eitaa logo
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
5.2هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
1 فایل
سلام دوستان عزیز خوش آمدید/ فعالیت کانال شبانه روزی می باشد لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd لینک اخبار شبانه کانال @sabanhkabar لینک گروه چت https://eitaa.com/joinchat/2156987196Cb75d654c81 آیدی مدیر/ تبلیغات @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
📌نزدیک یک هفته بود که بودیم. موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش میزد. بهش گفتیم: مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین، من میرم به و ( دختر شش ساله و هشت ماهه اش ) زنگ میزنم... 📌یه شب رفتیم توی خانه هایی که شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون و ملحفه توی خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه ... 📌شبها می خوند. اولین نفر بود که بلند میشد می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد. استاد قرانمون بود. شبها می یومد و می گفت بیایم سوره بخونیم... شهید علیرضا قلی پور 🍃🌷🍃🌷 کانال مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
در اردوگـاه دشــت عبــاس بوديــم و محسـن و شهــيد احمــد رضوانے فرمانـده گــردان و جانشــين بودنــد . بچــه هــا به اهــواز و انديمشڪ رفتــند و ســبزے براے خودشــان گرفتــند که همراه کنســرو بخوريم اما بعد از اينکه سبزيهــا را شستــند و آوردند براي محسن ، محسن سوال کرد آيا نيروها ســبزے دارند ؟ گفتيــم : نه گـفت :من هم نمي خواهــم . گفتيـم :با پول خودمــان براے خودمــان خريــده ايم هر کسےبخواهد برود و بخــرد. گفــت:شـايد يڪے از نيروهـا پول نداشتــه باشـد.هرڪارے ڪرديم ايشــان سبزے نخــوردند. 🌹🍃🌹🍃🌹 کانال مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🔹عبدالکریم خادم‌الشهدایی بود که هیچ‌گاه در بند عکس و دوربین نبود. به واسطه شغل خود، بسیار به ماموریت می‌رفت و طی همین ماموریت‌ها برخی از دوستان و همکاران او به شهادت می‌رسیدند؛ شهدایی همچون شهید «خلیل عسکری»، شهید «مهدی مولانیا» و شهید «علی نظری». عبدالکریم تمام تلاش خود را می‌کرد تا برای زنده نگه‌داشتن یاد آن‌ها یادواره برگزار کند. طی مراسم نیز با لباس شخصی حاضر می‌شد و لباس نظامی خود را نمی‌پوشید. او می‌گفت، «من فقط برای خدا کار می‌کنم. دوست ندارم کسی اعمالم را ببیند.» 🔹به حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) خیلی ارادت داشت. نام حضرت زهرا (س) که می‌آمد بند بند جوارح عبدالکریم گسسته و چشمانش بارانی می‌شد. عبدالکریم پرهیزگار 🍃🌷🍃🌷 کانال مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 | 🔻عبدالکریم اعتقاد داشت، «کار فقط باید برای خدا باشد. کاری که برای خدا باشد، انتظار پاسخش را نداریم. همین که خدا ببیند، کفایت می‌کند. نه دوست داریم کسی جبران نماید و نه به کسی بگوییم تا از آن آگاه شود.» عبدالکریم در منطقه، حتی به جزییات نیز توجه می‌کرد. 📍وقتی برای انجام عملیاتی مجبور می‌شدیم در منزل مردم سکونت یابیم، عبدالکریم روی فرش آن‌ها نمی‌خوابید و نماز نمی‌خواند. پس از عملیات نیز پیگیری می‌کرد تا صاحب آن خانه را پیدا کند و حلالیت بگیرد.» در سوریه وارد منزلی شدیم که حیواناتش از تشنگی در حال تلف شدن بودند. عبدالکریم مسیر بسیار طولانی را از آن منزل تا یافتن آب طی کرد تا برای حیوانات آب تهیه کند. شهدای فارس/جهرم شادی روحش صلوات🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 کانال ضد صهیونیستی مشتاقان ایتا https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd سروش https://splus.ir/joingroup/ojTL2MPqVvKxNh69XuGrzWHp
