eitaa logo
المصيبة الراتبة | مقتل شناسی
5.9هزار دنبال‌کننده
471 عکس
315 ویدیو
46 فایل
🚩 اَلسَّلَامُ عَلَيكَ يَا صَاحِبَ المُصِيبَةِ الرَّاتِبَةِ 🚩 📎 پایگاه علمی - پژوهشی #مقتل و #مقتل_شناسی 📎 اِحیاء تراث شیعی و نسخ خطی 📌 ارتباط با ادمین: 🆔 @mosibatoratebah_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🩸 صلوات‌الله علیه و پیرمرد شامی 🩸 🥀 اولین سخن حضرت سجاد علیه‌السلام بعد از ، در شهر آن هنگامى بود که اسرا روى پله‏هاى مسجد ایستاده بودند. 🥀 پیرمردى از اهالى شام نزد آنها آمد و گفت: سپاس خداى را که شما را کشت و هلاک کرد. شهرها و روستاها را از آسیب مردان شما آرامش برقرار ساخت و امیرالمؤمنین یزید را بر شما مسلط گردانید. 🥀 سیدالساجدین علیه‌السلام به آن پیرمرد گفت: آیا قرآن خوانده‏اى؟ گفت: بلى! فرمود: آیا این آیه را مى‏شناسى: «قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فى القربى‏» بگو اى پیامبر! در مقابل ابلاغ رسالت، مزدى از شما نخواستم مگر اینکه خویشانم را دوست‏بدارید؟ گفت: آرى خوانده‏ام. 🥀 امام علیه السلام فرمود: اى پیرمرد! ما همان «قربى‏» هستیم. سپس پرسید: آیا این آیه را قرائت کرده‏اى که خداى سبحان فرموده است: «و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى‏» و بدانید هر چیزى که به غنیمت گرفتید، یک پنجم آن براى خدا و پیامبر و از آن خویشاوندان اوست؟ گفت: بلى! امام فرمود: اى پیرمرد ما همان «ذى القربى‏» هستیم! 🥀 امام بار دیگر پرسید: آیا این آیه را تلاوت کرده‏اى: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» همانا خدا مى‏خواهد آلودگى را از شما خاندان بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند؟! پیرمرد پاسخ داد: آرى این آیه را هم خوانده‏ام. حضرت سجاد علیه‌السلام فرمود: اى پیرمرد! ما همان اهل‏بیتى هستیم که خداوند آیه تطهیر را مخصوص ما قرار داد. 🥀 پیرمرد ساکت‏ شد و از سخنانى که گفته بود، شرمنده و پشیمان شد و با تعجب پرسید: شما را به خدا! شما همانهائید؟! 🥀 سپس على بن الحسین علیهما‌السلام فرمود: بدون هیچ شکى به خدا ما همانها هستیم و به حق جدمان سوگند، ما همانهائیم! 🥀 با سخنان امام سجاد علیه‌السلام پیرمرد منقلب شد، شروع به گریه کرد، عمامه‏اش را به زمین انداخت، سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من از دشمنان آل محمد، اعم از جن و انس، بیزارم. سپس به امام زین‏العابدین علیه السلام عرض کرد: آیا راهى براى توبه من هست؟! 🥀 امام فرمود: بله! اگر بازگردى، خداوند توبه تو را مى‏پذیرد و تو با ما خواهى بود. پیرمرد گفت: من توبه مى‏کنم! 🥀 هنگامى که خبر گفتگوى امام علیه‌السلام و پیرمرد به یزید رسید، دستور داد آن پیرمرد را به شهادت رساندند. 📕 بحارالأنوار جلد ۴۵ صفحه ۱۲۹ 🆔 @mosibatoratebah
