eitaa logo
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
5.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
586 ویدیو
0 فایل
سلام دوستان عزیز خوش آمدید/ فعالیت کانال شبانه روزی می باشد لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd لینک اخبار شبانه کانال @sabanhkabar لینک گروه چت https://eitaa.com/joinchat/2156987196Cb75d654c81 آیدی مدیر/ تبلیغات @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
🚁 بالگرد اس‌اچ۳ نیروی دریایی ارتش در حال سوار کردن و هلی‌برد نیروها ... دوران جنگ تحمیلی کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
ستون تانک‌های ام ۴۷ نیروی زمینی ارتش در منطقه‌ی نبرد با متجاوزان عراقی دوران جنگ تحمیلی کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
روستای حسین آباد کرخه یگان جدید خط را تحویل گرفته روحیه ها عالی ✌️ کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
گرچه رفتند ولی قافله راهش برجاست ... کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارتش و سپاه، یده واحده ... شهید حسن باقری و تیمسار ظهیرنژاد فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش در جمع رزمندگان ارتش پس از پیروزی در عملیات ثامن‌الائمه کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
رهبر انقلاب 💕 ملبس به لباس مقدس ارتش❤️ 🌴 🌴 کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
ارتشی غیور ... تازه داماد « شهیـد » فرمانده گردان ویژه شناسایی لشگر ۵۸ تکـاور ذوالفقـار شهید صیادشیرازی درباره او گفته است: « عظمت او آن چنان است که هیچگاه از یاد نمی رود ارادت من به شهید احمدی هیچوقت کم نمی شود و خدا را سپاسگزارم که چنین جوان متعهد و برومندی را به ارتش جمهوری اسلامی عنایت فرمود و خودش نیز او را دوست داشت و خون پاکش را خرید شهید احمدی از جمله شهدای با ارزشی است که با کمی سن و جوانی، خدمت زیادی به اسلام نمود اگر چه این شهید، سرمایه با ارزشی برای ارتش جمهوری اسلامی و نظام مقدس اسلامی بود لیکن ان شاءاللّه عظمت خون او صدها احمدی دیگر به وجود آورد و تعهد، شجاعت و ولایت پذیری او الگویی برای جوانان قرار گیرد فداکاری او در ارتش همیشه ماندگار است کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
هویتزر ۱۵۵ میلیمتری خودکششی نیروی زمینی ارتش قهرمان ... کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 3⃣9⃣ 👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام روزها میگذشتند و به انتظار فرج، همچنان از ر
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 4⃣9⃣ 👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام جسم و روحم بیمار و حال مزاجی ام خیلی بد بود. به دستور آقای فلاحیان با دو نفر از مأموران به سمت شادگان حرکت کردم. در تمام طول راه ساکت بودم و در فکر فرو رفته بودم. به شادگان که رسیدیم، من را در خیابان اصلی شهر پیاده کردند و رفتند. بعد از گذراندن دوران نقاهت، یک روز از تهران به من تلفن کردند که باید به زندان اوین بروم. شخصی از طرف آقای فلاحیان زنگ زده بود. نمی دانستم این بار چه شده و چرا من را به اوین احضار کرده اند. به هرحال دوباره با خانواده خداحافظی کردم و برای دیدن آقای فلاحیان به سمت تهران حرکت کردم. در زندان اوین، مأمورها من را به اتاقی بردند و پشت میزی نشستم. نمیدانستم این بار برای چه چیزی من را خواسته اند. به خود می گفتم: صالح! بالاخره کی میخواهد آرامشت فرا برسد؟ و سؤالم همچنان مثل گذشته در ذهنم بی جواب می ماند. در اتاق باز شد و بازجو از طرف آقای فلاحیان داخل اتاق آمدند و روبه رویم نشستند. بازجویی و سؤالات جورواجور دوباره شروع شد. دقیقا همان سؤالاتی که در بازجویی های اهواز از من پرسیده شده بود، اما این بار بازجوها را می دیدم و چشمانم بسته نبود. جواب همان بود که بارها به دیگر بازجوها گفته بودم. ساعتی بعد آنها رفتند و من را برای استراحت به سلولی بردند. خسته بودم و روحم از این همه بالا و پایین شدن در عذاب بود. در تنهایی به سقف سلول خیره میشدم و همه چیز مثل فیلمی در ذهنم جان می گرفت و فقط آه می کشیدم. حتی بارها آرزوی مرگ می کردم و از حکمت خدا بی خبر بودم. سومین روز اقامتم در اوین رسید. قبل از ظهر بود که دادگاه ویژه روحانیت به قضاوت قاضی علی فلاحیان، رئیس این دادگاه، شروع شد. روبه روی قاضی نشستم و سر به زیر انداخته بودم. صدای قاضی من را به خود آورد: - آقای صالح قاری! با تو تعارف ندارم. درست است که دوست هستیم، اگر خیانت کرده ای، خودت بگویی بهتر است؛ البته خدا هم می بخشد. اگر هم نکردی و مجرم نیستی، غم به دلت راه نده، خداوند ارحم الراحمین است. سر برداشتم و با دقت به قاضی نگاه کردم و گفتم: - جناب قاضی! برای چندمین بار گفتم و باز هم می گویم من خیانتی نکردم! اگر میخواستم این کار را بکنم، آن لنج پر از سلاح بهترین فرصتی بود که من خیانت کنم. اگر می خواستم خیانت کنم، الان اینجا نبودم و در عراق در رادیو تلویزیون مشغول بودم. شما اجازه بدهید، اسرا برگردند؛ اگر کسی از آنها گفت من خیانت کرده ام، هر حکمی بدهید، می پذیرم. قاضی که به دقت به حرف هایم گوش می داد، نفسی تازه کرد: - حرف حساب جواب ندارد! من حکم برائت شما را اعلام می کنم و به ضمانت من آزاد هستید تا زمان برگشت اسرا که شهادت به نفع یا ضد شما بدهند، آن موقع به پرونده شما رسیدگی خواهم کرد. انگار خداوند از ملکوتش آبی گوارا برای روح و روان گرگرفته ام سرازیر کرده بود. نفسی به آرامش کشیدم. فقط خالقم می توانست دلهره های وجودم را که به خاموشی می گرایید ببیند. لحظه ای که حکم برائتم خوانده شد، چنین حسی داشتم. کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 5⃣9⃣ 👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام جلسه تمام شد و بعد از دادگاه و سه روز اقامت در اوین به اراک برگشتم، اما ماموران دست بردار نبودند و بایستی برای معرفی خودم به اهواز میرفتم. ده روز گذشت. تابستان فرا رسیده بود و هوا گرم و پزنده بود. دوباره همراه برادرم عزم سفر به اهواز، برای نشان دادن خودم کرده بودم. آن هم در شرایطی که حال مزاجی ام اصلا خوب نبود. روزهای سختی بر من و خانواده می گذشت. در خود فرو رفته بودم و با کسی درباره گذشته تلخم حرف نمی زدم. فقط به یک امید زندگی می کردم: بازگشت اسرا و شهادت آنها. دو هفته بعد با برادرم حسن برای امضا دادن، قصد رفتن به اهواز داشتم و همسرم که از این موضوع در رنج و نگرانی بود، با گریه رو به من گفت: این دفعه من هم با شما می آیم. اگر گفتند زندانی اش می کنیم، می گویم من را هم با او زندانی کنید؟ میخواستم او را از آمدن منصرف کنم، اما هیچ کس نمی توانست این زن درد کشیده را از تصمیمش منصرف کند. سه نفری باهم به اهواز رفتیم. همسرم در تمام مسیر گریه و به درگاه خدا استغاثه می کرد. گریه اش عذابم میداد و خودم در دریای بی ساحل گذشته تلخم فرو رفته بودم. از روزی که از اسارت برگشته بودم، بارها خبرنگاران آمدند تا با من مصاحبه کنند و از آنچه بر من گذشته، گزارش تهیه کنند؛ اما روحیه مناسبی برای حکایت آنچه بر من گذشته بود، نداشتم. کمتر حرف میزدم و جواب پرسش ها در حد چند کلمه کوتاه بود. برادرم حسن که همراهم در این سفر بود، از دیدن رنج و زجری که کشیده بودم، بی صدا و آهسته اشک می ریخت. هر بار که به صورتم نگاه می کرد، اشکهای جمع شده در خانه چشمانش را میدیدم. در اهواز، یکسره با تاکسی به دادگاه انقلاب رفتیم، وقتی نوبتمان شد و داخل رفتیم، برای اولین بار دیدم که مهمان آقایان هستم! قاضی من را تحویل گرفت و با خوشرویی گفت: - آقای ملاصالح قاری! شما خوشبختانه از تمام اتهامات تبرئه و عفو شدید؟ با ناباوری روی صندلی نشستم، سرم را پایین انداختم. لبخندی تلخ زدم و به سرعت بغضی در گلویم نشست و شروع به گریه کردم. نمی دانستم بخندم یا گریه کنم. کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