🔰 | 🔻شهید برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای شهید می‌آید، در خواب با کسی صحبت می‌کرد و می‌گفت، یازهرا(س) 📍چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمی‌شدند در حال و هوای خودشان بودند. وقتی توانستم بیدارشان کنم، ناراحت شد به سمت اتاق دیگری رفت، من نیز پشت سرش رفتم. 🌟 دیدم گوشه‌ای نشست، اسم حضرت فاطمه را صدا می‌زد و از شدت گریه شانه‌هایش می‌لرزد؛آرام‌تر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم اذن شهادتم را از بی بی فاطمه(س) می‌گرفتم. 💬 نقل از همسر شهید عبدالحسین برونسی کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🌷کنار سفره نشسته بودیم. توی ظرف جلو مرتضی یک تکه گوشت بزرگ بود. چشمم به مرتضی بود، تا این گوشت را دید بلند شد و بیرون رفت. بعد از غذا رفتم توی خطش و گفتم چرا گوشت را نخوردی؟ گفت خیلی دلم کشید. توی دلم گفتم شاید یکی دیگر هم توی دلش این گوشت را خواست و چشمش روی آن باشد. رفتم بیرون تا هم نفس خودم را تنبیه کنم، هم اگر کسی آن را می خواهد بخورد. 🌱🌹🌱 مرتضی اقلیدی نژاد 🌱🌹🌱🌹 کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🔹عبدالکریم خادم‌الشهدایی بود که هیچ‌گاه در بند عکس و دوربین نبود. به واسطه شغل خود، بسیار به ماموریت می‌رفت و طی همین ماموریت‌ها برخی از دوستان و همکاران او به شهادت می‌رسیدند؛ شهدایی همچون شهید «خلیل عسکری»، شهید «مهدی مولانیا» و شهید «علی نظری». عبدالکریم تمام تلاش خود را می‌کرد تا برای زنده نگه‌داشتن یاد آن‌ها یادواره برگزار کند. طی مراسم نیز با لباس شخصی حاضر می‌شد و لباس نظامی خود را نمی‌پوشید. او می‌گفت، «من فقط برای خدا کار می‌کنم. دوست ندارم کسی اعمالم را ببیند.» 🔹به حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) خیلی ارادت داشت. نام حضرت زهرا (س) که می‌آمد بند بند جوارح عبدالکریم گسسته و چشمانش بارانی می‌شد. عبدالکریم پرهیزگار 🍃🌷🍃🌷 کانال مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
‍ همسرشون تعریف میکردن که .. زمستان سال 64در تهران زندگی میکردیم. اسماعیل برای گرفتن برنج کوپنی می بایست مسیری را طی کند که جز ماشین های دارای مجوز نمی توانستد از آن محدوده عبور کنند. او از ناحیه پا هم ناراحتی داشت و حمل یک کیسه برنج با آن مسافت تقریبا یک کیلو متری برایش زجر آور بود . از او خواستم با خودروی سپاه برود که نپذیرفت. گفتم: حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد! گفت اگر خواستی همین طور پیاده میروم وگرنه نمی روم. او کیسه 25کیلویی برنج را روی دوشش نهاد ویک نایلون هم پر از چیزهای دیگر در دستش گرفت و به سختی به خانه آورد، اما حاضر نشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند. شهید .. @mostagansahadat ____
💢پدافند جزایر مجنون در اختیار لشکر 19 فجر بود. خط سخت و پیچیده ای بود. روزی نبود که در این خط ما مجروح یا شهید نداشته باشیم. آنقدر خط حساس بود که نمی شد راست و مستقیم در آن قدم زد و خمپاره و گلوله ای به سمتت نیاید. 💢بچه های اطلاعات هم در جزیره چند سنگر کمین داشتند که حرکات عراقی ها را زیر نظر داشتند. یک شب نوبت من بود به کمین بروم. در مسیر رفتن به سنگر کمین، صدای تیشه شنیدم!😳 باتعجب به سمت صدا رفتم، صدا از درون یک کانال بود که مشخص بود تازه حفر شده است. داخل کانال سرک کشیدم. دیدم آقا منصور در انتهای کانال نشسته است، پای مصنوعی اش را به دیواره تکیه داده، و با تیشه به دیواره کانال می کوبد تا طول کانال را زیاد کند. کانالی که اگر حفر می شد، بسیار در کم کردن، تلفات ما در این خط مؤثر بود. خدا قوتی به آقا منصور گفتم و رفتم به سمت کمین. دم صبح بود که کارم تمام شد و برگشتم. هنوز صدای تیشه می آمد. رفتم به سمت کانال. دیدم منصور هنوز دارد تیشه می زند. رفتم کنارش. عرق از سر و رویش می چکید و صورتش گُر گرفته بود. گفتم: منصور تو را خدا بسه، یکم استراحت کن، یکم بخواب! لبخند روی صورتش نشست. گفت: اِنقدر توی قبر بخوابم که کمرم خشک بشه، التماس کنم یکی بیاد بچرخونتم!😔 نفسی تازه کرد و گفت: آقا جلیل بذار تا وقت هست و نفسی هست، به اسلام و به کشورم خدمت کنم... چیزی نمی توانستم بگویم. تیشه اش را در دست چرخاند و دوباره شروع کرد به کندن کانال.... سردار شهید حاج منصور خادم صادق @mostagansahadat