🥀 | | 🥀 ای فخر کائنات! گذر کن دمی به شام ما را اسیر بین، تو ای سیّد انام! دانند شامیان ز جفا، خون ما حلال بگذر به ما که گشته به ما زندگی، حرام دردم نه یک، نه صد، نه هزار است، این سفر زین درد بی‌شمار، برت بشمرم کدام؟ در بزم عام، ز اهل و عیال تو، این گروه آن یک کنیز خواهد و آن دیگری غلام اولاد خود ز کینه‌ی اعدا، دو دسته بین جمعی، شهید کوفه و برخی، اسیر شام اطفال ما گرسنه، شب و روز، تشنه‌لب یک شب کسی نداد به ایشان به شام، شام رأس حسین و دُرد شراب، این ‌چه حالت است؟ نه دهر دون، سر آمد و نه عمر ما، تمام لعل حسین و چوب جفا، زین ستم به ما نه پای استقامت و نه دست انتقام طعن سنان و جور یزید و جفای شمر ما را انیس و مونس و یار است، «و‌السّلام» آن گه یزید، حقّ نبی را بهانه کرد سوی مدینه، آل علی را روانه کرد ▫️ جودی خراسانی 🆔 @mosibatoratebah ▫️ ▫️ ▫️ ▫️ ▫️
🥀 | و 🥀 روزی که جای آل پیمبر به شام شد روز جهان به دیده‌ی احباب، شام شد پیمانه پُر ز زهر الم شد بر اهل‌بیت بر اهل شام، باده‌ی عشرت به جام شد بهر نظاره‌ی حرم خاص مصطفی از مرد و زن، به هر گذری، ازدحام شد آن سر که بود، زینت دوش نبی، مدام فرقش نشان سنگ، ز دیوار و بام شد آه از دمی! که گفت به سجّاد، ظالمی برخیز پای تخت که وقت سلام شد خورشید را ز خون شفق، چهره گشت سرخ در طشت، چون سر شه دین را مقام شد چوب یزید گشت بر آن لب، چو آشنا از اهل‌بیت، شورش روز قیام شد زینب چو دید آن همه ظلم، از جگر کشید آهی که روز در نظر خلق، شام شد گفتا بگیر چوب جفا زین لب، ای یزید! کآزرده از تو، حضرت «خیرُ‌ الانام» شد ▫️جودی خراسانی 🆔 @mosibatoratebah ▫️ ▫️ ▫️ ▫️ ▫️
🩸 | | 🩸 🥀 حضرت امام زین‌العابدین علیه‌السلام: 🥀 یا نُعْمَانُ فَمَا بَقِیَ أَحَدٌ مِنْهُمْ إلّا وَقَدْ ألْقَی عَلَیْنَا مِنَ التُّرابِ وَالْأَحْجارِ وَالْأَخْشَابِ مَا أرادَ... 🥀 ای نعمان! ( در ورود ما به ) احدی از آنان نبود، مگر اینکه تا توانستند از خاک و سنگ و چوب را به سویی ما افکندند. 📕 تذکرة الشهداء،‌ میرزا حبیب‌الله شریف کاشانی، جلد ۲، صفحه ۴۱۲ 🆔 @mosibatoratebah
🩸 🩸 🥀 نقل است که سوی روانه شدند، در راه به دیری رسیدند، فرود آمدند تا بخوابند، نوشته‌ای بر دیوار دیر بدیدند: 🥀 اترجوا امة البیت... 🥀 راهب را پرسیدند از آن خط و نویسنده آن؛ گفت: این خط پانصد سال پیش از آن که پیغمبر شما مبعوث شود اینجا نوشته بود. 🥀 سبط ابن جوزی مسندا روایت کرد از ابی محمد عبدالملک بن هشام نحوی بصری در ضمن حدیثی که چون آن مردم در منزلی فرود آمدند سر را از صندوقی که برای آن ساخته بودند بیرون آوردندی و بر نیزه نصب کردندی و همه شب پاس او را داشتندی تا وقت رحیل باز آن را در صندوق می نهادند. پس در منزلی فرود آمدند دیر راهبی بود سر را به عادت بیرون آوردند و بر نیزه نصب کردند و پاسبانان پاس می دادند و نیزه را به دیر تکیه دادند نیمه شب نوری دید از آن جا که تا به آسمان کشیده و بر آن قوم مشرف گشت و گفت: 🥀 شما کیستید؟ 🥀 گفتند: اصحاب ابن زیاد. 🥀 پرسید: این سر کیست؟ گفتند: سر حسین بن علی بن ابی طالب و فاطمه دختر رسول خدا... 🥀 پرسید: پیغمبر خودتان؟! 🥀 گفتند: آری... 🥀 گفت: چه بد مردمی هستید، اگر را فرزندی بود ما او را در چشم خویش جای میدادیم... 🥀 آنگاه گفت: شما می‌توانید کاری کنید؟! 🥀 گفتند: چه کار؟ 🥀 گفت: من ده هزار دینار دارم، آن را بستانید و سر را به من دهید، تاامشب نزد من باشد و چون خواستید روانه شوید آن را بگیرید... 🥀 پذیرفتند، را را به او دادند و پول ها را بگرفتند راهب را برداشت و بشست و خوشبوی کرد و روی زانو گذاشت و همه شب بگریست تا سپیده صبح بدمید. 🥀 گفت: ای سر من غیر خویشتن چیزی ندارم و شهادت می دهم به یگانگی خدا و این که جد تو پیغمبر او بود و شهادت می دهم که من خود بنده توأم، آن گاه از بیرون آمد و اهل بیت را خدمت می کرد. 🥀 ابن هشام در سیره گفت: را برداشتند و روانه شدند چون نزدیک رسیدند با یکدیگر گفتند: آن مال را زودتر میان خویش قسمت کنیم مبادا یزید بر آن واقف شود و از ما بستاند، پس کیسه ها را آوردند و گشودند و آن زرها سفال شده بود و بر یک سوی آن نگاشته: ( و لا تحسبن الله غافلا عما یفعل الظالمون ) و بر روی دیگر ( و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون ) پس آن ها را در بردی ریختند. 🥀 شیخ راوندی در خرائج این خبر را به تفصیل آورده است و در آن کتاب گوید: 🥀 چون سر شریف را به آن ها بازگردانید، از دیر فرود آمد و در کوهی تنها به عبادت پروردگار پرداخت و هم در آن کتاب گوید: که رئیس آن جماعت عمر سعد بود و او آن مال را از راهب بگرفت و چون دید سفال شده است غلامان خود را فرمود در نهر ریختند. 📕 دمع‌السجوم، فصل یازده 📕 نفس‌المهموم 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🩸 | | 🩸 🥀 حضرت امام زین‌العابدین علیه‌السلام: 🥀 یا نُعْمَانُ فَمَا بَقِیَ أَحَدٌ مِنْهُمْ إلّا وَقَدْ ألْقَی عَلَیْنَا مِنَ التُّرابِ وَالْأَحْجارِ وَالْأَخْشَابِ مَا أرادَ... 🥀 ای نعمان! ( در ورود ما به ) احدی از آنان نبود، مگر اینکه تا توانستند از خاک و سنگ و چوب را به سویی ما افکندند. 📕 تذکرة الشهداء،‌ میرزا حبیب‌الله شریف کاشانی، جلد ۲، صفحه ۴۱۲ 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🩸 صلوات‌الله علیه و پیرمرد شامی 🩸 🥀 اولین سخن حضرت سجاد علیه‌السلام بعد از ، در شهر آن هنگامى بود که اسرا روى پله‏هاى مسجد ایستاده بودند. 🥀 پیرمردى از اهالى شام نزد آنها آمد و گفت: سپاس خداى را که شما را کشت و هلاک کرد. شهرها و روستاها را از آسیب مردان شما آرامش برقرار ساخت و امیرالمؤمنین یزید را بر شما مسلط گردانید. 🥀 سیدالساجدین علیه‌السلام به آن پیرمرد گفت: آیا قرآن خوانده‏اى؟ گفت: بلى! فرمود: آیا این آیه را مى‏شناسى: «قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فى القربى‏» بگو اى پیامبر! در مقابل ابلاغ رسالت، مزدى از شما نخواستم مگر اینکه خویشانم را دوست‏بدارید؟ گفت: آرى خوانده‏ام. 🥀 امام علیه السلام فرمود: اى پیرمرد! ما همان «قربى‏» هستیم. سپس پرسید: آیا این آیه را قرائت کرده‏اى که خداى سبحان فرموده است: «و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى‏» و بدانید هر چیزى که به غنیمت گرفتید، یک پنجم آن براى خدا و پیامبر و از آن خویشاوندان اوست؟ گفت: بلى! امام فرمود: اى پیرمرد ما همان «ذى القربى‏» هستیم! 🥀 امام بار دیگر پرسید: آیا این آیه را تلاوت کرده‏اى: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» همانا خدا مى‏خواهد آلودگى را از شما خاندان بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند؟! پیرمرد پاسخ داد: آرى این آیه را هم خوانده‏ام. حضرت سجاد علیه‌السلام فرمود: اى پیرمرد! ما همان اهل‏بیتى هستیم که خداوند آیه تطهیر را مخصوص ما قرار داد. 🥀 پیرمرد ساکت‏ شد و از سخنانى که گفته بود، شرمنده و پشیمان شد و با تعجب پرسید: شما را به خدا! شما همانهائید؟! 🥀 سپس على بن الحسین علیهما‌السلام فرمود: بدون هیچ شکى به خدا ما همانها هستیم و به حق جدمان سوگند، ما همانهائیم! 🥀 با سخنان امام سجاد علیه‌السلام پیرمرد منقلب شد، شروع به گریه کرد، عمامه‏اش را به زمین انداخت، سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من از دشمنان آل محمد، اعم از جن و انس، بیزارم. سپس به امام زین‏العابدین علیه السلام عرض کرد: آیا راهى براى توبه من هست؟! 🥀 امام فرمود: بله! اگر بازگردى، خداوند توبه تو را مى‏پذیرد و تو با ما خواهى بود. پیرمرد گفت: من توبه مى‏کنم! 🥀 هنگامى که خبر گفتگوى امام علیه‌السلام و پیرمرد به یزید رسید، دستور داد آن پیرمرد را به شهادت رساندند. 📕 بحارالأنوار جلد ۴۵ صفحه ۱۲۹ 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🥀 | | 🥀 جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان دادند در خرابه‌ی بی‌سقف، جایشان آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای مجروح از پیاده‌رَوی بود، پایشان شخصی کنیز خواست از آن فرقه‌ای که بود جبریل، خادم درِ دولت‌سرایشان آنان که بود بر سرشان مهر، سایبان در آفتاب، سوخت رخ مه‌لقایشان آنان که شُست قابله‌شان ز آب سلسبیل از تشنگی پرید رخ و رنگ‌هایشان جمعی که بانوی حرم کبریا بُدند از نینوا به عرش برین شد، نوایشان کردند نرم، سینه‌ی جمعی که روز و شب زهرا به روی سینه همی‌داد، جایشان جمعی که بود پنجه‌ی ایشان، گره‌گشای بستند دست‌ها ز جفا از قفایشان آن فرقه‌ای که واسطه‌ی رزق عالمند دادند نان به رسم تصدّق، برایشان «جودی»، به روزگار زند خیمه‌ی شهی از آن دمی که گشت گدای گدایشان 📝 جودی خراسانی 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🩸 گوشه‌ای از مجلس یزید لعین 🩸 📎 | | 📎 سلام‌الله علیها 🥀 حسین علیه‌السلام زمانى که کشته شد، آب خواست، ولى به او ندادند و با زبان تشنه، کشته شد و نزد خدا رفت و خداوند او را از نوشیدنى بهشتى، سیراب ساخت. 🥀 او را آن‏چنان سر بُریدند و خانواده‏اش را به بردند و در حالى با مَرکب‏هاى بدون جهاز و پالان حرکتشان دادند، تا وارد دمشق شدند، در حالى که سرِ حسین علیه‌السلام، در میانشان بر بالاى نیزه بود. 🥀 هرگاه یکى از آنان با دیدن سر مى‏گریست، نگهبانان او را با تازیانه مى‏زدند. اهل ذمّه، در بازار دمشق براى تماشاى آنان صف کشیده بودند و به آنان جسارت می‌کردند تا این که بر درِ کاخ یزید،گ متوقّف شدند. 🥀 یزید، دستور داد تا سر حسین علیه‌السلام را بر در بیاویزند، در حالى که خانواده امام علیه‌السلام در اطرافش بودند. همچنین، نگهبانانى را بر آن گماشت و دستور داد که: هرگاه یکى از آنان گریست، او را بزنید. 🥀 آنان، همچنان ماندند، در حالى که سر حسین علیه‌السلام در میان آنها به مدّت هفت ساعت، در روز آویزان بود. امّ کلثوم سلام‌الله علیها، سرش را بلند کرد و سرِ حسین علیه‌السلام را دید و گریست و گفت: اى پدر بزرگ (منظورش پیامبر خدا صلى‌الله علیه و آله بود) این سرِ حبیب تو حسین علیه‌السلام است که آویزان شده است. سپس گریست. 