eitaa logo
المصيبة الراتبة | مقتل شناسی
5.8هزار دنبال‌کننده
430 عکس
251 ویدیو
37 فایل
🚩 اَلسَّلَامُ عَلَيكَ يَا صَاحِبَ المُصِيبَةِ الرَّاتِبَةِ 🚩 📎 پایگاه علمی - پژوهشی #مقتل و #مقتل_شناسی 📎 اِحیاء تراث شیعی و نسخ خطی 📌 ارتباط با ادمین: 🆔 @mosibatoratebah_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🩸 علیه‌السلام و کاروان 🩸 🥀 الإقبال عن کتاب المصابیح بإسناده عن جعفر بن مُحَمَّد عن أبیه مُحَمَّد بن علیّ [الباقر] علیهما السلام: سَأَلتُ أبی عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام عَن حَملِ یَزیدَ لَهُ، فَقالَ: حَمَلَنی عَلى بَعیرٍ یَطلُعُ بِغَیرِ وِطاءٍ، ورَأسُ الحُسَینِ علیه السلام عَلى عَلَمٍ، ونِسوَتُنا خَلفی عَلى بِغالٍ اکُفٍ 3، وَالفارِطَةُ خَلفَنا وحَولَنا بِالرِّماحِ، إن دَمَعَت مِن أحَدِنا عَینٌ قُرِعَ رَأسُهُ بِالرُّمحِ، حَتّى إذا دَخَلنا دَمِشقَ صاحَ صائِحٌ: یا أهلَ الشّامِ هؤُلاءِ سَبایا أهلِ البَیتِ... 🥀 الإقبال به نقل از کتاب المصابیح، به سندش از امام صادق علیه السلام، از پدرش امام باقر علیه السلام: از پدرم على بن الحسین (زین العابدین) علیه‌السلام درباره بردن او به سوى یزید پرسیدم. 🥀 فرمود: «مرا بر شترى لَنگ و بدون جهاز، سوار کردند و سر حسین علیه‌السلام بر بالاى عَلَمى بود و زنانمان، پشت سرِ من بر استرانى بدون پالان، سوار بودند. کسانى که ما را مى‏بردند، از پشت سر و گرداگردمان، با نیزه، ما را احاطه کرده بودند و آزار مى‏دادند. اگر اشکى از دیده یکى از ما فرو مى‏چکید، با نیزه به سرش مى‏کوبیدند، تا آن که وارد شام شدیم. جارچى جار زد: اى شامیان! اینان، اسیران اهل بیتِ ملعون‌اند... 📕 الإقبال، جلد ۳ صفحه ۸۹ 📕 بحار الأنوار، جلد ۴۵، صفحه ۱۵۴ 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🩸 سلام‌الله علیها🩸 🥀 ملا محمدهاشم خراسانی حکایت نبش قبر حضرت رقیه سلام‌الله علیها به منظور ترمیم قبر و رفع آب‌گرفتگی مضجع شریف آن حضرت در سال ۱۲۸۰ هجری، را نقل می‌کند: 🥀 جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقی که نَسَبش به سیّد مرتضی علم‌الهدی منتهی می‌شد و سنّ شریفش بیش از ۹۰ سال بود، سه دختر داشت و اولاد پسر نداشت. شبی دختر بزرگ ایشان حضرت رقیّه دختر امام حسین علیهماالسلام را در خواب دید که فرمودند: 🥀 «به پدرت بگو: به والی بگوید: میان لحد و جسد من آب افتاده، و بدن من در اذّیت است، بیاید قبر و لحد مرا تعمیر کند. 🥀 دختر به سيّد عرض کرد، ولی سیّد از ترس اهل تسنّن، به خواب اعتنا ننمود. شب دوّم دختر وسطی سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت، ترتیب اثری نداد. شب سوّم دختر کوچک سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت، باز ترتیب اثری نداد. شب چهارم خود سیّد حضرت رقیّه سلام‌الله علیها را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند: چرا والی را خبردار نکردی؟! 🥀 سیّد بیدار شد، صبح نزد والی شام رفت و خوابش را گفت. والی به علماء و صلحاء شام از شیعه و سنّی امر کرد که غسل کنند و لباس‌های پاکیزه بپوشند، به دست هر کس قفل ورودی حرم مطهّر باز شد، همان کس برود و قبر مقدّس او را نبش کند، پیکر را بیرون آورد تا قبر را تعمیر کنند. 🥀 صلحاء و بزرگان از شیعه و سنّی در کمال آداب غسل کردند و لباس پاکیزه پوشیدند، قفل به دست هیچ کس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سیّد، و چون میان حرم آمدند کلنگ هیچ کدام بر زمین اثر نکرد، مگر به دست سیّد ابراهیم. 🥀 حرم را قُرق کردند و لحد را شکافتند. تا آنکه دیدند بدن نازنین حضرت رقیه سلام‌الله علیها، میان لحد و کفن صحیح و سالم است اما آب زیادی میان لحد جمع شده است. 🥀 سیّد ابراهیم در قبر رفت، همین که خشت بالای سر را برداشت دیدند ،سیّد افتاد. زیر بغلش را گرفتند و از حالش جویا شدند. 🥀 اما او هی می‌گفت: ای وای بر من... وای بر من... 🥀 به ما گفته بودند یزید لعنةالله علیه، زن غسّاله و کفن فرستاده ولی اکنون فهمیدم دروغ بوده، چون دختر با پیراهن خودش دفن شده. من بدن را منتقل نمی‌کنم، می‌ترسم بدن را منتقل کنم و دیگر به عنوان "رقیّه بنت الحسین" سلام‌الله علیهما شناخته نشود و من نتوانم جواب بدهم. 🥀 سیّد بدن شریف را از میان لحد بیرون آورد و بر روی زانوی خود نهاد و سه روز بدین گونه بالای زانو خود نگه داشت و گریه می‌کرد تا اینکه قبر را تعمیر کردند. 🥀 وقت نماز که می‌شد، سیّد بدن حضرت را بالای جایی پاکیزه می‌گذاشت. پس از فراغ از نماز برمی‌داشت و بر زانو می‌نهاد، تا اینکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند، سید بدن را دفن کرد. 🥀 از معجزه آن حضرت این که سیّد در این سه روز احتیاج به غذا و آب و تجدید وضو پیدا نکرد و چون خواست بدن را دفن کند، دعا کرد که خداوند پسری به او عطا فرماید. 🥀 دعای سیّد به اجابت رسید و در سن پیری خداوند پسری به او لطف فرمود که نام او را "سیّد مصطفی" گذاشت. 🥀 آنگاه والی واقعه را به سلطان عبدالحمید عثمانی نوشت؛ او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف حضرت رقیّه و امّ کلثوم و سکینه و سایر مخدرات سلام‌الله علیهم اجمعین را به سید ابراهیم واگذار کرد. 🥀 این قضیه در سال ۱۲۴۲ هجری شمسی رخ داده و در کتاب «معالی» هم این قضیّه مجملاً نقل شده و در آخر اضافه کرده است: 🥀 «فَنزلَ فی قبرها و وَضع علیها ثوباً لفَّها فیه و أخْرجها، فإذا هی بنتٌ صغیرةٌ دُونَ البُلوغِ و کانَ متْنُها مجروحةً مِنْ کثرةِ الضَّرب» 🥀 آن سیّد جلیل وارد قبر شد و پارچه‌ای بر او پیچید و او را خارج نمود، دختر کوچکی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده، و پشت شریفش از زیادی ضربات مجروح بود...! 🥀 پس از درگذشت سیّد ابراهیم، تولیت آن مشاهد مشرفه به پسرش سیّد مصطفی و بعد از او به فرزندش سیّد عبّاس رسید. و فرزندان سیّد ابراهیم دمشقی معروف و مشهور به "مستجاب الدعوه" هستند. 📕 منتخب التواریخ، صفحه ۳۸۸ 📕 ستاره درخشان شام، شیخ علی ربانی خلخالی (ره) 🏷 🆔 @mosibatoratebah
53.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 📎 سخن گفتن سر مبارک امام حسین علیه‌السلام، به روایت امامیه و اهل‌خلاف 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🔅 امام حسین علیه‌السلام در تابش آفتاب و گرما 🔅 🥀 عن ابی‌عبدالله علیه‌السلام: أَنَّ زَائِرَهُ لَیَخْرُجُ مِنْ رَحْلِهِ فَمَا یَقَعُ فَیْئُهُ عَلَى شَیْ‏ءٍ إِلَّا دَعَا لَهُ، فَإِذَا وَقَعَتِ الشَّمْسُ عَلَیْهِ، أَکَلَتْ ذُنُوبَهُ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَب‏. وَ مَا تُبْقِی الشَّمْسُ عَلَیْهِ مِنْ‏ ذُنُوبِهِ شَیْئاً، فَیَنْصَرِفُ وَ مَا عَلَیْهِ ذَنْب‏. 🥀 امام صادق علیه‌السلام: 🥀 زائرِ امام حسین علیه‌السلام وقتى به قصد زیارت آن حضرت از خانه‏‌اش خارج می‌شود، سایه‏‌اش بر چیزى نمی‌افتد، مگر اینکه آن چیز برایش دعا می‌کند. و هنگامى که بر او بتابد، گناهانش را از بین می‌برد، همان‌طور که آتش هیزم را از بین می‌برد. 📕 کامل‌الزیارات، صفحه ۲۷۹ 🏷 🆔 @mosibatoratebah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
40.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 📎 انکار مصائب کربلا از گناهان کبیره است 📎 آیت‌الله شیخ محمد السند 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🩸 صلوات‌الله علیه و پیرمرد شامی 🩸 🥀 اولین سخن حضرت سجاد علیه‌السلام بعد از ، در شهر آن هنگامى بود که اسرا روى پله‏هاى مسجد ایستاده بودند. 🥀 پیرمردى از اهالى شام نزد آنها آمد و گفت: سپاس خداى را که شما را کشت و هلاک کرد. شهرها و روستاها را از آسیب مردان شما آرامش برقرار ساخت و امیرالمؤمنین یزید را بر شما مسلط گردانید. 🥀 سیدالساجدین علیه‌السلام به آن پیرمرد گفت: آیا قرآن خوانده‏اى؟ گفت: بلى! فرمود: آیا این آیه را مى‏شناسى: «قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فى القربى‏» بگو اى پیامبر! در مقابل ابلاغ رسالت، مزدى از شما نخواستم مگر اینکه خویشانم را دوست‏بدارید؟ گفت: آرى خوانده‏ام. 🥀 امام علیه السلام فرمود: اى پیرمرد! ما همان «قربى‏» هستیم. سپس پرسید: آیا این آیه را قرائت کرده‏اى که خداى سبحان فرموده است: «و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى‏» و بدانید هر چیزى که به غنیمت گرفتید، یک پنجم آن براى خدا و پیامبر و از آن خویشاوندان اوست؟ گفت: بلى! امام فرمود: اى پیرمرد ما همان «ذى القربى‏» هستیم! 🥀 امام بار دیگر پرسید: آیا این آیه را تلاوت کرده‏اى: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» همانا خدا مى‏خواهد آلودگى را از شما خاندان بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند؟! پیرمرد پاسخ داد: آرى این آیه را هم خوانده‏ام. حضرت سجاد علیه‌السلام فرمود: اى پیرمرد! ما همان اهل‏بیتى هستیم که خداوند آیه تطهیر را مخصوص ما قرار داد. 🥀 پیرمرد ساکت‏ شد و از سخنانى که گفته بود، شرمنده و پشیمان شد و با تعجب پرسید: شما را به خدا! شما همانهائید؟! 🥀 سپس على بن الحسین علیهما‌السلام فرمود: بدون هیچ شکى به خدا ما همانها هستیم و به حق جدمان سوگند، ما همانهائیم! 🥀 با سخنان امام سجاد علیه‌السلام پیرمرد منقلب شد، شروع به گریه کرد، عمامه‏اش را به زمین انداخت، سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من از دشمنان آل محمد، اعم از جن و انس، بیزارم. سپس به امام زین‏العابدین علیه السلام عرض کرد: آیا راهى براى توبه من هست؟! 