخ و سفید میشه؛ یعنی... (صدایش را بالا برد.) آمبولانس اومد. جسم بیروح ارغوان را به سمت آمبولانس بردند. من همچنان نگاهم خنثی بود. شاید از ته دل از بلایی که سر رقیب عشقیم آمده بود، خرسند بودم. اصلا کاش بمیرد! امیر و پدر و مادرش به سمت ماشین خودشان رفتند تا آمبولانس را همراهی کنند. من اما چشمان گستاخم را به کیوانی دوخته بودم که از ترس آبروی دختر، دنبالشان نرفت. آمبولانس و ماشین پشت به پشت هم حرکت کردند؛ انگار که لیلی وجود خارجی نداشته...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕ #روزی که همسرتان از شما پرسید که کجا بودید و می دانید که هدف همسر شما از این سئوال این است که آیا خانه مادرت رفتی یا نرفتی؟
از همان اول تمام، کمال، حقیقت را بگویید.
در نتیجه اول بگویید که خانهی مادرم رفتم و بعد بگویید از صبح تا حالا کجا بودید و خودتان را خلاص کنید نه اینکه هزار حرف دیگر بزنید.
❄️ @onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕ #استقلال روانی
➖منظور از استقلال روانی این است که فرد برای اتخاذ تصمیم های خود بتواند به روان خویش مراجعه کرده وبر اساس معیارها وتوان های خود گزینه ای را انتخاب کند وبا درایت خویش مسیر تحقق را بپذیرد و نتایج حاصله را نیز کاملا قبول کند وبرای آن آمادگی مناسب داشته باشد.
➖اما اگر فرد به این استقلال نرسیده باشد مدام در جهت راضی کردن دیگران قدم برمیدارد ودر اثر این روند به مرور جاده روانی خود را گم میکند وکم کم از خود وانتخابها وسبک زندگی اش لذت نمیبرد ودر اثر این وضعیت دچار پرخاشگری شده ومدام دیگران را که با او آن گونه که وی توقع داشته همراهی نکرده اند را مسئول میداند و بر سر آنها فریاد میزند.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