🥀 یکى از نگهبانان، دستش را بالا برد و به صورت آن مخدره زد که به تمامى صورت او آسیب زد، اما در دَم، دست نگهبان، از کار افتاد. 📕 بستان‌الواعظین، صفحه ۲۶۳ 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🩸وای از شام 🩸 📎 | | 🥀 سهل نقل میکند: به سوى بیت المقدّس، روانه شدم و به شام رفتم. شهرى پُر آب و درخت دیدم که پارچه و پرده و دیبا آویخته‏اند و شاد و خوش‏حالند و زنانى هم پیش آنان، دف و طبل مى‏زنند. 🥀 با خود گفتم: شاید شامیان، عیدى دارند که آن را نمى‏شناسیم. دیدم مردمى سخن مى‏گویند. گفتم: اى مردم! آیا شما در شام، عیدى دارید که ما آن را نمى‏شناسیم؟! 🥀 گفتند: اى پیرمرد! تو را غریبه مى‏بینیم؟ 🥀 گفتم: من سهل بن سعد هستم. پیامبر خدا صلى‌الله علیه و آله را دیده‏ام و از او حدیث شنیده‏ام. 🥀 گفتند: اى سهل! آیا تعجّب نمى‏کنى که آسمان، خون نمى‏بارد و زمین، ساکنانش را فرو نمى‏برد؟ 🥀 گفتم: چرا این گونه شود؟! 🥀 گفتند: این، سر حسین علیه‌السلام از خاندان پیامبر خدا صلى‌الله علیه و آله است که آن را از سرزمین عراق به شام، هدیه مى‏برند و اکنون مى‏رسد. 🥀 گفتم: شگفتا! سر حسین علیه‌السلام را به هدیه مى‏برند و مردم، خوش‏حالى مى‏کنند؟! از کدام دروازه مى‏آورند؟! 🥀 مردم به دروازه‏اى به نام دروازه ، اشاره کردند. به سوى آن رفتم و آن‏جا که بودم، پرچم‏هایى پى در پى آمد و اسب‏سوارى را دیدم که به دستش نیزه سرشکسته‏اى بود و سرى بر آن بود که شبیه‏ترینِ صورت‏ها به پیامبر خدا صلى‌الله علیه و آله بود و در پى آن، زنانى سوار بر شتران بدون جهاز آمدند. 🥀 به یکى از آنها نزدیک شدم و به او گفتم: اى دختر! تو کیستى؟ 🥀 گفت: سَکینه دختر حسین... 🥀 به او گفتم: آیا درخواستى از من دارى؟ من، سهل بن سعد هستم که جدّت را دیده و از او حدیث شنیده‏ام. 🥀 سکینه سلام‌الله علیها گفت: اى سهل! به حامل سر بگو که سر را جلوى ما ببرد تا مردم به دیدن او سرگرم شوند و به ما نگاه نکنند، که ما حرم پیامبر خدا هستیم. 🥀 سهل گفت: به حامل سر، نزدیک شدم و به او گفتم: آیا درخواستم را اجابت مى‏کنى تا در عوض، چهارصد دینار بگیرى؟ 🥀 گفت: درخواستت چیست؟ 🥀 گفتم: سر را جلوتر از اهل حرم، حرکت بده. 🥀 او چنین کرد و من هم آنچه را وعده داده بودم، به او پرداختم. 📕 مقتل‌ خوارزمی، جلد ۲ صفحه ۶۰ 📕 بحارالأنوار، جلد ۴۵ صفحه ۱۲ 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🩸 گوشه‌ای از مجلس یزید لعین 🩸 📎 | | 📎 سلام‌الله علیها 🥀 حسین علیه‌السلام زمانى که کشته شد، آب خواست، ولى به او ندادند و با زبان تشنه، کشته شد و نزد خدا رفت و خداوند او را از نوشیدنى بهشتى، سیراب ساخت. 🥀 او را آن‏چنان سر بُریدند و خانواده‏اش را به بردند و در حالى با مَرکب‏هاى بدون جهاز و پالان حرکتشان دادند، تا وارد دمشق شدند، در حالى که سرِ حسین علیه‌السلام، در میانشان بر بالاى نیزه بود. 🥀 هرگاه یکى از آنان با دیدن سر مى‏گریست، نگهبانان او را با تازیانه مى‏زدند. اهل ذمّه، در بازار دمشق براى تماشاى آنان صف کشیده بودند و به آنان جسارت می‌کردند تا این که بر درِ کاخ یزید،گ متوقّف شدند. 