🥀 امام فرمود: بله! اگر بازگردى، خداوند توبه تو را مى‏پذیرد و تو با ما خواهى بود. پیرمرد گفت: من توبه مى‏کنم! 🥀 هنگامى که خبر گفتگوى امام علیه‌السلام و پیرمرد به یزید رسید، دستور داد آن پیرمرد را به شهادت رساندند. 📕 بحارالأنوار جلد ۴۵ صفحه ۱۲۹ 🏷 🆔 @mosibatoratebah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🩸 🩸 دَمِ دروازهٔ ... غم در جانِ او حل شد! معطل شد... معطل شد... معطل شد... معطل شد... 📝 سید محمدحسین حسینی 🏷 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🥀 | | 🥀 جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان دادند در خرابه‌ی بی‌سقف، جایشان آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای مجروح از پیاده‌رَوی بود، پایشان شخصی کنیز خواست از آن فرقه‌ای که بود جبریل، خادم درِ دولت‌سرایشان آنان که بود بر سرشان مهر، سایبان در آفتاب، سوخت رخ مه‌لقایشان آنان که شُست قابله‌شان ز آب سلسبیل از تشنگی پرید رخ و رنگ‌هایشان جمعی که بانوی حرم کبریا بُدند از نینوا به عرش برین شد، نوایشان کردند نرم، سینه‌ی جمعی که روز و شب زهرا به روی سینه همی‌داد، جایشان جمعی که بود پنجه‌ی ایشان، گره‌گشای بستند دست‌ها ز جفا از قفایشان آن فرقه‌ای که واسطه‌ی رزق عالمند دادند نان به رسم تصدّق، برایشان «جودی»، به روزگار زند خیمه‌ی شهی از آن دمی که گشت گدای گدایشان 📝 جودی خراسانی 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🩸 گوشه‌ای از مجلس یزید لعین 🩸 📎 | | 📎 سلام‌الله علیها 🥀 حسین علیه‌السلام زمانى که کشته شد، آب خواست، ولى به او ندادند و با زبان تشنه، کشته شد و نزد خدا رفت و خداوند او را از نوشیدنى بهشتى، سیراب ساخت. 🥀 او را آن‏چنان سر بُریدند و خانواده‏اش را به بردند و در حالى با مَرکب‏هاى بدون جهاز و پالان حرکتشان دادند، تا وارد دمشق شدند، در حالى که سرِ حسین علیه‌السلام، در میانشان بر بالاى نیزه بود. 🥀 هرگاه یکى از آنان با دیدن سر مى‏گریست، نگهبانان او را با تازیانه مى‏زدند. اهل ذمّه، در بازار دمشق براى تماشاى آنان صف کشیده بودند و به آنان جسارت می‌کردند تا این که بر درِ کاخ یزید،گ متوقّف شدند. 🥀 یزید، دستور داد تا سر حسین علیه‌السلام را بر در بیاویزند، در حالى که خانواده امام علیه‌السلام در اطرافش بودند. همچنین، نگهبانانى را بر آن گماشت و دستور داد که: هرگاه یکى از آنان گریست، او را بزنید. 🥀 آنان، همچنان ماندند، در حالى که سر حسین علیه‌السلام در میان آنها به مدّت هفت ساعت، در روز آویزان بود. امّ کلثوم سلام‌الله علیها، سرش را بلند کرد و سرِ حسین علیه‌السلام را دید و گریست و گفت: اى پدر بزرگ (منظورش پیامبر خدا صلى‌الله علیه و آله بود) این سرِ حبیب تو حسین علیه‌السلام است که آویزان شده است. سپس گریست. 🥀 یکى از نگهبانان، دستش را بالا برد و به صورت آن مخدره زد که به تمامى صورت او آسیب زد، اما در دَم، دست نگهبان، از کار افتاد. 📕 بستان‌الواعظین، صفحه ۲۶۳ 🏷 🆔 @mosibatoratebah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا