🍂 خدایا !
اگر میدانستم با مرگ من
یک دختر در دامان حجاب میرود
حاضر بودم هزاران بار بمیرم
تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
چهره هایشان
حتی در پسِ خاک؛
سرشار از نور بود ...
چنان نوری که شب؛ رنگ باخت
و جشنوارهای از حماسه آفریده شد ...
جادهی اهواز؛ خرمشهر _ منطقه کوشک
اردیبهشت مــاه ســــال ۱۳۶۱
🔹 مرحله دوم عملیات بیت المقدس
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
محمدحسین پویانفر1_3000396880.mp3
زمان:
حجم:
8.69M
یا صاحب الزمان /عج/
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂 شنیدن و خواندن سرگذشت سربازان و رزمندگان جنگها، همیشه دارای جذابیت و کشش برای مخاطبان بوده و هست. خصوصا اینکه خاطرات مربوط به رزمندگان دفاع مقدس که برخلاف همه کشورها، روح شجاعت در عین عطوفت و انصاف را در خود داشته و این روایات از زبان دشمن، چه بسا خواندنیتر هم باشد که هست.
مرتضی سرهنگی شاید اولین محققی باشد که از همان سالهای نخست جنگ به فکر انجام مصاحبه با اسرای دشمن افتاد و در اردوگاهها حضور پیدا کرد و مطالب بی بدیلی به ثبت رسانید.
وی معتقد است:"وقتی سربازی وارد کشوری میشود و با پوتین خود بر آن شهر و خاک قدم میگذارد، مانند یکپادشاه بیتاج و تخت است و هر کاری بخواهد انجام میدهد.
ابتدای جنگ من در منطقه و در جنوب حضور داشتم و میشنیدم که این سربازان در خرمشهر، سوسنگرد، بستان و … چه کارهایی انجام دادهاند. پس احساس کردم میتوانند حرف بزنند و از جنگ بگویند. بههمینخاطر سراغ اسرای عراقی رفتم. بعدها متوجه شدم نصف جنگ در دست اینها است و اگر قرار باشد شناختی از جنگ پیدا کنیم، باید خاطرات اینها را مرور کنیم."
🔸 این خاطرات در کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت به اشتراک گذاشته میشوند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت 🏴
🍂 شنیدن و خواندن سرگذشت سربازان و رزمندگان جنگها، همیشه دارای جذابیت و کشش برای مخاطبان بوده و هست.
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 خاطرات اسرای عراقی / ۱
"متخصص مین"
محقق: مرتضی سرهنگی
┄═❁๑❁═┄
🔸 روزی به من دستور دادند که از منطقه مهران به میمک بروم. وقتی به میمک آمدم، اتفاقاً حمله نیروهای شما آغاز شده بود و عده زیادی از نیروهای ما در حال عقب نشینی بودند. من هم بدلیل اینکه افسر مهندس و متخصص «مین» هستم به همراه آنان به عقب برگشتم. در اینجا اتفاق بدی روی داد. زیرا نیروهایی که عقب نشینی میکردند به یک گروه اعدام برخورد کردند و من هم جزو آنها بودم. یک سرهنگ دوم گردن کلفت که اهل تکریـت بود همه نیروها را نگه داشت. این سرهنگ وقتی که دید من افسر هستم از من پرسید برای چه عقب نشینی میکنید؟ گفتم همین چند لحظه پیش به این منطقه رسیده ام و کارم مهندسی است. من نمیتوانم بمانم و بجنگم، آن سرهنگ گفت نخیر باید میماندی و جنگ میکردی.
من متوجه شدم که این سرهنگ را نمیتوان متقاعد کرد. به همراه سیصد نفر سرباز که در دو گروه صد و دویست نفری
عقب نشینی کرده بودند منتظر ماندم تا ببینیم چه پیش می آید.