🥀 یزید، دستور داد تا سر حسین علیه‌السلام را بر در بیاویزند، در حالى که خانواده امام علیه‌السلام در اطرافش بودند. همچنین، نگهبانانى را بر آن گماشت و دستور داد که: هرگاه یکى از آنان گریست، او را بزنید. 🥀 آنان، همچنان ماندند، در حالى که سر حسین علیه‌السلام در میان آنها به مدّت هفت ساعت، در روز آویزان بود. امّ کلثوم سلام‌الله علیها، سرش را بلند کرد و سرِ حسین علیه‌السلام را دید و گریست و گفت: اى پدر بزرگ (منظورش پیامبر خدا صلى‌الله علیه و آله بود) این سرِ حبیب تو حسین علیه‌السلام است که آویزان شده است. سپس گریست. 🥀 یکى از نگهبانان، دستش را بالا برد و به صورت آن مخدره زد که به تمامى صورت او آسیب زد، اما در دَم، دست نگهبان، از کار افتاد. 📕 بستان‌الواعظین، صفحه ۲۶۳ 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🩸 صلوات‌الله علیه و پیرمرد شامی 🩸 🥀 اولین سخن حضرت سجاد علیه‌السلام بعد از ، در شهر آن هنگامى بود که اسرا روى پله‏هاى مسجد ایستاده بودند. 🥀 پیرمردى از اهالى شام نزد آنها آمد و گفت: سپاس خداى را که شما را کشت و هلاک کرد. شهرها و روستاها را از آسیب مردان شما آرامش برقرار ساخت و امیرالمؤمنین یزید را بر شما مسلط گردانید. 🥀 سیدالساجدین علیه‌السلام به آن پیرمرد گفت: آیا قرآن خوانده‏اى؟ گفت: بلى! فرمود: آیا این آیه را مى‏شناسى: «قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فى القربى‏» بگو اى پیامبر! در مقابل ابلاغ رسالت، مزدى از شما نخواستم مگر اینکه خویشانم را دوست‏بدارید؟ گفت: آرى خوانده‏ام. 🥀 امام علیه السلام فرمود: اى پیرمرد! ما همان «قربى‏» هستیم. سپس پرسید: آیا این آیه را قرائت کرده‏اى که خداى سبحان فرموده است: «و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى‏» و بدانید هر چیزى که به غنیمت گرفتید، یک پنجم آن براى خدا و پیامبر و از آن خویشاوندان اوست؟ گفت: بلى! امام فرمود: اى پیرمرد ما همان «ذى القربى‏» هستیم! 🥀 امام بار دیگر پرسید: آیا این آیه را تلاوت کرده‏اى: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» همانا خدا مى‏خواهد آلودگى را از شما خاندان بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند؟! پیرمرد پاسخ داد: آرى این آیه را هم خوانده‏ام. حضرت سجاد علیه‌السلام فرمود: اى پیرمرد! ما همان اهل‏بیتى هستیم که خداوند آیه تطهیر را مخصوص ما قرار داد. 🥀 پیرمرد ساکت‏ شد و از سخنانى که گفته بود، شرمنده و پشیمان شد و با تعجب پرسید: شما را به خدا! شما همانهائید؟! 🥀 سپس على بن الحسین علیهما‌السلام فرمود: بدون هیچ شکى به خدا ما همانها هستیم و به حق جدمان سوگند، ما همانهائیم! 🥀 با سخنان امام سجاد علیه‌السلام پیرمرد منقلب شد، شروع به گریه کرد، عمامه‏اش را به زمین انداخت، سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من از دشمنان آل محمد، اعم از جن و انس، بیزارم. سپس به امام زین‏العابدین علیه السلام عرض کرد: آیا راهى براى توبه من هست؟! 🥀 امام فرمود: بله! اگر بازگردى، خداوند توبه تو را مى‏پذیرد و تو با ما خواهى بود. پیرمرد گفت: من توبه مى‏کنم! 🥀 هنگامى که خبر گفتگوى امام علیه‌السلام و پیرمرد به یزید رسید، دستور داد آن پیرمرد را به شهادت رساندند. 📕 بحارالأنوار جلد ۴۵ صفحه ۱۲۹ 🏷 🆔 @mosibatoratebah