بعد از چند ساعت ما را به قرارگاه فرماندهی بردند. در بین این نیروها بیست نفر هم افسر بود که همه را در آشپزخانه قرارگاه زندانی کردند. بعد از بازجوئی های زیاد به آنها گفتم که من افسر مهندسی هستم و برای یک ماموریت به این منطقه آمده ام. فرمانده تیپ من در مهران بعد از شنیدن خبر دستگیریم نامه دوستانه ای به یکی از فرماندهان نوشت و همین نامه باعث شد که مرا آزاد کنند. من به مهران برگشتم و شش ماه تمام در منطقه بازداشت بودم و به مرخصی هم نرفتم. اما سرنوشت آن افسران و سربازان زندانی شده، سرنوشت بدی بود، زیرا من به چشم خودم دیدم که افسران را در مقر لشکر اعدام کردند و سربازان را دوباره به جبهه برگرداند تا یک پاتک را بر علیه نیروهای شما تدارک ببینند. البته من قبلاً شنیده بودم که ارتش ما نیروهای مخصوص اعدام در پشت جبهه تشکیل داده است ولی باور نمیکردم تا آنکه آنروز به چشم خود دیدم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 خاطرات اسرای عراقی / ۲
"متخصص مین"
محقق: مرتضی سرهنگی
┄═❁๑❁═┄
🔸 حادثه ای در بستان اتفاق افتاد.
در یک حمله نیروهای ما توانستند دو کیلومتر پیشروی داشته باشند. بعد از آن دستور آمد که نیروهای ایرانی میخواهند حمله کنند و این دو کیلومتر را به تصرف خود در بیاورند و ما باید هر چه زودتر این دو کیلومتر را مین گذاری کنیم.
گروهان مین آماده شده بود تا توسط نیروهای مین گذار در این دو کیلومتر کاشته شود. یکی از سربازها تعدادی مین را روی هم گذاشته بود که براثر فشار عمل کرد و انفجار بزرگی رخ داد. حدود شصت مین به همین وسیله منفجر و در حدود ۸۰ نفر هم از افراد گروهان، کشته شدند که سه افسر در میان آنها بودند.
البته ما هیچ وقت موفق نشدیم که آن دو کیلومتر را مین گذاری کنیم، زیرا نیروهای شما در کمترین زمان ممکن، آن دو کیلومتر را تصرف کردند.
در منطقه مهران یک میدان وسیع مین تدارک دیده بودیم و شش سنگر هم در پیشانی این میدان مین ساخته بودیم تا نیروهای شما را بهتر زیر نظر داشته باشیم و از نفوذ آنها برای خنثی کردن مینها جلوگیری کنیم. یک روز فرمانده لشکر به من دستور داد تا به این سنگرها بروم و ببینم چرا این سنگرها منفجر میشود! من خیلی از موضوع تعجب کردم و به اتفاق چند سرباز به این سنگرها رفتم.
وقتی داخل یکی از سنگرها شدم دیدم که این سنگرها مین گذاری شده، وقتی مین ها را بیرون کشیدم با حیرت زیاد دیدم که این مینها ایرانی است. راستش من نمیدانم چه کسی این مینها را داخل این سنگرها کاشته است ولی میتوانم بگویم که این مسئله شبیه معجزه است برای اینکه اصلاً امکان نداشت که نیروهای شما بتوانند تا این حد به موضع ما نفوذ کنند و هنوز هم نمیدانم که آن مینها از کجا آمده بود که توانست شش نفر از سربازان مرا تکه تکه کند. البته این سنگرها نگهبان داشت و بیست و چهار ساعته از آنها پاسداری میدادند ولی هیچکس نفهمید که این مینها چطور در عمق سنگرهای ما کار گذاشته شده.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 خاطرات اسرای عراقی / ۳
"متخصص مین"
محقق: مرتضی سرهنگی
┄═❁๑❁═┄
🔸 هشت ماه از جنگ گذشته بود که به جبهه آمدم. تقریبا دو سال در منطقه مهران بودم مدتی هم یکی از خانه های مهران مقر ما بود و از کلیه لوازم و اسباب آن خانه و خانه های دیگر استفاده میکردیم. حتی تلویزیون رنگی داشتیم که از خانه ای آورده بودیم. شـنـیـده بودم کـه افراد بسیاری خانه های مهران را تاراج کردند.
روزیکه اسیر شدم، روز پر حادثه ای بود. آنروز صبح بمن دستور دادند که برای بازدید یک منطقه مین گذاری شده بروم. به اتفاق چند نفر از سربازان به آن منطقه رفتم و میدان مین را بازرسی کرده و کارهائی که لازم بود انجام دادم. هنگام بازگشت بطرف ماشین ما شلیک شد و ما را به رگبار بستند. من تصور کردم که نیروهای ایرانی هستند ولی خوب که نگاه کردم دیدم نیروهای خومان هستند که بی محابا بطرف ما آتش گشوده اند من فریاد کردم که... نزنید... نزنید... ما عراقی هستیم... آنها متوجه شدند، و به کمک ما آمدند اما راننده یک تیر به پیشانی اش خورد و جابجا مرد. تقریباً همه ما زخمی بودیم و من هم چند جای بدنم براثر ترکشهای ریز جراحت برداشته بود وقتی به مقر رسیدم شب شده بود، خسته بودم و دکتر بهداری هم آمده بود تا مرا پانسمان کند.
تقریباً ساعت ده شب بود که صدای تیراندازی زیادی شنیدم. بعد از تمام شدن پانسمان بیرون آمده و به مقر فرمانده گروهان رفتم و از او پرسیدم که چه خبر است؟
فرمانده گفت ایرانی ها حمله کرده اند و همه گروهان فرار کرده. بعضی ها هم کشته شده اند. جالب بود! اگر بدانید من خودم دیدم که فقط پنج نفر در گروهان مانده بودند. من پیش فـرمـانـده گروهان ماندم. دائماً با فرمانده تیپ تمـاس بــیـسـیـم برقرار بود و وضعیت خود را گزارش میکرد و پی در پی کمک میخواست و فرمانده تیپ هم میگفت که نیروی زیادی را فرستاده است. شب سختی را سپری کردم. فرمانـده گـروهـان خـیـلـی وحشت زده بود، این تماسها تقریباً تا نزدیکیهای صبح ادامه داشت. من یکباره احساس کردم که صدای تانک می آید. از مقر فرمانده گروهان بیرون آمدم و دیدم که تانکها دارند می آیند. به فرمانده گفتم که از فرمانده تیپ بپرس این تانک ها را برای کمک ما فرستاده است. من و فرمانده گروهان بیرون آمدیم و ناگهان متوجه شدیم که همه این تانکها ایرانی هستند. سربازانی که روی تانکها بودند اسلحه هایشان روی شانه هایشان بود و انگار اصلا جنگی نیست! آنها آنقدر خونسرد و راحت بودند که باعث تعجب ما شده بود. نیروهای شما وقتى که ما را دیدند با خنده اشاره کردند که به طرفشان برویم. وقتی که من دیدم تانکهای ایرانی با سربازان خندان و با نشاط جلو می آیند ترسیدم، چون شنیده بودم که نیروهای شما افسرها را خیلی سریع اعدام میکنند و من هم معطل نکردم. بلافاصله درجه هایم را از شانه هایم کنده و یک قبضه سلاح کمری داشتم که آنرا هم به گوشه ای پرتاب کردم و مثل یک سرباز عادی اسیر شدم.
نیروهای شما وقتی متوجه زخمی بودن من شدند بلافاصله با یک ماشین مرا به پشت جبهه واحد بهداری فرستادند. در این مدت واقعاً رفتار نیروهای شما قابل باور نبود. در چادر بهداری یک سرباز ایرانی هم مجروح بود که کنار من خوابیده بود. هر چه برای آن سرباز می آوردند برای من هم می آوردند. یعنی هیچ تفاوتی بین من و او نبود. من در اینجا حالم بسیار خوب است و توانستم دین و ایمان خودم را پیدا کنم. در عراق که بودم هیچکدام از اینها را نمیدانستم حتی بعد از هشت ماه از شروع جنگ که به مهران آمدم، با دیدن مهران هیچ احساسی نداشتم اصلاً حرام و حلال سرم نمیشد ولی امروز بعنوان یک معلم در اردوگاه درس میدهم و کتاب «عدل الهی» نوشته آیت الله شهید مطهری یکی از کتابهایی است که حالا تدریس میکنم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍂 ما برای نعمتِ دین ؛
زیر دِین خیلیها هستیم...
اسفند ۱۳۶۳ ، عملیات بدر
ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﭘﯿﮑﺮ ﺑﯽﺟﺎﻥ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎﻥ ﻭﻃﻦ
ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺟﺒﻬﻪ ؛ پیکرهایی که با طناب
بسته شدند تا به بیرون نیافتند ...
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
5.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به یاد شهدای کربلای خانطومان🕊🕊
مداح،حاج علی کلهر
ارواح طیبه ی شهدا صلوات
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
6.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری | #شهیدانه
جهان
معرکه امتحان است....
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd